ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیشبرد علم» ثبت شده است

دموکراسی در علم

چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۲۰ ب.ظ

شاید عبارت «دموکراسی در علم» عبارت عجیبی به نظر برسد. احتمالا تا امروز این اصطلاح به گوش‌تان نخورده است. شاید چون ما از «علم» انتظار داریم تا «حقیقت» را کشف کند و حقیقت نیز امری عینی و خارج از ظرف ذهن مردم است، اصطلاح «دموکراسی در علم» به نظرمان عجیب می‌رسد. ولی واقعیت این است که علم امروزی به صورت عام و بالاخص علم اجتماعی امروزی به صورت خاص بسیار دموکراتیزه شده‌اند. البته هر کدام از زاویه‌ای؛ و با میزان خاصی، با معایب دموکراسی آمیخته شده‌اند؛ اما در هر صورت همه شاخه‌های علوم به نحوی با سلیقه عوام‌الناس گره خورده‌اند. هر کدام را توضیح خواهم داد. نکته مهم آن است که وقتی از اصطلاح «دموکراسی در علم» سخن می‌رانیم، مفهوم «دموکراسی» را آنقدر تنگ در نظر نگرفته‌ایم که مرادمان صرفا همان برگه رای باشد. اجازه بدهید برای فهم بهتر، به سراغ اصل مطلب برویم:

پارادایم اصلی و تقریبا غالب جامعه علمی امروز در سطح دنیا، پارادایم پست‌مدرن است. پست‌مدرن‌ها به چیزی به عنوان حقیقت خارج از ذهن اعتقادی ندارند. یعنی معتقدند هر حادثه و رخدادی در عالَم نوعی «متن» است که باید تفسیر شود. چه کسی تفسیر می‌کند؟ من و شما و بقیه مردم. هر کسی اجازه دارد که هر متنی را تفسیر کند. تفسیر یعنی چه؟ یعنی ما بر اساس ذهنیات، دانش و تجربه قبلی خودمان با آن متن روبه‌رو شویم و هر آنچه را که فهمیده‌ایم بیان کنیم؛ این می‌شود تفسیر! در تفسیر، من و شما یا به طور کل ناظر بیرونی، به آن حادثه معنا و مفهوم می‌بخشد. خب تا اینجای کار شاید خیلی با مشکل غامضی سروکار نداشته باشیم. مشکل از آنجا شروع می‌شود که اولا چون ذهنیات همه این 7-8 میلیارد آدم روی زمین با هم متفاوت است، تفاسیر آنان نیز قطعا با هم متفاوت خواهد بود. و بدتر آنکه پارادایم پست‌مدرن هیچکدام از این خرده‌روایت‌ها را بر دیگری ارجح نمی‌داند. مثلا در یک پدیده اجتماعی، همانند همین قتل #طلبه_همدانی هیچ تفاوتی میان تفسیر یک فرد کم‌سوادِ فاقد اطلاعات اولیه، با یک متخصص مسائل اجتماعی که تمام داده‌های مرتبط با موضوع را بررسی کرده نیست. جدا عرض می‌کنم، نخندید! هیچ تفاوتی میان این دو روایت نیست. هیچکدام بر دیگری برتری ذاتی ندارد. اما آن روایتی که بتواند افکار «توده‌های اجتماعی» را با خود همراه کند، بر دیگر روایت‌ها برتری می‌یابد؛ که البته این برتری می‌تواند در گذر زمان –از یک روز تا چند قرن بعد- به چالش کشیده شود و روایت دیگری به جای آن بنشیند. می‌بینید؟ در اینجا ملاک برتری، نه کشف حقیقت، بلکه همراه کردن توده‌های مردم است. روایتی که بهتر روایت شود، یعنی از واژگانی استفاده کند که برای عامه مردم قابل فهم‌تر باشد و مهم‌تر از آن، رسانه‌های بیشتری در اختیار داشته باشد و بیشتر «لایک» بگیرد، می‌شود «روایت برتر»! در واقع «انتخاب مردم» که به جای صندوق رای، در قامت لایک و فیو، یا استوری و ریتوئیت (در شبکه‌های اجتماعی اینستاگرام و توییتر) یا مثلا فوروارد در شبکه‌هایی همانند تلگرام ظاهر شده است، یک روایت را به عنوان روایتِ برگزیده و بازنمایی از آنچه که هست انتخاب می‌کند. در عالَم عالِمان نیز همین است. ممکن است یک نظریه بسیار دقیق باشد؛ ولی چون از فرد نه‌چندان معروفی سر زده، مورد استقبال واقع نشود؛ شرحی بر آن زده نشود، مورد نقد قرار نگیرد؛ و به این سان، به کناری رود؛ و به جایش، آن نظریه‌ای که از نظر قدرت استدلال بسیار ضعیف‌تر بوده، چون معروف گشته، به عنوان علم تدریس شود. در میان مردمان، لایک و فیو، و در میان اندیشمندان، شرح و نقد، به یک نظریه برای معروف شدن پروبال می‌دهند تا به عنوان «علم» و گاهی «علم مطلق» به دنیا معرفی شود. 

این مسئله را از یک زاویه دیگر نیز می‌توان مورد کنکاش قرار داد. روش‌های تحقیق در پارادایم‌های تفسیری معمولا مبتنی بر مصاحبه‌‌اند. البته پژوهشگر با متخصصین امر مصاحبه می‌کند. ولی قطعا یکی از ملاک‌های برتری میان گزاره‌های کدگذاری شده در مصاحبه به کمیت آن کد برمی‌گردد. یعنی چه؟ یعنی معمولا در میان کدهای مختلف، آن کد و گزاره‌ای به عنوان مبدا تفسیر انتخاب می‌شود که کمیت بیشتری داشته باشد. یعنی متخصصان بیشتری به آن کد اشاره کرده باشند. حالا مگر حرف متخصصان وحی منزل است؟ خیر! متخصصان افرادی زمان‌مند و مکان‌مند هستند؛ یعنی در ظرف مکان و بر حسب شرایط زمان نظرشان را ابزار می‌کنند. و این یعنی آنها نه بر اساس «حقیقت خارج از ذهن» بلکه بر اساس امتزاج ذهنیات خود با موضوع، به کدها و گزاره‌ها امتیاز می‌دهند. این احتمال بسیار بالاست که یک متخصص، اگر در شرایط زمانی و مکانی دیگری قرار بگیرد، به کدها و گزاره‌ها به شکل دیگری امتیاز دهد. و این یعنی دال مرکزی یک تحقیق صرفا به خاطر سلیقه متخصصین می‌تواند تغییر پیدا کند. پس اینجا هم ما با نوعی از علم دموکراتیزه شده طرفیم. که البته قبول دارم؛ نسبت به مورد قبلی، سطح کمتری از دموکراتیزاسیون را شاهدیم. البته حتی در تحقیقات پوزیتیویستی هم این امر صادق است. بسیاری از تحقیقات علوم اجتماعی پوزیتیویستی هم بر اساس پرسشنامه و امتیاز به مفروضات مسئله پیش می‌روند که در آنها هم –گرچه مدعی کاشفیت از حقیقت‌اند- سطح بالایی از دموکراتیزه شدن قابل رویت است.

زاویه سوم هم به بحث رابطه مردم-سیاسیون و بودجه‌ریزی برمی‌گردد. بالاخره سیاسیون از مردم رای می‌خواهند و باید دل آنان را به دست آورند. و این مورد قطعا در نوع تخصیص بودجه به پژوهش‌های علمی تاثیرات فراوان دارد. مثلا در شرایط ریاضت اقتصادی، معمولا بخش‌های تحقیقات و توسعه سازمان‌ها در اولویت کاهش بودجه هستند. در اینجا دموکراسی جلوی پیشرفت علم را می‌گیرد، چرا که سیاسیون رای می‌خواهند و مردم بنده شکم هستند. نباید به خاطر مسائل لوکسی همانند پیشرفت علم، از سطح رفاه مردم زده شود که!؛ فلذا بودجه واحد تحقیقات و توسعه کم می‌شود. یا به شکل دیگری؛ فرض کنید یک جناح سیاسی به دلایل مختلف از جمله وابستگی به خارج، با پیشرفت علمی کشور مخالف است. این جناح دست به تولید روایت‌هایی می‌زند که «چرا باید چرخ را دوباره اختراع کنیم؟» و به این شکل تلاش می‌کند تا با همراه کردن مردم با خود راه توسعه و پیشرفت علمی را سد کند. در واقع با استفاده از ظرفیت‌های دموکراسی، ریشه حیات یک ملت را می‌زند.

البته این موارد هم قابلیت توسعه دارند، یعنی با جزئیات و به صورت انضمامی مطرح شوند و هم آنکه بر تعدادشان افزوده شود. ولی خب غرض از این متن صرفا بیان این نکته بود که علم امروزی و بالاخص علم اجتماعی امروزی، خیلی هم «علم» به آن معنا نیست. البته قطعا منظورم این نیست که نباید به سراغ علم برویم؛ ولی این را هم بدانیم که علم امروزی بیشتر از آنکه کاشف حقیقت باشد، واضع حقیقت است، یا حداقل سعی می‌کند که حقیقت را بسازد. اما این علم، متوهمانه در این اندیشه است که ساخت حقیقت لایتناهی است. در حالیکه قطعا قدرت انسان در ساخت حقیقت محدود است؛ که همین مورد خود جای بررسی بسیار دارد. شاید در متنی دیگر به آن پرداختیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۰
علی

علم معناپرداز

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ب.ظ

در مورد دینی شدن علم سخنها راندهاند. عده‌ای علم را مطلق می‌دانند و دینی و الحادی کردن آن را خلاف عقل به‌شمار آورده‌اند. اما دیگرانی نیز هستند که معتقدند علم، مبادی متفاوتی را می‌تواند اختیار کند. عده‌ای معتقدند که هر نوع علمی را می‌توان دینی و الحادی کرد. عده‌ای نیز معتقدند که علوم مرتبط با معنا و کنش انسانی را می‌توان از زوایای مختلف دینی و غیر آن مورد بررسی قرار داد. البته سخن‌ها در این مقوله بسیار است و ما را مجالی نیست تا در این یادداشت کوتاه به آنها بپردازیم. در دو خط قبل، کلیات را معروض داشتم.

در این مطلب می‌خواهم «ایده‌ای» را با شما درمیان بگذارم. البته شاید قبل‌ترها، کسانِ دیگری روی این موضوع کار کرده باشند که من از آن بی‌خبر باشم؛ و إن الله بکل شیءٍ خبیر علیم! پس اگر حرفم تکراری بود خرده‌ مگیرید در این آخر سالی.

علم، هم در بستری رشد می‌کند و هم بستری را می‌سازد. علوم طبیعی اما توصیف‌گرند و پیش‌بینی کننده رفتارهای اجباری عناصر طبیعی. اما علوم انسانی علاوه بر آنکه توصیف‌گرند و این توصیف‌گری در بستری خاص رشد می‌کند؛ همچنین آنها بسترسازند، چرا که نظریه‌سازند. و نظریه‌ها رفتارهای آدمی را جهت و سو می‌بخشد. پس علم را می‌توان از زاویه تاثیر آن بر رفتار آدمی به دینی و غیر آن تقسیم کرد.

تا به حال ندیده بودم کسی علم را به خاطر معناپردازی آن به دینی و غیر آن تقسیم کند. شاید بتوان روی آن کار کرد. شاید مدیریت اسلامی نوعی علم بسترساز و معناپرداز باشد.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۱۲
علی

قرار بود هر پایان‌نامه ارشد یکی از مشکلات مملکت را حل کند. قرار بود هر پایان‌نامه ارشد مسیر علمی هر دانشجو را مشخص کند. قرار بود از هر پایان‌نامه ارشد، علم بتابد. اما امروزه اینچنین نیست. و چرا اینچنین نیست؟ اجازه بدهید برای پاسخ به این سوال تجربه پایان‌نامه نویسی خودم را با شما درمیان بگذارم. شاید دردهای مشترکی با من داشته باشید.

یکی از دغدغه‌های ورودی‌های ارشد، همین بحث پایان‌نامه است. بسیاری فکر می‌کنند با چه غول بی‌شاخ و دمی باید کشتی بگیرند. حتی دیده شده که بعضی‌ها از تابستانِ قبل از شروع ترم اول به فکر آن هستند و موضوع انتخاب می‌کنند (خدا از چین موجوداتی نگذرد). اما واقعیت آن است که پایان‌نامه‌های ما نه دردی از کشور دوا می‌کند؛ نه مسیر علمی دانشجو را مشخص می‌کند و نه تابنده علم است. اما چرا؟ من به تازگی از پایان‌نامه مقطع ارشد دفاع کرده‌ام. با مشکلات پایان‌نامه نویسی آشنا هستم. این مشکلات، ریشه‌های گوناگونی دارند. بخشی از آنها به قوانین آموزشی برمی‌گردند. بعضی دیگر ریشه در فرهنگ پایان‌نامه نویسی دارند، و بعضی دیگر هم ناشی از سیاست‌گذاری‌های کلان علم و فناوری کشور است. هر کدام از این مسائل، خود نیازمند یک رساله دکتری است. در این یادداشت کوتاه قطعا من نمی‌توانم همه آنها را بررسی کنم. حتی یکی از آنها را هم به صورت عمیق قابل ریشه‌یابی در این وجیزه نیست. اما ترجیح می‌دهم به جای جوالدوز زدن به دیگران، یک سوزن به خود ما دانشجویان بزنم.

در باب پایان‌نامه‌نویسی، رسم است که دانشجویان ترم‌های پایین‌تر از سابقه‌دارها سوال بپرسند، راهنمایی بخواهند، کمک بگیرند و خلاصه از روش آنها در «بهتر» طی نمودن این راه درس‌ها بیاموزند. یادم هست که در قریب به اتفاق موارد، زمانی که با دانشجوهای ترم‌های بالاتر به گپ می‌نشستیم، ما را از انجام و ارائه یک پایان‌نامه خوب باز می‌داشتند. «کی پایان‌نامه تو رو میخونه آخه؟»، «جز استخراج مقاله هیچ سودی نداره برات»، «وقتتو الکی هدر ندی‌ها، حتی استاد راهنماتم به کارِت نگاه نمیندازه»، «فقط سریع تمومش کن» و جملات دلسرد کننده دیگری که از آن دانشجوی با انگیزه‌ی ابتدای ترم اول، یک فرد بی‌اعتنا به پایان‌نامه می‌ساخت. فرهنگِ «میان‌دانشجویی» پایان‌نامه‌نویسی ما همینقدر بی‌خود و مسخره است. به‌جای آنکه همدیگر را تشویق به انجام بهتر کار کنیم، که حتی اگر از دل آن نفعی برای کشور بیرون نمی‌آید، حداقل منِ دانشجو، در کمترین حالت، روش انجام یک تحقیق را به درستی آموزش ببینم، اقدام به تخریب امید و گرمیِ دل همدیگر می‌کنیم. و این فرآیند تا جایی که من می‌دانم سال‌هاست (بیش از دو دهه) که در دانشگاه‌ها جاری است. نتیجه چنین امری همین پایان‌نامه‌هایی است که مشاهده می‌کنیم. دانشجو برای شاید دومین تحقیق مهم زندگی خودش، ارزشی قائل نیست. البته قطعا دانشجوی ترم بالاتر، قصد خیرخواهی دارد. او می‌داند که برای نظام آموزشی کشور، پایان‌نامه ارشد هیچ ارزشی ندارد جز استخراج یک یا دو مقاله که صد البته خود آن مقاله هم هیچ اثر واقعی و ارزشمندی ندارد جز برای کسی غیر از دانشجویی که زحمت انجام کار بر روی دوش اوست. ولی واقعیت آن است که در بلندمدت این پایان‌نامه‌ها حداقل می‌تواند مسیر علمی دانشجو را مشخص کند، می‌تواند حداقل روش تحقیق را به دانشجو آموزش دهد، و حداقل می‌تواند به دانشجو هویت دهد تا در آینده خود او، شخص مفیدی به حال کشور باشد. یادم هست در گروه کلاسی‌مان در تلگرام صحبت می‌کردیم که یکی از دوستان در باب پایان‌نامه فرمود: «بابا یه سفره‌ای است که پهن شده و همه استفاده می‌کنند. تنها وظیفه ما اینه که سریع‌تر تمومش کنیم» و البته آن حرف اصلی را به نظرم در گلو باقی گذاشت و بیان نکرد که از دل این مطالب چه سودی نصیب چه کسانی می‌شود.

حرف این است که با این فرهنگ ما به جایی نخواهیم رسید. حرف دانشجوی ترم بالاتر چون با سطح بالاتری از «خودمانی‌بودن» بیان می‌شود موثرتر است نسبت به آن استاد دلسوزی که سعی در تهییج دانشجو برای انجام کار با بالاترین کیفیت ممکن دارد.

خلاصه آنکه اگر از دل دانشگاه ما و پایان‌نامه‌های دانشگاهی ما، خروجی درخور و مناسب کشور نداریم، یکی از دلایل آن همین فرهنگ میان‌دانشجوییِ بین‌نسلی ماست که به صورت سینه به سینه و نسل به نسل میان ما منتقل شده و ارزش پایان‌نامه را فرو می‌کاهد. حال فرهنگ پایان‌نامه‌نویسی‌مان خوب نیست، چون حال دانشگاه‌مان خوب نیست و حال دانشگاه‌مان خوب نمی‌شود مگر آنکه حال فرهنگ تحقیقمان به صورت اعم و حال فرهنگ پایان‌نامه‌نویسی‌مان به صورت اخص بهبود یابد.

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۳:۱۷
علی

خاطره خوابگاه

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ

وقتی اسم خوابگاه دانشجویی بیاید، معمولا کلماتی همچون شور، نشاط، شادی، دوران خوشی و یا مشکلات سلف، جدال‌های بی نهایت سیاسی، صحبت‌های در ظاهر شاد ولی پر از درد و غم به ذهن متبادر می‌شوند. خب خوابگاه همه اینها هست. اما می‌تواند کمی بیشتر هم باشد. در واقع دوران دانشجویی و بالاخص محیط خوابگاه دوران انسان‌سازی است. دانشگاه محل تربیت نیروهای جوان و زبده هست. خوابگاه نیز می‌تواند این اثر را ضریب ببخشد و اثر این تربیت را چندین برابر کند. اما خوابگاه باز هم می‌تواند بیشتر باشد. چیزی بیشتر از انسان سازی. در واقع خوابگاه می‌تواند حتی محلی برای نظریه‌پردازی هم باشد! خودم هم علامت تعجب در پایان جمله‌ قبلی گذاشتم، پس این حق را به شمای خواننده می‌دهم که هم‌الان چشمانتان از تعجب زیاد به یک دایره کامل تبدیل شده باشد!! ولی خب تجربه‌ای بود که برایم رخ داد. خب الان می‌پرسید دانشجویی که ساعت‌ها در راهروهای دانشگاه از این طبقه به آن طبقه می‌رفته است و سر کلاس درس حاضر می‌شده است و احیانا شاغل هم می‌باشد و باز هم احیانا متاهل، دیگر چه وقتی برای اندیشیدن حول اتفاقات خوابگاه دارد؟ در واقع اینطور به نظر می‌رسد که خوابگاه همانند اسمش فقط محلی است برای خواب و بیرون کردن خستگی روزانه با خواب شبانه! ولی نه، اینگونه هم نیست، می‌شود از اتفاقات کوچک درس‌های بزرگی گرفت. شاید تفکرات چند دقیقه‌ای قبل از خواب شبانگاهان این مجال را در اختیار من و شما قرار دهد.

در دنیا و در رشته مدیریت بسیار مرسوم است که دانشمندی، نظریه‌پردازی، دانشجویی به سراغ شرکت‌های مختلف، کارخانه‌های گوناگون و سازمان‌های دولتی و تجاری و خدماتی و صنعتی برود و با مشاهده رفتار روسا و مرئوسان، مدیران و کارکنان و ثبت رفتار آنها و نیز تفکر عمیق و برداشت از آنها نائل به فهم یک موضوع سازمانی شود و یا با انتزاع بعضی مفاهیم و ساخت‌دهی به آن اقدام به نظریه‌پردازی کند.

خب اگر این در یک کارخانه مثلا ماشین‌سازی و یا یک شرکت دولتی میسور است، چرا در کارخانه انسان‌سازی که منظورم همان خوابگاه دانشجویی است رخ ندهد؟ چه تبعدی دارد؟ چرا نشود؟ حتما می‌شود. برای نگارنده این سطور این اتفاق رخ داده است. شما که باهوش‌تر نیز هستید پس حتما می‌توانید. بیائید با هم این تجربه را مرور کنیم.

طی دوران کارشناسی من در شهر خودمان درس می‌خواندم پس نیازی به خوابگاه نداشتم. ولی برای مقطع کارشناسی ارشد در شهر تهران پذیرفته شدم و خب بالتبع نیازمند خوابگاه بودم. همان روزهای اولی که در خوابگاه کوی مستقر شدم یکی، دو لپ تاپ از بچه‌های خوابگاه گم شد که اینطور اوقات احتمال اول دزدی است. گویا لپ‌تاپ‌‌ها دزدیده شده بودند. خب اتفاق بدی بود و موجی از نگرانی را بین بچه‌های خوابگاه و بالاخص ورودی‌های جدیدی که تجربه زندگی خوابگاهی نداشتند ایجاد کرد. بعضی از مسئولین خوابگاه و یا دانشجویانی که تجربه بیشتری در زندگی خوابگاهی داشتند سعی داشتند با ارائه توصیه‌های لازم برای حفاظت از اموال به ورودی‌های جدید کمک کنند. جلسات رسمی و غیررسمی برگزار شد و تجربیات با بچه‌های جدید به اشتراک گذاشته می‌شد. یکی از این توصیه‌ها این بود که شب‌ها حتما درب اتاق را قفل کنید و بعد بخوابید. دلیلش هم این بود که ممکن است نیمه‌های شب افرادی که زیاد قابل اطمینان نیستند از حالت خواب‌آلودگی شما استفاده کرده وارد اتاق شوند و شما هم با این تصور که یکی از هم اتاقی‌ها وارد اتاق شده است بی‌اهمیت به باز و بسته شدن درب اتاق دوباره چشم بر چشم نهید و بخوابید و بشود آنچه که نباید...

خب توصیه معقولی بود. ولی از آنجایی که من هیچکدام از هم اتاقی‌هایم را نمی‌شناختم این سوال برایم ایجاد شده بود که چرا من باید به این افراد اعتماد کنم؟ البته قبل از ادامه مطلب عرض کنم که الان و بعد از گذشت نزدیک به 2 سال مثل چشمانم به هم اتاقی‌هایم اعتماد دارم ولی آن روزها آنان را نمی‌شناختم. واقعا برایم سوال شده بود. اگر من در اتاقی دیگر و با افرادی دیگر هم‌اتاق بودم، قطعا همین توصیه‌ها را باز هم می‌شنیدم و باید در برابر هم اتاقی‌های فعلی همه موارد ایمنی را رعایت می‌کردم؛ پس چرا الان باید به آنان اعتماد داشته باشم؟ این سوالی بود که هیچگاه کسی پاسخی برای آن نداشت.

در مواقع بیکاری این سوال ذهن مرا به خود مشغول می‌ساخت، تا اینکه در ابتدای ترم دوم یکی از هم‌کلاسی‌هایم از من موضوعی برای ارایه سرکلاس یکی از دروس خواست. از او چند دقیقه‌ای وقت خواستم تا کمی حول موضوعات مختلف فکر کنم. ناگهان موضوعی به ذهنم آمد؛ با قرار گرفتن در یک موقعیت خاص باید یک سری از الزامات را حتما رعایت کنیم، مثلا وقتی در خوابگاه با افرادی هم اتاقی می‌شویم الزاما باید تا حدی از اطمینان را به آنها داشته باشیم و البته برعکس برای اذیت نشدن حتی اگر دستمان کج باشد باید یک سری از الزامات را رعایت کنیم تا زندگی تلخی نداشته باشیم، مثلا از هم اتاقی‌ها چیزی ندزدیم! خب این مسائل را وقتی در ذهنم مرور کردم و سوالات مختلف دیگری به ذهنم آمدند و کمی موضوع را به سازمان تعمیم دادم به مفهومی رسیدم به نام «بصیرت شغلی»! به عنوان دانشجوی مدیریت تا آن روز این عبارت را در کتب مدیریت منابع انسانی ندیده بودم، با تنی چند از اساتید و افراد مطلع این بحث را در میان گذاشتم و اکثرا تائید کردند که در دنیا با این واژه کسی حرف خاصی نزده است یا اگر هم بحثی شده بسیار کم بوده است. همین امر باعث شد مطالعاتم را برای گسترش و تعمیق این مفهوم پیگیری کنم.

من در اینجا قصد توضیح مفهوم بصیرت شغلی را ندارم. هدف فقط این است که بگوئیم در کارخانه انسان‌سازی خوابگاه دانشجویی می‌توان از اتفاقات روزمره‌ای که به سادگی از کنارشان عبور می‌کنیم درس‌های بزرگی بگیریم...همین!

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۰
علی

"وی" یک عدد پروفسور بود...!

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۱۲ ب.ظ

1-محفل دانشمندان و دانشجویان مدیریت دولتی کشور بود. داشت سمیناری حول سیر تاریخی نظریه‌های مدیریت دولتی ارائه می‌کرد. بیش از یک دهه پیش کرسی تدریسی در بهترین دانشکده مدیریت کشور داشت. از ضعف‌های مدیریت دولتی در ایران می‌گفت. اواخر ارائه، با «غروری» خاص، سینه سپر کرد، با صدایی که نسبت به لحظاتی پیش، کمی بیش بم شده بود گفت: «اگر امروز، دانشکده مدیریت دانشگاه تهران، به عنوان بهترین دانشکده مدیریت کشور را تعطیل کنند، هیچ خللی در سیستم مدیریتی کشور وارد نخواهد شد». تو گویی به کشفی بزرگ نائل آمده است و یا نظریه‌ای سترگ و شگرف در عرصه مدیریت دولتی معرفی می‌کند که حلال همه مشکلات کشور خواهد بود. نه در چهره او اثری از حزن دیده می‌شد و نه در چهره دیگر اندیشمندان مدیریت دولتی کشور نشانه‌ای رویت می‌شد که نشان دهنده ناراحتی آنها از این فضاحت باشد. گویا فقط آنها در این فاجعه که، بود و نبود بهترین دانشکده مدیریت کشور هیچ فرقی به حال سیستم مدیریتی کشور ندارد مقصر نیستند. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

2-طرحم را در «نزد وی» ارائه کردم. یک طرح تحقیقاتی برای هدفمند شدن پایان نامه‌های دانشجویان. ظاهرا که خوب گوش می‌کرد. برای تحریک وی در حمایت از طرح، سوالی از او پرسیدم: «جایگاه دانشکده‌های مدیریت در فرآیند تصمیم‌گیری کشور چگونه تعریف می‌شود؟». پاسخ داد این دانشکده‌ها در فرآیند‌های تصمیم‌گیری کشور هیچ جایگاهی ندارند. باز هم گویا او در این افتضاح، هیچ تقصیری ندارد. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

3-زمانی که نامی از فلان گرایش مدیریتی برده می‌شود، اسم او حتما در ذهن‌ها خطور خواهد کرد. اگر بخواهیم در همان فلان گرایش مدیریتی، دو یا سه نفر را به عنوان اساتید برتر کشور نام ببریم، نام "وی" حتما در لیست ذکر خواهد شد. اما در یک فاجعه که نشانه‌ای از سطح پایین علمی "وی" است، "وی" که حقوق پروفسوری را به جیب می‌زند و با همین لقب پروفسور فلانی در انواع و اقسام شوراهای تصمیم‌گیری عضو است و از آنها پول می‌گیرد، به جای آنکه در راستای حل مشکلات کشور قدم بردارد، پس از بیش از 20 سال تدریس، اقدام به تالیف «کتاب تست» کرده است. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

4-مهم‌ترین درس مقطع کارشناسی ارشد ما با "وی" بود. اصلا این دوره تحصیلی و دیگر درس‌هایی که طبق برنامه مصوب باید پاس کنیم، با یک هدف است و آن هدف نیز در درس "وی" خلاصه می‌شد. اما "وی" به جای معرفی کتاب‌های روز، منبعی را معرفی کرد که متعلق به حداقل 23 سال قبل بود و البته همان را نیز با حوصله‌ای بسیار کم تدریس می‌کرد. اما عمق فاجعه زمانی هویدا شد که در زمان ارائه دانشجویان، "وی" سر کلاس مقطع ارشد چرت می‌زد. البته از عواقب برگزاری کلاس پس از یک ناهار خوشمزه و سنگین است، ایرادی بر "وی" وارد نیست. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

5-پشت سر هم کتاب می‌نویسد. ولی همیشه گفته‌ام که "وی" را نه به عنوان یک عدد نظریه‌ پرداز که فقط به عنوان یک عدد مترجم متون مدیریتی قبول دارم. در مصاحبه‌ای فلان کتابش را بهترین کتاب خود می‌دانست. مطالعه کردم. از سطح سوادش همین بس که هنوز نمی‌دانست عقلانیت دینی در طول عقلانیت‌های اقتصادی و سیاسی و... قرار می‌گیرد و نه در عرض آنها؛ ضمن آنکه همان عقلانیت دینی را نیز کاملا شرک آلود تبیین کرده بود. عجبا که "وی" نیز یک عدد پروفسور بود...!

نتیجه آنکه واقعا اگر همه دانشکده‌های مدیریت کشور همین امروز تعطیل شوند، نه فقط خللی در سیستم مدیریت کشور وارد نمی‌شود، بلکه خوب هم هست. چون بودجه‌ای برای بقای آنها تلف نمی‌شود...!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۲
علی

دانشجو باید مطالبه گر باشد

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۱۲ ب.ظ

از بچه‌های واقعا باسواد دانشکده است. او را از زمانی می‌شناختم که دانشجوی کارشناسی بود و امثال بنده که دانشجوی کارشناسی ارشد بودیم، در اکثر مواقع در برابر معلوماتش سر تواضع فرود می‌‌آوردیم. ما که هیچ، حتی معتقدم بسیاری از دانشجویان مقطع دکترا هم در برابر او چیزی در چنته نداشتند. می‌گفت در دوران کارشناسی، علاوه بر کلاس‌های رسمی دانشکده مدیریت، به صورت خودجوش به کلاسهای خاص رشته فلسفه هم می‌رفته است. مکاتب فلسفی را خوب می‌شناخت و ذهنی به جد ورزیده ترتیب داده بود. به علت آنکه کلاسهایمان در روزهای غیر مشابه برگزار می‌شد کمتر می‌دیدمش. شاید 5-6 ماهی بود که با هم صحبت نکرده بودیم. بعد از مدت‌ها روزی در محوطه دانشکده دیدمش در حالی که حیران بود و گویی منتظر. منتظر نتیجه جلسه گروه بود تا ببیند چه آشی برای پایان نامه‌اش پخته‌اند. عنوان را خودش تنظیم کرده بود. پروپوزال را هم به تنهایی نوشته بود. حتی روش تحقیق، محیط تحقیق و دیگر مباحث مهم مرتبط با پایان نامه را نیز به تنهایی انجام داده بود. یک پروپوزال کامل و بی‌نقص را به جلسه گروه فرستاده بود. پروپوزالش فقط یک نقص داشت؛ اینکه هنوز استاد راهنما را مشخص نکرده بود. هیچکدام از اساتید گروه را قبول نداشت. درخواستش فقط این بود که «دکتری» را برای راهنمایی او برگزینند که هیچکاری با روند کار نداشته باشد. در واقع استاد راهنما را می‌خواست تا فقط کارهای اداری را انجام دهد. نمی‌دانم چقدر حق را به او بدهم. می‌دانم که به شدت با سواد است و البته می‌دانم که سطح آقایان و خانم‌های دکتر در تراز اسم و نامی که ترتیب داده‌اند نیست. شاید حق با دوست من بود. «او اساتید دانشکده را قبول نداشت». البته نه به این شوری، ولی چنین قضیه‌ای منحصر در او نیست. بسیاری دیگر از دانشجویان هم معتقدند که سطح اساتید از آن چیزی که باید باشد، بسی نازل‌تر است. و البته دانشجویان این ضعف را ناشی از قصور اساتید می‌دانند. اما من اینطور فکر نمی‌کنم. این ضعف از قصور اساتید هست، اما تنها از قصور اساتید نیست.

ما دانشجویان اگر بیش از اساتید مقصر نباشیم، قطعا کمتر هم تقصیر نداریم. دانشجو باید مطالبه‌گر باشد و مطالبه‌گری نیازمند مطالعه فراوان است به قدری که اساتید هم برای کم نیاوردن سر کلاس به مطالعات عمیق‌تر روی بیاورند. یادم هست ترم اول کارشناسی ارشد، یکی از اساتید 10 الی 15 دقیقه ابتدایی هر جلسه را به پرسش و پاسخ حول مطالب جلسه قبل اختصاص می‌داد. جدا به سختی می‌توانم مواردی را بیان کنم که استاد گرامی ما سوالی پرسیده باشد و یکی از دانشجویان پاسخی درخور ارائه کرده باشد. معمولا سکوتی همراه با لبخند تلخ نشات گرفته از عدم مطالعه، تنها پاسخ ارائه شده از سوی همکلاسی‌های بنده بود. این روال منجر شد به تصمیمی از سوی استاد مربوطه: ارائه هر فصل توسط یک یا چند تن از دانشجویان. در واقع تنها راهی که می‌توانست ما را مجاب به اندکی مطالعه کند، همین ارائه‌ها بود. خب از دل این سطح نازل از مطالعه، دانشجوی مطالبه‌گر در نمی‌آید. دانشجو که مطالبه‌گر نشد، استاد هم انگیزه کافی برای پیشرفت نخواهد داشت. یکی از مواهب نقد، پیشرفت کسی است که مورد نقد واقع می‌شود. وقتی نقدی نباشد حس عالم کل بودن به آدم دست می‌دهد و این حس یعنی عدم پیشرفت.

دوستی می‌گفت اساتید، پیشانی پیشرفت علمی کشور هستند. درست می‌گفت ولی باید اضافه کرد که سوخت این ماشین، دانشجویان هستند. دانشجو که مطالعه کرد، استاد را سر کلاس، سوال پیچ می‌کند و استاد برای کم نیاوردن اقدام به مطالعه خواهد کرد. استادی که با مطالعه کافی سر کلاس حاضر شود، دانشجویان قوی‌تری ترتیب خواهد داد و دانشجویان قوی‌تر، مطالبه‌گرتر خواهند شد.

مشکل امروز دانشگاه‌های ما وجود چرخه بی‌سوادی است. استاد ضعیف منجر به پرورش دانشجوی ضعیف خواهد شد، و دانشجوی ضعیف انگیزه مطالعه استاد را از بین خواهد برد. نمی‌دانم چه چیزی این چرخه را ایجاد کرده است. اما می‌دانم این چرخه باید شکسته شود. حال اساتید این چرخه را باید بشکنند و یا دانشجویان؟ من فکر می‌کنم دانشجویانی که سرشان به تنشان بیارزد. سوال کلید علم است. دانشجو هم شان سائل دارد و استاد شان پاسخ دهنده و یا راهنمایی برای کشف پاسخ.

برای دانشگاه انقلابی، باید دانشجوی مطالبه‌گر تربیت کنیم تا چرخه‌ای که گفتیم به چرخش درآید. اما سوال مهم‌تر این است که چگونه چرخه قبلی شکسته شود؟ دانشجو ضعیف است؛ کدام نهاد باید انگیزه این مطالعه را در دانشجویان ایجاد کند؟ اساتید؟ یا نهادهای دیگری همچو بسیج؟

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۲
علی

علم جنگی، تمدن وحشی

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ق.ظ

آینده پژوهی شون از دل جنگ در اومده...!

مدیریت استراتژیکشون از دل جنگ در اومده...!

تحقیق در عملیات شون، ایضا؛ از دل جنگ در اومده...!

و احتمالا بسیاری دیگر از علوم شون...!

آمریکایی ها رو عرض میکنم. چقدر وحشی هستن اینا آخه.

سوال اینه، آیا تمدن های دیگر هم، مثل چین، ایران، روم، یونان، مصر و ... از دل جنگ به علوم و دانش می رسیدند؟

وقتی میگیم تمدن غرب نوین، یک تمدن وحشی و خونخواره، دلیلش همینه...!

از منظر تاریخی میشه به شدت روش کار کرد و مطلب نوشت...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۲:۳۵
علی