جهادی برای نجات مدیریت جهادی
ملالآور است؛ به جد عرض میکنم که ملالآور است. مطالعه مقالات و کتب مرتبط با مدیریت جهادی بسیار ملالآور است. وقتی بودجههای الکی برای چنین کارهایی در نظر گرفته میشود، دور از انتظار نیست که حتی فلان آقایی که آخر هنرمندیاش تالیف کتابهای تست متعدد باشد هم به طمع اُفتد و کتابی حول مدیریت جهادی بنویسد. محتوای کارش را که میدیدم چیزی جز کپیکاری و سیاه کردن صفحات با مزخرفات نبود.
اجازه بدهید حرف آخر را همین اول کار بگویم. برای بسیاری از افراد، جهاد آن است که قلم را به کناری گذاشته و در راستای اشاعه مدیریت جهادی چیزی ننویسند. باور کنید هم برای آنها بهتر است و هم برای مدیریت جهادی. جایی میخواندم که «بعضیها حرف زدن بلد نیستند؛ و معالاسف حرف نزدن هم بلد نیستند». برای همگان و بالاخص خود این افراد بهتر است که زبان در کام گرفته و سکوت پیشه کنند. در مقام انتشار کتاب و مقاله، چنین باید گفت که این افراد بهتر است قلم و کاغذ و وقت و بودجه مملکت را هدر نداده و بدانند که: «ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...»؛ همان به که این افراد بروند کتاب تستشان را تالیف کنند یا اصلا هیچکاری نکنند. البته خب همه اینها را گفتیم، ولی از واقعیت نباید چشم بپوشیم. چشمپوشی از بودجههای آنچنانی که گاهی برای این سَبک از کارها در نظر گرفته میشود آنچنان سخت است که نتیجهای جز سَبُککاری در پی نخواهد داشت.
پایاننامه مقطع ارشد من در مورد مدیریت جهادی بود؛ موضوع: «عقلانیت مدیریت جهادی». با ادبیات مدیریت جهادی در حد خوبی آشنا هستم. مقالات و کتابهای زیادی را در ارتباط با جهاد و مدیریت جهادی مطالعه کردم و میدانم در این وادی چه خبر است. معالاسف از لحاظ تئوری وضعیت مدیریت جهادی بسیار از مدیریت اسلامی خرابتر و نابهسامانتر است. افراد حتی با مولفههای اولیه مدیریت جهادی هم آشنا نیستند. در بسیاری از مقالات مشاهده میشود که «مدیریت غیر متمرکز» به عنوان یکی از مولفههای اصلی مدیریت جهادی به شماره درمیآید. حالا طنز ماجرا اینجاست که در همین مقالات (یعنی در همه مقالات مدیریت جهادی) این نکته ذکر میشود که مهمترین و بهترین الگوهای مدیریت جهادی را طی هشت سال دفاع مقدس شاهد بودیم. دفاع مقدس از جنس جنگ و مسائل نظامی بود. و هر فردی میداند که در همه جهان، مدیریت در عرصههای نظامی و بهخصوص در شرایط جنگی کاملا متمرکز است. حالا شما ببینید دیگر!؛ در این مقالات از یک سو بیان میشود که بهترین الگوهای مدیریت جهادی در زمان جنگ بوده، و از آن سو در بخش نتایجِ همین به اصطلاح پژوهشها غیر متمرکز بودن مدیریت یکی از مولفههای اصلی مدیریت جهادی است. حالا اصلا متمرکز بودن مدیریت یعنی چه؟ در ادبیات سازمان و مدیریت، اگر قدرت در اختیار چند نفر باشد و فقط آنها اجازه تصمیمگیری داشته باشند، میگوییم سبک مدیریت آنها متمرکز است. اما اگر اجازه تصمیمگیری حتی با نسبتهای غیر مساوی به افراد متفاوت در بخشهای مختلف سازمانی داده شود، میگوییم سبک مدیریت در سازمان غیر متمرکز است. اینکه کدام سبک بهتر است، به متغیرهای گوناگونی بستگی دارد. هیچکس نمیتواند مدعی شود «حتما» یک سبک خاص بهتر است. گاهی باید سازمان به صورت متمرکز اداره شود، و گاهی هم باید غیر متمرکز باشد. مثلا یکی از این متغیرها، سطح بلوغ کارکنان سازمان است. هر چه بلوغ کارکنان سازمان بالاتر باشد، بهتر است که مدیریت با تمرکز کمتری باشد. و اگر کارکنان سازمان هنوز به بلوغ کافی نرسیده باشند، توصیه میشود که سطح تمرکز در سازمان، بسیار بالا باشد. البته بلوغ کارکنان فقط یکی از مولفههای تاثیرگذار است. مولفههای زیادی در این موضوع دخیل هستند. عرصه فعالیت هم یکی دیگر از مولفههاست. مثلا در عرصه نظامی و بالاخص در شرایط جنگی، توجه کمی به سطح بلوغ کارکنان میشود. در این شرایط سطح تمرکز همیشه بالاست. حالا شما ببینید دیگر؛ در بسیاری از مقالات، در همان اوائل بخش پیشینه موضوع یا مثلا مقدمه، گفته میشود که سابقه مدیریت جهادی به هشت سال دفاع مقدس برمیگردد و از آن سو هم نتیجه میگیرند که مدیریت جهادی حتما غیرمتمرکز است. مرغ پخته از این تناقض اگر نخندد جای تعجب است.
یا مثلا در بسیاری از این مقالات اگر به جای عبارت مدیریت جهادی، عبارت مدیریت اسلامی بهکار ببریم هیچ اتفاق خاصی نمیافتد و به ساختار مقاله هیچ آسیبی نمیرسد. خب این چه مقالهایست که اگر عبارت اصلی آن را تغییر دهیم هیچ خللی به آن وارد نمیشود؟ این مقاله اگر نوشته نشود باور کنید بهتر است.
یکی دیگر از مجموعه کرامات دیگری که در این مقالات شاهد هستیم این است که به جز یک سری از توصیههای اخلاقی که از قضا توسط دیگر مکاتب مدیریتی هم رد نمیشوند، چیز خاصی مشاهده نمیکنیم. چند نفر از بزرگان (!) با هم جمع میشوند و یک مقاله در باب مدیریت جهادی به رشته تحریر در میآورند. نتایج این مقاله چیست؟ یک مدیر جهادی باید مودب باشد؛ یک مدیر جهادی باید دروغ نگوید؛ یک مدیر جهادی باید به کارکنان خود احترام بگذارد؛ یک مدیر جهادی نباید خلاف وعده خود عمل کند؛ یک مدیر جهادی... . آخ که دلم غش کرد برای مدیریت جهادی! یک استراحتی به خودتان بدهید بزرگان (!)! از فرط عمقی که به مقاله دادهاید کمرمان شکست. مثلا در مکاتب غیر دینی و الحادی، توصیه میشود که مدیر دروغ بگوید؟ یا مثلا به کارکنان خود فحاشی کند؟ یا حرف بزند و به آن عمل نکند؟ اگر حتی یک سند بیاورید که در فلان مکتب به مدیر توصیه شده که یکی از این رفتارها را مرتکب شود، من اسمم را عوض میکنم. اما اگر من هم در دو مقطع کارشناسی و ارشد، مدیریت خواندهام، باور کنید حتی یک بار هم ندیدم که فلان نظریهپرداز، چنین توصیههایی ارائه دهد. خداییش اگر آن «ایمان به خدا» را از مقالهتان حذف کنیم، چه تفاوتی است میان مقاله شما در باب مدیریت جهادی، با مقالات در باب مدیریتهای مثلا لیبرالی و مارکسیستی؟ چه تفاوتی است؟
کمی به خودتان بیایید بزرگان (!)؛ اگر بلد نیستید، ننویسید. باور کنید جهاد شما در ننوشتن شماست.
از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه