دانشگاه غرورآفرین
شاید با دیدن تیتر فکر کنید قصد نوشتن در مورد دانشگاه تراز انقلاب اسلامی را دارم. مثلا میخواهم بگویم دانشگاه باید چنین باشد و چنان باشد تا مسیر پیشرفت ایران و حتی امت اسلامی در راستای کوبیدن پرچم اسلام در افق را هموار گرداند. دانشگاه مبدا تحولات است و باید موذن تربیت کند. یا دانشگاه موتور محرکه کشور است و این قسم صحبتها که البته درست هم هستند. دانشگاه باید واقعا چنین خصلتهایی داشته باشد. اما در این متن اصلا قصد ندارم درباره خصلتهای دانشگاه انقلابی که پیشران انقلاب اسلامی است حرف بزنم. میخواهم بگویم دانشگاه امروز ما چگونه است؛ میخواهم نقاط ضعفش را نشان بدهم. که البته شما بهتر از من این نقاط ضعف را میدانید. ولی خب میخواهم نشان بدهم دیگر؛ از باب یادآوری!
دانشگاه زمانی خوب است که «غرورآفرین» باشد؛ البته غرور ملی! افتخارآفرینی برای یک ملت! البته قبل از هر چیزی یک مرزبندی روشن با «روشنفکرهای تاریکذات» داشته باشم. قصد ندارم همه چیز را سیاه نشان دهم. بالاخره این همه پیشرفت در عرصههای مختلف از جمله پزشکی و هستهای و موشکی و نانو و ماهواره و لیزر و ... الکی که نیست؛ هست؟ از زیر بُتّه درآمده؟ خب قطعا کسانی بوده و هستند که بار این پیشرفت را به دوش کشیدهاند. بسیاری از آنها هم محصول همین دانشگاههای خودمان هستند. پس همه چیز سیاه نیست. نقاط سفید هم زیاد داریم. از این بابت هم خدا را شاکریم. بیش باد!
اما قطعا همه قبول داریم که همه چیز سفید نیست؛ نقاط سیاه هم کم نداریم معالاسف. در این متن میخواهم کمی در مورد سیاهیهای دانشگاه حرف بزنم. به چه امید؟ به امید بهبود. به امید سفید شدن همه سیاهیها.
متاسفانه بسیاری از خروجیهای نظام دانشگاهی ما بیشتر از آنکه اقدام به غرورآفرینی کنند، مشغول به فخرفروشی، پز دادن و شنا در دریای غرور خویش هستند. آنها مغرورند. و دقیقا همین بد است. البته خیلی هم غیرطبیعی نیستها؛ درخت وجودشان بار دانش نگرفته، ولی مدرک را در دستانشان میبینند، فلذا بادکنک تکبرشان باد میشود و فکر میکنند کسی هستند. بیلنزده توهم فرهاد بودن بَرِشان داشته؛ جور هندوستان نکشیده خواهان طاووساند. میخواهند از در دانشگاه که بیرون میروند یکراست بنشانندشان پشت میز دفتری در فلان اداره، خودکاری هم دستشان بدهند تا امضایی کنند یا نقشهای بکشند و تصمیمی علم کنند. ولی معالاسف آنها این توانایی را ندارند؛ در دانشگاه یاد نگرفتهاند؛ بهتر بگویم: دانشگاه یادشان نداده است. فلذا وقتی بیرون میآیند و میبینند که کسی اعتنایی بهشان نمیکند، اینجاست که سرخورده میشوند. نیروی جوان این مملکت که باید باری از روی دوش این مملکت بر میداشت، حال خود شده باری روی دوش کشور و مردم. از طرفی کار بلد نیست و از دیگر سو، عارش میآید که کارِ دستی پیشه کند. از بنایی گرفته تا صنایع دستی؛ با خود میگوید من چهار و شش و ده سال حتی، درس خواندهام که به کارهای بزرگِ فکری مشغول باشم، نه اینکه بیل بزنم یا سفالگری کنم یا در و پنجره درست کنم. من میخواهم فیل هوا کنم نه آنکه موش بگیرم. غرورش اجازه نمیدهد سراغ موش برود، تواناییهای نداشتهاش هم اجازه نمیدهند فیل هوا کند. مدرک و غرور دارد ولی توانایی ندارد. نابود میشود نابود میشود نابود میشود... غرورش او را نابود میکند. تنها میماند و حوضش! فلذاست که آمار تحصیلکردههای بیکار ما سر به فلک میکشد.
شاید شمای خواننده باور نکنی، ولی در ولایتِ من نویسنده، منطقهای هست پر از گیاهانِ خودرویِ کوهی؛ بعضیهایشان مناسب طب سنتی و گیاهیاند و بعضیهایشان ادویه هستند برای غذاهای خوشمزه ایرانی. هر سال به صورت دیمی رشد میکنند، کسی نمیچیندشان، همانطور میمانند و از بین میروند و روز از نو، و روزی از نو. هر سال همین است. در حالیکه اگر یک جوان اهل دل پیدا بشود و کارگاه چیدن و بستهبندی آنها را راه بیاندازد، هم از تخلیه منطقه جلوگیری میکند، هم مانع هدررفت این نعمات الهی میشود، هم با کمترین هزینه، حجم عظیمی از ادویه و داروی گیاهی به بازار سرازیر میکند و هم به چندین و چند نفر روزی میرساند و شاید حتی بتواند به صادرات هم نگاهی داشته باشد و ارز وارد کشور کند. اما کسی سراغ آنها نمیرود که یکی از مهمترین دلایل آن، همان مدرکی است که دانشگاههای ما به دستمان دادهاند. از فلان دانشگاه بسیار سطح پایین، یک لیسانس آبدوغخیاری گرفتهایم، و دیگر عارمان میآید چنین کارگاههایی بزنیم. در حالیکه خدا همه چیز را برای کارآفرینی حداقل 15-20 نفر فراهم کرده؛ و البته چنین شرایطی در کشور ما زیاد است. شاید بتوان چند دههزار از همین کارگاههای 10، 15 و 20 نفره در کشور ایجاد کرد و بخش مهمی از بیکاری را از بین برد. ولی مدرکی که در دستان من و شماست اجازه نمیدهد. من مدرک دارم، پس باید برم پشت میز بنشینم! من مدرک دارم و باید کار فکری داشته باشم، من مدرک دارم پس باید...! حالا خیلی هم مهم نیست کاری بلد نیستم. ولی مدرک دارم، پس غرور دارم، پس نباید کار یدی انجام دهم چون این غرور لامصبم اوخ میشود.
بلی! دانشگاه ما صفحه سفید غرورآفرینی ملی دارد، زیاد هم دارد. ولی متاسفانه صفحه سفید مغرور آفرینی هم دارد. خیل عظیمی از مغرور به دستان، اا ببخشید، مدرک به دستان را تولید میکند که دیگر دلشان نمیخواهد سادهترین کارها را انجام دهند. کارهایی که اتفاقا بازدهی زیادی هم در این شرایط دارد. اما آن مدرک لعنتی مانع است..
اجازه بدهید تیتر را عوض کنم: «دانشگاه مغرور آفرین»؛ بهتر نشد؟
مگر خدایی ما را نجات دهاد...
از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه