نگاهی سرد به پدیدهای گرم
انسانها نیازمند برقراری ارتباط با دیگر همنوعان خود هستند؛ بعضی از این ارتباطها قبل از تولد شکل میگیرند، مثلا ارتباط فرزند با والدین، یا ارتباط با خواهر و برادر بزرگتر. ارتباط با خاله و عمه و عمو و دایی و پدر و مادربزرگها؛ و در یک کلام ارتباطات خونی! اما بعضی دیگر از ارتباطات هستند که به اجبار روزگار یا انتخاب خودمان برقرار میشوند، مثلا روابط دوستی، ازدواج، همکاری و غیره. پس ارتباط، پدیدهای انکار ناشدنی است؛ و البته واجب! انسان را موجودی مدنی بالطبع تعریف کردهاند. یعنی انسان در ذات خودش موجودی اجتماعی است که با برقراری روابط اجتماعی توانایی شکوفا کردن استعدادهای درونی خود را پیدا میکند. شاید گزاف نباشد اگر انسانِ تنها را انسانی مرده تلقی کنیم. ارتباطات اجتماعی روح انسانی را گرم میکند و به انسان دلخوشی و سرزندگی میبخشد.
در این یادداشت قصد دارم تا به این پدیده مهم و گرمابخشِ زندگیِ آدمی از زاویه نظریهیِ سردِ سیستمها نگاهی داشته باشم. در سادهترین دستهبندی سیستمها یا با محیط خود تبادل ماده و انرژی دارند که به آنها سیستم باز میگوییم و یا هیچ تبادلی با محیط ندارند که چنین سیستمهایی را ایزوله مینامیم. البته واقعیت آن است که هیچ سیستمی ایزوله نیست. هر سیستمی در بلندمدت با محیط خود به تبادل انرژی می پردازد. سیستمهای بسته البته معمولا انرژی خود را از دست میدهند تا اینکه به فروپاشی کامل دچار شوند. سیستمهای باز اما همیشه سعی دارند تا بیشتر از آن انرژی که از دست میدهند را جذب کنند؛ از این طریق آنها نه تنها به اضمحلال نمیرسند بلکه با افزایش سطح انرژی درونیشان به سطوح بالاتر پیچیدگی دست پیدا کرده و روابط درونی خود را مستحکمتر از قبل میکنند. یک مثال ساده، سازمانها هستند. سازمانهایی که سعی میکنند محیط را نبینند و از آن نیاموزند، به مرور زمان از بین خواهند رفت. همچنین سازمانهایی که انرژی از دست رفتهشان با انرژی دریافتیشان برابر باشد نمیتوانند خود را تغییرات محیط که منجر به پیچیدگی روابط محیطی میشود منطبق سازند، به همین دلیل در گذر زمان اگر نابود نشوند جایگاه خود را از دست خواهند داد و میدان را به رقبا واگذار خواهند کرد. ولی سازمانهایی که مدام خود را بهروز کرده و سطح انرژی خود را بیشتر میکنند میتوانند حتی راهبری محیط را در دست گیرند.
با چنین نگاهی که برگرفته از تئوری سرد سیستمهاست، شاید بتوانیم بسیاری از روابط میان خود و دیگران را توصیف و توجیه کنیم. هر رابطهای نوعی سیستم است که باید در گذر زمان عمیق و عمیقتر شود. ما دهها و صدها و هزاران رابطه با دیگران شکل دادهایم. در گذر زمان آن روابطی پایدار میمانند که بتوانند بر عمق خود بیفزایند. عمق رابطه امری نسبی است. اگر یک رابطه خاص عمیق نشود، روابط دیگر بیکار نمینشینند؛ آن روابط عمیقتر شده و زمان بیشتری از زندگی ما را به خود اختصاص میدهند، تا جایی که رابطه مد نظر ما دیگر جایگاه قبلی خود را به طور کامل از دست خواهد داد و اگر این روند ادامه پیدا کند به جایی میرسیم که دیگر وقتی برای رابطه خاص خود نخواهیم داشت. منظور ما از «رابطه» هر نوع رابطهای میتواند باشد. رابطه میان والدین با فرزندان، میان خواهر و برادر، زوج و زوجه، دو دوست، دو همکار، رئیس و مرئوس و هر رابطه دیگری که بتوان به آن فکر کرد. روابط باید در گذر زمان عمیقتر شوند. عمیقتر شدن روابطی که برایمان مهم هستند حتما در اولویت امور روزانه ما قرار دارند. اگر برای من، رابطه با مادرم از هر چیز دیگری مهمتر است باید برای این رابطه وقت بگذارم؛ مثلا هر روز به مادرم زنگ بزنم، به دیدارش بروم و با او صحبت کنم. ولی این کافی نیست. باید به این رابطه هر روز رنگ جدیدی بزنم. اینکه هر روز از محل کارم با مادرم تماس بگیرم و حالش را بپرسم لازم هست ولی کافی نیست. باید هر روز در مورد مسئله تازهای با اون سخن بگویم. در واقع باید از تکرار بپرهیزم. مادر من نباید بتواند سوالها و جوابهای مرا از قبل حدس بزند. اگر این حدس هر روز تکرار شود و هر روز هم صحیح باشد، یعنی به تکرار و روزمرگی در رابطه افتادهایم. چنین رابطهای دیگر نیازی به مخاطب ندارد. مادر من زمانی که شماره مرا روی صفحه تلفن همراه خود میبیند میتواند تمامی گفتوگوی دو نفره ما را در ذهن خود مرور کند. این اصلا نکته مثبتی نیست. خستگی اولین حالتی است که در این مرحله به انسان دست میدهد. برای جلوگیری از آن باید برای هر روز یک حادثه شگفتانگیز جدید در نظر بگیرم تا به قول فرنگیها مادرم سورپرایز شود. این سورپرایز شدن دقیق به مثابه گرفتن انرژی جدید و بیشتر از نیاز اولیه از محیط است. فقط در این صورت است که رابطه ما عمیقتر و جذاب میشود. هر رابطه دیگری هم از این قانون پیروی میکند. بسیاری از زوجها را دیدهام که کاملا به تکرار و روزمرگی افتادهاند که نتیجه آن سرد شدن از یکدیگر است. از منظر تئوری سیستمها جذب انرژی به همان میزان قبلی فقط باعث عقب افتادن سیستم از محیط و دیگر سیستمهای پیرامونی خواهد شد. در یک رابطه هم، تکرار و روزمرگی باعث از دست دادن جایگاه و اهمیت آن رابطه در قلب دو یا چند نفر آن سیستم ارتباطی خواهد شد. به خودمان و روابطی که از دست دادهایم نگاه کنیم، چهقدر از آنها به دلیل «بهروز نشدن» از بین رفتهاند؟ احتمالا بسیاری از آنها. من شخصا بسیاری از دوستانم را فقط به همین دلیل از دست دادهام که روابطمان را رنگ جدیدی نزدیم. از هم نه، ولی از سطح رابطه میان خود خسته شده بودیم. حرفهایمان تکراری بود، کارهایمان قابل پیشبینی شده بود و حس کنجکاویمان را ارضا نمیکرد.
خلاصه آنکه برای از دست ندادن روابط دوستداشتنیمان سعی کنیم هر روز رنگ جدیدی به آنها بزنیم تا قابل پیشبینی نباشند.
فرض کنید در یک رابطه خاص، هر دو نفر سعی در بهروز کردن روزانه رابطه داشته باشند؛ چقدر برایشان لذتبخش خواهد شد..
در این باره بیشتر خواهم نوشت...
از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه