ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشکده مدیریت» ثبت شده است

قرار بود هر پایان‌نامه ارشد یکی از مشکلات مملکت را حل کند. قرار بود هر پایان‌نامه ارشد مسیر علمی هر دانشجو را مشخص کند. قرار بود از هر پایان‌نامه ارشد، علم بتابد. اما امروزه اینچنین نیست. و چرا اینچنین نیست؟ اجازه بدهید برای پاسخ به این سوال تجربه پایان‌نامه نویسی خودم را با شما درمیان بگذارم. شاید دردهای مشترکی با من داشته باشید.

یکی از دغدغه‌های ورودی‌های ارشد، همین بحث پایان‌نامه است. بسیاری فکر می‌کنند با چه غول بی‌شاخ و دمی باید کشتی بگیرند. حتی دیده شده که بعضی‌ها از تابستانِ قبل از شروع ترم اول به فکر آن هستند و موضوع انتخاب می‌کنند (خدا از چین موجوداتی نگذرد). اما واقعیت آن است که پایان‌نامه‌های ما نه دردی از کشور دوا می‌کند؛ نه مسیر علمی دانشجو را مشخص می‌کند و نه تابنده علم است. اما چرا؟ من به تازگی از پایان‌نامه مقطع ارشد دفاع کرده‌ام. با مشکلات پایان‌نامه نویسی آشنا هستم. این مشکلات، ریشه‌های گوناگونی دارند. بخشی از آنها به قوانین آموزشی برمی‌گردند. بعضی دیگر ریشه در فرهنگ پایان‌نامه نویسی دارند، و بعضی دیگر هم ناشی از سیاست‌گذاری‌های کلان علم و فناوری کشور است. هر کدام از این مسائل، خود نیازمند یک رساله دکتری است. در این یادداشت کوتاه قطعا من نمی‌توانم همه آنها را بررسی کنم. حتی یکی از آنها را هم به صورت عمیق قابل ریشه‌یابی در این وجیزه نیست. اما ترجیح می‌دهم به جای جوالدوز زدن به دیگران، یک سوزن به خود ما دانشجویان بزنم.

در باب پایان‌نامه‌نویسی، رسم است که دانشجویان ترم‌های پایین‌تر از سابقه‌دارها سوال بپرسند، راهنمایی بخواهند، کمک بگیرند و خلاصه از روش آنها در «بهتر» طی نمودن این راه درس‌ها بیاموزند. یادم هست که در قریب به اتفاق موارد، زمانی که با دانشجوهای ترم‌های بالاتر به گپ می‌نشستیم، ما را از انجام و ارائه یک پایان‌نامه خوب باز می‌داشتند. «کی پایان‌نامه تو رو میخونه آخه؟»، «جز استخراج مقاله هیچ سودی نداره برات»، «وقتتو الکی هدر ندی‌ها، حتی استاد راهنماتم به کارِت نگاه نمیندازه»، «فقط سریع تمومش کن» و جملات دلسرد کننده دیگری که از آن دانشجوی با انگیزه‌ی ابتدای ترم اول، یک فرد بی‌اعتنا به پایان‌نامه می‌ساخت. فرهنگِ «میان‌دانشجویی» پایان‌نامه‌نویسی ما همینقدر بی‌خود و مسخره است. به‌جای آنکه همدیگر را تشویق به انجام بهتر کار کنیم، که حتی اگر از دل آن نفعی برای کشور بیرون نمی‌آید، حداقل منِ دانشجو، در کمترین حالت، روش انجام یک تحقیق را به درستی آموزش ببینم، اقدام به تخریب امید و گرمیِ دل همدیگر می‌کنیم. و این فرآیند تا جایی که من می‌دانم سال‌هاست (بیش از دو دهه) که در دانشگاه‌ها جاری است. نتیجه چنین امری همین پایان‌نامه‌هایی است که مشاهده می‌کنیم. دانشجو برای شاید دومین تحقیق مهم زندگی خودش، ارزشی قائل نیست. البته قطعا دانشجوی ترم بالاتر، قصد خیرخواهی دارد. او می‌داند که برای نظام آموزشی کشور، پایان‌نامه ارشد هیچ ارزشی ندارد جز استخراج یک یا دو مقاله که صد البته خود آن مقاله هم هیچ اثر واقعی و ارزشمندی ندارد جز برای کسی غیر از دانشجویی که زحمت انجام کار بر روی دوش اوست. ولی واقعیت آن است که در بلندمدت این پایان‌نامه‌ها حداقل می‌تواند مسیر علمی دانشجو را مشخص کند، می‌تواند حداقل روش تحقیق را به دانشجو آموزش دهد، و حداقل می‌تواند به دانشجو هویت دهد تا در آینده خود او، شخص مفیدی به حال کشور باشد. یادم هست در گروه کلاسی‌مان در تلگرام صحبت می‌کردیم که یکی از دوستان در باب پایان‌نامه فرمود: «بابا یه سفره‌ای است که پهن شده و همه استفاده می‌کنند. تنها وظیفه ما اینه که سریع‌تر تمومش کنیم» و البته آن حرف اصلی را به نظرم در گلو باقی گذاشت و بیان نکرد که از دل این مطالب چه سودی نصیب چه کسانی می‌شود.

حرف این است که با این فرهنگ ما به جایی نخواهیم رسید. حرف دانشجوی ترم بالاتر چون با سطح بالاتری از «خودمانی‌بودن» بیان می‌شود موثرتر است نسبت به آن استاد دلسوزی که سعی در تهییج دانشجو برای انجام کار با بالاترین کیفیت ممکن دارد.

خلاصه آنکه اگر از دل دانشگاه ما و پایان‌نامه‌های دانشگاهی ما، خروجی درخور و مناسب کشور نداریم، یکی از دلایل آن همین فرهنگ میان‌دانشجوییِ بین‌نسلی ماست که به صورت سینه به سینه و نسل به نسل میان ما منتقل شده و ارزش پایان‌نامه را فرو می‌کاهد. حال فرهنگ پایان‌نامه‌نویسی‌مان خوب نیست، چون حال دانشگاه‌مان خوب نیست و حال دانشگاه‌مان خوب نمی‌شود مگر آنکه حال فرهنگ تحقیقمان به صورت اعم و حال فرهنگ پایان‌نامه‌نویسی‌مان به صورت اخص بهبود یابد.

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۳:۱۷
علی

خاطره شماره 2

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ

درس «مفروضات و اصول مدیریت اسلامی» را با دکتر علی اصغر پورعزت باید پاس میکردیم. چون رشته ما، هم جدید بود و هم عنوان رشته با عنوانی که در دفترچه سازمان سنجش آمده بود، تفاوت داشت، و به همین دلیل بچه ها بسیار ناراضی و دلسرد شده بودند، جلسات اول و دوم و اکثر جلسات بیشتر حول اثبات خوب بودن رشته و آینده دار بودن آن می گذشت. در پایان جلسه دوم استاد مربوطه فرمودند که یکی از دانشجویان، برای جلسه بعد، فصل اول کتاب «مدیریت ما» (از منابع مهم مدیریت اسلامی) را برای ارائه آماده کند. قرار بود هر جلسه به یک فصل از کتاب مذکور اختصاص داده شود و هر فصل هم توسط یکی از دانشجویان ارائه شود. داوطلب شدم و قرار شد فصل اول کتاب را برای جلسه سوم آماده کنم. شاید یک هفته کامل برای همین امر اختصاص دادم. علاوه بر فصل اول کتاب، چندین مقاله و کتاب دیگر را نیز مورد مطالعه قرار دادم. با مطالعه دیگر کتب و مقالات، احساس کردم که بخش هایی از کتاب اصلی اشتباه علمی دارد و باید تصحیح شود، فلذا خامی کرده، و همه اشتباهات را در اسلایدها به نمایش گذاشتم. البته اوج خامی من این بود که دقیقا 3 اسلاید اول، ایرادات وارده را بیان می کرد و مباحث دیگر که ایراد نداشتند در اسلایدهای 4 تا 20 آمده بودند.

کلاس شروع شد. استاد از من خواستند که ارائه را آماده کرده و کار را شروع کنم. اسلاید اول، ایراد اول؛ اسلاید دوم، ایراد دوم؛ اسلاید سوم...

دکتر پورعزت که در بالاترین سطح علمی دانشکده قرار داشتند و البته در سن پایینی هم به این سطح رسیده بودند کمی ناراحت شدند که یک «الف‌بچه» به کتاب ایشان که الحق و الانصاف بهترین کتاب مدیریت اسلامی ایران هم هست، اینقدر ایراد وارد کند. نمیشود گفت با تندی، ولی با ناراحتی زیاد به من گفتند که بنشینم و پس از آن خودشان فصل اول را تدریس کردند.

من که تا مدت ها سوژه کلاس شده بودم. اما بچه ها از ارائه کردن مطالب کتاب سر کلاس راحت شدند:))

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۴
علی

خاطره شماره 1

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۳۴ ق.ظ

سومین جلسه ای بود که سر کلاس حاضر میشدیم. البته اولین جلسه آن درس خاص بود. ولی اگر مجموع همه دروس را حساب کنیم، سومین جلسه بود. درس مکاتتب و پارادایمهای مدیریت بود که در محضر خانم دکتر طاهری عطار تلمذ می کردیم. معمولا جلسه اول، جلسه آشنایی استاد و دانشجوست. تدریس نمیشود، و فقط حول طرح درس و اینکه در طول ترم استاد از دانشجو چه چیزی میخواهد، روش تدریس چگونه است و اینطور مسائل بحث میشود.

حین صحبتها، ایشان از دانشجویان خواستند که اسم تعدادی از نظریه پردازان مدیریت دولتی را ذکر کنند. رشته کارشناسی من بازرگانی بود. اما اکثر بچه ها در مقطع کارشناسی هم دانشجوی مدیریت دولتی بودند. تقریبا اسم کسی بر زبان ها جاری نشد و همه مبهوت همدیگر را نگاه می کردند. البته این نکته، خودش مایه ننگ دانشگاه تهران است که دانشجویان مقطع ارشدش، اسم نظریه پردازان رشته خود را هم نمیدانند.

استاد منتظر بود و دانشجویان زبان در کام فرو برده. ناگهان یاد نامه 53 نهج البلاغه افتادم؛ منشور حکومت داری حضرت امیر (ع)!

به خود جرات دادم و گفتم «حضرت علی (ع)»!

همه کلاس خندیدند و استاد مربوطه ناراحت شد که چرا در قبال جواب من، تمسخر اولین گزینه هم کلاسی هایم بود. «احسنتی» به من حواله کردند و همه بچه های کلاس را مجبور کردند تا همان نامه را مطالعه کرده و نکات مدیریتی آن را استخراج، دسته بندی و شرح دهندcheeky

دکتر طاهری در مجموع 3 کار کلاسی از ما خواستند که 2 تای آنها نتیجه درافشانی های بنده بودindecision. اما فراموش کردم که آن تکلیف دیگر کدام بود و چرا مسبب آن نیز من بودم!

بعد از کلاس دو پا داشتم، دو پای دیگر قرض کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۴
علی

پروفسور در تقابل با فرمانده محبوب من

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۶ ب.ظ

قبل از انقلاب برای طی دوران خدمت سربازی اعزام شد. تو پادگان بهش گفته بودند که بدنت ضعیف تر از آن است که بتوانی کار نظامی انجام دهی؛ اگر مهارت خاصی داری بگو تا به وظیفه ای مشغولت داریم، اگر نه که زحمت تمیز کردن توالت های پادگان با تو! خوشبختانه فرمانده محبوب من رانندگی بلد بود و شد راننده فرمان گردان!

انقلاب شد...جنگ شد، روز دوم جنگ به عنوان خبرنگار به منطقه اعزام شد تا صحنه دلیری های رزمندگان اسلام را ثبت کند. اما... اما تبدیل شد به یک قهرمان ابدی.

قبل از جنگ به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی، برای آنکه بتواند خبرهای شهر تهران را به بهترین شکل پوشش دهد، در هر منطقه ای از تهران، در هر خیابان و هر کوچه ای، اگر آشنایی داشت، یا اگر کسی را پیدا می کرد که ظاهرا حزب اللهی بود، شماره تلفن منزل و دفتر کار را به او می داد و درخواست می کرد تا اگر در آن محله خبری شد فورا او را مطلع سازند. در مدت کوتاهی توانست یک سیستم اطلاعاتی ساده اما قوی در تهران ایجاد کند. با همین پشتوانه بود که گاهی به سیستم اطلاعات سپاه که هنوز تشکیل هم نشده بود، کمک میکرد. آموزش نظامی ندیده بود، به صورت اولی آموزش اطلاعاتی هم ندیده بود.

جنگ شد و برای ثبت لحظات حساس به اهواز اعزام شد. محسن رضایی که آن روزها مسئول واحد اطلاعات سپاه پاسداران بود، او را دید. نیرویی نداشت پس به همین دلیل مجبور شد به یک جوان لاغر اندام ضعیف البنیه اعتماد کرده و حداقل برای چند روزی او را به عنوان مسئول واحد اطلاعات عملیات جبهه جنوب منصوب کند. این نصب همانا و ایجاد یک سیستم اطلاعاتی قوی در حدود 3 ماه برای رصد مواضع دشمن و البته ایجاد یک سیستم اطلاعاتی منسجم که بتواند با سیستم اطلاعاتی عراق که توسط ماهواره های جاسوسی آمریکا و شوروی، و صد البته نفوذی های منافقین پشتیبانی میشد در کمتر از یک سال همانا.

شهید غلامحسین افشردی با اسم مستعار حسن باقری را می گویم؛ فرمانده محبوب من!

خودش که آموزش ندیده بود، بماند؛ حتی نیرو هم نداشت. اوایل حتی باید تفاوت سلاح های نظامی را به نیروهایش آموزش می داد تا بدانند که چه چیزی را مشاهده می کنند. گاهی میشد نیروهایش گزارش می دادند که «توپخانه دشمن به خط مقدم منتقل شده است. ما توپهای دشمن را میبینیم». آنها را صدا می کرد و بعد از آنکه عکس سلاح های سنگین مختلف را نشانشان میداد متوجه می شد که منظور آن فرد «ضد هوایی»هایی بوده است که عراق برای مقابله با هواپیماهای ایرانی به آنجا آورده است.

خلاصه وضع اینگونه بود. خودش بلد نبود، نیروهایش هم که «ز غوغای جهان فارغ». اما پا پس نکشید، سیستم اطلاعاتی مقتدری ایجاد کرد که از دل آن عملیاتهای «ثامن الائمه» که منجر به شکست حصر آبادان شد، «طریق القدس» که آزادساری بستان را در پی داشت، «فتح المبین» که تثبیت پیروزی های قبلی بود و البته مقدمه ای بر «الی بیت المقدس» که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، بیرون آمد.

در همان زمان پروفسور الوانی، پدر علم مدیریت ایران نیز داشتند کتاب «مدیریت عمومی» خود را تالیف می کردند. به نظر شما این استاد مدیریت می توانست یک سیستم اطلاعاتی مقتدر را سازماندهی کند؟ می توانست نیروهای صفر کیلومتر را در دل دشمن با همدیگر هماهنگ کند؟ می توانست...

بگذریم وقت خودم و شما را تلف نکنم.

تازه او که پدر مدیریت ایران است؛ مابقی را خودتان تصور بفرمایید.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۶
علی

"وی" یک عدد پروفسور بود...!

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۱۲ ب.ظ

1-محفل دانشمندان و دانشجویان مدیریت دولتی کشور بود. داشت سمیناری حول سیر تاریخی نظریه‌های مدیریت دولتی ارائه می‌کرد. بیش از یک دهه پیش کرسی تدریسی در بهترین دانشکده مدیریت کشور داشت. از ضعف‌های مدیریت دولتی در ایران می‌گفت. اواخر ارائه، با «غروری» خاص، سینه سپر کرد، با صدایی که نسبت به لحظاتی پیش، کمی بیش بم شده بود گفت: «اگر امروز، دانشکده مدیریت دانشگاه تهران، به عنوان بهترین دانشکده مدیریت کشور را تعطیل کنند، هیچ خللی در سیستم مدیریتی کشور وارد نخواهد شد». تو گویی به کشفی بزرگ نائل آمده است و یا نظریه‌ای سترگ و شگرف در عرصه مدیریت دولتی معرفی می‌کند که حلال همه مشکلات کشور خواهد بود. نه در چهره او اثری از حزن دیده می‌شد و نه در چهره دیگر اندیشمندان مدیریت دولتی کشور نشانه‌ای رویت می‌شد که نشان دهنده ناراحتی آنها از این فضاحت باشد. گویا فقط آنها در این فاجعه که، بود و نبود بهترین دانشکده مدیریت کشور هیچ فرقی به حال سیستم مدیریتی کشور ندارد مقصر نیستند. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

2-طرحم را در «نزد وی» ارائه کردم. یک طرح تحقیقاتی برای هدفمند شدن پایان نامه‌های دانشجویان. ظاهرا که خوب گوش می‌کرد. برای تحریک وی در حمایت از طرح، سوالی از او پرسیدم: «جایگاه دانشکده‌های مدیریت در فرآیند تصمیم‌گیری کشور چگونه تعریف می‌شود؟». پاسخ داد این دانشکده‌ها در فرآیند‌های تصمیم‌گیری کشور هیچ جایگاهی ندارند. باز هم گویا او در این افتضاح، هیچ تقصیری ندارد. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

3-زمانی که نامی از فلان گرایش مدیریتی برده می‌شود، اسم او حتما در ذهن‌ها خطور خواهد کرد. اگر بخواهیم در همان فلان گرایش مدیریتی، دو یا سه نفر را به عنوان اساتید برتر کشور نام ببریم، نام "وی" حتما در لیست ذکر خواهد شد. اما در یک فاجعه که نشانه‌ای از سطح پایین علمی "وی" است، "وی" که حقوق پروفسوری را به جیب می‌زند و با همین لقب پروفسور فلانی در انواع و اقسام شوراهای تصمیم‌گیری عضو است و از آنها پول می‌گیرد، به جای آنکه در راستای حل مشکلات کشور قدم بردارد، پس از بیش از 20 سال تدریس، اقدام به تالیف «کتاب تست» کرده است. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

4-مهم‌ترین درس مقطع کارشناسی ارشد ما با "وی" بود. اصلا این دوره تحصیلی و دیگر درس‌هایی که طبق برنامه مصوب باید پاس کنیم، با یک هدف است و آن هدف نیز در درس "وی" خلاصه می‌شد. اما "وی" به جای معرفی کتاب‌های روز، منبعی را معرفی کرد که متعلق به حداقل 23 سال قبل بود و البته همان را نیز با حوصله‌ای بسیار کم تدریس می‌کرد. اما عمق فاجعه زمانی هویدا شد که در زمان ارائه دانشجویان، "وی" سر کلاس مقطع ارشد چرت می‌زد. البته از عواقب برگزاری کلاس پس از یک ناهار خوشمزه و سنگین است، ایرادی بر "وی" وارد نیست. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

5-پشت سر هم کتاب می‌نویسد. ولی همیشه گفته‌ام که "وی" را نه به عنوان یک عدد نظریه‌ پرداز که فقط به عنوان یک عدد مترجم متون مدیریتی قبول دارم. در مصاحبه‌ای فلان کتابش را بهترین کتاب خود می‌دانست. مطالعه کردم. از سطح سوادش همین بس که هنوز نمی‌دانست عقلانیت دینی در طول عقلانیت‌های اقتصادی و سیاسی و... قرار می‌گیرد و نه در عرض آنها؛ ضمن آنکه همان عقلانیت دینی را نیز کاملا شرک آلود تبیین کرده بود. عجبا که "وی" نیز یک عدد پروفسور بود...!

نتیجه آنکه واقعا اگر همه دانشکده‌های مدیریت کشور همین امروز تعطیل شوند، نه فقط خللی در سیستم مدیریت کشور وارد نمی‌شود، بلکه خوب هم هست. چون بودجه‌ای برای بقای آنها تلف نمی‌شود...!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۲
علی

استاد..هم کلاسی... ما متهمیم

جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ق.ظ

سلام

سال نو مبارک

 

استاد گرامی!

هم کلاسی عزیز!

ما متهمیم...

یکی از مشکلات فرهنگی کشور ما این است که معمولا جای شاکی با متهم عوض میشود. در واقع بهتر است بگوییم که متهم خودش را به عنوان شاکی مطرح می کند. فلانی چندین سال در یک پست خاص جا خوش کرده است، حال بر می گردد می گوید چرا فلان مشکل وجود دارد؟! خب عزیز دل برادر! شانیت تو شانیت سوال کننده نیست، تو حق شکایت نداری، تو باید بروی و بر روی صندلی متهم جلوس بفرمایی و دیگران اعم از مردم و دیگر مسئولین مافوق و زیردست از تو سوال کنند که چرا فلان قضیه را حل نکرده ای.

اما در این فقره ما از همه متهم تریم! مائی که در دانشکده مدیریت یا درس میخوانیم و یا درس میدهیم. آری ای برادر! آری ای خواهر! ما متهمیم. ما متهمیم که هنوز نمی توانیم یک دانشکده با دو تا سه هزار دانشجو را مدیریت کنیم. ما متهمیم که هنوز درد جامعه را نفهمیده ایم. ما متهمیم که هنوز نمی دانیم سر کلاس چه بگوئیم. ما متهمیم که هنوز روزانه کمتر از ده ساعت درس می خوانیم. ما متهمیم که هنوز عرضه مدیریت موضوعات پایان نامه ها را نداریم.

آری ای استاد گرامی!

آری ای هم کلاسی عزیز!

ما شاکی نیستیم؛ ما حق شکایت از اوضاع جاری کشور را نداریم. ما فقط یک متهمیم و نه بیشتر...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۲۶
علی