روزهای بیجهت
امیدوارم بتوانم یک کتاب را در یک یادداشت 900 کلمهای عرضه کنم. با من همراه شوید:
1- نمیدانم چه کسی تخم لق کنکور را در ایران کاشت. اما میدانم یکی از بزرگترین ضربهها را به آینده ایران زده است. هر کسی بوده، البته اگر میفهمیده که چه میکند، قطعا یکی از باهوشترین دشمنان این مردم بوده. کنکور از آن ضربههایی است که هنوز بدنه جامعه ما نمیداند از کجا میخورد. دو سه سال پیش بود که در برنامه «حذف و اضافه» شبکه سوم سیما، میان معاون وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بحثی در گرفت. بحث جالبی بود. معاون وزارت علوم معترض بود که خروجیهای وزارت آموزش و پرورش قابلیتهای بالایی ندارند و زمانی که دانشجو میشوند از نظر مهارتهایی مثل خلاقیت، تجزیه و تحلیل، پژوهش، جستجو کردن، سوال پرسیدن و فکر کردن بسیار در سطح نازلی قرار دارند. خب راست میگفت، این چیزی است که ما هر روز در دانشگاهها با آن برخورد میکنیم. از آن سو معاون وزارت آموزش و پرورش هم میگفت «خب روش جذب دانشجوی شما کنکور است و خانوادهها از مدارس ما و مجموعه وزارت انتظار دارند تا فرزندانشان را برای قبولی در کنکور آماده کنیم. قبولی در کنکور هم نیازمند مهارتهایی است جدا از مهارتهایی که یک دانشجو به آن نیاز دارد». و البته راست هم میگفت. برای قبولی در کنکور شما باید بتوانید تست بزنید و تست زدن، یعنی انتخاب گزینه درست از میان 4 گزینه، هیچ نیازی به خلاقیت و تحلیلگری –از آن سنخی که دانشجو به آن نیازمند است- ندارد. از نگاهِ منِ بیننده هر دو نفر راست میگفتند. خب اگر هر دو راست میگفتند پس ایراد کار از کجاست؟ ایراد از کنکور است.
2- ماکس وبر اندیشنمد بزرگ آلمانی معتقد است ویژگی خاص تمدن غرب در «عقلانیت صوری» یا رسمی آن است. عقلانیت صوری یعنی چی؟ یعنی اینکه جامعه بر اساس ارزشها، نیازها و سمتوسوی کلی خود، برای افراد مسیر زندگی مشخص میکند. جامعه مشخص میکند که چه رفتاری به چه اندازه باید تشویق یا تنبیه شود. افراد اگر کدام مسیر را طی کنند موفق میشوند. در این نوع از عقلانیت، جامعه به افراد خط میدهد حتی قبل از آنکه به دنیا بیایند.
3- در ایران ما از ابتدا در گوش فرزندانمان میخوانیم که کنکور همه چیز است. اگر در یک دانشگاه خوب پذیرفته شوی دنیا به کامت میشود. خلاصه آنکه کل زندگی فرد را در کنکور خلاصه میکنیم. چند سالی است که موسسات کنکور حوزه عمل خودشان را حتی به مدارس ابتدایی هم گسترش دادهاند. دانشآموز ابتدایی از همان اول با کنکور و استرس مزخرفش درگیر میشود. دانشگاه برای ما همه چیز است. کارشناسی قبول شو؛ بعد در کنکور ارشد رتبه بیاور؛ و سپس هم دکتری... آنچنان هم سخت میگیریم که باید این مسیر حتما بدون هیچ وقفهای طی شود. آمال و آرزویمان این میشود که در همان سال اول در یک دانشگاه خوب پذیرفته شویم، کارشناسی را تمام کنیم، بدون فوت وقت در مقطع ارشد پذیرفته شویم، تمام کنیم، بلافاصله از سد کنکور دکتری عبور کنیم، دکتر شویم، پستدکترا را هم بگذرانیم و... . خب همه اینها اگر بلافاصله و بیوقفه طی شود، ما در حدود 32-33 سالگی یک دکترِ پستدکتری گذراندهایم! خب بعدش؟ با چه انگیزهای؟ با چه هدفی؟
لطیفهها از آسمان نازل نمیشوند؛ از دل دغدغههای ما متولد میشوند. یک لطیفهمانندی شنیدم که زیاد هم لایک خورده بود. «30 سالگی مثل ساعت 11 ظهر میمونه، برای هر کاری نه دیره و نه زود»! شاید جمله سادهای به نظر برسه که صرفا برای خنده بیان شده؛ ولی حقیقت ورای این است. در همین جمله ساده، نوع تفکر خیلی از ما نقش بسته است. خیلی از ما جوانهای ایرانی فکر میکنیم باید در 30 سالگی، اصلا شما بگو 35 سالگی به سطح بالایی از خوشبختی رسیده باشیم. مدرک گرفته باشیم، در یک شغل خوب مشغول به کار شویم، خانه و ماشین داشته باشیم، ازدواج کرده باشیم و بعد از آن با پول زیاد در کنار همسر و فرزند خوش بگذرانیم.
این همان فاجعه کنکور است که دقیقا شبیه موسسات کنکور که قلمروی کاریشان را به مقطع ابتدایی گسترش دادهاند، کنکور هم اسطوره موفقیت خود را به دیگر عرصههای زندگی ما تزریق کرده است. یعنی شما باید تا یک سن خاص (30 تا 35 سالگی) به موفقیت دست یافته باشید و بعد از آن زندگی کنید. در حالیکه واقعیت بسیار زیباتر است. در واقعیت شما تا لحظه آخر عمر باید موفقیت را بازآفرینی کنید. لحظه به لحظه. هیچ ایرادی ندارد که تازه در سن 30 سالگی ارشد بخوانید. در 40 سالگی به دکتری فکر کنید. و در 60 سالگی یک زندگی خوب داشته باشید. مهم این است که شما در لحظهلحظه زندگیتان پیشرفت کنید. آرمان داشته باشید و در راه آن آرمان بجنگید و مبارزه کنید. مدرک دانشگاهی، نوع شغل شما، محل زندگیتان، همه باید ذیل آرمان شما تعریف شوند. آرمان شما امروز حکم میکند که درس را رها کنید، خب رها کنید؛ فردا حکم میکند که در یک رشته دیگر تا دکتری بخوانید، خب بخوانید. مهم این است که شما از جنگیدن در «مسیر آرمان»تان خسته که نشوید هیچ، بلکه لذت ببرید.
آن کسی که کنکور را ایجاد کرد یا یک دوست احمق بود، یا یک دشمن خبیث و کاربلد؛ که میدانست از چه طریقی ضربه بزند که ما درد بکشیم، ولی نه ضارب را بشناسیم و نه آلت ضربه را...!
زیاده عرضی نیست. جمله آخر: اجازه بدهید در تمام عمر از جنگیدن برای موفقیت لذت ببریم.
از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه
aftеr I clicked submit my comment diԀn't appear.
Grrrr... weell I'm not writing all that over again.
Regardless, just wanted to ѕay excellent blog!