بحرانهای عرقی و خونی
بحران را انباشت مسئله تعریف کردهاند. یعنی روز اول یک مسئله داریم، حلش نمیکنیم. روز دوم به مسئله دوم برمیخوریم، باز هم دست روی دست میگذاریم و حلش نمیکنیم. همینطور روز سوم، روز چهارم، سال چندم... . و طی روزها و ماهها و سالها مسائل ایجاد میشوند ولی حل نمیشوند، باقی میمانند و چنین میشود که بحران ایجاد میشود. ناگاه به خود میآییم و با کوهی از مسائل گوناگون مواجه میشویم که حتی فکر کردن به این حجم از مسائل ذهن را خسته میکند؛ حل کردنش که کار مرد کهن است؛ مردی از تبارِ «آنچه نداریم».
اما باید گفت که این یک نگاه حداقلی به بحران است. بحران به همین سادگیها (!) هم نیست. یعنی گاهی بحران از دست مرد کهن نیز خارج میشود. بحرانی که راجع به آن صحبت کردیم قابل رویت بود؛ مثل بحران آب، مثل بحران بانکی، مثل بحران هزینههای جاری دولت، مثل بحران ساختمانهای ناامنی که توسط زلزله، آتش و دهها عامل دیگر با تهدید روبرو هستند، مثل بحران جمعیت، مثل بحران پیری... . اما گاهی بحران قابل دیدن نیست، رویت نمیشود. این تیپ از بحرانها به آرامی حرکت میکنند، ولی ریشهای هستند. شاید که نه، باید گفت مردم این شکل از بحرانها را حتی به آغوش میکشند! حرفم را بزنم، این بحرانها از جنس فرهنگ هستند، همان بحرانی که ما به خاطرش دو ماه مشکی میپوشیم و عزا میگیریم. این بحرانها در لحظه شروع شاید کمی غمگین باشند اما آفرینندگان این سبک از بحرانها بسیار راحت توجهات را به سوی دیگری سوق میدهند تا بالاخره روزی که خون اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا به زمین بریزد و پردههای غفلت را از چشم مردمان جامعه کنار بزند. آری حل این بحرانها کار مرد کهن نیست. مرد کهن نهایت میتواند و حاضر است که عرق بریزد، این تیپ از بحران نیازمند عرق نیست، تشنه خون است.
امروز به جامعه نگاه کنید، به حجاب، به روابط دختر و پسر، به بنیانهای خانواده که در حال فروپاشی است. اینها دیده نمیشود چون ارزشهای جامعه در حال تغییر است. ارزشها تغییر میکند ولی فطرت خدایی ما نه. ما ثابتیم اما ارزشهای اجتماعی تغییر میکند. اگر این تغییر به سمت مبانی فطری باشد که خوب است؛ شکر خدا! اما اگر نه، ما با بحرانی نامرئی طرفیم؛ بحرانی که با واژههای روشنفکرانهی زیبا آذینبندی شده است و آنچنان زیبا مینمایاند که آن را پذیرا میشویم. اما بعد از 10 سال، 20 سال، شاید هم 100 سال و شاید چندین قرن رخ بنمایاند. ولی چون ذاتی سرطانگونه دارد، روزی قابل رویت میشود که دیگر کار از کار گذشته است. آن روز مرد کهن نمیتواند با مدیریت جهادی هم حتی، دست به جراحی جامعه بزند. آن روز باید حسین بن علی (ع) به مسلخ کربلا برود تا شاید به جامعه تلنگری وارد شد. آن روز دیگر است، برای کار دیر است، برای عرق ریختن دیر است، برای برنامهریزی دیر است، آن روز فقط خون بهترین خلقهای خدا، تازه آن هم «شاید» کارساز شود.
حرف در سینه موج میزند، ولی زیاده عرضی نیست! عقلای قوم! بیدار شوید... ای خفتگان! زمستان نیست که به خواب رفتهاید؛ بیدار شوید...
از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه