علوم انسانی ننگ نیست...!
از زمانی که برتالانفی نظریه سیستمها را ارائه دارد و بولدینگ انواع سیستمها را در نه طبقه دستهبندی کرد، تا امروز زمان زیادی میگذرد؛ چندین دهه! اما ما که مدعی بیشترین رشد علمی در جهان هستیم، هنوز به درستی متوجه نشدهایم که اگر سیستمهای سطوح بالاتر، نیازمند نظریههای دقیقتری هستند به همان میزان نیز نظریه پردازان قویتری را طلب میکنند. میدانیم که سیستمهای سطح اول، سادهترین سیستمها بوده و برای درک و فهم آنها نیازمند کنکاش بالایی نخواهیم بود. اما امان از روزی که بخواهیم سیستمهای سطوح هفتم و هشتم را مورد بررسی قرار دهیم که یکی به انسان میپردازد و دیگری نقش انسان را در گروهها و نهادهای اجتماعی مورد بررسی قرار میدهد. انسانی که به هیچ صراط خاصی مستقیم نیست. در سیستمهای سطح اول تا پنجم ما با قوانین سر و کار داریم. به طور مثال ما نظریه شیمی نداریم. قوانین شیمی داریم. ما در فیزیک نظریه نداریم؛ البته نه اینکه نداشته باشیم، داریم مثل همان نظریه معروف E=MC2. این رابطه همچنان در سطح یک نظریه هست. حالا کار نداریم چرا هنوز قانون نشده است. ولی نظریهای است که انیشتین ایراد فرموده و هنوز نه اثبات شده و نه رد. اما ویژگی سیستمهای سطوح یک تا سه که در علومی همانند فیزیک بررسی میشوند این است که یک نظریه، یا ثابت میشود و در واقع تبدیل به قانون میشود و همه آن را میپذیرند و یا رد میشود و به تاریخ میپیوندد. حتی نظریاتی مثل نظریه مذکور که نه رد میشوند و نه تایید، مورد استفاده قرار نمیگیرند. بلکه در آب نمک خوابانیده میشوند تا روزی رد شوند و یا تایید. اما در سطوح هفتم و هشتم که به انسان مربوط میشود ما معمولا قانون نداریم. با نظریهها سر و کار داریم . نظریاتی که معمولا نه رد میشوند و نه تایید. البته منظور نظریاتی است که اصول صحیح نظریه پردازی را رعایت کرده باشند. چنین نظریاتی همیشه باقی میمانند. گاه این نظریات با یکدیگر در تضاد هستند، اما باز هم مورد بی اعتنایی قرار نمیگیرند. چرا؟ چون با انسان سر و کار داریم. انسانی که بر خلاف سیستمهای سطوح پایین، به هیچ صراطی مستقیم نیست. گاه سرما زده میشود و گاه گرمازده. گاه قویتر از کوه میشود و گاه نازکتر از شیشه!
سیستمهای سطوح اول قوانینی دارند که در هر زمان و هر مکانی صادقاند. در هر شرایطی تصدیق میشوند و همیشه به یک شکل عمل میکنند. در سختترین مسائل فیزیکی و شیمیایی، ما نهایت با 10، 20 و یا چون شمائید با اندکی تساهل و تسامح با 30 متغیر سر و کار داریم. آن هم چه متغیرهایی؟ متغیرهایی که کاملا مطیع قوانین هستند و قابل پیشبینی. اما در سیستمهای سطح هفتم و هشتم اینگونه نیست. اولا در این سطوح ما قانون نداریم، در نهایت یک سری اصول خواهیم داشت. که البته معمولا هم با نظریاتی سر و کار داریم که گاهی صادقاند و گاهی خیر. مخصوصا در سیستمهای سطح هشتم، برای یک پدیده ساده مثل تورم در اقتصاد، ما گاهی با بیش ار 100 متغیر و عامل موثر سر و کار داریم که از هیچ قانونی تبعیت نمیکنند. باری به هر جهت هستند. نمیگویم حزب باد هستند ولی انصافا دمدمی مزاجاند! هر روز به شکلی و هر دم به گونهای! و این یعنی، نسخه دیروز، امروز دِمده شده و دیگر کارساز نیست. خب این خیلی بد است. یعنی در این سطح از سیستمها اگر نگوییم غیر ممکن است، باید بگوییم که پیشبینی امری به شدت صعب و مشکل است.
علم برای چیست؟ علم در یک کلام برای پیشبینی است. یعنی بر اساس قوانین حاصل از رخدادهای پیشین بتوانیم حوادث آینده را پیشبینی کرده و تغییرات لازم را به عمل بیاوریم. اما قتی به سطوح هفتم و هشتم طبقه بندی بولدینگ میرسیم چون با قوانین سر و کار نداریم، و این نظریهها هستند که در این میدان اسب میتازانند، دیگر پیشبینی امری بس ممتنع است. از این جهت هم هست که در رثای اقتصاددانان گفته شده است که آنها فردا خواهند فهمید که چرا پیشبینیهای دیروزشان، امروز به وقوع نپیوسته است. این مشکل از اقتصاددانان که نیست، مشکل از اقتصاد و متغیرهای عجیب و غریب آن است که هر روز ساز خاص همان روز را کوک میکنند و خب اقتصاددان بیچاره ما هم همه نوع رقصی را بلد نیست تا با ساز همان روز برقصد.
اما این پیچیدگی و عدم ثبات متغیرهای سیستمهای سطوح هفتم و هشتم، بخشی از مشکل ما در عدم پیشبینی آینده است. مشکل دیگر اما آن است که در جهان تا اوایل دهه 90 میلادی و در ایران تا به امروز، علوم انسانی ننگ به شمار میرفتند. هر کس به که علوم انسانی میپرداخت، گویی از نظر ذهنی مشکل داشت. در واقع فکر میکردیم مهندس و دکتر هستند که باهوشند و یک اقتصاددان نیازمند هوش چندانی نیست. یادم هست که در دوران دبیرستان و همزمان با عصر انتخاب رشته، به هر کسی که میگفتیم میخواهیم به رشته علوم انسانی برویم، به بدترین شکل ممکن از او بازخورد میگرفتیم. تو گویی که جرم انجام دادهایم که میخواهیم مثلا به اقتصاد بپردازیم و یا در زمینه جامعهشناسی مطالعاتی داشته باشیم. این دروس برای کند ذهنان بود. هوشمندان باید لزوما ریاضی میخواندند و مهندسی پیشه میکردند.
خب نتیجه آن تفکر، کشور امروزی است. تفکری که معتقد بود اقتصاد علم کند ذهنان است، باید هم نتیجهای جز یک اقتصاد متلاشی شده درو نکند. به قول معروف گندم از گندم بروید، جو ز جو...! خب آن روز یونجه کاشتیم که امروز ارزش پولی چنین نازل برداشت میکنیم. بیکاری امروز جوانان باهوش ما ریشه در این دارد که دیروز هر چه تنبل بود را میفرستادیم که اقتصاد بخواند. اقتصادی که برای آسانترین پدیدههایش باید دهها و صدها متغیر مجهول الهویه را زیر نظر گرفت تا بلکه به جواب صحیح رسید را وانهادیم، و تیزهوشان خود را به سراغ رشتههایی فرستادیم که در پیچیدهترین مسائلشان نهایت 20 متغیر معلوم الحال را شامل میشوند.
خب امروز موشک هوا میکنیم ولی نمیتوانیم نظام اقتصادی بسازیم. به قول معروف از ماست که بر ماست....!
علوم انسانی که ننگ شد، باید شرم بیکاری را جوان متحمل شود...!
از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه