ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۵۵ مطلب با موضوع «اندیشه ها و تحلیل ها» ثبت شده است

امتحان سخت ما

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۱۹ ب.ظ

تار‌یک‌ترین ساعات شب، درست لحظاتی قبل از طلوع فجر است. و امروز جبهه کفر با تمام دنیایش در برابر ما قرار گرفته است. فتوحات اسلام هم بعد از سخت‌ترین حمله کفار آغاز شد. همه آمده بودند تا ریشه اسلام را از بیخ قطع کنند، ولی مولای ما با تمام دین خویش در برابر تمام کفر آنها ایستاد، بزرگ‌ترین قهرمان‌شان را به زانو در آورد، مسلمین مقاومت کردند تا عصر جدیدی آغاز شد.، مکه فتح شد، تمام حجاز زیر بیرق اسلام در آمد و مسیر جهانی شدن اسلام هموار گشت. آری این سنت خداست که نصرت را پس از امتحان قرار داده است: «إن مع العسر یُسرا». باید برای آرامش سختی کشید و برای رسیدن به آرمان ظهور باید بیشتر سختی تحمل کرد. باید امتحان‌ها پس داد تا تیره‌روزی مستضعفین لایق طلای درخشان دوران «ألا یا أهل العالم! أنا بقیة الله...» شود. سختی‌ها یکی پس از دیگری می‌آیند. 

باید شرایط ظهور آماده گردد تا ظهور محقق شود و قطعا یکی از مهم‌ترین مولفه‌های ظهور، آمادگی شیعیان است. ما شیعیان باید توانایی اداره حکومت را داشته باشیم. ما سه امام‌مان را با بی‌وفایی تنها گذاشتیم تا دیگر امامان ما صبر کنند؛ صبر کنند برای آمادگی ما. آری این صبر تا به امروز حدود 14 قرن طول کشیده است و ما هنوز آماده نشده‌ایم. ولی عطر خوبی به مشام می‌رسد. ما دیگر پس از نامه به امام‌مان، مهمان خویش را با لب تشنه نکشتیم. نه! امروز برادران عزیزتر از جان ما در عراق همه هستی خویش را برای احترام به زائرین اباعبدالله (ع) به میدان می‌آورند. پای تاول‌زده زائرین پیاده حضرت را با بوسه‌های خویش التیام می‌بخشند. هر چه در دنیا دارند را با کرامتی بی‌انتها تقدیم زائرین فرزند زهرا (س) می‌کنند. اربعین که می‌شود، از میان لشکر میلیونی ارباب دو عالم، کسی گرسنه یا تشنه نمی‌ماند. مردم عراق عوض شده‌اند؛ با تکریم زائرین اهل بیت (ع)، نشان می‌دهند دیگر مهمان خویش را تشنه نمی‌گذارند. آنها برای جبران گناه اسلاف‌شان هر چه در چنته دارند رو می‌کنند تا نشان دهند آماده شده‌اند. آنها ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین (ع) را شنیده‌اند، نه با گوش که با روح آن صدای مظلوم را درک کرده‌اند و با دل خود به آن پاسخ می‌دهند. دیگر گذشت آن زمان که کوفیان علی (ع) را، حسن (ع) را و حسین (ع) را تنها بگذارند. آنها دیگر زینب (س) را به اسارت نمی‌برند. آنها برای جبران آماده‌اند. آنها زائرین کربلا را روی سر خود جای می‌دهند. اما این همه ماجرا نیست. دنیای کفر حربه دیگری را به میدان آورد. ولی...ما دیگر مثل 1400 سال قبل از لشکر مجازی شام نهراسیدیم. این‌بار مردانی بودند تا جلوی لشکر وحشی واقعی داعش بایستند و با قلع و قمع آنها آمادگی خود را برای ظهور اعلام کنند. آنها نشان دادند، مردان شجاعی میان مسلمین وجود دارد که در هنگامه خطر پشت امام خویش را خالی نکنند. اما مگر بزرگ‌ترین حادثه تاریخ فقط با شجاعت و دلاوری عده‌ای از آزادگان محقق خواهد شد؟ قطعا نه! امتحانی دیگر در راه است. کفار اما راه دیگری را امروز انتخاب کرده‌اند. آنها امروز فهمیدند که شیعیان غیرت‌مند شده‌اند و می‌خواهند همین نقطه قوت را علیه خود ما به کار گیرند. از روزنامه شرق تا تمدن غرب دست‌به‌دست هم داده‌اند تا خونِ در رگ غیرت ما را به جوش آورند. آنها از ابزار روانی جدیدی بهره می‌برند. به ما می‌گویند زائرین عراقیِ امام هشتم...(زبان از بیان عاجز است) و به عزیزان عراقی ما می‌گویند ایرانی‌های در پیاده‌روی اربعین...(شرم بر قلم آنها)...آری دنیای کفر حربه جدیدی رو کرده است؛ پس ما را بصیرتی دیگر باید...!

خدا دارد ما را سخت امتحان می‌کند... و چه امتحان سختی؛ ما از قمر منیر بنی‌هاشم غیرت آموختیم و خدا دست روی همین غیرت گذاشته است. 

نمی‌دانم رفقا؛ خدا کند این آخرین حربه دشمن و امتحان خدا از ما باشد... سینه از فشار زمانه به درد آمده است. کودکان یمنی، مظلومان بحرینی، برادران و خواهرانِ عراقی و سوری، شیعیان عزیز عربستان، سالخوردگان فلسطینی که از بدو تولد تا به امروز، حتی یک روز آرام را تجربه نکرده‌اند؛ و همه مستضعفین جهان، همه با هم در فشار دنیای کفر گیر کرده‌ایم...

ما را امیدی جز مهدی صاحب‌الزمان (عج) نیست؛ آیا هست؟ 

خدایا پس کی می‌خواهی «بقیة‌الله» را «بقیه‌ی خود» را به ما بدهی..خدایا ما از تو یک «امام» طلب داریم. برسان امام ما را...

کوفه...کوفیان دیگر اهل کوفه نیستند که «علی (ع)» را تنها بگذارند...این را ثابت کرده‌اند...

«اربعین، ارتش میلیونی‌مان را دیدی؟»....

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۱۹
علی

اصل..مربی اصل..حاشیه نه

جمعه, ۱۵ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۶ ق.ظ

در یادداشت قبلی‌ام با عنوان «نگاهی سرد به پدیده‌ای گرم» توضیح دادم که هر رابطه‌ای برای پایداری و بقا نیازمند عمیق‌تر شدن در گذر زمان است. باید هر روز بُعدی جدید به آن اضافه شود، رنگ جدیدی به خود بگیرد و با شگفتی‌ها برای هر دو طرف تازه شود. رابطه‌ای که از این موهبت بهره‌مند نباشد به مرور زمان برای افراد درگیر سرد می‌شود، از چشم می‌افتد و جذابیت خود را از دست می‌دهد. به‌روز شدن، رابطه را تداوم می‌بخشد. لیکن به‌روز شدن یعنی ایجاد حاشیه! مثل فوتبال که اگر حواشی آن نباشند، جذاب نمی‌شود، رابطه هم اگر حاشیه نداشته باشد با روان افراد درگیر نخواهد شد. این حواشی هستند که به رابطه جذابیت می‌بخشند. «دعوا نمک زندگیه» یک جمله‌ از سر شکم‌سیری نیست. اگر زندگی، «زندگی» باشد، و زن و شوهر واقعا قصد زندگی داشته باشند، دعواها و بگو‌مگو‌های کوچک از قضا باعث صمیمیت بیشتر رابطه خواهند شد. یا مثلا وقتی دو همکار با هم به باشگاه ورزشی می‌روند، حاشیه‌‌ای به رابطه خود اضافه کرده‌اند. یا اگر استاد و شاگرد با هم دردِ دل می‌کنند رابطه خود را رنگ جدیدی بخشیده‌اند که جذابیت آن را بالا خواهد بود.

اما حاشیه هر چقدر هم که جذاب باشد صرفا «حاشیه» است. نباید جای اصل را بگیرد. همان‌طوری که نبود حاشیه باعث خسته شدن افراد دخیل در رابطه می‌شود، پر رنگ‌تر شدن حاشیه نسبت به اصل هم باعث فروپاشی آن خواهد شد. اجازه بدهید با یک مثال بهتر این موضوع را توضیح دهم. یک خانه را در نظر بگیرید. اگر خانه رنگ نداشته باشد امکان زندگی در آن هست؛ اگر خانه گچ‌بری‌های دل‌نشین نداشته باشد همچنان قابل سکونت است؛ اگر کف خانه سرامیک نشده باشد زندگی در آن ممکن است. اما فرض کنید خانه‌ای «ستون» نداشته باشد؛ بله فرض آن هم تقریبا محال است. خانه‌یِ بدون ستون؟!؟! مگر امکان دارد؟ نه؛ چنین خانه‌ای وجود ندارد. خانه بدون ستون نمی‌تواند سرِ پا بایستد، پس چه چیزی باید وزن سقف را تحمل کند؟ خانه بدون رنگ و گچ‌بری و سرامیک و دیگر تزئینیات وجود دارد و می‌توان در آن زندگی کرد؛ چنین خانه‌ای فقط زیبایی ندارد و دل‌نشین نیست، اما خانه‌ی بدون ستون اصلا وجود ندارد. ما البته خانه را نمی‌سازیم که ستون بسازیم، ولی برای ساخت خانه باید حتما ستون هم داشته باشیم. این از نکات بدیهی در ساخت خانه و هدف ما از ساخت آن است.

اجازه بدهید به بحث «رابطه» برگردیم. هر رابطه‌ای یک ستونی دارد که اگر نباشد آن رابطه تداوم نخواهد داشت. یک رابطه خوب نیازمند ستون و حاشیه است. ستون رابطه را سرِ پا نگه‌می‌دارد و حاشیه به آن زیبایی می‌بخشد. درست همانند خانه، که ستون آن را نگه‌می‌دارد و رنگ و سرامیک آن را زیبا و زندگی در آن را جذاب می‌کنند. برای بقا و جذابیت یک رابطه، اعضای آن باید هم به اصل رابطه توجه کنند و هم به حواشی آن. گاهی چنان به حواشی توجه می‌کنیم که یادمان می‌رود چرا رابطه را ایجاد کرده‌ایم. البته در بعضی از روابط، بُعد اصلی دقیقا همانند ستون خانه است، یعنی هدف اصلی ما از ایجاد رابطه نیست، ولی بدون آن نیز رابطه به سرعت از بین خواهد رفت. مثلا رفتار جنسی در ازدواج. در رابطه زناشویی، زن و شوهر نمی‌توانند هیچ حاشیه‌ای را جایگزین رابطه جنسی کنند. اما هدف اصلی و نهایی ما از ازدواج هم چنین روابطی نیست. اینجا رابطه جنسی دقیقا مثل ستون برای خانه است. اما در بعضی دیگر از روابط، ما با چنین مسئله‌ای مواجه نیستیم. مثلا وقتی دو نفر برای «همکاری علمی» با هم رابطه ایجاد می‌کنند، همکاری علمی حکم رابطه جنسی در ازدواج را ندارد. در گذر زمان ابعاد دیگری می‌توانند به عنوان موضوع اصلی برای برقراری ارتباط جایگزین موضوع اولیه باشند. مثلا دو همکار علمی، ممکن است با هم ازدواج کنند؛ در این شرایط دیگر «همکاری علمی» موضوع اصلی در رابطه میان این دو نفر نیست. این دو نفر می‌توانند دیگر همکار پژوهشی نباشند اما رابطه‌ای بسیار صمیمی با یکدیگر داشته باشند، چرا که نوع رابطه آنها به کلی تغییر کرده است. اما فرض کنیم دو نفر، مثلا دو آقا، همکار پژوهشی هم‌دیگر هستند. آنها در اوقات فراغت خود ممکن است در مورد مسائل شخصی‌شان با هم‌دیگر صحبت کنند و از هم‌دیگر مشورت بگیرند. این صحبت و مشورت حکم حاشیه را در رابطه میان آن دو دارد و خشکی رابطه را از بین می‌برد. نکته مهم این‌جاست که این دو نفر حتما برای هدف خاصی تصمیم گرفته‌اند با هم‌دیگر وارد همکاری پژوهشی شوند. اگر حواشی (صحبت و مشورت در مورد مسائل شخصی) چنان غلبه‌ای بر همکاری پژوهشی پیدا کند که دیگر آنها فرصت نکنند کار علمی خود را پیش برند، تا مدتی این رابطه برای آنها بسیار جذاب است (همانند خانه‌ای که ستون محکمی ندارد ولی ظواهر آن بسیار زیبا هستند). ولی پس از یک زلزله این رابطه جذاب از بین خواهد رفت. بیائید فرض کنیم هدف آنها از ایجاد رابطه «تقویت کارنامه علمی» است اما پس از مدتی یک یا هر دوی این افراد به خاطر قوی نبودن کارنامه علمی، فرصت‌های خوبی را از دست دهند. در چنین شرایطی آنها از درگیر شدن در آن رابطه‌ی زیبا پشیمان خواهند شد. چرا؟ چون هدف اصلی آنها از ایجاد آن رابطه محقق نشده است. پس آنها به این فکر می‌افتند که ادامه آن رابطه فرصت‌های بعدی را هم خواهد سوزاند. و به این شکل از ادامه رابطه منصرف می‌شوند، چرا؟ چون در این رابطه حاشیه بر اصل غلبه کرده بود.

ما می‌توانیم حاشیه‌ها را زیاد و زیادتر کنیم، ولی باید مراقب باشیم که ازدیاد حواشی ما را از اصل غافل نکند. اصل را اگر حفظ کنیم، حاشیه‌ها رابطه را جذاب خواهند کرد، ولی اگر موریانه‌ها ستون رابطه را بجوند، رنگ و گچ‌بری زیبا و سرامیک‌های کف زمین فقط موجب خسران اعضای درگیر در رابطه خواهند شد...

یاد یک سکانس از فیلم محبوبم «آژانس شیشه‌ای» افتادم که مامور امنیتی به «حاج کاظم» می‌گوید: «اصل..مربی اصل..حاشیه نه!». البته من نمی‌گویم حاشیه نه؛ بلکه می‌گویم اصل را از یاد نبریم و مراقب ستون خانه‌مان باشیم.

مراقب ستون خانه خودمان باشیم و آن‌گاه به زیبایی ظواهری آن توجه کنیم تا روابط‌مان پایدار بماند...

و یادمان باشد: «رابطه هر چه زیباتر باشد، از بین رفتن‌ش دردناک‌تر خواهد بود...».

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۷ ، ۰۰:۰۶
علی

آمرین به منکرند...

سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۵۱ ق.ظ

توی توییتر که بودم گاهی خب یه حرف چالش‌برانگیزی زده می‌شد. یکی یه توییتی می‌زد که یه عده طرفداری می‌کردن و یه عده هم مخالف بودند. مخالف‌ها به دو دسته تقسیم می‌شدن؛ یه عده با دلایل خودشون, حالا درست یا غلط, ابراز مخالفت می‌کردن؛ اما محترم بودند. احترام‌ها رو حفظ می‌کردن. اما بخشی از مخالفین‌ شروع به فحاشی می‌کردن. الفاظ رکیکی به‌کار می‌بردن. با این دسته اصلا رابطه خوبی نداشتم. اما یه عده دیگری بودند که ازشون خیلی بیشتر بدم میومد. اینها خیلی آدم‌های نامرد و بی‌شعوری بودند. ویژگی اینها چی بود؟ اینها می‌رفتن کامنت‌های زیر توییت اولیه را می‌خوندن و صرفا کامنت‌های محتوی الفاظ رکیک رو لایک می‌کردن. یعنی با کامنت‌های مخالفی که سعی بر استدلال داشته و فحاشی نمی‌کردن کاری ندلشتندها؛ فقط کامنت‌هایی که فحش داده بودند رو لایک می‌زدند. از این افراد خیلی بیشتر از اونهایی که فحاشی کرده بودند متنفرم. اونی که فحش داده, یه بار فحاشی کرده. اما این لایک‌کننده‌ها انگار چندین بار فحش دادن و البته اون فحش‌دهنده رو در‌عمل زشتش حمایت و تشویق می‌کردند. اینها مصداق آمرین به منکرند. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۵۱
علی

نگاه بدبینانه

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۴۹ ب.ظ

قبل از انتخابات و حین بحثهای سیاسی که با دوستان و مخصوصا دوستان حامی جناح راست داشتم زیاد روی این نکته تاکید میکردم که قطعا آقای روحانی، خائن به نظام و انقلاب نیست. البته همزمان با دفاعیه من، ایشان داشتند به سپاه و نظام فحش میدادند و این از عجایب روزگار است. البته ذکر این نکته حتما لازم است که من به هیچوجه طرفدار آقای روحانی نیستم. اما جایی که حس کردم دوستان در حق ایشان بی انصافی میکنند لازم دانستم که مطالبی را عرض کنم. از نکات جالب آن روزگار، یکی هم این بود که بنده از سوی طرفداران همه آقایان مورد لطف قرار گرفته و چند فحشی را به جان میخریدم. البته از حق نگذریم، فحشهای طرفداران آقای روحانی هم کیفی تر بود و هم کمی تر! و این نیز از عجایب روزگار است که همین افراد ادعای آزادی بیان و این قسم خزعبلات داشتند!! خلاصه که دنیای عجیبی است؛ خیلی عجیب!

نکته جالب اما این است که آقای روحانی؛

  1. به رای ضد انقلاب دل خوش کرده بود
  2. به نظام حمله میکرد
  3. امثال من، به دلایلی بر خود لازم میدانستیم که از سوابق انقلابی آقای روحانی دفاع کنیم
  4. آقای روحانی، یا حداقل اطرافیان آقای روحانی، در طول زمان، بسیار سعی کرده اند با کنشهای سیاسی خودشان مردم را تحقیر کرده و این کنش سیاسی خود را به نام انقلاب بنویسند و انقلاب را بد نام کنند
  5. این اطرافیان، تقریبا هیچ سابقه انقلابی و دلبستگی به آرمانهای امام گذشته و امروز ندارند؛ خدایشان لعنت کناد!

در مورد گزاره شماره 4 باید عرض کنم که؛ این روزها مدتی است که از واریز قبلی سود سهام عدالت میگذرد، و امروز و فردا باقی مانده سود سهام عدالت را نیز واریز میکنند: به مبلغ 26 هزار تومن! کمی بیشتر یا کمتر!

آنها با این حرکت خودشان، عدالت را میزنند، مردم را از عدالت زده میکنند؛ و اگر بدانیم که عدالت از بنیانهای اسلام و انقلاب است...

بیشتر ادامه ندهم؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

پی نوشت: از احمدی نژاد هم زده شده ایم؛ اما عکسهایی که دیروز از استقبال مردم کرمانشاه از احمدی نژاد منتشر شد، نشان داد که هنوز هم عدالت (حتی در سطح کاریکاتوری آن) چه جایگاهی میان مردم دارد؛ و این بازیهای سطح پایین روحانی و اطرافیان با مبانی انقلاب، چقدر بچه گانه و بی اثر است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۴۹
علی

ما «هواپیمای عمودپرواز» نیستیم

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۱۶ ب.ظ

در یکی از شماره‌های قبل نشریه یادداشتی داشتم با عنوان «عقل و قلب؛ گفتاری در باب شکاف نخبگان-عامه در تمدن اسلامی»، که در آن چند نکته‌ای را حول شکافی بزرگ میان بزرگان و اندیشمندان تمدن مسلمانان با عامه امت بیان کردم: بزرگانی که به فکر آسمان بودند و مردمی که روی زمین می‌زیستند؛ با دردهایی سوای از هم، دغدغه‌هایی متفاوت و الگوهای اندیشه‌ای غیر همسان. در این نوبت قصد دارم تا مطالبی را در امتداد یادداشت قبلی با شما در میان بگذارم.

حضرت آیت‌الله جوادی آملی –حفظه ‌الله تعالی- در کتاب‌ها و مقالات متعددی با نقد توجه صرف تمدن غرب به حرکت افقی انسان بیان می‌دارند که انسان نه فقط برای زندگی مادی و خور و خواب به دنیا آمده؛ بلکه انسان خلق شده است تا به سوی خداوند بازگردد و به تعالی دست یابد. ایشان می‌گویند انسان یک موجود مادی نیست که با اتمام عمر دنیوی فانی ابدی باشد. پس توجه صرف به زندگیِ این جهانی و عدم پرداخت به بُعد روحانی انسان مساوی است با عدم ارائه پاسخ از سوی تمدن غرب به بخش مهم‌تر نیازهای انسان. به بیان ساده‌تر ایشان معقتدند که انسان دو نوع حرکت دارد: حرکت عمودی و حرکت افقی: حرکت عمودی یا روحانی عبارت است از تعالی معنوی انسان و تقرب به سوی خداوند، و حرکت افقی یا جسمانی برابر است با پیشرفت زندگی مادی و افزایش رفاه مادی. اما تمدن غرب به افزایش رفاه مادی توجه کرده و تعالی معنوی را از نظر دور داشته است.

همان‌طور که در یادداشت قبلی عنوان شد، یکی از دلایل زوال تمدن اسلامی عدم توجه اندیشمندان مسلمان به زندگی دنیوی مسلمین بود. البته قبل از ادامه بحث باید یادآور شوم که نه تمدن غرب به صورت کامل بعد روحانی را فراموش کرد و نه اندیشمندان مسلمان به صورت کامل توجه به ابعاد زندگی مادی را از یاد بردند. بلکه منظور آن است که در هر دو تمدن به صورت غیر عادلانه‌ای به یکی از ابعاد حرکت انسانی توجه شده است. هم تمدن غرب در بعضی زوایای خود به بعد معنوی انسان توجه کرده، و هم اندیشمندان مسلمان به زندگی مادی پرداخته‌اند. مثلا در میان اندیشمندان غربی نمی‌توان نظرات بزرگانی همچون کانت را از نظر دور داشت که خداوند، دین و نیاز انسان به آن دو را توسط عقل عملی اثبات کرده‌اند. یا در مثالی دیگر ماکس وبر که از اندیشمندان موثر در ساخت تمدن فعلی غرب است، در کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» تحلیل‌ خوبی را از تاثیر دین و نگاه آخرت‌گرایانه‌ی متقدمان نظام سرمایه‌داری ارائه می‌دهد. در تمدن مسلمین[1] نیز بزرگانی چون فارابی و شیخ‌الرئیس بی‌توجه به زندگی مادی نبوده‌اند. خواجه نصیرالدین طوسی به صورت عمیقی با سیاست درآمیخت و علاوه بر رام کردن وحشی‌های مغول، مقدمات سقوط حکومت ظالمانه عباسیان را فراهم نمود. و البته دیگرانی که در زمینه زندگی دنیوی و علوم آزمایشگاهی و تجربی قدم‌ها برداشته‌اند. پس وقتی بیان می‌شود تمدن غرب یک‌ بُعدی است و به تعالی معنوی توجه نمی‌کند یا وقتی مدعی می‌شویم که اندیشمندان مسلمان در آسمان سیر می‌کردند و کاری به زندگی مادی نداشتند، سخن از روی تساهل و تسامح گفته‌ایم. هر دوی این تمدن‌ها به ابعاد مختلف پرداخته‌اند. اما تمدن غرب تمرکز خویش و فرآیندهای نظام‌سازی‌اش را بر مبنای توجه به دنیا بنا کرده؛ اندیشمندان مسلمان نیز بسیار کمتر از آنچه که باید به زندگی مادی پرداخته‌اند و کمتر به سراغ ابزارهای حلال‌ مشکلات اجتماعی رفته‌اند.

برویم به سراغ تیتر: «ما هواپیمای عمودپرواز نیستیم». یعنی چه؟ حتما می‌دانید هواپیمای عمودپرواز چیست و چگونه کار می‌کند. هواپیماهای عادی برای پرواز، ابتدا باید یک مسیر مشخصی را روی زمین و به صورت «افقی» طی کنند، به یک سرعت مشخصی برسند و سپس از زمین کنده شده و پرواز کنند. اما این هواپیماها مشکلات زیادی را ایجاد می‌کردند؛ به خصوص در شرایط جنگی. از این رو متخصصین مربوطه دست به طراحی نوعی از هواپیما زدند که برای پرواز کردن (حرکت عمودی) نیازی به حرکت افقیِ روی زمین نداشت.

به نظر نگارنده، ما انسان‌ها شبیه هواپیماهای معمولی هستیم. هدف این هواپیماها پرواز است، اما برای پرواز نیازمند حرکت افقیِ روی زمین هستند. آنها مسیر روی زمین را طی نمی‌کنند که مسیری را روی زمین طی کرده باشند، آنها می‌خواهند پرواز کنند، ولی برای پرواز باید به سرعت مشخصی برسند. ما انسان‌ها هم در دنیا زندگی نمی‌کنیم و به معاش نمی‌پردازیم که فقط چند صباحی پر و خالی شویم. هدف ما والاتر از اینهاست. اما عموم مردم برای رسیدن به آن هدف نیازمند طی یک مسیر مشخص روی زمین‌اند. عمیقا باور دارم که «من لا معاش له، لا معاد له». «آسمان فرصت پرواز بلندی است، ولی.....قصه آن است چه اندازه کبوتر باشی» و یک کبوتر هم قبل از بزرگ شدن نمی‌تواند پرواز کند. او باید مدتی را بخورد و بیاماشد تا بال‌هایش برای پرواز بلند آماده شوند.

مراکز اندیشه‌ورز نظام‌سازی ما باید بدانند که هدف از ساخت تمدن اسلامی نه حرکت افقی، بلکه حرکت عمودی ماست. اما برای یک حرکت عمودیِ بلند و کبوتر شدن نیازمند آنیم که کمیتمان در حرکت افقی لنگ نزند. مردمی که با فقر و نداری و شرمندگی جلوی خانواده دست به گریبانند هیچ‌وقت نخواهند توانست به هدف تقرب به خداوند دست یابند.

زیاده‌گویی است اما؛ هواپیما هیچ‌گاه از حرکت افقی دست نمی‌کشد حتی زمانی که در اوج است!

کمربندها را محکم ببندید...

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه


[1]. اصرار دارم از عبارت تمدن مسلمین استفاده کنم. قطعا تمدنی که ائمه هدی (ع) خانه‌نشین و زندانی و محصور باشند اما هر اراذلی بتواند ذیل عناوین پر طمطراقی مثل کلام و فلسفه و فقه و حکمت نظرات سبک خویش را ارائه دهد و مسلمین را از صراط مستقیم به انحراف کشاند یک تمدن اسلامی نیست. آن تمدن، تمدنی است که توسط مسلمانان بنا شده و لزوما ربطی به اسلام ندارد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۵:۱۶
علی

نقدی بر اقتصاد مقاومتی

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۱۴ ب.ظ

یکی از عوامل پیشرفت هر اندیشه‌ای نقدهایی است که بر آن وارد می‌شود. نقد می‌تواند همچون یک سیلی یا مانند یک سطل آب باشد که اندیشه را از توهم، تکرار بیهوده یا درجا زدن حفظ کند. یکی از انواع نقد هم نقد گفتمانی یا درون‌گروهی است. یعنی افرادی از داخل یک مجموعه فکری، مبانی اندیشه‌ای مکتب خودشان را نقد کنند. این نوع از نقد معمولا امتیازات خاص خود را دارد؛ یکی از امتیازات آن است که نه برای رد آن اندیشه، بلکه برای اعتلا و کمک به بالیدگی آن بیان می‌شود. ازاین‌رو می‌خواهم با بیان چند گزاره اولیه و ترکیب آنها مبانی نظری اقتصاد مقاومتی را وارسی کنم. البته به امید خدا در یادداشت ثانویه‌ای سعی بر آن خواهم داشت که برای موارد طرح شده در این وجیزه پاسخی مستدل ارائه کنم. در واقع اگر این متن نقد اقتصاد مقاومتی است، متن بعد نقدی بر نقد اقتصاد مقاومتی خواهد بود.

پس از یک مقدمه نسبتا طولانی برای یادداشتی کوتاه می‌خواهم وارد بحث اصلی شوم. پیشنهاد می‌کنم در ابتدا به دو گزاره زیر که از دل متن سیاست‌های کلان اقتصاد مقاومتی استخراج شده‌اند توجه کنیم:

1- اقتصاد مقاومتی قرار است درون‌زا و برون‌گرا باشد.

2- اقتصاد مقاومتی مبتنی بر نظام اقتصادی اسلام است.

علاوه بر این سه گزاره بیاید با هم مروری داشته باشیم بر مفهوم دولت. دولت چیست؟ دولت، نهادِ سیاسیِ مدعیِ اعمالِ زورِ انحصاریِ مشروعِ قلمرومند است. در این متن با «نهادِ سیاسیِ مدعیِ اعمالِ زورِ انحصاریِ مشروع» کاری ندارم. واژه «قلمرومند» توجهم را به سوی خود جلب کرده است. این واژه به ما می‌فهماند که یکی از ابعادی که دولت را از بقیه نهادهای سیاسی جدا می‌کند قلمرومندی و به عبارت دیگر محدود شدن به مرزهای جغرافیایی است. پس وجود مرزهای جغرافیایی که معمولا هم حین جنگ‌های باطل میان دو حکومت غیر الهی و باطل مشخص شده‌اند برای تعریف مفهوم دولت و تمییز آن از دیگر دولت‌ها اجباری است. بدون وجود چنین مفهومی، یعنی «قلمرومندی»، دولت معنایی ندارد. درون‌زایی و برون‌گراییِ مورد اشاره در اقتصاد مقاومتی (گزاره اول) هم از همین‌جا نشات می‌گیرد. یکی از فروض اقتصاد مقاومتی وجود دولت‌های مختلف است که البته ایرادی هم ندارد. ایراد از آنجا شروع می‌شود که به سراغ گزاره دوم برویم؛ «اقتصاد مقاومتی مبانی بر نظام اقتصادی اسلام است». به وضوح گزاره دوم با گزاره اول در تضاد است. گزاره اول، مفهوم دولت و به تبع آن، مفهوم قلمرومندی را به رسمیت می‌شناسد. اما اسلام چنین مفهومی را برنمی‌تابد و آن را از بیخ‌و‌بن رد می‌کند. اسلام محدود به مرزهای جغرافیایی نیست. اسلام از جنس اندیشه و احساس است. اسلام یک مکتب فلسفی نیست که فقط با اندیشه سروکار داشته باشد و یک ایدئولوژی هم نیست که فقط احساس را به تلاطم اندازد. اسلام هر دو را به چالش می‌کشد. هم اندیشه را و هم احساس را؛ و این هر دو ورای مرزهای جغرافیایی تعریف می‌شوند. اسلام دینِ پیامبری است که «رحمة للعالمین» یکی از القاب اوست. پس طبیعی است که دین او هم باید برای عالمیان باشد. نتیجه آنکه اسلام دینی است که ورای مرزهای جغرافیایی تعریف می‌شود. پس محدود کردن آن به دولت و گیر انداختن آن به وسیله مفهوم «قلمرومندی» کاملا اشتباه است. اما همان‌طور که دیدم اقتصاد مقاومتی که مدعی ابتناء بر نظام اقتصادی اسلام است، کاملا خود را در چهارچوب این مفهوم اسیر کرده و «دولت‌» و مفهوم «قلمرومندی» را به رسمیت شناخته است. این یکی از تضادهای نهفته در سیاست‌های کلان اقتصاد مقاومتی است؛ و البته تضاد مهمی است. شاید یکی از دلایل مهمی که تا به امروز و پس از ابلاغ، اقتصاد مقاومتی در دولت تفکر مختلف حاکم بر قوه مجریه کشور اجرایی نشده، همین تضاد درونی آن باشد. تضاد در مبانی اندیشه‌ای موجب قفل شدن در اجراست. چرا که وجود گزاره‌های متضاد زمینه را برای تفسیرهای گوناگون از یک متن واحد فراهم می‌کند. امروز شاهد هستیم که بعضی، اقتصاد مقاومتی را با بازار آزاد یکسان می‌دانند، بعضی دیگر آن را یک اقتصاد کاملا بسته فرض می‌کنند و دیگرانی نیز معتقدند تشابه احکام این سیاست‌ها با احکام اقتصادِ لیبرالی نزدیک به 80 درصد است. این طیف گسترده تفسیر از یک متن واحد می‌تواند نشان از تضادهای درونی در آن متن باشد که به هر کسی با هر تفکری این اجازه را می‌دهد که نظریات خود را بر آن متن تحمیل کند.

باید چاره‌ای اندیشید...

یادداشت من در نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۶ ، ۱۷:۱۴
علی

مومن و تعریف مسئله

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۷ ب.ظ

هر کنش بازتابی از یک تصمیم است. از خریدن نان، تا انتخاب موضوع پایان‌نامه، تا انتخاب کاندیدای مورد نظر و رای دادن به او. همه اینها یک کنش هستند و هر کنش هم مبتنی بر یک تصمیم. اما تصمیم چیست؟ تصمیم را انتخاب یک گزینه از میان گزینه‌های موجود و یا بهتر بگویم، از میان گزینه‌های شناسایی شده است. اما این گزینه‌ها را بر چه اساسی انتخاب می‌کنیم؟ بر این اساس که «مسئله» را چگونه و به چه شکلی تعریف کرده‌ایم. در واقع مهم‌ترین نقطه اختلاف میان افراد با یکدیگر، و میان مکاتب مختلف فلسفی، اجتماعی و سیاسی از همین چگونگی تعریف مسئله ایجاد می‌شود. تفاوت میان یک انسان مومن با منافق و کافر، تفاوت میان اسلام و لیبرالیسم و... از همین چگونگی تعریف مسئله آغاز می‌شود. مثلا در مکاتب مختلف مدیریت، ما اشکال مختلفی از تعریف مسئله را می‌بینیم. فرض کنید در یک سازمانی بازدهی افراد پایین می‌آید. یک فرد پیرو مکتب مدیریت علمی، احتمالا مسئله را یا بد تعریف کردن وظایف کارگر می‌داند یا پایین بودن میزان حقوق وی را عامل مشکلات فرض خواهد کرد. دانشمندی که از رهروان مکتب «نهضت انسانی» است از زاویه روانشناسی اجتماعی به موضوع خواهد نگریست، پس ضعف گروه‌های کاری و یا عدم توجه مدیران به زیردستان را مشکل سازمان فرض می‌کند. فردی که پیرو مکتب سیستم‌های پیچیده است قطعا ترکیبی از عوامل فوق را با توزین خاصی مد نظر قرار خواهد داد و قس علی هذا..

در اینجا کمی می‌خواهم راجع به موضوع چرایی و چیستی یک کنش بحث کنم. تفاوت کنش با رفتار چیست؟ کنش از رفتار خاص‌تر است. هر کنشی رفتار هست ولی هر رفتاری کنشی نیست. رفتار اعم از کنش است. کنش، رفتار هدف‌مند است. یعنی فرد با توجه به هدفی که از قبل انتخاب کرده است اقدام به عملی خواهد کرد. اگر این عمل بدون هدف متفکرانه‌ای باشد آن را رفتار می‌نامیم. اما اگر هدف‌مند بوده و این هدف مبتنی بر تفکر و قصدمندی باشد آن را کنش نام خواهیم نهاد. پس کش متفکرانه است. و تفکر واکنش ذهنی ما به یک مسئله است.

هر کنش می‌تواند خنثی یا موثر باشد. به عبارت دیگر کنش می‌تواند در ساخت واقعیت اجتماعی تاثیر بگذارد، می‌تواند هم تاثیر نگذارد. البته از نظر من هیچ کنشی بدون تاثیر نیست. امروزه در دانشکده‌های علوم انسانی بحث حول این موضوع است که چرا ما (یعنی دانشکده‌های علوم انسانی) موثر نیستند؛ چرا اثر اجتماعی ندارند؟ یعنی چرا بود و نبودشان هیچ تفاوتی به حال اجتماع ندارد. البته همان‌طور که گفتم هیچ کنشی بی‌اثر نیست. در همین شرایط فعلی هم می‌توان برای این دانشکده‌ها اثرهای مختلفی را برشمرد. به طور مثال آنها بودجه مملکت را به هدر می‌دهند. همانند چاهی هستند که هر چه در آن پول می‌ریزیم پر نمی‌شود. اثر دیگر آنها ازدیاد بار ایدئولوژیک جامعه است. ایدئولوژی را اعتقاد بدون تفکر و آگاهی تعریف کرده‌اند. دانشکده‌های علوم انسانی و اجتماعی ما و کلا دانشگاه‌های ما افرادی بدون تفکر لیکن پرمدعی را تحویل جامعه می‌دهند. می‌توان اثرهای دیگری هم برای آنها شمرد که در این نوشتار مجال آن نیست. اما آنها چرا معتقدند که اثر اجتماعی ندارند؟ چون برای هدفی ایجاد شده‌اند که حرکت خاصی در راه نیل به آن هدف از آنها رویت نمی‌شود. پس کنش شد انجام یک عمل یا فعالیت متفکرانه و قصدمند. اما این کنش چه زمانی اثر اجتماعی خواهد داشت؟ زمانی که بتواند با منافع بازیگران مختلف اجتماعی وارد چالش شود. زمانی که یک بازیگر بتواند رفتاری انجام دهد که منافع عده‌ای کم، و منافع عده‌ای دیگر زیاد شود، می‌توانیم بگویم آن رفتار، یک کنش است؛ کنشی که دارای اثر اجتماعی است.

خب اینجا برگردیم سر چیستی مسئله؛ تفاوت تعریف مسئله از نگاه یک مومن به دین الهی با دیگری چیست؟ دیگران رضایت مجموعه‌ای از بازیگران مختلف را مد نظر قرار می‌دهند. بازیگران؛ همان‌ها که «‌ذی‌نفع» خوانده می‌شوند. او بازیگران مختلف و منافع آنان را مد نظر قرار می‌دهد و سپس بر اساس اهداف شخصی خود یک رفتار خاص را انجام می‌دهد. اما یک فرد مومن، فقط رضایت الهی را مد نظر قرار می‌دهد. در واقع می‌توان درجه ایمان فرد را با میزان توجه او به رضایت الهی در کنش‌هایش تعریف کرد. اما این به چه معناست؟ به این معنا که او بازیگران مختلف را مورد توجه قرار نمی‌دهد؟ قطعا پاسخ منفی است. یک فرد مومن هم لزوما باید به آنها توجه کند. اما نوع توجه تفاوت می‌کند. هدف فرق می‌کند. فرد مومن هدفش رضای خداوند است. فرد غیرمومن، هدف شخصی خواهد داشت. فرد غیرمومن به بازیگران مختلف اصالت می‌دهد. اما فرد مومن خیر. در واقع فرد غیرمومن با توجه به منافع دیگران حتی در هدف خود تغییر ایجاد می‌کند. اما فرد مومن، نگاه می‌کند که رضای خدا در چه نوع از شبکه منافعی است و سعی می‌کند تا شبکه یا ساختار فعلی را در هم شکسته و شبکه جدیدی را ایجاد کند.

باشد که رستگار شویم..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۷:۵۷
علی

«آقا گاوه: تو کی هستی؟؛ پاندا: راستش سوال خودمم همینه، آیا من پسر یک پاندا هستم؟ یا پسر یک غاز؟ شاگردم؟ یا معلم؟ معلوم شد همه اینها». این بخشی از مکالمه میان پاندا و گاوی که شیره افراد رو می‌کشید، در قسمت سوم از سه‌گانه انیمیشن محبوب پاندای کونگ‌ فو کار هست. قطعا نویسنده این قدرت را داشت که تعداد سوال‌های بیشتری را از زبان پاندا برای شناسایی خودش مطرح کند، اما خب هدف انیمیشن کودکان و نوجوانان بوده‌اند. پس در همین حد سوالات را نگه داشته‌اند. اما این سوالات صرفا یک تخیل است؟ یا یک تفکر؟ قطعا یک تفکر. سادگی است که فرض کنیم صرفا برای پر شدن مکالمه یا برای زیباتر شدن این فیلم چنین مکالمه‌ای طراحی شده است. این یک مکالمه آموزشی است. در واقع کل انیمیشن در حال آموزش «مبانی تمدن غرب» به نوجوانان تمام دنیاست. این انیمیشن در قسمت اول تمام تلاش خود را برای نهادینه کردن «اومانیسم» در اتمام ابعاد آن به کار بست. دغدغه نداشتن و در واقع زیستن در «حال» و نه گذشته و فردا نیز پیام قسمت دوم بود. در قسمت سوم اما نهادینه کردن تفکر پست مدرنیسم هدف‌گذاری شده بود.

یک نظام آموزشی حرفه‌ای، آموزش می‌دهد اما بدون آنکه مخاطب متوجه شود. در واقع یک نظام آموزشی تمدن‌ساز، با لایه‌های فکری افراد سر و کار دارد. البته آموزش مستقیم قابل حذف نیست. اما آموزش غیرمستقیم حتما کارکرد بهتری خواهد داشت. آموزش غیرمستقیم در برابر خود، مانعی نمی‌بیند. اجازه بدهید برگردیم به انیمشین پاندای کونگ فو کار. بخشی از مکالمه را آوردم. این بخش چگونه به پست مدرنیسم مرتبط می‌شود؟ معلوم است. با تعریف شخصیت یک فرد از طریق وجودهای مختلفی که با او در تعامل هستند. از نگاه اندیشمندان پست مدرنیسم ما نمی‌توانیم سگ را تعریف کنیم، مگر اینکه گربه را هم در نظر داشته باشیم، مگر اینکه صاحب سگ، غذای سگ و همه وجودهای دیگری که با او در تعامل هستند را نیز مورد توجه خاص قرار دهیم. کمی محسوس‌تر صحبت کنم. در اندیشه پست‌ مدرن، من چگونه تعریف می‌شوم؟ از طریق پدر و مادرم، از طریق خواهران و برادرانم. از طریق دوستانم. از طریق همکارانم. در واقع «من» مجموعه‌‌ای از کنش‌ها و واکنش‌هایی هستم که در قبال اطرافیانم انجام می‌دهم. بدون وجود آنها من هیچ کنش یا واکنشی نداشتم پس قابل تعریف هم نبودم. از نظر این پارادایم تفکری، من هیچ ذاتی ندارم، ماهیتم نیز با توجه به وظایف، نقش‌ها و انتظاراتی که اطرافیانم از من دارند و البته پایبندی من به این وظایف و نقش و انتظارها رقم می‌خورد.

پاندا، در مکالمه اول متن، در حال بیان وظایف خود و بالتبع در حال بیان ماهیت خودش هست. او می‌گوید هم فرزند یک پانداست و در قبال این پاندایی که پدر اوست، وظایفی دارد. در عین حال فرزند یک غاز نیز هست و در قبال آن غاز پدر هم وظایف دیگری دارد. او نسبت به فردی شاگرد است و نسبت به دیگرانی معلم. او به صورت همزمان، فرزند یک پاندا و یک غاز است، شاگرد فردی، و معلم افراد دیگری است. او نسبت به همه ان افراد وظایفی دارد و البته در قبال این تکالیف، حقوقی نیز بر گردن آنها دارد. مجموعه این حقوق و تکالیف، شخصیت او را تشکیل می‌دهند و ما را قادر می‌سازند که او را بشناسیم. به عبارتی دیگر با هر تغییر در این حقوق و تکالیف، شخصیت فرد مورد-در اینجا پاندا- تغییر می‌کند و نیازمند بازشناسایی است. این «تغییر در حقوق و تکالیف» می‌تواند ناشی از قطع رابطه با یکی از اطرافیان باشد، می‌تواند ناشی از مرگ یکی از آنها باشد، می‌تواند ناشی از آشنا شدن با فرد جدیدی باشد و حتی می‌تواند ناشی از تغییر ذهنیت در یکی از این افراد و یا تغییر در فرهنگ زندگی باشد. فرض کنید در محل کار، ارتقاء رتبه پیدا کنید، این ارتقاء منجر می‌شود که افراد نگاه دیگری به شما داشته باشند و بالتبع انتظارات آنها از شما تغییر کند، این تغییر انتظارات سوای تغییر وظایف رسمی شماست که در هر صورت منجر به تغییر شخصیت شما خواهد شد.

در این یادداشت قصد ندارم روی صحت یا عدم صحت این گزاره‌ها بحث کنم. موضوع یادداشت این است که یک مکتبی در مغرب زمین ایجاد شده است که چنین حرف‌هایی می‌زند. البته مباحث بسیار سنگین‌تر از آنی است که در این یادداشت آمده است. صعوبت، فهم آنها را نیازمند مدرسه و درس و استاد و مدتی مدید مطالعه می‌کند. اما صنعت سینما ابتدا سطح مطلب را پایین می‌آورد و سپس با هنرمندی خاصی آن را از کودکی در ذهن من و شما نهادینه می‌کند. حال ارتباط این گزاره‌ها با آنچه که ما جهانی شدن می‌خوانیمش خود نیازمند یادداشتِ دیگری است. اما بدانیم که نهادینه شدن این گزاره‌ها در ذهن جهانیان مقدمه‌ای برای اهداف دیگر است.

در اسلام، انسان ذات دارد، وجودی دارد و این وجود نه با دیگران که با رابطه انسان با پروردگارش تعریف می‌شود. ملاصدرای بزرگ در این زمینه مباحث بسیار خوبی دارد. سینمای ما و در کل نظام آموزشی ما چقدر در نهادینه‌سازی این مباجث ورود داشته است؟

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۷
علی

رسوایی ابدی

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۸ ب.ظ

قبل از انتخابات به دوستان میگفتم یکی از تفاوت های روحانی و احمدی نژاد این هست که اشتباهات احمدی نژاد در میان مدت و بلند مدت کاملا قابل رفع و رجوع هست. اما اشتباهات و در واقع افتضاحات روحانی خیر؛ تا ابد داغ این افتضاحات روی پیشانی ایران و ایرانی باقی خواهد ماند.

احمدی نژاد، با سد گتوند چیزی در حدود 1 میلیون نخل خرما را نابود کرد. خب با اصلاح خاک، تا کمتر از 30 سال دیگر همه این نخلها را میتوان بازگرداند.

احمدی نژاد طرح هدفمندی را بد اجرا کرد، اما در عرض کمتر از 10 سال میتوان این طرح را به مسیر صحیح خود بازگرداند.

احمدی نژاد با گسترش بی رویه دانشگاه، نسلی از مدعیان مدرک به دستِ بی سواد را روی دوش کشور گذاشت. 50 سال دیگر همه این افراد از دنیا میروند!!

احمدی نژاد در بحث مدیریت آب اشتباهات مهلکی داشت، اما اگر همین امروز رویه درست را پیش بگیریم، تا 30 سال دیگر مشکل آب حل خواهد شد.

احمدی نژاد سیستم بانکی را بی برنامه وسعت بخشید و نظام آن را نابود کرد. این مورد هم تا 50 سال دیگر قابل حل است.

اما روحانی چطور؟ امروز خبر باج خواهی 15 میلیون دلاری یک عدد پروفسور تانزانیایی از روحانی، به خاطر سرقت علمی او منتشر شد. این ننگ تا ابد روی پیشانی مردم و تمدن ما حک خواهد شد. تا ایران و ایرانی هست، و تا زمانی که تاریخ ایران مهم باشد، قطعا این ننگ پاک شدنی نخواهد بود. عمر این ننگ به اندازه عمر ایران عزیز است.

روحانی به بدترین شکل ممکن PMD را بست. در موضوع مذکور، از ما رفع اتهام نشد، ما مجرم شناخته شدیم و دولتی از ایران هم حکم مجرمیت ایران را امضا کرد. تا ابد مردم دنیا ما را به عنوان کشوری که مخفیانه به دنبال سلاح اتمی بوده است خواهند شناخت.

همین دیروز بود که عجوزه پیر، مریم رجوی ابریشمچی عضدانلو که نام هزار مرد را روی خود دارد، در اجلاس پاریس گزارش کثافت کاری های سازمان منافقین در سالهای 88 و 96 را ارائه کرد. تا ایران زنده است، این ننگ بر پیشانی مردم ما داغ خواهد بود که قاتل 17000 ایرانی، آن هم در وسط خیابانهای شهر، سلاخی کننده مردم ایران، از نامزدی حمایت کرد و آن نامزد از آنها اعلام برائت نکرد. و متاسفانه مردم ما در سال 96 به آن فرد رای دادند. این ننگ هم تا ایران زنده است، بر پیشانی من و تو حک خواهد شد.

ننگ ایران و ایرانی...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۴:۲۸
علی

سازمان و حفظ نظام حاکمیت ملی

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۴۳ ب.ظ

یکی از محل مجادلات میان اندیشمندان علوم سیاسی بالاخص جامعه‌شناسی سیاسی، بحث انقلاب و اصلاح است. عده‌ای معتقد به اصلاح تدریجی هستند و دیگرانی نیز معتقد به انقلاب. البته هر کدام دلایل محکمی برای نظریه خود دارند. اصلاحاتیون معتقدند که انقلاب منجر به هرج و مرج، و بالتبع جوزدگی‌های سیاسی خواهد شد. نتیجه این جوزدگی خروج از صراط مستقیم و پیمودن راه افراط خواهد شد. حتما جمله معروف «انقلاب فرزندان خود را خواهد خورد» را شنیده‌اید؛ ریشه در همین نظریه دارد. در واقع برخی از فرزندان انقلاب، پس از موفقیت انقلاب و روی کار آمدن نظام حاکمیتی جدید چنان افراطی عمل می‌کنند که پس از خوابیدن شور اولیه، به عذاب وجدان دچار شده، تا حد زیادی عوض می‌شوند. در انقلاب خودمان هم از این موارد کم ندیده‌ایم. یکی از آنها همین رئیس جمهور خودمان است. کسانی که اندکی با پیشینه این فرد آشنا باشند متوجه خواهند شد که او از افراطی‌ترین‌ افراد سال‌های اولیه پس از پیروزی انقلاب بوده است. اما در گذر زمان چنان عوض شده است که گذشته خود را کافر شده است. برگردیم به اصل بحث خودمان. دلیل دیگر اصلاحاتیون آن است که چون انقلاب‌ها نهادی عمل کرده و زیرساخت‌های نرم یک جامعه را نشانه می‌روند، بعد از پیروزی و سرنگونی نظام حاکمیتی پیشین، چون ابزار سیاسی و نرمی برای اعمال اراده خود ندارند یا راه خشونت را انتخاب می‌کنند یا در نهایت مجبور هستند که همان مسیر قبلی را با کمی اصلاحات از سر گیرند. بر همین اساس، این اندیشمندان تقریبا مسیر انقلاب را مسیری منسوخ تلقی کرده و آن را تجویز نخواهند کرد.

اما انقلابیون معتقدند هر مسیر اصلاحی، منجر به تثبیت شرایط فعلی خواهد شد. در واقع ساختارهای نهادینه شده اجازه اصلاح واقعی را نخواهند داد و ما مجبوریم که دست به انقلاب بزنیم. آنها تاریخ را نشان می‌دهند که در قریب به اتفاق موارد، انقلابیون خواستار اصلاح بوده‌اند. اما چون نظام حاکمیتی حاضر به پذیرش بسیاری از درخواست‌های آنان نشده است، در نهایت مجبور به اقدام انقلابی شده‌اند. در واقع آنها می‌گویند «خانه از پای‌بست ویران است، خواجه در بند نقش ایوان است». از نظر انقلابیون مادامی که ساختارهای اساسی دچار انحرافند، اقدامات اصلاحی منجر به استحمار مردم خواهد شد و در نهایت امر، سودی واقعی نصیب توده مردم نخواهد کرد.

من حتما در این زمینه بدون نظر نیستم. اما در این پست قصد ندارم مفصل در این زمینه بحث کنم. اینجا می‌خواهم به صورت جزئی در باب رابطه سازمان و حفظ نظام حاکمیت بحث کنم. می‌دانیم که در میان سیستم‌های اجتماعی مختلف سازمان و خانواده قانونی هستند. یعنی برای تشکیل لزوما باید «ثبت» شوند. البته خانواده هم ضرورتا نیازی به ثبت ندارد. ترجیح جوامع کار را به اینجا کشانده است که خانواده نیز قانونی شود. ولی سازمان ربطی به ترجیح ندارد. سازمان ضرورتا یک سیستم اجتماعی قانونی است. دیگر سیستم‌های اجتماعی قانونی نیستند. به طور مثال یک «گروه دوستی» توسط فرد یا افرادی در نهاد خاصی ثبت نمی‌شود. یا نهضت‌های اجتماعی، جنبش‌ها و غیره نیز به همین صورت، در جایی ثبت نمی‌شوند. اما سازمان باید ثبت شود و پروانه قانونی داشته باشد. در غیر این صورت، دیگر سازمان نخواهد بود.

این «قانونی» بودن و نشات گرفتن از قانون چه خصیصه‌ای دارد؟ خصیصه‌اش آن است که سازمان مشروعیت خود را از حکومت و دولت اخذ خواهد کرد. یک سیستم اجتماعی وقتی از دولت مشروعیت گرفت و تبدیل به سازمان شد، دیگر نمی‌تواند آزادانه اقدام به فعالیت کند. در واقع سازمان بخشی از ساختار قدرت خواهد شد. سازمان چه دولتی باشد، چه خصوصی باشد، چه بازرگانی باشد یا خدماتی باشد، صنعتی باشد یا حتی اگر مردم‌نهاد باشد، در نهایت سازمان است، پروانه کار دارد، باید صورت‌های مالی خود را به حکومت ارائه کند و در صورت صلاحدید مدیران دولتی، باید مالیات دهد. خلاصه آنکه سازمان لزوما بخشی از ساختار سیاسی خواهد شد. چرا در کشورهایی که به «تمدن سازمانی» پیوسته‌اند کمتر شاهد انقلاب هستیم؟ به این دلیل که سازمان‌ها افراد را به بند کشیده‌اند. سازمان‌ها آزادی اجتماعی را محدود می‌کنند. سیستم‌های اجتماعی را با سازمان اشتباه نگیرید. هیئت هم یک سیستم اجتماعی است. ولی «قانونی» نیست. البته بدیهی است که منظورم از قانونی نبودن، ضدیت با قانون نیست. بلکه منظورم این است که هیئت در هیچ نهادی ثبت نمی‌شود و مشروعیتش را از دولت نمی‌گیرد. اما حتی مردم‌نهادترین سازمان‌ها هم مشروعیت خود را از دولت می‌گیرند؛ پس چون چاقو دسته خود را نمی‌برد، سازمان‌ها هم نه می‌خواهند و نه می‌توانند که علیه دولت و حکومت مرجع خود اقدام خاصی انجام دهند. البته دولت‌های خوب شاید سازمان‌های منتقد را پر و بالی دهند تا اقدام اصلاحی انجام دهند، اما در بزنگاه‌ها، سازمان جرات عرض اندام علیه حکومت را ندارد.

البته این بحث را می‌توان بسیار مفصل‌تر بیان کرد. اما در این وبلاگ همین میزان تفصیل کافی است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۸:۴۳
علی