در بخش اول دو تا محور اصلی را میخواستم بیان کنم: اول اینکه من یک رقیب داشتم که البته بهترین دوستم هم بود و هنوز هم هست؛ دوم اینکه همه هدفم علوم آزمایشگاهی ارتش بود، قبول هم شدم ولی هنوز هم نمیدانم که چرا نرفتم، ولی نرفتم!
اما بریم سراغ ادامه ماجرا...
مهر 89 بود. من ترم سوم دانشگاه را شروع کردم. ترم اول معدلم شد چهارده و نیم، ترم دوم رو هم که مرخصی گرفتم و الان در آغاز ترم سوم هستیم. پسردائیم هم ترم اول دانشگاه بود.
شرایط خیلی سختی را تجربه میکردم. هنوز هم در شوک چرایی تنفر یک شبهام از علوم آزمایشگاهی بودم. حوصله درس را نداشتم. از آن طرف خبر موفقیتهای دوستم پشت سر هم مثل بمب منفجر میشد. او دانشجوی ترم اول عمران بود، اما در یکی از مسابقات دانشجویی در سطح دانشگاه تهران اول شده بود. رقیبانی از مقطع ارشد و سالهای بالاتر کارشناسی را پشت سر گذاشته بود. واقعا هم خوشحال این اخبار مرا خوشحال میکردند. ولی سخت بود تحمل نگاههای دیگران. دو همبازی، دو دوست، دو رفیق، شاید حتی دو برادر، ولی یکی در دانشگاه تهران و دیگری پیام نور قم؛ یکی نفر اول مسابقات دانشجویی و دیگری.... . الان که این خاطرات را مرور میکنم دوباره اشک در چشمانم حلقه میزند. واقعا دوران سختی بود. بدتر آنکه من حتی نمیتوانستم با کسی حرف بزنم. اگر کلمهای حرف میزدم و از شرایط شکایت میکردم همه آن شب پرماجرای قبل از روز مصاحبه را یادآوری میکردند؛ «یادت میآید چقدر کلهشقی کردی و نرفتی؟». عجب دورانی بود. آنقدر در شوک آن اتفاق بودم و برایم غیر قابل هضم بود و آنقدر دوران سختی را طی میکردم که اصلا به فکر درس خواندن نبودم. همین مسائل و روحیات و اتفاقات منجر به این شد که معدل آن ترمم زیر 10 بشود، حدودا شدم نه و نیم. و این برایم سخت بود. الان که تقریبا 5 سال و نیم از آن روزهای تلخ میگذرد هنوز از خانواده کسی نمیداند که یک ترم معدل من زیر ده شده بود.
ترم سوم هم به هر مشقتی که بود گذشت. من کلا با خانواده زیاد راحت نیستم. هم از نظر سنی با خواهران و برادرم فاصله زیادی دارم و هم آنکه کلا آدم گوشهگیری هستم. بیشتر افرادی به این وبلاگ سر میزنند که در دنیای مجازی با من آشنا شدهاند و یا آنکه اصلا مرا نمیشناسند. شاید برای آنهایی که در دنیای مجازی با روحیاتم آشنا شدهاند کمی عجیب باشد گوشهگیری من. شاید هم برای خیلیهایشان همین مورد رخ داده باشد که در دنیای واقعی گوشهگیر و تنها باشند و در دنیای مجازی پرشور و پر حرارت و خندان! اصلا یکی از دلایلی که موجب میشود بسیاری از ما ساعتهای زیادی را صرف دنیای مجازی و صحبت با کسانی کنیم که حتی یک بار هم ندیدیمشان، همین گوشهگیری ماست در دنیای حقیقی. من آن زمان در دنیای مجازی حضوری نداشتم. در واقع اصلا اینترنت نداشتم؛ یک اینترنت Dial-upی بود که برای باز کردن صفحه اول گوگل دقایق زیادی وقت میگرفت. با این اوصاف دیگر شانسی برای حضور در دنیای مجازی نداشتم.
بعد از ترم سوم دانشگاه و با شروع ترم چهارم من هم به اصرار برادرم اینترنت ADSL تهیه کردم. تنهایی محض در خانه (مخصوصا بعد از ازدواج آخرین خواهرم) و شوکهایی که بهم وارد شده بود (شوک آن شب خاص که از علوم آزمایشگاهی متنفر شده بودم و نیز شوک مشروطی با معدل زیر 10 در ترم سوم) منجر شد که هر چه بیشتر و بیشتر به فضای مجازی خو کنم.
اواخر بهمن بود که اینترنت منزل ما نصب شد. اوائل فقط به سراغ سایتهای خبری و مذهبی میرفتم. با کلیدواژه «جک» ساعتها وقتگذرانی میکردم. تا اینکه...
ادامه دارد...