داستان تحول من: چرا؟ چرا من؟
ترم هشتم کارشناسی بود و من حدود 50 واحد هنوز داشتم. نتیجه اینکه حتی در ترم نهم نیز نمیتوانستم دوره کارشناسی را به اتمام برسانم. حدود 20 واحد ترم هشتم، 8 واحد تابستان، 12 واحد ترم نهم و 23 واحد نیز ترم دهم! البته خب این اعداد، تعداد واحدهایی را نشان میدهند که برای هر ترم ثبت میکردم. مثلا در ترم هشتم حدود 8 واحد را پاس نکردم. از 8 واحد ترم تابستان هم فقط دو واحد را قبول شدم. اما همه واحدهای ترمهای نه و ده را قبول شدم. البته مشکل اصلی این نبود که درس نمیخواندم. مشکل این بود که درسهای کارشناسی را نمیخواندم چرا که امیدی به افزایش معدل در حد قابل قبولی نداشتم. معدل نهایی کارشناسی من 13.56 شد. قبل از ترم هفتم که معدلم زیر 13 بود. اما در نهایت حدود یک نمره معدلم را بالا کشیدم. تقریبا از اواخر اسفند 91 تصمیم گرفتم فقط برای ارشد درس بخوانم و همین هم باعث شد نتوانم معدل کل کارشناسی را بالای 14 بیاورم. ترم هشتم از حدود 20 فقط 12 واحد را پاس کردم؛یکی به همان دلیلی که گفتم، و دیگری به خاطر اینکه پدر و مادرم دقیقا وسط امتحانات من از مکه برگشتند که همین نکته نیز باعث شد در فصل امتحانات به جای درس و کتاب به امر خانه تکانی مشغول شوم. ترم تابستان هم سه درس داشتم و در مجموع 8 واحد. امتحان دو تا از درسها که هر کدام نیز 3 واحد بودند و در مجموع 6 واحد را خواب ماندم. آخر کسی نیست به مسئولین بگوید ساعت 8 صبح هم امتحان میگذارند؟ باور کنید خوانده بودم. یعنی اگر سر جلسه میرفتم قطعا قبول میشدم. اما خب «خواب نوشین بامداد رحیل...بازدارد پیاده را ز سبیل»!
آن روزها همه فکر و ذکرم شده بود کنکور و کنکور و کنکور. روزی امیدوار بودم و روزی ناامید. و در همه این شرایط فقط و فقط ستاره بود که دردم را دوا و مشکلم را چاره بود. یادم هست خانواده حتی تا روز اعلام نتایج باور نمیکردند که من هم میتوانم موفق بشوم.
تقریبا اواسط تابستان 92 بود که «مهریماه» تعطیل شد. گفتند به دلیل مشکلات فنی چند روزی سایت فعالیت نخواهد داشت. اما این چند روز شد چند ماه و الان هم چند سال است که از آن شبکه دوست داشتنی هیچ خبری نیست. شهریور 92 ستاره و روحان تصمیم گرفتند یک سایت علمی به نام پارک دانش تاسیس کنند. یک شبکه اجتماعی نبود. قرار نبود ارتباط خاصی بین کاربران در فضای مجازی باشد. هر کسی در رشته تخصصی خودش مقالهای مینوشت، در سایت میگذاشت و احیانا اگر سوالی توسط مخاطبی پرسیده میشد پاسخ میداد. البته برای سایت خوابها دیده بودند. قصد داشتند فعالیتهای بسیار گستردهای در فضای واقعی انجام دهند که خب نشد. تقریبا از اواخر مرداد 92 بود که ارتباط من و ستاره کاملا عمیقتر از قبل شد. البته تقریبا ارتباطم با نسرین پناهی و مهتا قطع شده بود. از بقیه اعضای شبکه مجازی مهریماه کاملا بیخبر بودم. نسرین گاهی پیامی میداد. اما تا دو سال دیگر یعنی تیر 94 تقریبا هیچ ارتباط دیگری با مهتا نداشتم. ولی در همه این روزها این ستاره بود که کمکم میکرد و به من روحیه میداد. البته روحان که جای خود را دارد. باید بگویم ستاره و روحان کمکم میکردند. تقریبا هر شب چندین ساعت با ستاره چت میکردیم. و هفتهای هم یکی دو مرتبه با روحان تلفنی صحبت میکردیم. گاهی زمان صحبتهایم با روحان بیشتر از دو ساعت طول میکشید. اما دو ساعت، کف زمانی بود که هر شب با ستاره چت میکردیم. به طور عادی 4 تا 5 ساعت بود ولی گاهی تا 8 ساعت هم کشیده میشد. هنوز نمیدانم چرا! نمیدانم چرا این دو عزیز به من کمک میکردند. این «چرا» و پرسش از دلایل این رابطه تقریبا بخش اصلی صحبتهای من و ستاره را در هر هفت شب هفته تشکیل میداد. او هر بار به سوال من به شکلی پاسخ میداد. اما خلاصه کلامش این بود که «من برگزیده شدم». خودم هنوز هم نمیدانم چه کسی و چرا و بر چه اساسی مرا برگزیده است. حالا فرض کنیم که من برگزیده شدهام، ستاره و روحان این وسط چه نقشی دارند؟ هنوز هم این پرسشها ذهنم را به خود مشغول میکنند. زمانی بود که تقریبا روزانه چندین ساعت به همین سوالات فکر میکردم اما دریغ از جواب! ستاره هر بار پاسخی میداد ولی در نهایت و هر شب زمان پاسخ اصلی را به بعد از کنکور موکول میکرد. البته هنوز هم پاسخ سوالم را نگرفتهام...