ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

همهمه کلمات...!

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ب.ظ

چند روزی است که دلم هوای نوشتن کرده بود. نوشتن در وبلاگ آرامم می‌کند؛ چیزی شبیه به آنهایی که شبانه در دفتر خاطرات‌شان چیزکی می‌نویسند. از اینستاگرام و تلگرام و توییتر و آن دنیای شلوغ بیرون که خسته می‌شوم به‌سراغ وبلاگم می‌آیم. اینجا هیچ چیزی ندارد و همین هیچ‌چیز نداشتنش قشنگش کرده!

اما چه می‌خواستم بنویسم؟! هیچ! راستش را که بخواهید حرف برای گفتن زیاد دارم؛ اما فراموش کرده‌ام. در آن گوشه ذهنم کلمات فریاد می‌کشند؛ ولی آن‌قدر صدای‌شان درهم‌ پیچیده که متوجه منظور پشت هر کلمه نمی‌شوم!! ایکاش خط‌کشی در دست داشتم و آنچنان ابهتی که کلمات از ترس خشک‌شان می‌زد و سرجایشان می‌نشستند؛ بعد با لبخند نگاه‌شان می‌کردم و از روی دفتر شماره می‌خواندم؛ آنها هم پس از معرفی یکی‌یکی بلند می‌شدند و حرف‌شان را می‌زدند و سرجایشان آرام می‌گرفتند! ولی خب فعلا از این خبرها نیست. همان بهتر که از میان همهمه دوست‌نداشتنی‌شان حدس بزنم چه می‌خواهند بگویند.

از گوشه سمت چپ مغزم کسی گویا «آینده» را باخود زمزمه می‌کند. شاید دغدغه آینده را دارد. دغدغه هولناکی است برای آنانی که خدا ندارند. دوست دارم تنبیهش کنم! دوست دارم برسرش فریاد بکشم و بگویم «مگر تو خدا نداری که نگران آینده‌ای؟» ولی ته‌دل خودم هم لرزید. لرزید نه از آن‌روی که خدایی نیست؛ بل به این‌خاطر که خدایی نیستم! دوست دارم ساکتش کنم؛ ولی نگران امتحان‌هایی هستم که طلیعه‌شان را می‌بینم. نگرانم که آن‌قدر بزرگ نشوم که ازپس‌شان بر آیم!

سعی می‌کنم در این همهمه به‌دنبال صدای دیگری باشم. نمی‌دانم از کجا صدای «خارج» می‌شنوم. ولی باتوجه به آن روزهایی که کلمات کلاس روانم آرام‌تر بودند، حدسم این است که دغدغه تحصیل مقطع دکتری در یکی از کشورهای صاحب‌علم را دارد. حق دارد؛ یعنی حق دارم! دانشجوی بهترین دانشگاه کشور بوده‌ام و با ضرس قاطع می‌گویم هیچ‌چیز به دانشجو نمی‌آموزند. دوست دارم سر کلاس اساتیدی بنشینم که حداقل خودشان می‌دانند از چه‌چیز سخن می‌گویند.

اما میان همهمه کلمات توجهم به «تنهایی» جلب شد. اما نه به‌خاطر بلندی صدایش؛ بل به‌خاطر چهره مظلومی که با شنیدن آن در پسِ صورتم دیده می‌شود. می‌دانید؟ در این شهر تنهایم. در شهری که نمی‌دانم خودم را در آن قریب بدانم یا نه! ولی واقعا آزاردهنده‌ست. درست است؛ در این شهر هم برادرم هست که باهم زندگی می‌کنیم، هم خواهرانم هستند و هم کلی فامیل دور و نزدیک. اما می‌دانی تنهایی آدم را از یک سنی به‌بعد اینها پر نمی‌کنند. نمی‌دانم چه شد که با تمرکزم روی «تنهایی» همهمه کلمات هم آرام گرفت. شاید همه به این مشغولند که تنهایی فقط شایسته خداست.

خدایا مرا تنها مگذار...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۲۷
علی

روزهای بی‌جهت

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ ق.ظ

امیدوارم بتوانم یک کتاب را در یک یادداشت 900 کلمه‌ای عرضه کنم. با من همراه شوید:

1- نمی‌دانم چه کسی تخم لق کنکور را در ایران کاشت. اما می‌دانم یکی از بزرگ‌ترین ضربه‌ها را به آینده ایران زده است. هر کسی بوده، البته اگر می‌فهمیده که چه می‌کند، قطعا یکی از باهوش‌ترین دشمنان این مردم بوده. کنکور از آن ضربه‌هایی است که هنوز بدنه جامعه ما نمی‌داند از کجا می‌خورد. دو سه سال پیش بود که در برنامه «حذف و اضافه» شبکه سوم سیما، میان معاون وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بحثی در گرفت. بحث جالبی بود. معاون وزارت علوم معترض بود که خروجی‌های وزارت آموزش و پرورش قابلیت‌های بالایی ندارند و زمانی که دانشجو می‌شوند از نظر مهارت‌هایی مثل خلاقیت، تجزیه و تحلیل، پژوهش، جستجو کردن، سوال پرسیدن و فکر کردن بسیار در سطح نازلی قرار دارند. خب راست می‌گفت، این چیزی است که ما هر روز در دانشگاه‌ها با آن برخورد می‌کنیم. از آن سو معاون وزارت آموزش و پرورش هم می‌گفت «خب روش جذب دانشجوی شما کنکور است و خانواده‌ها از مدارس ما و مجموعه وزارت انتظار دارند تا فرزندان‌شان را برای قبولی در کنکور آماده کنیم. قبولی در کنکور هم نیازمند مهارت‌هایی است جدا از مهارت‌هایی که یک دانشجو به آن نیاز دارد». و البته راست هم می‌گفت. برای قبولی در کنکور شما باید بتوانید تست بزنید و تست زدن، یعنی انتخاب گزینه درست از میان 4 گزینه، هیچ نیازی به خلاقیت و تحلیلگری –از آن سنخی که دانشجو به آن نیازمند است- ندارد. از نگاهِ منِ بیننده هر دو نفر راست می‌گفتند. خب اگر هر دو راست می‌گفتند پس ایراد کار از کجاست؟ ایراد از کنکور است.

2- ماکس وبر اندیشنمد بزرگ آلمانی معتقد است ویژگی خاص تمدن غرب در «عقلانیت صوری» یا رسمی آن است. عقلانیت صوری یعنی چی؟ یعنی اینکه جامعه بر اساس ارزش‌ها، نیازها و سمت‌وسوی کلی خود، برای افراد مسیر زندگی مشخص می‌کند. جامعه مشخص می‌کند که چه رفتاری به چه اندازه باید تشویق یا تنبیه شود. افراد اگر کدام مسیر را طی کنند موفق می‌شوند. در این نوع از عقلانیت، جامعه به افراد خط می‌دهد حتی قبل از آنکه به دنیا بیایند.

3- در ایران ما از ابتدا در گوش فرزندان‌مان می‌خوانیم که کنکور همه چیز است. اگر در یک دانشگاه خوب پذیرفته شوی دنیا به کامت می‌شود. خلاصه آنکه کل زندگی فرد را در کنکور خلاصه می‌کنیم. چند سالی است که موسسات کنکور حوزه عمل خودشان را حتی به مدارس ابتدایی هم گسترش داده‌اند. دانش‌آموز ابتدایی از همان اول با کنکور و استرس مزخرفش درگیر می‌شود. دانشگاه برای ما همه چیز است. کارشناسی قبول شو؛ بعد در کنکور ارشد رتبه بیاور؛ و سپس هم دکتری... آنچنان هم سخت می‌گیریم که باید این مسیر حتما بدون هیچ وقفه‌ای طی شود. آمال و آرزوی‌مان این می‌شود که در همان سال اول در یک دانشگاه خوب پذیرفته شویم، کارشناسی را تمام کنیم، بدون فوت وقت در مقطع ارشد پذیرفته شویم، تمام کنیم، بلافاصله از سد کنکور دکتری عبور کنیم، دکتر شویم، پست‌دکترا را هم بگذرانیم و... .  خب همه اینها اگر بلافاصله و بی‌وقفه طی شود، ما در حدود 32-33 سالگی یک دکترِ پست‌دکتری گذرانده‌ایم! خب بعدش؟ با چه انگیزه‌ای؟ با چه هدفی؟

لطیفه‌ها از آسمان نازل نمی‌شوند؛ از دل دغدغه‌های ما متولد می‌شوند. یک لطیفه‌مانندی شنیدم که زیاد هم لایک خورده بود. «30 سالگی مثل ساعت 11 ظهر میمونه، برای هر کاری نه دیره و نه زود»! شاید جمله ساده‌ای به نظر برسه که صرفا برای خنده بیان شده؛ ولی حقیقت ورای این است. در همین جمله ساده، نوع تفکر خیلی از ما نقش بسته است. خیلی از ما جوان‌های ایرانی فکر می‌کنیم باید در 30 سالگی، اصلا شما بگو 35 سالگی به سطح بالایی از خوشبختی رسیده باشیم. مدرک گرفته باشیم، در یک شغل خوب مشغول به کار شویم، خانه و ماشین داشته باشیم، ازدواج کرده باشیم و بعد از آن با پول زیاد در کنار همسر و فرزند خوش بگذرانیم.

این همان فاجعه کنکور است که دقیقا شبیه موسسات کنکور که قلمروی کاری‌شان را به مقطع ابتدایی گسترش داده‌اند، کنکور هم اسطوره موفقیت خود را به دیگر عرصه‌های زندگی ما تزریق کرده است. یعنی شما باید تا یک سن خاص (30 تا 35 سالگی) به موفقیت دست یافته باشید و بعد از آن زندگی کنید. در حالیکه واقعیت بسیار زیباتر است. در واقعیت شما تا لحظه آخر عمر باید موفقیت را بازآفرینی کنید. لحظه به لحظه. هیچ ایرادی ندارد که تازه در سن 30 سالگی ارشد بخوانید. در 40 سالگی به دکتری فکر کنید. و در 60 سالگی یک زندگی خوب داشته باشید. مهم این است که شما در لحظه‌لحظه زندگی‌تان پیشرفت کنید. آرمان داشته باشید و در راه آن آرمان بجنگید و مبارزه کنید. مدرک دانشگاهی، نوع شغل شما، محل زندگی‌تان، همه باید ذیل آرمان شما تعریف شوند. آرمان شما امروز حکم می‌کند که درس را رها کنید، خب رها کنید؛ فردا حکم می‌کند که در یک رشته دیگر تا دکتری بخوانید، خب بخوانید. مهم این است که شما از جنگیدن در «مسیر آرمان»تان خسته که نشوید هیچ، بلکه لذت ببرید.

آن کسی که کنکور را ایجاد کرد یا یک دوست احمق بود، یا یک دشمن خبیث و کاربلد؛ که می‌دانست از چه طریقی ضربه بزند که ما درد بکشیم، ولی نه ضارب را بشناسیم و نه آلت ضربه را...!

زیاده عرضی نیست. جمله آخر: اجازه بدهید در تمام عمر از جنگیدن برای موفقیت لذت ببریم.

از سری یادداشت‌های من برای نشریه چشمه

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۸ ، ۱۰:۳۲
علی

نیست...

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۱۹ ق.ظ

جدی یا شوخی، تعداد توییت‌هام درباره ازدواج زیاده، به قدری که چند نفری به شوخی اعتراض می‌کنند و با هم جدی‌جدی کلی می‌خندیم. اما جدای از شوخی، دیروز جدا معنای تنهایی رو حس کردم. ساعت نزدیک ۸ غروب بود که از دفتر زدم بیرون. سوار مترو شدم، خیلی خسته بودم. اما خستگی اذیتم نمی‌کرد، از قضا انرژی میگرفتم ازش؛ از اینکه یه شغل خوب دارم‌ که تا الان توش موفق بودم و به امید خدا بعد از این موفقیت نصیبم خواهد شد. از اینکه میتونم یواش‌یواش روی پای خودم بایستم. اینا همه‌شون خوب بود. گر چه کار خستگی جسمی نصیبم کرد، ولی روحم از جای دیگری خسته بود. 

دیشب همه اعضای خانواده دور هم جمع بودن، منزل ما! همه رفته بودن جز یکی، من! من تنهای تنهای تنها رفتم خونه برادرم. هیچکسی منتظرم نبود. واقعا تنهایی رو با تمام وجودم چشیدم. چشیدم چرا همسر مایه آرامش آدمه، و من همسری نداشتم که منتظرم باشه تا با برق نگاهش وقتی وارد خونه میشم خستگی از تمام وجودم خارج بشه.

وقتی تو مترو بودم تمام مدت به همین قضیه فکر میکردم، به همسری که نیست، به دلبری که نیست، به مونسی که نیست.

بگذریم، حوصله نوشتن نیست...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۱۹
علی

ریاضیات در عید فطر!

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۱۹ ق.ظ

مطلبی که قصد بیان آن را دارم، از نظر خودم جدی است؛ ولی شاید از منظر شمای خواننده بیشتر شبیه به شوخی باشد؛ که البته هیچ اصراری بر اثبات نظر خودم ندارم. ولی خب این موضوع برای من شبیه قرصی آرام‌بخش عمل کرده است. در اینجا صحت  و سقم آن مسئله اصلی نیست. مسئله آن است که در ایامی شبیه همین روزها، یعنی اواخر ماه مبارک رمضان یا اوایل آن، یکی از دغدغه‌های مردم این است که چرا در فلان کشور و بهمان کشور عید فطر مثلا یکشنبه است ولی در ایران دوشنبه است. یا مثلا چرا اهل تسنن جمعه را عیددر نظر گرفته‌اند و مردمان شیعه همان منطقه شنبه را! خب این دغدغه‌ای شده که فضای مغز را بی‌دلیل پر می‌کند. شما 10 ساعت هم که روی این موضوع فکر کنید، باز در آخر منتظر می‌مانید بیت مرجع عالی‌مقام خودتان یا دفتر مقام معظم رهبری حفظه‌الله چه روزی را عید اعلام کنند و شما آن را عید بگیرید. خب وقتی هیچ اختیاری از خود نداریم، چرا فضای مغز را بی‌دلیل پر کنیم؟ خب من این موضوع را برای خودم با استفاده از یک قاعده ریاضی حل کردم. حالا درست و علمی و دقیق نیست؟ خب نباشد! من در اینجا قصدم آرامش روانی بود که حاصل شد و البته این آرامش برای هیچکسی هم مضر نیست. پس با همین روش شاید غلط شاید درست خودم کار را پیش می‌برم.

اما این قاعده ریاضی چیست؟ قاعده «جزء صحیح». نماد این قاعده در ریاضیات دو عدد براکت هست: []. عددی که میان این دو براکت قرار بگیرد به جزء صحیح کف خودش برمی‌گردد. یعنی چی؟ مثلا شما اگر عدد 7/9 را در براکت قرار دهید جواب می‌شود 7. چون عدد جزء صحیح و 0/9 جزء اعشاری است. جزء اعشاری حذف می‌شود و جزء صحیح باقی می‌ماند. فاصله میان دو عدد 7/0000000001 و 7/999999 تقریبا یک واحد ریاضی است. ما می‌توانیم عدد اول را دقیق 7 و عدد دوم را دقیقا 8 در نظر بگیریم. ولی از نقطه‌نظر قاعده جزء صحیح این دو عدد با هم یکسان بوده و برابر با عدد 7 هستند. در حالیکه فاصله میان دو عدد 7/999999 با 8/00000000001 خیلی کمتر از آن چیزی است که فکر میکنیم، اما از نظر قاعده جزء صحیح عدد اولی برابر با 7 و عدد دومی برابر با 8 است.

فکر می‌کنم متوجه منظورم شده باشید. اجازه بدید با مثال شیعه و سنی جلو برویم. مبنای شرعی اهل تسنن برای افطار یا نماز مغرب، غروب آفتاب است، ولی شیعیان در شهرهایی مثل تهران حدود 15 دقیقه بعد را به عنوان پایان روز در نظر می‌گیرند. حال فرض کنید در یک شهر خاص، ماه میان این دو مبنا طلوع کند. یعنی در یک منطقه جغرافیایی خاص در فاصله میان اذان مغرب اهل تسنن و اذان مغرب شیعیان هلال ماه قابل رویت شود. از نظر شیعیان در آن لحظات ما هنوز وارد شبانه‌روز جدید نشده‌ایم و بر اساس قاعده جزء صحیح، «کف» آن روز می‌شود لحظه اذان مغرب در روز قبل؛ یعنی شیعیان ماه را در پایان روز شرعی خودشان دیده‌اند. به عبارتی اگر این روزی که از آن دم می‌زنیم یکشنبه باشد. یعنی در حد فاصل میان غروب آفتاب و شروع شب روز یکشنبه ماه رویت شود، از نظر شیعیان ما همچنان در روز یکشنبه به سر میبریم، پس همان روز عید است. ولی از نظر اهل تسنن، ما در ابتدای روز دوشنبه هستیم، چون مبنای آنها برای شروع یک شبانه‌روز قمری غروب خورشید است و نه شروع شب، فلذا آنها آن لحظات را لحظات ابتدایی روز دوشنبه می‌دانند فلذا دوشنبه را عید اعلام می‌کنند.

همین مبنا را برای دو منطقه جغرافیایی نزدیک به هم نیز می‌توانیم در نظر بگیریم. مثلا ایران و عراق! فرض کنید در منطقه جغرافیایی عراق، ماه در آخرین ثانیه‌های قبل از اذان مغربِ روز یکشنبه در عراق هلول کند، و در ایران نیز صرفا با چند ثانیه تاخیر و در اولین لحظات پس از اذان مغرب همان روز هلول کند. خب باز هم بر اساس منطق جزء صحیح، عراق روز قبل یعنی یکشنبه را عید اعلام می‌کند و ایران باید روز بعد را عید فطر بداند.

 

باز هم بگویم، این منطق شاید پر از اشکالات کوچک و بزرگ باشد؛ ولی معضل ذهنی مرا حل کرده و کارم را راه انداخته است. کاری به درستی و غلطی آن ندارم:)

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۹
علی

دموکراسی در علم

چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۲۰ ب.ظ

شاید عبارت «دموکراسی در علم» عبارت عجیبی به نظر برسد. احتمالا تا امروز این اصطلاح به گوش‌تان نخورده است. شاید چون ما از «علم» انتظار داریم تا «حقیقت» را کشف کند و حقیقت نیز امری عینی و خارج از ظرف ذهن مردم است، اصطلاح «دموکراسی در علم» به نظرمان عجیب می‌رسد. ولی واقعیت این است که علم امروزی به صورت عام و بالاخص علم اجتماعی امروزی به صورت خاص بسیار دموکراتیزه شده‌اند. البته هر کدام از زاویه‌ای؛ و با میزان خاصی، با معایب دموکراسی آمیخته شده‌اند؛ اما در هر صورت همه شاخه‌های علوم به نحوی با سلیقه عوام‌الناس گره خورده‌اند. هر کدام را توضیح خواهم داد. نکته مهم آن است که وقتی از اصطلاح «دموکراسی در علم» سخن می‌رانیم، مفهوم «دموکراسی» را آنقدر تنگ در نظر نگرفته‌ایم که مرادمان صرفا همان برگه رای باشد. اجازه بدهید برای فهم بهتر، به سراغ اصل مطلب برویم:

پارادایم اصلی و تقریبا غالب جامعه علمی امروز در سطح دنیا، پارادایم پست‌مدرن است. پست‌مدرن‌ها به چیزی به عنوان حقیقت خارج از ذهن اعتقادی ندارند. یعنی معتقدند هر حادثه و رخدادی در عالَم نوعی «متن» است که باید تفسیر شود. چه کسی تفسیر می‌کند؟ من و شما و بقیه مردم. هر کسی اجازه دارد که هر متنی را تفسیر کند. تفسیر یعنی چه؟ یعنی ما بر اساس ذهنیات، دانش و تجربه قبلی خودمان با آن متن روبه‌رو شویم و هر آنچه را که فهمیده‌ایم بیان کنیم؛ این می‌شود تفسیر! در تفسیر، من و شما یا به طور کل ناظر بیرونی، به آن حادثه معنا و مفهوم می‌بخشد. خب تا اینجای کار شاید خیلی با مشکل غامضی سروکار نداشته باشیم. مشکل از آنجا شروع می‌شود که اولا چون ذهنیات همه این 7-8 میلیارد آدم روی زمین با هم متفاوت است، تفاسیر آنان نیز قطعا با هم متفاوت خواهد بود. و بدتر آنکه پارادایم پست‌مدرن هیچکدام از این خرده‌روایت‌ها را بر دیگری ارجح نمی‌داند. مثلا در یک پدیده اجتماعی، همانند همین قتل #طلبه_همدانی هیچ تفاوتی میان تفسیر یک فرد کم‌سوادِ فاقد اطلاعات اولیه، با یک متخصص مسائل اجتماعی که تمام داده‌های مرتبط با موضوع را بررسی کرده نیست. جدا عرض می‌کنم، نخندید! هیچ تفاوتی میان این دو روایت نیست. هیچکدام بر دیگری برتری ذاتی ندارد. اما آن روایتی که بتواند افکار «توده‌های اجتماعی» را با خود همراه کند، بر دیگر روایت‌ها برتری می‌یابد؛ که البته این برتری می‌تواند در گذر زمان –از یک روز تا چند قرن بعد- به چالش کشیده شود و روایت دیگری به جای آن بنشیند. می‌بینید؟ در اینجا ملاک برتری، نه کشف حقیقت، بلکه همراه کردن توده‌های مردم است. روایتی که بهتر روایت شود، یعنی از واژگانی استفاده کند که برای عامه مردم قابل فهم‌تر باشد و مهم‌تر از آن، رسانه‌های بیشتری در اختیار داشته باشد و بیشتر «لایک» بگیرد، می‌شود «روایت برتر»! در واقع «انتخاب مردم» که به جای صندوق رای، در قامت لایک و فیو، یا استوری و ریتوئیت (در شبکه‌های اجتماعی اینستاگرام و توییتر) یا مثلا فوروارد در شبکه‌هایی همانند تلگرام ظاهر شده است، یک روایت را به عنوان روایتِ برگزیده و بازنمایی از آنچه که هست انتخاب می‌کند. در عالَم عالِمان نیز همین است. ممکن است یک نظریه بسیار دقیق باشد؛ ولی چون از فرد نه‌چندان معروفی سر زده، مورد استقبال واقع نشود؛ شرحی بر آن زده نشود، مورد نقد قرار نگیرد؛ و به این سان، به کناری رود؛ و به جایش، آن نظریه‌ای که از نظر قدرت استدلال بسیار ضعیف‌تر بوده، چون معروف گشته، به عنوان علم تدریس شود. در میان مردمان، لایک و فیو، و در میان اندیشمندان، شرح و نقد، به یک نظریه برای معروف شدن پروبال می‌دهند تا به عنوان «علم» و گاهی «علم مطلق» به دنیا معرفی شود. 

این مسئله را از یک زاویه دیگر نیز می‌توان مورد کنکاش قرار داد. روش‌های تحقیق در پارادایم‌های تفسیری معمولا مبتنی بر مصاحبه‌‌اند. البته پژوهشگر با متخصصین امر مصاحبه می‌کند. ولی قطعا یکی از ملاک‌های برتری میان گزاره‌های کدگذاری شده در مصاحبه به کمیت آن کد برمی‌گردد. یعنی چه؟ یعنی معمولا در میان کدهای مختلف، آن کد و گزاره‌ای به عنوان مبدا تفسیر انتخاب می‌شود که کمیت بیشتری داشته باشد. یعنی متخصصان بیشتری به آن کد اشاره کرده باشند. حالا مگر حرف متخصصان وحی منزل است؟ خیر! متخصصان افرادی زمان‌مند و مکان‌مند هستند؛ یعنی در ظرف مکان و بر حسب شرایط زمان نظرشان را ابزار می‌کنند. و این یعنی آنها نه بر اساس «حقیقت خارج از ذهن» بلکه بر اساس امتزاج ذهنیات خود با موضوع، به کدها و گزاره‌ها امتیاز می‌دهند. این احتمال بسیار بالاست که یک متخصص، اگر در شرایط زمانی و مکانی دیگری قرار بگیرد، به کدها و گزاره‌ها به شکل دیگری امتیاز دهد. و این یعنی دال مرکزی یک تحقیق صرفا به خاطر سلیقه متخصصین می‌تواند تغییر پیدا کند. پس اینجا هم ما با نوعی از علم دموکراتیزه شده طرفیم. که البته قبول دارم؛ نسبت به مورد قبلی، سطح کمتری از دموکراتیزاسیون را شاهدیم. البته حتی در تحقیقات پوزیتیویستی هم این امر صادق است. بسیاری از تحقیقات علوم اجتماعی پوزیتیویستی هم بر اساس پرسشنامه و امتیاز به مفروضات مسئله پیش می‌روند که در آنها هم –گرچه مدعی کاشفیت از حقیقت‌اند- سطح بالایی از دموکراتیزه شدن قابل رویت است.

زاویه سوم هم به بحث رابطه مردم-سیاسیون و بودجه‌ریزی برمی‌گردد. بالاخره سیاسیون از مردم رای می‌خواهند و باید دل آنان را به دست آورند. و این مورد قطعا در نوع تخصیص بودجه به پژوهش‌های علمی تاثیرات فراوان دارد. مثلا در شرایط ریاضت اقتصادی، معمولا بخش‌های تحقیقات و توسعه سازمان‌ها در اولویت کاهش بودجه هستند. در اینجا دموکراسی جلوی پیشرفت علم را می‌گیرد، چرا که سیاسیون رای می‌خواهند و مردم بنده شکم هستند. نباید به خاطر مسائل لوکسی همانند پیشرفت علم، از سطح رفاه مردم زده شود که!؛ فلذا بودجه واحد تحقیقات و توسعه کم می‌شود. یا به شکل دیگری؛ فرض کنید یک جناح سیاسی به دلایل مختلف از جمله وابستگی به خارج، با پیشرفت علمی کشور مخالف است. این جناح دست به تولید روایت‌هایی می‌زند که «چرا باید چرخ را دوباره اختراع کنیم؟» و به این شکل تلاش می‌کند تا با همراه کردن مردم با خود راه توسعه و پیشرفت علمی را سد کند. در واقع با استفاده از ظرفیت‌های دموکراسی، ریشه حیات یک ملت را می‌زند.

البته این موارد هم قابلیت توسعه دارند، یعنی با جزئیات و به صورت انضمامی مطرح شوند و هم آنکه بر تعدادشان افزوده شود. ولی خب غرض از این متن صرفا بیان این نکته بود که علم امروزی و بالاخص علم اجتماعی امروزی، خیلی هم «علم» به آن معنا نیست. البته قطعا منظورم این نیست که نباید به سراغ علم برویم؛ ولی این را هم بدانیم که علم امروزی بیشتر از آنکه کاشف حقیقت باشد، واضع حقیقت است، یا حداقل سعی می‌کند که حقیقت را بسازد. اما این علم، متوهمانه در این اندیشه است که ساخت حقیقت لایتناهی است. در حالیکه قطعا قدرت انسان در ساخت حقیقت محدود است؛ که همین مورد خود جای بررسی بسیار دارد. شاید در متنی دیگر به آن پرداختیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۰
علی

شهید مجید قربان‌خانی عزیز

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ب.ظ

عادتم بود که حین کار روی پایان‌نامه, توییتر را هم چک کنم. یک مقاله می‌خواندم و چند توییت لایک می‌زدم, منشنی می‌دادم یا شاید هم خودم پستی ارسال می‌کردم. توییتی نظرم را به خودش جلب کرد. توییت از خانم عطیه همتی بود؛ از شهیدی گفته بودند که به «حر انقلاب» معروف شده بود. شهیدی که قهوه‌خانه‌های جنوب شهر تهران پاتوقش بودند. البته اهل هر کاری نبود ولی ظاهر مذهبی هم نداشت. اما در دل عاشق اباعبدالله الحسین (ع) بود.

در مصیبت ارباب تشنه لب فرمود:

«هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال...او در دل است و دلی نیست بی‌ملال»

خلاصه آنکه خدا در دل این شهید پاک‌سیرتِ لات‌صورت ما جایی داشت و او عزادار پسر زهرای اطهر (س) بود. و دلی که عاشق حسین (ع) باشد خریدنی است؛ خدا او را نگاه کرده بود و کسی که منظور خدا شد خدایی می‌شود. 

آری شهید عزیز ما گر چه گاهی در ظاهر راه دیگری می‌رفت ولی هیچ‌گاه شاه‌راه راه گم نکرد. 

خانم همتی گفته بودند این شهید کمی نماز قضا دارد. و پیشنهاد داده بودند هر کسی که می‌تواند چند روزی برای این بزرگوار نماز قضا کند. شهید به دلم انداخت که فرصت داری پس یک ماهی هم تو نماز قضا به جا آور. تصمیم گرفتم طی سی روز, روزی یک شبانه‌روز نماز قضا بخوانم. اما امان از تنبلی. هی امروز و فردا می‌کردم. دقیق به خاطر ندارم چه روزی بود؛ ولی یادم هست که طبق برنامه قرار بود تا اوایل شهریور یک ماه نماز قضا تمام شود. اما امروز-فردا؛ امروز-فردا؛ امروز-فردا...نمی‌خواندم.

شاید روز هجدهم شهریور بود که پایان‌نامه‌ام را تحویل آموزش دانشکده دادم. بسیاری از دوستانم چند روز پس از من کارشان را تحویل دادند. اما زودتر دفاع کردند و از کار من خبری نمیشد. نگران شده بودم. تقریبا روز ۲۸ یا ۲۹ شهریور بود که به اداره آموزش دانشکده مراجعه کردم. خودشان هم در حیرت بودند که چرا داور محترم نظرشان را در مورد پایان‌نامه اعلام نمی‌کنند. به هر صورتی که بود نام داور را از زیر زبان‌شان کشیدم و خودم به دفترشان مراجعه کردم. گفتند تازه دیروز پایان‌نامه به دست‌شان رسیده؛ و طبق قانون ایشان ده روز برای اعلام نظر فرصت دارند. بهتم زده بود؛ حتی رییس آموزش دانشکده هم نمی‌دانست که چرا پایان‌نامه من اینقدر دیر به دست داور رسیده! مرسوم بود که در همان روز تحویل پایان‌نامه از سوی دانشجو, کار برای داور ارسال شود؛ طبق همان اتفاقی که برای بقیه بچه‌ها افتاده بود و دفاع کردند. اما هیچکس نمی‌دانست چرا پایان‌نامه من اینقدر دیر ارسال شده. البته با مدیر آموزش کمی دعوایم شد که با پادرمیانی مدیر گروه قائله ختم شد. مدیرگروه پرسیدند دوست داری کی دفاع کنی؟ گفتم هر چه زودتر بهتر! این قضیه برای ۲۹ یا ۳۰ شهریور ۹۶ است. قرار شد پایان‌نامه را از آن داور بگیرند و برای داور دیگری بفرستند که زودتر پاسخ دهد. فکر میکردم هفته اول مهر دفاع خواهم کرد. اما از داور دومی هم خبری نشد. یادم هست آخرین هم‌کلاسی‌ام ۲۸ شهریور کارش را تحویل داد و دوم یا سوم مهر هم دفاع کرد. اما من همچنان منتظر پاسخ داور دوم بودم و خبری هم نمیشد. 

به دلم افتاد که کارم گیر همان یک ماه نماز قضاست. سریع دست به کار شدم و هر روز دو یا سه شبانه‌روز نماز قضا می‌خواندم. تقریبا ۳-۴ روز نماز قضا مانده بود که ایمیل داور دوم رسید. قرار شد برای روز دفاع هماهنگی کنم. ۳۰ روز نماز قضا در روز عاشورا تمام شد. فردای عاشورا کار هماهنگی هم انجام شد. ۱۲ مهر برای جلسه دفاع تعیین, و به خوبی و خوشی انجام شد.

واقعیتش هر جور که به قضیه نگاه می‌کنم چیزی جز دست خدا را نمی‌بینم که اینقدر کارم طول کشید. بدعهدی کردم و نماز قضای شهید را نمی‌خواندم؛ خدا هم گوش‌مالی‌ام داد تا بدانم نباید در حق عزیزان خدا تاخیر روا دارم!

شهید عزیز «مجید قربان‌خانی» به وطن بازگشت و دیروز در آرامگاه ابدی خود عند ربهم یرزقون شد. 

برای شادی روح این شهید صلواتی بفرستید و حاجات‌تان را از او بگیرید که پیش خدا بسیار آبرو دارد.

او حر انقلاب است؛ او مدافع حرم خواهر حضرت ارباب است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۴۹
علی

خارِ گلِ انقلاب..

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۴۶ ق.ظ

بعضی چیزها لیاقت می‌خواهد؛ مثل خارِ چشمِ دشمن شدن. نوشتن از بعضی چیزها هم لیاقت می‌خواهد؛ مثل نوشتن از کسانی که خار چشم دشمن شدند. من گر چه خار چشم دشمن نیستم؛ ولی می‌خواهم از کسانی بنویسم که خارند در چشم دشمنانی که تا زانو زدن‌شان در برابر عظمت اسلام چیزی نمانده است.

گاهی تو خار می‌شوی و با علم و دانشت، چشم دشمن را کور می‌کنی. گاهی تو خار می‌شوی و با خلق ارزش و ثروت‌آفرینی، نقشه دشمن را به باد می‌دهی. گاهی تو خار می‌شوی و با تربیت فرزندانی پاک، شبیخون فرهنگی دشمن را ناکام می‎سازی. گاهی تو خار می‌شوی و از نظر نظامی دشمن را به عقب می‌رانی. گاهی خار از پای آن مستضعفِ تنها درمی‌آوری و همان خار را، دقیقا همان خار را، در چشم دشمن فرو می‌کنی. گاهی در ایران دشمن را خوار می‌کنی، گاهی در عراق، گاهی در سوریه، گاهی در...

اما گاهی تو مجموعه‌ای زیبا از خارهایی می‌شوی که قرار است دشمن را از پای درآورند؛ آن وقت تو می‌شوی سپاهی واقعی. سپاه را اینگونه تعریف می‌کنم: «مجموعه خارهایی که از آه دل مستضعفین درآمده و چشم دشمن را نشانه رفته است».

خب دشمن هم انسان است دیگر؛ می‌خواهد از خودش دفاع کند. می‌آید تروریست می‌خواندت. خب بخواند. تازه دشمن ما را خداوند از احمق‌ها آفریده. نمی‌داند وقتی وسط بلای سیل، یاری‌دهنده سیل‌زدگان را تروریست می‌خواند، فی‌الواقع دارد آب سیل را کانالیزه کرده و به سمت ریشه‌های گُلِ زیبای انقلاب ما هدایت می‌کند. بیایید انقلاب را به گلی تشبیه کنیم که سپاه، خار آن است و از آن محافظت می‌کند. خب این گل وقتی بزرگ شد، خارهای تیزتری بر بدنه خود می‌رویاند. آب سیل هم که به شدت مغذی است. حال دشمنِ احمقِ ما، این آب مغذی را به سمت گل انقلاب ما، یا شایدم انقلاب گل ما هدایت کرده؛ دمش گرم! درود بر احمق‌های درجه یک. این گل بزرگ می‌شود و خارهای قوی‌تری ایجاد می‌کند. دیگر مگر می‌شود رشد این گل را متوقف کرد؟ ببینید چه دشمن خوبی داریم. چقدر به فکر ماست. حالا شاید به فکر ما نباشد، ولی اعمالش به نفع ماست. اصلا همه در زمین خدا بازی می‌کنیم. فرعون خواست موسی (ع) را در شکم مادر بکشد، خدا اما بدل زد. بدل خدا هم عجیب دیدنی است. خود فرعون موسی (ع) را بزرگ کرد. فرعون هم احمق درجه یکی بود. فراعنه زمان ما که از آن فرعون، فرعون‌ترند، خب خلوص حماقت‌شان هم بیشتر است. می‌آیند آب سیل را به سمت گل انقلاب ما کانالیزه می‌کنند. همه ایران‌دوستانی که تا دیروز، کم یا زیاد، با سپاه خوب نبودند، الان شدند سپاهی. حتی آن... بگذریم.

خب خدا را شاکریم که چنین احمق‌های درجه یکی را دشمن ما قرار داده است. شُست و بُرد؛ خودش سال‌ها علیه سپاه عزیز تبلیغ کرده بود، ولی در زمانی که نباید، و به صورتی که نشاید، طوری علیه سپاه تبلیغ کرد که عملا تبدیل شد به ضد تبلیغ همه تبلیغ‌های قبلی. کل دوستان اگر خودشان را می‌کشتند به این شکل نمی‌توانستند برای خارِ گلِ انقلاب نازنین ما، آبرو بخرند. هنوز صباحی از خاموش کردن فتنه داعش نگذشته، وسط سیلی عظیم، می‌آیی سپاه را تروریست می‌نامی؟ عقل نداری تو؟ درک نداری؟ آن همه بودجه به حلقوم چند ده اندیشکده می‌ریزی تا ایران‌ستیزی و اسلام‌ستیزی را برایت فرموله کنند؛ آخرش شد این؟ شعور نداری تو؟ کم از خود سپاه خورده بودی، حالا باید خودت هم به خودت مشت حواله کنی؟ فکر نداری آخه؟ خب معلومه که نداری. تو یک احمق درجه یک هستی. درود بر حماقتت. سعی کن بر همین منوال کار را ادامه دهی. ما تا تو را داریم، غم نداریم. خدا تو را نصیب ما کرده. خدا برجام را نیاورد که؛ خدا تو را آورد. گفته‌اند «دشمن دانا بلندت می‌کند»؛ برایم سوال بود «دشمن نادان» چه می‌کند؟ تو عملی نشان‌مان دادی. دشمن احمق، دیگر دشمنان ما را یا ساکت می‌کند و یا حتی به دوست ما مبدل می‌سازد.

سپاه این روزها عجیب می‌تازد؛ در همه میدان‌ها می‌تازد؛ یک دستش، دست در دست ارتش، دست سیل‌زدگان را گرفته؛ دست دیگرش غرب آسیا را از فرومایگان غربی خالی می‌کند؛ دست دیگرش پروژه‌های ملی را به پیش می‌برد؛ دست دیگرش دانش می‌آفریند؛ دست دیگرش امنیت را تقدیم ملت ایران می‌کند؛ آن دستش، امت اسلام را تقویت می‌کند؛ و همه این دست‌ها خار می‌شوند و در چشم آمریکا فرو می‌روند و عصبانیش می‌کنند. برای حسن ختام، یک بار دیگر متحد می‌شویم و یکدل و یک‌صدا از شهید بهشتی عزیز جمله غرض می‌گیریم و می‌گوییم: «آمریکا از دست سپاه عصبانی باش، و از این عصبانیت بمیر» که مرگ بر تو باد ای اول تروریست عالم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۴۶
علی

کنکور...

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۱۳ ب.ظ

ݗب گند زدم...

کنکور دکتری رو میگم.

سال پیش وقتی شروع کردم هدفم کسب رتبه یک بود. می‌خواستم بترکونم. از جلسه که بیرون اومدم گفتم رتبه‌ام زیر ۲۰ میشه؛ ولی ۱۰۹ شدم. انتظارش رو نداشتم. و البته هیچ تحلیلی هم ندارم. نمی‌دونم کجای کار رو اشتباه کردم. زمان کافی در اختیار داشتم؛ منابع مهم و اصلی رو هم خوندم. تست هم زدم. سر جلسه هم هیچ استرسی نداشتم. ولی آخرش...خراب شد. خراب کردم.

شهرستان که نمیرم. میخونم برای سال بعد. به امید خدا.

امیدوارم سال بعد نتیجه بگیرم...

فعلا همین؛ عرض دیگری نیست.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۱۳
علی

طب مدرن

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۴۵ ب.ظ

به نام خدا.
💡این متن صرفا یک ایده است؛ همین!
.
🚫خب اینکه من متخصص امور پزشکی نیستم که مشخصه؛ در ثانی تا مجبور نشم دارو نمی‌خورم, چه داروی گیاهی باشه چه صنعتی! از اون مهم‌تر تا مرگ (!) رو جلوی چشمام نبینم پیش اطبای مدرن نمیرم. اینها رو گفتم که با پیش‌فرض‌های غلط بقیه متن رو نخونید.

✅مهم‌تر اینکه من همونیم که تو نشریه نهاد رهبری «اقتصاد مقاومتی» رو نقد کردم. سپس نقد خودم رو یک‌بار دیگه نقد کردم. و مع‌الاسف هیچ بازخوردی نگرفتم. شاید اگر بازخورد می‌گرفتم بر اساس اونها می‌تونستم تا ۳-۴ دور دیگه چرخه نقد, و نقد دوباره نقد رو ادامه بدم. اینها رو هم گفتم تا با پیش‌فرض‌های درست ادامه متن رو بخونید:))
.
✏️زمان‌های قدیم خانواده‌ها تعداد زیادی بچه به دنیا می‌آوردن که چندتایی‌شون می‌مردن. به خاطر فقدان بهداشت و ضعف درمان فقط قوی‌ها امکان ادامه حیات پیدا می‌کردند. اونایی که ضعیف بودند تو همون دوران کودکی تلف می‌شدند. در واقع تئوری انتخاب طبیعی داروین حداقل در مورد انسان‌ها عملیاتی شده بود. ضعیف‌ها محکوم به فنا بودند. اما وقتی طب مدرن بر فضای سلامت و بهداشت حاکم شد تونست این ضعیف‌ها رو هم زنده نگه‌داره. ولی خب چه میشه کرد؟ اونها ضعیف بودند و بدن‌شون مستعد رشد انواع بیماری‌های ژنتیکی و محیطی بود. فلذا هر روز یک بیماری جدید رو تجربه کردند و خیلی از بیماری‌هایی که به دلیل نبود ضعیف‌ها اجازه خودنمایی نداشتند حالا می‌تونستند تو بدن اونها ابراز وجود کنند.

📚تو فضای علوم اجتماعی, داروینیسم اجتماعی به عنوان بداخلاقی نظری شناخته میشه. طب مدرن جلوی داروینیسم رو گرفت ولی بعدها توسط رقبا خودش محکوم شد به عدم توانایی در تشخیص و درمان بیماری‌ها. طب مدرن اومد ثواب کنه که کباب شد. به انسانیت خدمت کرد و ضعیف‌های مستعدی مثل استیون هاوکینگ رو زنده نگه‌داشت ولی از این همه نحیف‌البنیه فقط یکی‌شون هاوکینگ شد و بقیه فقط یک جسم مستعد بیماری رو رشد دادن و بنا به دلایل دیگه استعدادهای دیگرشون پرورش نیافت. همین موضوع هم باعث مظلومیت طب مدرن شد.

📚شهید مطهری تو یکی از کتاب‌هاشون که اسمش یادم نیست از قول یک اندیشمند غربی مطلبی نقل می‌کنه با این محتوا که طب مدرن و توانمندی‌هاش باعث ضعیف شدن نسل انسان میشه. چون ضعیف‌ها باقی می‌مونند و ژن بد خود را به نسل‌های بعدی انتقال میدن و همین موضوع در نهایت موجب تضعیف جامعه بشری در قرون متوالی خواهد شد.

✴️و خدا می‌داند که راستی و درستی کدام است...✴️

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۴۵
علی

به نظرم خیر بود..

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۵۹ ب.ظ

در مورد حوادث اجتماعی نظر دادن سخت است؛ این مورد وقتی سخت‌تر می‌شود که حادثه اجتماعی، رنگ‌وبوی سیاسی هم به خود بگیرد. در این صورت است که با «قدرت» گره خورده و حساسیت بازیگران اجتماعی-سیاسی را بیشتر به خود جلب می‌کند. حال اگر در مورد مهم‌ترین سطوح قدرت صحبت کنیم کار باز هم سخت‌تر می‌شود. حال شما فکر کنید می‌خواهیم در مورد ریاست‌جمهوری کشوری به نام ایران که در منطقه ناآرام غرب آسیا واقع شده و پرچم‌داری مبارزه با نظم فعلی جهانی را هم در دست دارد صحبت کنیم. کار بسیار سخت‌تر از قبل خواهد شد. اینجا شاید حادثه‌ای که در کوتاه‌مدت از نظر من بد باشد، در یک بازه زمانی قابل توجه، تاثیرات کاملا متفاوتی از خود بر جای بگذارد. بگذارید کمی بیایم روی زمین. می‌خواهم در مورد نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری سال 96 صحبت کنم.

سال 96 آقای روحانی پیروز شد. اما بیاید بررسی کنیم اگر این اتفاق رخ نمی‌داد چه می‌شد؟ پیروزی آقای روحانی در بلندمدت به نفع کشور بود یا شکست ایشان؟ برای ادامه بحث نیازمند بررسی چند موضوع هستیم.

1- برجام اگر به صورت انحصاری هویت دولت روحانی نباشد، حداقل مهم‌ترین و بزرگ‌ترین سازه هویتی آن است. غیر از این است؟

2- از اواسط سال 95 و بالاخص اواخر پاییز همان سال به وضوح مشخص بود که برجام به هیچ‌جا نخواهد رسید و همان نیمچه‌تحریم‌های رفع شده نیز به سرعت پس از انتخابات دوباره برقرار خواهند شد.

3- بانک مرکزی وقت با وجود علم به مورد فوق، پیروزی در انتخابات را برگزید و به جای آنکه با اقدامات پیش‌گیرانه ضریب امنیت اقتصادی کشور در قبال بازگشت تحریم‌ها را افزایش دهد، سعی در سرکوب نرخ ارز داشت که نتیجه آن هدررفت منابع مالی کشور و صد البته، پایین ماندن نرخ ارز تا زمان انتخابات در کانال 3000 و پیروزی آقای روحانی در انتخابات 96 بود.

4- متاسفانه دانش اقتصادی مردم در سطح پایینی است و به همین خاطر تشخیص ندادند که با سرکوب نرخ ارز در پاییز 95، چه بلایی سر اقتصاد کشور نازل خواهد شد. در واقع مردم تصور می‌کردند این نرخ پایین نتیجه رفع تحریم‌ها حاصل از امضای برجام است. در صورتی که واقعیت چیزی جدای از تصورات القا شده به مردم بود.

حال با هم همراه شویم و ببینیم که اگر جناب روحانی در انتخابات سال گذشته پیروز نمی‌شد برای کشور چه اتفاقی رخ می‌داد. قطعا تحریم‌ها برمی‌گشت؛ در این زمینه هیچ تفاوتی میان روسای جمهور نیست. همین که طرف حسابِ دشمن، نظام جمهوری اسلامی باشد، کافی است که با تمام توان بخواهد به آن ضربه بزند. دیگر آنکه با توجه به توجه تمام و کمال دولت به خارج، و بی‌توجهی به ظرفیت‌های داخلی تولید همانطور که اتفاق افتاد رو به محاق می‌رفت. قطعا فرد پیروز-هر کس که بود- نمی‌توانست در چند ماه و یکسال کاملا اوضاع را درست کند. سوم آنکه شاید تحریم‌ها زودتر از آنچه که تجربه شد دوباره برمی‌گشت.

خلاصه آنچه گفته شد این است که در صورت پیروزی فردی به جز جناب روحانی، اوضاع اقتصادی به وخامت همین امروز بود؛ حال شاید کمی، و فقط کمی بهتر! ولی اتفاقی که رخ می‌داد قطعا اینگونه بود که چون مردم تصور می‌کردند عدم افزایش آنچنانی نرخ دلار نتیجه امضای برجام است و حال که فرد پیروز انتخابات نتوانسته برجام را حفظ کند تحریم‌ها برگشته است، پس تنها راهکار کشور برای حل مشکلات معیشتی نگاه به بیرون و برقراری دوباره برجام‌هاست.

خب یک لحظه تصور کنید؛ فرد دیگری که آنچنان هم نگاه به بیرون ندارد انتخاب شده، مردم تصور می‌کنند تنها راهکار کشور عقد برجام‌هاست، و از آن سو امضاکنندگان برجام هم این فرصت را پیدا کرده‌اند تا با فرار از زیر بار مسئولیت سیاست‌های غلط‌شان به رئیس‌جمهور منتخب نقدهای بنیان‌افکن وارد کنند. یک لحظه چشمانتان را ببندید و این شرایط را تصور کنید. واقعا جا برای کار می‌ماند؟ باور کنید کشور در شرایط وصف شده کاملا قفل می‌شد و هیچ اقدامی امکان وقوع نداشت.

اما امروز چه؟ مردم دیده‌اند نگاه به خارج چه بلایی سر کشور می‌آورد؛ بدعهدی یانکی‌ها را دیده‌اند؛ بی‌توجهی به ظرفیت‌های عظیم داخلی را دیده‌اند؛ چشم بستن بر اصول اقتصاد مقاومتی را دیده‌اند؛ و می‌دانند برای «آقایی» باید دست روی زانوهای خود بگذاریم. اتفاقا امروز کشور دچار هیچ بن‌بستی نیست، چون ذهنیت مردم برای هر نوع اقدام انقلابی و ناظر بر ظرفیت‌های داخلی باز شده است.

کلام را کوتاه کنم. باید روزی هزاران مرتبه شکر کنیم که سال گذشته جناب روحانی پیروز انتخابات شدند. پیروزی ایشان می‌تواند مقدمه پیروزی‌های بزرگ در گام دوم انقلاب باشد...

از سری یادداشت‌هایم برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۹
علی