ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشجو» ثبت شده است

روزهای بی‌جهت

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ ق.ظ

امیدوارم بتوانم یک کتاب را در یک یادداشت 900 کلمه‌ای عرضه کنم. با من همراه شوید:

1- نمی‌دانم چه کسی تخم لق کنکور را در ایران کاشت. اما می‌دانم یکی از بزرگ‌ترین ضربه‌ها را به آینده ایران زده است. هر کسی بوده، البته اگر می‌فهمیده که چه می‌کند، قطعا یکی از باهوش‌ترین دشمنان این مردم بوده. کنکور از آن ضربه‌هایی است که هنوز بدنه جامعه ما نمی‌داند از کجا می‌خورد. دو سه سال پیش بود که در برنامه «حذف و اضافه» شبکه سوم سیما، میان معاون وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بحثی در گرفت. بحث جالبی بود. معاون وزارت علوم معترض بود که خروجی‌های وزارت آموزش و پرورش قابلیت‌های بالایی ندارند و زمانی که دانشجو می‌شوند از نظر مهارت‌هایی مثل خلاقیت، تجزیه و تحلیل، پژوهش، جستجو کردن، سوال پرسیدن و فکر کردن بسیار در سطح نازلی قرار دارند. خب راست می‌گفت، این چیزی است که ما هر روز در دانشگاه‌ها با آن برخورد می‌کنیم. از آن سو معاون وزارت آموزش و پرورش هم می‌گفت «خب روش جذب دانشجوی شما کنکور است و خانواده‌ها از مدارس ما و مجموعه وزارت انتظار دارند تا فرزندان‌شان را برای قبولی در کنکور آماده کنیم. قبولی در کنکور هم نیازمند مهارت‌هایی است جدا از مهارت‌هایی که یک دانشجو به آن نیاز دارد». و البته راست هم می‌گفت. برای قبولی در کنکور شما باید بتوانید تست بزنید و تست زدن، یعنی انتخاب گزینه درست از میان 4 گزینه، هیچ نیازی به خلاقیت و تحلیلگری –از آن سنخی که دانشجو به آن نیازمند است- ندارد. از نگاهِ منِ بیننده هر دو نفر راست می‌گفتند. خب اگر هر دو راست می‌گفتند پس ایراد کار از کجاست؟ ایراد از کنکور است.

2- ماکس وبر اندیشنمد بزرگ آلمانی معتقد است ویژگی خاص تمدن غرب در «عقلانیت صوری» یا رسمی آن است. عقلانیت صوری یعنی چی؟ یعنی اینکه جامعه بر اساس ارزش‌ها، نیازها و سمت‌وسوی کلی خود، برای افراد مسیر زندگی مشخص می‌کند. جامعه مشخص می‌کند که چه رفتاری به چه اندازه باید تشویق یا تنبیه شود. افراد اگر کدام مسیر را طی کنند موفق می‌شوند. در این نوع از عقلانیت، جامعه به افراد خط می‌دهد حتی قبل از آنکه به دنیا بیایند.

3- در ایران ما از ابتدا در گوش فرزندان‌مان می‌خوانیم که کنکور همه چیز است. اگر در یک دانشگاه خوب پذیرفته شوی دنیا به کامت می‌شود. خلاصه آنکه کل زندگی فرد را در کنکور خلاصه می‌کنیم. چند سالی است که موسسات کنکور حوزه عمل خودشان را حتی به مدارس ابتدایی هم گسترش داده‌اند. دانش‌آموز ابتدایی از همان اول با کنکور و استرس مزخرفش درگیر می‌شود. دانشگاه برای ما همه چیز است. کارشناسی قبول شو؛ بعد در کنکور ارشد رتبه بیاور؛ و سپس هم دکتری... آنچنان هم سخت می‌گیریم که باید این مسیر حتما بدون هیچ وقفه‌ای طی شود. آمال و آرزوی‌مان این می‌شود که در همان سال اول در یک دانشگاه خوب پذیرفته شویم، کارشناسی را تمام کنیم، بدون فوت وقت در مقطع ارشد پذیرفته شویم، تمام کنیم، بلافاصله از سد کنکور دکتری عبور کنیم، دکتر شویم، پست‌دکترا را هم بگذرانیم و... .  خب همه اینها اگر بلافاصله و بی‌وقفه طی شود، ما در حدود 32-33 سالگی یک دکترِ پست‌دکتری گذرانده‌ایم! خب بعدش؟ با چه انگیزه‌ای؟ با چه هدفی؟

لطیفه‌ها از آسمان نازل نمی‌شوند؛ از دل دغدغه‌های ما متولد می‌شوند. یک لطیفه‌مانندی شنیدم که زیاد هم لایک خورده بود. «30 سالگی مثل ساعت 11 ظهر میمونه، برای هر کاری نه دیره و نه زود»! شاید جمله ساده‌ای به نظر برسه که صرفا برای خنده بیان شده؛ ولی حقیقت ورای این است. در همین جمله ساده، نوع تفکر خیلی از ما نقش بسته است. خیلی از ما جوان‌های ایرانی فکر می‌کنیم باید در 30 سالگی، اصلا شما بگو 35 سالگی به سطح بالایی از خوشبختی رسیده باشیم. مدرک گرفته باشیم، در یک شغل خوب مشغول به کار شویم، خانه و ماشین داشته باشیم، ازدواج کرده باشیم و بعد از آن با پول زیاد در کنار همسر و فرزند خوش بگذرانیم.

این همان فاجعه کنکور است که دقیقا شبیه موسسات کنکور که قلمروی کاری‌شان را به مقطع ابتدایی گسترش داده‌اند، کنکور هم اسطوره موفقیت خود را به دیگر عرصه‌های زندگی ما تزریق کرده است. یعنی شما باید تا یک سن خاص (30 تا 35 سالگی) به موفقیت دست یافته باشید و بعد از آن زندگی کنید. در حالیکه واقعیت بسیار زیباتر است. در واقعیت شما تا لحظه آخر عمر باید موفقیت را بازآفرینی کنید. لحظه به لحظه. هیچ ایرادی ندارد که تازه در سن 30 سالگی ارشد بخوانید. در 40 سالگی به دکتری فکر کنید. و در 60 سالگی یک زندگی خوب داشته باشید. مهم این است که شما در لحظه‌لحظه زندگی‌تان پیشرفت کنید. آرمان داشته باشید و در راه آن آرمان بجنگید و مبارزه کنید. مدرک دانشگاهی، نوع شغل شما، محل زندگی‌تان، همه باید ذیل آرمان شما تعریف شوند. آرمان شما امروز حکم می‌کند که درس را رها کنید، خب رها کنید؛ فردا حکم می‌کند که در یک رشته دیگر تا دکتری بخوانید، خب بخوانید. مهم این است که شما از جنگیدن در «مسیر آرمان»تان خسته که نشوید هیچ، بلکه لذت ببرید.

آن کسی که کنکور را ایجاد کرد یا یک دوست احمق بود، یا یک دشمن خبیث و کاربلد؛ که می‌دانست از چه طریقی ضربه بزند که ما درد بکشیم، ولی نه ضارب را بشناسیم و نه آلت ضربه را...!

زیاده عرضی نیست. جمله آخر: اجازه بدهید در تمام عمر از جنگیدن برای موفقیت لذت ببریم.

از سری یادداشت‌های من برای نشریه چشمه

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۸ ، ۱۰:۳۲
علی

دانشگاه غرورآفرین

شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۴ ق.ظ

شاید با دیدن تیتر فکر کنید قصد نوشتن در مورد دانشگاه تراز انقلاب اسلامی را دارم. مثلا می‌خواهم بگویم دانشگاه باید چنین باشد و چنان باشد تا مسیر پیشرفت ایران و حتی امت اسلامی در راستای کوبیدن پرچم اسلام در افق را هموار گرداند. دانشگاه مبدا تحولات است و باید موذن تربیت کند. یا دانشگاه موتور محرکه کشور است و این قسم صحبت‌ها که البته درست هم هستند. دانشگاه باید واقعا چنین خصلت‌هایی داشته باشد. اما در این متن اصلا قصد ندارم درباره خصلت‌های دانشگاه انقلابی که پیشران انقلاب اسلامی است حرف بزنم. می‌‌خواهم بگویم دانشگاه امروز ما چگونه است؛ می‌خواهم نقاط ضعفش را نشان بدهم. که البته شما بهتر از من این نقاط ضعف را می‌دانید. ولی خب می‌خواهم نشان بدهم دیگر؛ از باب یادآوری!

دانشگاه زمانی خوب است که «غرورآفرین» باشد؛ البته غرور ملی! افتخارآفرینی برای یک ملت! البته قبل از هر چیزی یک مرزبندی روشن با «روشنفکرهای تاریک‌ذات» داشته باشم. قصد ندارم همه چیز را سیاه نشان دهم. بالاخره این همه پیشرفت در عرصه‌های مختلف از جمله پزشکی و هسته‌ای و موشکی و نانو و ماهواره و لیزر و ... الکی که نیست؛ هست؟ از زیر بُتّه درآمده؟ خب قطعا کسانی بوده‌ و هستند که بار این پیشرفت را به دوش کشیده‌اند. بسیاری از آنها هم محصول همین دانشگاه‌های خودمان هستند. پس همه چیز سیاه نیست. نقاط سفید هم زیاد داریم. از این بابت هم خدا را شاکریم. بیش باد!

اما قطعا همه قبول داریم که همه چیز سفید نیست؛ نقاط سیاه هم کم نداریم مع‌الاسف. در این متن می‌خواهم کمی در مورد سیاهی‌های دانشگاه حرف بزنم. به چه امید؟ به امید بهبود. به امید سفید شدن همه سیاهی‌ها.

متاسفانه بسیاری از خروجی‌های نظام دانشگاهی ما بیشتر از آنکه اقدام به غرورآفرینی کنند، مشغول به فخرفروشی، پز دادن و شنا در دریای غرور خویش هستند. آنها مغرورند. و دقیقا همین بد است. البته خیلی هم غیرطبیعی نیست‌ها؛ درخت وجودشان بار دانش نگرفته، ولی مدرک را در دستان‌شان می‌بینند، فلذا بادکنک تکبرشان باد می‌شود و فکر می‌کنند کسی هستند. بیل‌نزده توهم فرهاد بودن بَرِشان داشته؛ جور هندوستان نکشیده خواهان طاووس‌اند. می‌خواهند از در دانشگاه که بیرون می‌روند یک‌راست بنشانندشان پشت میز دفتری در فلان اداره، خودکاری هم دستشان بدهند تا امضایی کنند یا نقشه‌ای بکشند و تصمیمی علم کنند. ولی مع‌الاسف آنها این توانایی را ندارند؛ در دانشگاه یاد نگرفته‌اند؛ بهتر بگویم: دانشگاه یادشان نداده است. فلذا وقتی بیرون می‌آیند و می‌بینند که کسی اعتنایی به‌شان نمی‌کند، اینجاست که سرخورده می‌شوند. نیروی جوان این مملکت که باید باری از روی دوش این مملکت بر می‌داشت، حال خود شده باری روی دوش کشور و مردم. از طرفی کار بلد نیست و از دیگر سو، عارش می‌آید که کارِ دستی پیشه کند. از بنایی گرفته تا صنایع دستی؛ با خود می‌گوید من چهار و شش و ده سال حتی، درس خوانده‌ام که به کارهای بزرگِ فکری مشغول باشم، نه اینکه بیل بزنم یا سفالگری کنم یا در و پنجره درست کنم. من می‌خواهم فیل هوا کنم نه آنکه موش بگیرم. غرورش اجازه نمی‌دهد سراغ موش برود، توانایی‌های نداشته‌اش هم اجازه نمی‌دهند فیل هوا کند. مدرک و غرور دارد ولی توانایی ندارد. نابود می‌شود نابود می‌شود نابود می‌شود... غرورش او را نابود می‌کند. تنها می‌ماند و حوضش! فلذاست که آمار تحصیل‌کرده‌های بیکار ما سر به فلک می‌کشد.

شاید شمای خواننده باور نکنی، ولی در ولایتِ من نویسنده، منطقه‌ای هست پر از گیاهانِ خودرویِ کوهی؛ بعضی‌هایشان مناسب طب سنتی و گیاهی‌اند و بعضی‌هایشان ادویه هستند برای غذاهای خوشمزه ایرانی. هر سال به صورت دیمی رشد می‌کنند، کسی نمی‌چیندشان، همانطور می‌مانند و از بین می‌روند و روز از نو، و روزی از نو. هر سال همین است. در حالیکه اگر یک جوان اهل دل پیدا بشود و کارگاه چیدن و بسته‌بندی آنها را راه بیاندازد، هم از تخلیه منطقه جلوگیری می‌کند، هم مانع هدررفت این نعمات الهی می‌شود، هم با کمترین هزینه، حجم عظیمی از ادویه و داروی گیاهی به بازار سرازیر می‌کند و هم به چندین و چند نفر روزی می‌رساند و شاید حتی بتواند به صادرات هم نگاهی داشته باشد و ارز وارد کشور کند. اما کسی سراغ آنها نمی‌رود که یکی از مهمترین دلایل آن، همان مدرکی است که دانشگاه‌های ما به دستمان داده‌اند. از فلان دانشگاه بسیار سطح پایین، یک لیسانس آب‌دوغ‌خیاری گرفته‌ایم، و دیگر عارمان می‌آید چنین کارگاه‌هایی بزنیم. در حالیکه خدا همه چیز را برای کارآفرینی حداقل 15-20 نفر فراهم کرده؛ و البته چنین شرایطی در کشور ما زیاد است. شاید بتوان چند ده‌هزار از همین کارگاه‌های 10، 15 و 20 نفره در کشور ایجاد کرد و بخش مهمی از بیکاری را از بین برد. ولی مدرکی که در دستان من و شماست اجازه نمی‌دهد. من مدرک دارم، پس باید برم پشت میز بنشینم! من مدرک دارم و باید کار فکری داشته باشم، من مدرک دارم پس باید...! حالا خیلی هم مهم نیست کاری بلد نیستم. ولی مدرک دارم، پس غرور دارم، پس نباید کار یدی انجام دهم چون این غرور لامصبم اوخ می‌شود.

بلی! دانشگاه ما صفحه سفید غرورآفرینی ملی دارد، زیاد هم دارد. ولی متاسفانه صفحه سفید مغرور آفرینی هم دارد. خیل عظیمی از مغرور به دستان، اا ببخشید، مدرک‌ به دستان را تولید می‌کند که دیگر دلشان نمی‌خواهد ساده‌ترین کارها را انجام دهند. کارهایی که اتفاقا بازدهی زیادی هم در این شرایط دارد. اما آن مدرک لعنتی مانع است..

اجازه بدهید تیتر را عوض کنم: «دانشگاه مغرور آفرین»؛ بهتر نشد؟

مگر خدایی ما را نجات دهاد...

از سری یادداشت‌های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۴
علی

قرار بود هر پایان‌نامه ارشد یکی از مشکلات مملکت را حل کند. قرار بود هر پایان‌نامه ارشد مسیر علمی هر دانشجو را مشخص کند. قرار بود از هر پایان‌نامه ارشد، علم بتابد. اما امروزه اینچنین نیست. و چرا اینچنین نیست؟ اجازه بدهید برای پاسخ به این سوال تجربه پایان‌نامه نویسی خودم را با شما درمیان بگذارم. شاید دردهای مشترکی با من داشته باشید.

یکی از دغدغه‌های ورودی‌های ارشد، همین بحث پایان‌نامه است. بسیاری فکر می‌کنند با چه غول بی‌شاخ و دمی باید کشتی بگیرند. حتی دیده شده که بعضی‌ها از تابستانِ قبل از شروع ترم اول به فکر آن هستند و موضوع انتخاب می‌کنند (خدا از چین موجوداتی نگذرد). اما واقعیت آن است که پایان‌نامه‌های ما نه دردی از کشور دوا می‌کند؛ نه مسیر علمی دانشجو را مشخص می‌کند و نه تابنده علم است. اما چرا؟ من به تازگی از پایان‌نامه مقطع ارشد دفاع کرده‌ام. با مشکلات پایان‌نامه نویسی آشنا هستم. این مشکلات، ریشه‌های گوناگونی دارند. بخشی از آنها به قوانین آموزشی برمی‌گردند. بعضی دیگر ریشه در فرهنگ پایان‌نامه نویسی دارند، و بعضی دیگر هم ناشی از سیاست‌گذاری‌های کلان علم و فناوری کشور است. هر کدام از این مسائل، خود نیازمند یک رساله دکتری است. در این یادداشت کوتاه قطعا من نمی‌توانم همه آنها را بررسی کنم. حتی یکی از آنها را هم به صورت عمیق قابل ریشه‌یابی در این وجیزه نیست. اما ترجیح می‌دهم به جای جوالدوز زدن به دیگران، یک سوزن به خود ما دانشجویان بزنم.

در باب پایان‌نامه‌نویسی، رسم است که دانشجویان ترم‌های پایین‌تر از سابقه‌دارها سوال بپرسند، راهنمایی بخواهند، کمک بگیرند و خلاصه از روش آنها در «بهتر» طی نمودن این راه درس‌ها بیاموزند. یادم هست که در قریب به اتفاق موارد، زمانی که با دانشجوهای ترم‌های بالاتر به گپ می‌نشستیم، ما را از انجام و ارائه یک پایان‌نامه خوب باز می‌داشتند. «کی پایان‌نامه تو رو میخونه آخه؟»، «جز استخراج مقاله هیچ سودی نداره برات»، «وقتتو الکی هدر ندی‌ها، حتی استاد راهنماتم به کارِت نگاه نمیندازه»، «فقط سریع تمومش کن» و جملات دلسرد کننده دیگری که از آن دانشجوی با انگیزه‌ی ابتدای ترم اول، یک فرد بی‌اعتنا به پایان‌نامه می‌ساخت. فرهنگِ «میان‌دانشجویی» پایان‌نامه‌نویسی ما همینقدر بی‌خود و مسخره است. به‌جای آنکه همدیگر را تشویق به انجام بهتر کار کنیم، که حتی اگر از دل آن نفعی برای کشور بیرون نمی‌آید، حداقل منِ دانشجو، در کمترین حالت، روش انجام یک تحقیق را به درستی آموزش ببینم، اقدام به تخریب امید و گرمیِ دل همدیگر می‌کنیم. و این فرآیند تا جایی که من می‌دانم سال‌هاست (بیش از دو دهه) که در دانشگاه‌ها جاری است. نتیجه چنین امری همین پایان‌نامه‌هایی است که مشاهده می‌کنیم. دانشجو برای شاید دومین تحقیق مهم زندگی خودش، ارزشی قائل نیست. البته قطعا دانشجوی ترم بالاتر، قصد خیرخواهی دارد. او می‌داند که برای نظام آموزشی کشور، پایان‌نامه ارشد هیچ ارزشی ندارد جز استخراج یک یا دو مقاله که صد البته خود آن مقاله هم هیچ اثر واقعی و ارزشمندی ندارد جز برای کسی غیر از دانشجویی که زحمت انجام کار بر روی دوش اوست. ولی واقعیت آن است که در بلندمدت این پایان‌نامه‌ها حداقل می‌تواند مسیر علمی دانشجو را مشخص کند، می‌تواند حداقل روش تحقیق را به دانشجو آموزش دهد، و حداقل می‌تواند به دانشجو هویت دهد تا در آینده خود او، شخص مفیدی به حال کشور باشد. یادم هست در گروه کلاسی‌مان در تلگرام صحبت می‌کردیم که یکی از دوستان در باب پایان‌نامه فرمود: «بابا یه سفره‌ای است که پهن شده و همه استفاده می‌کنند. تنها وظیفه ما اینه که سریع‌تر تمومش کنیم» و البته آن حرف اصلی را به نظرم در گلو باقی گذاشت و بیان نکرد که از دل این مطالب چه سودی نصیب چه کسانی می‌شود.

حرف این است که با این فرهنگ ما به جایی نخواهیم رسید. حرف دانشجوی ترم بالاتر چون با سطح بالاتری از «خودمانی‌بودن» بیان می‌شود موثرتر است نسبت به آن استاد دلسوزی که سعی در تهییج دانشجو برای انجام کار با بالاترین کیفیت ممکن دارد.

خلاصه آنکه اگر از دل دانشگاه ما و پایان‌نامه‌های دانشگاهی ما، خروجی درخور و مناسب کشور نداریم، یکی از دلایل آن همین فرهنگ میان‌دانشجوییِ بین‌نسلی ماست که به صورت سینه به سینه و نسل به نسل میان ما منتقل شده و ارزش پایان‌نامه را فرو می‌کاهد. حال فرهنگ پایان‌نامه‌نویسی‌مان خوب نیست، چون حال دانشگاه‌مان خوب نیست و حال دانشگاه‌مان خوب نمی‌شود مگر آنکه حال فرهنگ تحقیقمان به صورت اعم و حال فرهنگ پایان‌نامه‌نویسی‌مان به صورت اخص بهبود یابد.

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۳:۱۷
علی

در باب دانشگاه انقلابی

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ

یکی از مباحث ریشه‌ای در علوم اجتماعی، رابطه فرد وجامعه است؛ از این منظر که فرد اصالت دارد یا جامعه؟ شهید مطهری نظریات مختلف در این زمینه را به ۴ دسته تقسیم می‌کند. عده‌ای که فقط به فرد اصالت می‌دهند؛ عده‌ای که فقط به جامعه اصالت می‌دهند؛ عده‌ای دیگر که به هر دو اصالت داده و عده دیگری نیز به هیچکدام اصالت نمی‌دهند.خود شهید مطهری به تبعیت از مشی علامه طباطبایی در دسته‌ای قرار می‌گیرند که هم به فرد و هم به جامعه اصالت می‌دهند. می‌توانیم آیت الله جوادی آملی را هم در همین دسته قرار بدهیم. ولی به طور مثلا علامه مصباح یزدی اصالت را به فرد می‌دهد. و مارکسیست‌ها اصالت را به جامعه داده و لیبرالها نیز به فرد اصالت می‌دهند.

به نظر نگارنده نیز اگر درست نگاه کنیم، در نهایت این فرد است که اصالت دارد. چون با پایان یافتن دنیا، و ورود به جهان باقی، دیگر جامعه وجود نخواهد داشت. خداوند هم در روز واپسین از افراد سوال خواهد کرد و نه از جوامع. البته به شرایطی که جامعه برای فرد ایجاد می‌کند توجه خواهد شد اما از خود جامعه سوالی نمی‌شود. یعنی این‌گونه نیست که جامعه ایرانی به صورت یک انسان مجسم شده و مورد سوال واقع شود. پس در نهایت انسان است که مورد سوال واقع خواهد شد. پس انسان اصالت ذاتی دارد و اصالت جامعه به نسبت قدرت نفسانی انسان تعریف خواهد شد. اما این یعنی چه؟

اصالت جامعه با توجه به فرهنگ، نهادها، و اعتباری که فرد از جامعه دریافت می‌کند تعریف می‌شود. فرد چه زمانی اعتبار خود را از جامعه دریافت می‌کند؟ زمانی که ضعیف باشد. بسیاری از انسانها ضعیف هستند و به همین دلیل از جامعه خود اعتبار می‌گیرند. و این در حالی است که اعتبار جامعه از قِبَل افراد قوی حاصل می‌شود. به طور مثال هویت من با توجه به ایرانی بودنم تعریف می‌شود. در حالیکه فردی مثل امام خمینی (ره) هویت جامعه ایرانی است. یعنی جامعه ایران با امام خمینی تعریف می‌شود. در یونان مثلا، اعتبار جامعه از امثال سقراط و افلاطون و ارسطو حاصل می‌شود ولی در عین حال میلیون‌ها یونانی در گذر زمان اعتبار خودشان را از هویت یونان و جامعه یونان به دست می‌آورند. در هر جامعه‌ای همین است. جوامعی که تاریخ دارند، اعتبار خود را از انسان‌های بزرگ (خوب یا بد) کسب می‌کنند در حالیکه انسان‌های دیگر که ضعیفند اعتبار خود را از جامعه کسب می‌کنند. بر همین اساس ما می‌توانیم بگوییم در نهایت اصالت با انسان است چون این انسان که باقی می‌ماند و حتی به جامعه اعتبار می‌دهد.

اما بحث فوق که مقدمه‌ای برای بحث بعدی است. بحثی حول کارکرد دانشگاه انقلابی! دانشگاه انقلابی چگونه انسانی می‌سازد؟ دانشگاه انقلابی افرادی می‌سازد هویت‌ساز، یعنی افرادی که آبروی جامعه خویش باشند، هویت تاریخی جامعه را بسازند، اثر گذار باشند و نامشان بر تارک آن جامعه نقش ببندد و در وسعت تاریخ بنام شوند. جامعه انقلابی ایدئولوژیست می‌سازد و نه افرادی ایدئولوژی زده. جامعه انقلابی مردانی می‌سازد که هر روز انقلابی برپا کنند و جامعه را هر روز با روحی تازه، طراوت ببخشند. اما امروز می‌بینیم که اساتید ما هم، حتی قدرت اندیشیدن به تغییر را ندارند. البته در نوشته‌هایشان آن چیزی که موج می‌زند مجموعه‌ای است از «غر»ها به شرایط موجود؛ اما دریغ از اندکی حرکت. آنچنان غرق در نگارش مقاله و دغدغه پذیرش از ژورنا‌ل‌هایی که خود داور همان‌ها هستند شده‌اند که شرایط آرمانی‌شان چیزی بیشتر از «پروفسور شدن» نیست. دانشجویان هر چه بیشتر درس می‌خوانند بیشتر قدرت تفکر نقادانه را از دست می‌دهند و کمتر به چیزی جز نظریاتی که در کتاب‌های چند دهه پیش آمده است می‌اندیشند. دانشگاه مبدا تحولات است؛ اما کدام دانشگاه؟ دانشگاه انقلابی و نه دانشگاهی که تمام دغدغه‌اش ISI باشد! خب کمتر غر بزنیم! بیشتر به این بپردازیم که مختصات چنین دانشگاهی چگونه تعریف می‌شود؟ در همین ابتدا بگویم که درست نمی‌دانم. ولی می‌دانم که نبود دغدغه مالی و مهم‌تر از آن نبود حرص مالی از اولیات چنین دانشگاهی است. اگر انقلاب به خاطر نبود پول باشد، با رسیدن به پول هم تمام می‌شود. پس هم باید پول باشد و هم حرص نسبت به آن نباشد تا از سطح اول نیازها کمی بالاتر برویم. دوم آنکه دانشگاه برای خود مسئولیت اجتماعی قائل باشد. یعنی هم نقاد وضع موجود باشد و هم مسئولیت وضع موجود را تا حدی متوجه خود سازد. اگر دانشگاه نقاد وضع موجود نباشد که هیچ؛ ول معطل است! اما اگر نقاد باشد اما همه را مقصر بداند جز ساختار دانشگاه را، به فکر تغییر درونی هم نخواهد افتاد. مورد بعدی آنکه دانشگاه باید اثر اجتماعی سیستماتیک داشته باشد. یعنی نه یک فرد خاص بدرخشد و ماه مجلس شود، بلکه تولید افراد دارای اثر اجتماعی فعالیت روزمره دانشگاه باشد. دیگر آنکه دانشگاه یک سیستم بسته نباشد. البته که هیچ دانشگاهی سیستمی بسته نیست. حداقلش آن است که دانشگاه مستعدین را جذب می‌کند و افراد دارای مدرک تحویل جامعه می‌دهد. اما دانشگاه بسته آن است که خروجی‌هایش هیچ ربطی به نیاز جامعه نداشته باشد. خروجی دانشگاه بعد از فارغ التحصیلی نباید با جامعه احساس غریبی کند. دانشجوی دانشگاه انقلابی و همچنین استاد چنین دانشگاهی در جهانِ زیسته‌ی خود را در متن جامعه تعریف می‌کند.

البته می‌توان به این لیست موارد دیگری را نیز اضافه کرد، اما سردبیر محترم امر کرده‌اند در حدود 900 کلمه فقط مطلب بنویسم. خلاصه آنکه دانشگاهی انقلابی است که به طور سیستماتیک افراد هویت‌ساز تربیت کند و نه هویت‌‌گیر!

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۱
علی

دانشجو باید مطالبه گر باشد

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۱۲ ب.ظ

از بچه‌های واقعا باسواد دانشکده است. او را از زمانی می‌شناختم که دانشجوی کارشناسی بود و امثال بنده که دانشجوی کارشناسی ارشد بودیم، در اکثر مواقع در برابر معلوماتش سر تواضع فرود می‌‌آوردیم. ما که هیچ، حتی معتقدم بسیاری از دانشجویان مقطع دکترا هم در برابر او چیزی در چنته نداشتند. می‌گفت در دوران کارشناسی، علاوه بر کلاس‌های رسمی دانشکده مدیریت، به صورت خودجوش به کلاسهای خاص رشته فلسفه هم می‌رفته است. مکاتب فلسفی را خوب می‌شناخت و ذهنی به جد ورزیده ترتیب داده بود. به علت آنکه کلاسهایمان در روزهای غیر مشابه برگزار می‌شد کمتر می‌دیدمش. شاید 5-6 ماهی بود که با هم صحبت نکرده بودیم. بعد از مدت‌ها روزی در محوطه دانشکده دیدمش در حالی که حیران بود و گویی منتظر. منتظر نتیجه جلسه گروه بود تا ببیند چه آشی برای پایان نامه‌اش پخته‌اند. عنوان را خودش تنظیم کرده بود. پروپوزال را هم به تنهایی نوشته بود. حتی روش تحقیق، محیط تحقیق و دیگر مباحث مهم مرتبط با پایان نامه را نیز به تنهایی انجام داده بود. یک پروپوزال کامل و بی‌نقص را به جلسه گروه فرستاده بود. پروپوزالش فقط یک نقص داشت؛ اینکه هنوز استاد راهنما را مشخص نکرده بود. هیچکدام از اساتید گروه را قبول نداشت. درخواستش فقط این بود که «دکتری» را برای راهنمایی او برگزینند که هیچکاری با روند کار نداشته باشد. در واقع استاد راهنما را می‌خواست تا فقط کارهای اداری را انجام دهد. نمی‌دانم چقدر حق را به او بدهم. می‌دانم که به شدت با سواد است و البته می‌دانم که سطح آقایان و خانم‌های دکتر در تراز اسم و نامی که ترتیب داده‌اند نیست. شاید حق با دوست من بود. «او اساتید دانشکده را قبول نداشت». البته نه به این شوری، ولی چنین قضیه‌ای منحصر در او نیست. بسیاری دیگر از دانشجویان هم معتقدند که سطح اساتید از آن چیزی که باید باشد، بسی نازل‌تر است. و البته دانشجویان این ضعف را ناشی از قصور اساتید می‌دانند. اما من اینطور فکر نمی‌کنم. این ضعف از قصور اساتید هست، اما تنها از قصور اساتید نیست.

ما دانشجویان اگر بیش از اساتید مقصر نباشیم، قطعا کمتر هم تقصیر نداریم. دانشجو باید مطالبه‌گر باشد و مطالبه‌گری نیازمند مطالعه فراوان است به قدری که اساتید هم برای کم نیاوردن سر کلاس به مطالعات عمیق‌تر روی بیاورند. یادم هست ترم اول کارشناسی ارشد، یکی از اساتید 10 الی 15 دقیقه ابتدایی هر جلسه را به پرسش و پاسخ حول مطالب جلسه قبل اختصاص می‌داد. جدا به سختی می‌توانم مواردی را بیان کنم که استاد گرامی ما سوالی پرسیده باشد و یکی از دانشجویان پاسخی درخور ارائه کرده باشد. معمولا سکوتی همراه با لبخند تلخ نشات گرفته از عدم مطالعه، تنها پاسخ ارائه شده از سوی همکلاسی‌های بنده بود. این روال منجر شد به تصمیمی از سوی استاد مربوطه: ارائه هر فصل توسط یک یا چند تن از دانشجویان. در واقع تنها راهی که می‌توانست ما را مجاب به اندکی مطالعه کند، همین ارائه‌ها بود. خب از دل این سطح نازل از مطالعه، دانشجوی مطالبه‌گر در نمی‌آید. دانشجو که مطالبه‌گر نشد، استاد هم انگیزه کافی برای پیشرفت نخواهد داشت. یکی از مواهب نقد، پیشرفت کسی است که مورد نقد واقع می‌شود. وقتی نقدی نباشد حس عالم کل بودن به آدم دست می‌دهد و این حس یعنی عدم پیشرفت.

دوستی می‌گفت اساتید، پیشانی پیشرفت علمی کشور هستند. درست می‌گفت ولی باید اضافه کرد که سوخت این ماشین، دانشجویان هستند. دانشجو که مطالعه کرد، استاد را سر کلاس، سوال پیچ می‌کند و استاد برای کم نیاوردن اقدام به مطالعه خواهد کرد. استادی که با مطالعه کافی سر کلاس حاضر شود، دانشجویان قوی‌تری ترتیب خواهد داد و دانشجویان قوی‌تر، مطالبه‌گرتر خواهند شد.

مشکل امروز دانشگاه‌های ما وجود چرخه بی‌سوادی است. استاد ضعیف منجر به پرورش دانشجوی ضعیف خواهد شد، و دانشجوی ضعیف انگیزه مطالعه استاد را از بین خواهد برد. نمی‌دانم چه چیزی این چرخه را ایجاد کرده است. اما می‌دانم این چرخه باید شکسته شود. حال اساتید این چرخه را باید بشکنند و یا دانشجویان؟ من فکر می‌کنم دانشجویانی که سرشان به تنشان بیارزد. سوال کلید علم است. دانشجو هم شان سائل دارد و استاد شان پاسخ دهنده و یا راهنمایی برای کشف پاسخ.

برای دانشگاه انقلابی، باید دانشجوی مطالبه‌گر تربیت کنیم تا چرخه‌ای که گفتیم به چرخش درآید. اما سوال مهم‌تر این است که چگونه چرخه قبلی شکسته شود؟ دانشجو ضعیف است؛ کدام نهاد باید انگیزه این مطالعه را در دانشجویان ایجاد کند؟ اساتید؟ یا نهادهای دیگری همچو بسیج؟

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۲
علی

اولش که بنا شد دانشگاه تاسیس شود، هدف ساخت ایران بود. گفتند دانشگاهی بزنیم، بودجه‌ای خرج کنیم، دانشمندانی پرورش دهیم، بلکه کشور پیشرفت کند. برنامه این بود که مشکلات کشور دیده بشوند، ریشه‌یابی بشوند، نیازسنجی بشوند، بر اساس آن نیازها و آن ریشه‌ها نیرو تربیت بشود؛ این نیرو در پست‌های مورد نیاز مشغول به کار بشود، بر اساس تجریه و تخصص و مهارتی که کسب کرده است طرح بدهد، ایده بدهد، برنامه را اجرا کند، تا سودش در جیب همه مردم برود، ایران بشود آن سان که باید و شاید. هدف این نبود که از جیب مردم هزینه بشود، ساختمانی سر به طاق آسمان بساید، وقت جوان دانشجو و استاد دانشمند گرفته شود، نیرو تربیت بشود، ولی به تنها دردی که نتواند برسد درد مملکت باشد، درمان باشد ولی برای ناکجاآباد. گفتند دانشگاه بسازیم که کشور آباد شود، که آبادانی از دل علم شکوفه بزند.

اما زهی خیال باطل! نیروهای تربیت شده فعلی به سه گونه‌اند؛ گونه اول افرادی هستند با سواد که مشمول فرار مغزها می‌شوند. گاهی بیش از 20 سال نان مملکت را می‌خورند ولی زمان باردهی که می‌شود، بارکش ممالک دیگر می‌شوند. زمانی که بار بودند، دوش این آب و خاک آنان را تحمل می‌کرد ولی گاه بار کشیدن که شد، فرار را بر قرار، ترس را بر شجاعت و شور جوانی را بر غرور ملی ترجیح دادند، رهسپار دیار فرنگ شدند و بار از دوش جوامع دیگر برداشتند. البته انصاف نیست همه را به یک چوب برانیم، بعضی از انواع این گونه نیز برای رفتن محق هستند؛ ایراد کار جای دیگری‌ است. گونه دیگری که با عرض پوزش از شما خواننده فرهیخته متاسفانه اکثریت را تشکیل می‌دهند، مدرک به دستانی هستند بی‌سواد. نگارنده شرم دارد بیش از این کلمات مجازش برای تحریر این سطور را خرج این گونه کند! گونه سوم اما دانشمندانی هستند با معرفت. گاهی سوختند ولی برای ساختن این خانه؛ هدر رفتند شاید، ولی برای پیشرفت این مرز و بوم. این گونه سومی ماندند، با همه سختی‌ها کنار آمدند ولی جنگیدند تا راه را بیابند یا حتی راه را بسازند. سختی کشیدند ولی به هدف رسیدند، شدند شهریاری‌ها، علی‌محمدی‌ها، حاج حسن تهرانی‌ها. بار نبودند، باری از دوش مردم برداشتند و چرخ ارابه میهن را به حرکت درآوردند. اما متاسفانه باید بگوییم که این نوع سوم در اقلیتند. افرادی که هم دانشمندند، هم دلسوز میهن. دیگر دانشمندانی بودند، ولی به حق یا به ناحق رفتند، اکثریت آنانی که ماندند، ماندنشان از روی دلسوزی نبود، بلکه پای رفتن نداشتند و این شد که ما گر چه در بعضی صنایع به لطف شهریاری‌ها و تهرانی مقدم‌ها از سرآمدان جهانیم ولی در سطح زندگی مردم، آن چیزی که مردم باید لمس کنند در زندگی روزمره‌شان حرف زیادی برای گفتن نداریم.

خروجی فوق یعنی دانشگاه فعلی برای هر چیزی که هست، برای پیشرفت وآبادانی این کشور طراحی نشده است. به جیب سوراخی می‌ماند که هر چقدر سکه در آن بریزیم از سوراخش به زمین ریخته و نصیب دزدانی می‌شود که دندان طمع تیز کرده‌اند برای شکار نخبگان فراری! دانشگاه امروزی فقط محل صرف هزینه است نه محلی برای سرمایه گذاری بلند مدت در راه آبادانی زندگی مردم. دانشگاه نیرو می‌گیرد، هزینه می‌کند ولی خروجی‌اش یا توان تحمل بار ندارد و یا وقت به بار نشستن نصیب دیگرانی می‌شود که اندک هزینه‌ای برایش نکرده‌اند.

دانشگاه را درست کنیم، نیرویی تربیت کنیم که به کار این کشور بیاید، قطعا طعم آن را مردم به زودی خواهند چشید... قطعا آینده‌ خوبی برای کشورمان رقم خواهد زد...

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۰
علی