خاطره از دوران دبستان
سال سوم دبستان یک خانم معلم بسیار مهربان و دوست داشتنی داشتیم به نام خانم پنام. از میان معلم های دوران دبستانم چهره چند نفری از جلوی چشمانم محو نمی شود؛ یکی از آنها همین خانم پنام مهربان بود. اواسط مهر، روی پله های مدرسه پایشان سر خورد و کمرشان از چند ناحیه آسیب دید. حدود یک ماهی معلم نداشتیم. بعد از آن هم با وجود اینکه دکتر هر گونه حرکتی را برایشان قدغن کرده بود، به مدرسه می آمدند و در نمازخانه مدرسه مشغول تدریس به ما میشدند. به سختی صدایشان را می شنیدیم. ولی با مهربانی تمام سعی می کردند مفاهیم را به ما بیاموزند. مشق هایمان را با دقت وارسی کنند، به سوالاتمان پاسخ دهند.
من آن سالها عادت داشتم دفتر مشقم را به همان شکلی به آخر سال برسانم که اول سال بود. هیچگاه مشق نمی نوشتم. روزی مادرم به مدرسه آمد برای گلایه از من. در واقع از خانم پنام مهربان میخواستند که مرا دعوا کند تا شاید فرجی شده مشقهایم را بنویسم. اما خب پاسخ به یاد ماندنی معلم عزیزمان چقدر شیرین بود. ایشان به مادرم گفته بودند که ما مشق میدهیم تا دانش آموز مطالب تدریس شده را یاد بگیرد. و ادامه دادند که خانم حسنی نگران نباشید، پسر شما کل مطالب را کاملا سر کلاس یاد می گیرد. دیگر پس از آن کسی در خانه با مشق و تکالیف شبانه من کاری نداشت:))) خدایشان حفظ نماید.
اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت بود که مادرم دچار مشکلی شدند و باید حتما مورد عمل جراحی قرار می گرفتند. بسیار نگران بودم. البته عمل، خطری نداشت. ولی خب من بچه بودم و نمیدانستم. هزار جور فکر در مغزم خطور میکرد. بسیار دلگیر و ناراحت از زمین و زمان روزگار می گذراندم. حتی پدرم متوجه حال روحی بد من نشد. تنها کسی که کمکم کرد تا آن شرایط را به صورت بهتری بگذرانم همین خانم پنام مهربان بود. سرکلاس و در حال تدریس، گچ را روی تخته سیاه گذاشتند، رو به من کردند، کمی نگاه بین من و ایشان رد و بدل شد. خواستند به تدریس ادامه بدهند. اما نتوانستند. مرا با خود به بیرون از کلاس بردند و از حالم پرسیدند. زدم زیر گریه. نوازشم کردند و دلداریم دادند. چند روزی پیش متنی در تلگرام خواندم با این مضمون که «آنقدر محو صدایت شدم که حرف هایت را نشنیدم». و این دقیقا شرح احوال من در آن لحظات بود. صدای معلم عزیزم در گوشم هست ولی از حرفهایش هیچ چیز در ذهنم نمانده.
نمی دانم الان کجا هستند و چه کار میکنند.
اما امیدوارم در سایه رحمت خداوند زندگی شاد و آرامی داشته باشند.
باشد که چنین معلم هایی زیاد شوند...