ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۲۷ مطلب با موضوع «نشریات» ثبت شده است

دموکراسی در علم

چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۲۰ ب.ظ

شاید عبارت «دموکراسی در علم» عبارت عجیبی به نظر برسد. احتمالا تا امروز این اصطلاح به گوش‌تان نخورده است. شاید چون ما از «علم» انتظار داریم تا «حقیقت» را کشف کند و حقیقت نیز امری عینی و خارج از ظرف ذهن مردم است، اصطلاح «دموکراسی در علم» به نظرمان عجیب می‌رسد. ولی واقعیت این است که علم امروزی به صورت عام و بالاخص علم اجتماعی امروزی به صورت خاص بسیار دموکراتیزه شده‌اند. البته هر کدام از زاویه‌ای؛ و با میزان خاصی، با معایب دموکراسی آمیخته شده‌اند؛ اما در هر صورت همه شاخه‌های علوم به نحوی با سلیقه عوام‌الناس گره خورده‌اند. هر کدام را توضیح خواهم داد. نکته مهم آن است که وقتی از اصطلاح «دموکراسی در علم» سخن می‌رانیم، مفهوم «دموکراسی» را آنقدر تنگ در نظر نگرفته‌ایم که مرادمان صرفا همان برگه رای باشد. اجازه بدهید برای فهم بهتر، به سراغ اصل مطلب برویم:

پارادایم اصلی و تقریبا غالب جامعه علمی امروز در سطح دنیا، پارادایم پست‌مدرن است. پست‌مدرن‌ها به چیزی به عنوان حقیقت خارج از ذهن اعتقادی ندارند. یعنی معتقدند هر حادثه و رخدادی در عالَم نوعی «متن» است که باید تفسیر شود. چه کسی تفسیر می‌کند؟ من و شما و بقیه مردم. هر کسی اجازه دارد که هر متنی را تفسیر کند. تفسیر یعنی چه؟ یعنی ما بر اساس ذهنیات، دانش و تجربه قبلی خودمان با آن متن روبه‌رو شویم و هر آنچه را که فهمیده‌ایم بیان کنیم؛ این می‌شود تفسیر! در تفسیر، من و شما یا به طور کل ناظر بیرونی، به آن حادثه معنا و مفهوم می‌بخشد. خب تا اینجای کار شاید خیلی با مشکل غامضی سروکار نداشته باشیم. مشکل از آنجا شروع می‌شود که اولا چون ذهنیات همه این 7-8 میلیارد آدم روی زمین با هم متفاوت است، تفاسیر آنان نیز قطعا با هم متفاوت خواهد بود. و بدتر آنکه پارادایم پست‌مدرن هیچکدام از این خرده‌روایت‌ها را بر دیگری ارجح نمی‌داند. مثلا در یک پدیده اجتماعی، همانند همین قتل #طلبه_همدانی هیچ تفاوتی میان تفسیر یک فرد کم‌سوادِ فاقد اطلاعات اولیه، با یک متخصص مسائل اجتماعی که تمام داده‌های مرتبط با موضوع را بررسی کرده نیست. جدا عرض می‌کنم، نخندید! هیچ تفاوتی میان این دو روایت نیست. هیچکدام بر دیگری برتری ذاتی ندارد. اما آن روایتی که بتواند افکار «توده‌های اجتماعی» را با خود همراه کند، بر دیگر روایت‌ها برتری می‌یابد؛ که البته این برتری می‌تواند در گذر زمان –از یک روز تا چند قرن بعد- به چالش کشیده شود و روایت دیگری به جای آن بنشیند. می‌بینید؟ در اینجا ملاک برتری، نه کشف حقیقت، بلکه همراه کردن توده‌های مردم است. روایتی که بهتر روایت شود، یعنی از واژگانی استفاده کند که برای عامه مردم قابل فهم‌تر باشد و مهم‌تر از آن، رسانه‌های بیشتری در اختیار داشته باشد و بیشتر «لایک» بگیرد، می‌شود «روایت برتر»! در واقع «انتخاب مردم» که به جای صندوق رای، در قامت لایک و فیو، یا استوری و ریتوئیت (در شبکه‌های اجتماعی اینستاگرام و توییتر) یا مثلا فوروارد در شبکه‌هایی همانند تلگرام ظاهر شده است، یک روایت را به عنوان روایتِ برگزیده و بازنمایی از آنچه که هست انتخاب می‌کند. در عالَم عالِمان نیز همین است. ممکن است یک نظریه بسیار دقیق باشد؛ ولی چون از فرد نه‌چندان معروفی سر زده، مورد استقبال واقع نشود؛ شرحی بر آن زده نشود، مورد نقد قرار نگیرد؛ و به این سان، به کناری رود؛ و به جایش، آن نظریه‌ای که از نظر قدرت استدلال بسیار ضعیف‌تر بوده، چون معروف گشته، به عنوان علم تدریس شود. در میان مردمان، لایک و فیو، و در میان اندیشمندان، شرح و نقد، به یک نظریه برای معروف شدن پروبال می‌دهند تا به عنوان «علم» و گاهی «علم مطلق» به دنیا معرفی شود. 

این مسئله را از یک زاویه دیگر نیز می‌توان مورد کنکاش قرار داد. روش‌های تحقیق در پارادایم‌های تفسیری معمولا مبتنی بر مصاحبه‌‌اند. البته پژوهشگر با متخصصین امر مصاحبه می‌کند. ولی قطعا یکی از ملاک‌های برتری میان گزاره‌های کدگذاری شده در مصاحبه به کمیت آن کد برمی‌گردد. یعنی چه؟ یعنی معمولا در میان کدهای مختلف، آن کد و گزاره‌ای به عنوان مبدا تفسیر انتخاب می‌شود که کمیت بیشتری داشته باشد. یعنی متخصصان بیشتری به آن کد اشاره کرده باشند. حالا مگر حرف متخصصان وحی منزل است؟ خیر! متخصصان افرادی زمان‌مند و مکان‌مند هستند؛ یعنی در ظرف مکان و بر حسب شرایط زمان نظرشان را ابزار می‌کنند. و این یعنی آنها نه بر اساس «حقیقت خارج از ذهن» بلکه بر اساس امتزاج ذهنیات خود با موضوع، به کدها و گزاره‌ها امتیاز می‌دهند. این احتمال بسیار بالاست که یک متخصص، اگر در شرایط زمانی و مکانی دیگری قرار بگیرد، به کدها و گزاره‌ها به شکل دیگری امتیاز دهد. و این یعنی دال مرکزی یک تحقیق صرفا به خاطر سلیقه متخصصین می‌تواند تغییر پیدا کند. پس اینجا هم ما با نوعی از علم دموکراتیزه شده طرفیم. که البته قبول دارم؛ نسبت به مورد قبلی، سطح کمتری از دموکراتیزاسیون را شاهدیم. البته حتی در تحقیقات پوزیتیویستی هم این امر صادق است. بسیاری از تحقیقات علوم اجتماعی پوزیتیویستی هم بر اساس پرسشنامه و امتیاز به مفروضات مسئله پیش می‌روند که در آنها هم –گرچه مدعی کاشفیت از حقیقت‌اند- سطح بالایی از دموکراتیزه شدن قابل رویت است.

زاویه سوم هم به بحث رابطه مردم-سیاسیون و بودجه‌ریزی برمی‌گردد. بالاخره سیاسیون از مردم رای می‌خواهند و باید دل آنان را به دست آورند. و این مورد قطعا در نوع تخصیص بودجه به پژوهش‌های علمی تاثیرات فراوان دارد. مثلا در شرایط ریاضت اقتصادی، معمولا بخش‌های تحقیقات و توسعه سازمان‌ها در اولویت کاهش بودجه هستند. در اینجا دموکراسی جلوی پیشرفت علم را می‌گیرد، چرا که سیاسیون رای می‌خواهند و مردم بنده شکم هستند. نباید به خاطر مسائل لوکسی همانند پیشرفت علم، از سطح رفاه مردم زده شود که!؛ فلذا بودجه واحد تحقیقات و توسعه کم می‌شود. یا به شکل دیگری؛ فرض کنید یک جناح سیاسی به دلایل مختلف از جمله وابستگی به خارج، با پیشرفت علمی کشور مخالف است. این جناح دست به تولید روایت‌هایی می‌زند که «چرا باید چرخ را دوباره اختراع کنیم؟» و به این شکل تلاش می‌کند تا با همراه کردن مردم با خود راه توسعه و پیشرفت علمی را سد کند. در واقع با استفاده از ظرفیت‌های دموکراسی، ریشه حیات یک ملت را می‌زند.

البته این موارد هم قابلیت توسعه دارند، یعنی با جزئیات و به صورت انضمامی مطرح شوند و هم آنکه بر تعدادشان افزوده شود. ولی خب غرض از این متن صرفا بیان این نکته بود که علم امروزی و بالاخص علم اجتماعی امروزی، خیلی هم «علم» به آن معنا نیست. البته قطعا منظورم این نیست که نباید به سراغ علم برویم؛ ولی این را هم بدانیم که علم امروزی بیشتر از آنکه کاشف حقیقت باشد، واضع حقیقت است، یا حداقل سعی می‌کند که حقیقت را بسازد. اما این علم، متوهمانه در این اندیشه است که ساخت حقیقت لایتناهی است. در حالیکه قطعا قدرت انسان در ساخت حقیقت محدود است؛ که همین مورد خود جای بررسی بسیار دارد. شاید در متنی دیگر به آن پرداختیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۰
علی

به نظرم خیر بود..

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۵۹ ب.ظ

در مورد حوادث اجتماعی نظر دادن سخت است؛ این مورد وقتی سخت‌تر می‌شود که حادثه اجتماعی، رنگ‌وبوی سیاسی هم به خود بگیرد. در این صورت است که با «قدرت» گره خورده و حساسیت بازیگران اجتماعی-سیاسی را بیشتر به خود جلب می‌کند. حال اگر در مورد مهم‌ترین سطوح قدرت صحبت کنیم کار باز هم سخت‌تر می‌شود. حال شما فکر کنید می‌خواهیم در مورد ریاست‌جمهوری کشوری به نام ایران که در منطقه ناآرام غرب آسیا واقع شده و پرچم‌داری مبارزه با نظم فعلی جهانی را هم در دست دارد صحبت کنیم. کار بسیار سخت‌تر از قبل خواهد شد. اینجا شاید حادثه‌ای که در کوتاه‌مدت از نظر من بد باشد، در یک بازه زمانی قابل توجه، تاثیرات کاملا متفاوتی از خود بر جای بگذارد. بگذارید کمی بیایم روی زمین. می‌خواهم در مورد نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری سال 96 صحبت کنم.

سال 96 آقای روحانی پیروز شد. اما بیاید بررسی کنیم اگر این اتفاق رخ نمی‌داد چه می‌شد؟ پیروزی آقای روحانی در بلندمدت به نفع کشور بود یا شکست ایشان؟ برای ادامه بحث نیازمند بررسی چند موضوع هستیم.

1- برجام اگر به صورت انحصاری هویت دولت روحانی نباشد، حداقل مهم‌ترین و بزرگ‌ترین سازه هویتی آن است. غیر از این است؟

2- از اواسط سال 95 و بالاخص اواخر پاییز همان سال به وضوح مشخص بود که برجام به هیچ‌جا نخواهد رسید و همان نیمچه‌تحریم‌های رفع شده نیز به سرعت پس از انتخابات دوباره برقرار خواهند شد.

3- بانک مرکزی وقت با وجود علم به مورد فوق، پیروزی در انتخابات را برگزید و به جای آنکه با اقدامات پیش‌گیرانه ضریب امنیت اقتصادی کشور در قبال بازگشت تحریم‌ها را افزایش دهد، سعی در سرکوب نرخ ارز داشت که نتیجه آن هدررفت منابع مالی کشور و صد البته، پایین ماندن نرخ ارز تا زمان انتخابات در کانال 3000 و پیروزی آقای روحانی در انتخابات 96 بود.

4- متاسفانه دانش اقتصادی مردم در سطح پایینی است و به همین خاطر تشخیص ندادند که با سرکوب نرخ ارز در پاییز 95، چه بلایی سر اقتصاد کشور نازل خواهد شد. در واقع مردم تصور می‌کردند این نرخ پایین نتیجه رفع تحریم‌ها حاصل از امضای برجام است. در صورتی که واقعیت چیزی جدای از تصورات القا شده به مردم بود.

حال با هم همراه شویم و ببینیم که اگر جناب روحانی در انتخابات سال گذشته پیروز نمی‌شد برای کشور چه اتفاقی رخ می‌داد. قطعا تحریم‌ها برمی‌گشت؛ در این زمینه هیچ تفاوتی میان روسای جمهور نیست. همین که طرف حسابِ دشمن، نظام جمهوری اسلامی باشد، کافی است که با تمام توان بخواهد به آن ضربه بزند. دیگر آنکه با توجه به توجه تمام و کمال دولت به خارج، و بی‌توجهی به ظرفیت‌های داخلی تولید همانطور که اتفاق افتاد رو به محاق می‌رفت. قطعا فرد پیروز-هر کس که بود- نمی‌توانست در چند ماه و یکسال کاملا اوضاع را درست کند. سوم آنکه شاید تحریم‌ها زودتر از آنچه که تجربه شد دوباره برمی‌گشت.

خلاصه آنچه گفته شد این است که در صورت پیروزی فردی به جز جناب روحانی، اوضاع اقتصادی به وخامت همین امروز بود؛ حال شاید کمی، و فقط کمی بهتر! ولی اتفاقی که رخ می‌داد قطعا اینگونه بود که چون مردم تصور می‌کردند عدم افزایش آنچنانی نرخ دلار نتیجه امضای برجام است و حال که فرد پیروز انتخابات نتوانسته برجام را حفظ کند تحریم‌ها برگشته است، پس تنها راهکار کشور برای حل مشکلات معیشتی نگاه به بیرون و برقراری دوباره برجام‌هاست.

خب یک لحظه تصور کنید؛ فرد دیگری که آنچنان هم نگاه به بیرون ندارد انتخاب شده، مردم تصور می‌کنند تنها راهکار کشور عقد برجام‌هاست، و از آن سو امضاکنندگان برجام هم این فرصت را پیدا کرده‌اند تا با فرار از زیر بار مسئولیت سیاست‌های غلط‌شان به رئیس‌جمهور منتخب نقدهای بنیان‌افکن وارد کنند. یک لحظه چشمانتان را ببندید و این شرایط را تصور کنید. واقعا جا برای کار می‌ماند؟ باور کنید کشور در شرایط وصف شده کاملا قفل می‌شد و هیچ اقدامی امکان وقوع نداشت.

اما امروز چه؟ مردم دیده‌اند نگاه به خارج چه بلایی سر کشور می‌آورد؛ بدعهدی یانکی‌ها را دیده‌اند؛ بی‌توجهی به ظرفیت‌های عظیم داخلی را دیده‌اند؛ چشم بستن بر اصول اقتصاد مقاومتی را دیده‌اند؛ و می‌دانند برای «آقایی» باید دست روی زانوهای خود بگذاریم. اتفاقا امروز کشور دچار هیچ بن‌بستی نیست، چون ذهنیت مردم برای هر نوع اقدام انقلابی و ناظر بر ظرفیت‌های داخلی باز شده است.

کلام را کوتاه کنم. باید روزی هزاران مرتبه شکر کنیم که سال گذشته جناب روحانی پیروز انتخابات شدند. پیروزی ایشان می‌تواند مقدمه پیروزی‌های بزرگ در گام دوم انقلاب باشد...

از سری یادداشت‌هایم برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۹
علی

انقلاب امی و جمهوری ملی

جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۴ ب.ظ

اجازه بدید با یک مثال شروع کنم. رابطه جسم و روح چگونه است؟ همه می‌دانیم که اصالت انسان با وجود نفسانی و روح اوست. اما این روح در ابتدا بسیار ضعیف است. برای تاثیر گذاشتن نیازمند جسم است. برای حرکت، برای ارتباط، نیازمند جسم است. اما در گذر زمان و با انجام خیر و دوری از گناه، روح نیز قوی و قوی‌تر می‌شود تا آنجا که می‌تواند جسم را هم با خود به حرکت درآورد. همان که ما با نام «طی‌الارض» می‌شناسیم. آدمی که روی خودش کار کند، و شروط عبودیت را به جای آورد؛ روحش را چنان قوی می‌کند که بر جسم غالب شده و بدون نیاز به آن هر کار که بخواهد می‌تواند انجام دهد.

رابطه انقلاب و جمهوری نیز از زاویه‌ای شبیه رابطه روح و جسم است. انقلاب روح است و جمهوری جسم. انقلاب برای جهانی شدن، در مراحل اولیه نیازمند جمهوری است. باید حکومت تشکیل می‌دادیم تا بتوانیم به انقلاب و آرمان‌هایش عینیت ببخشیم. اما روح انقلاب از اول هم قرار نبود برای همیشه در بند جسم جمهوری گیر کند. انقلاب فرای مرزهای جغرافیایی تعریف میشد. انقلاب جهانی می‌اندیشید؛ پس بعد از مدت زمانی حرکت جهانی مستضعفین را آغاز کرد.

بگذارید بهتر توضیح دهم. وقتی از «جمهوری» سخن می‌گوییم در واقع بحث‌مان حول مفهومی به نام «دولت» می‌چرخد. اما دولت چیست؟ دولت را «زورِ مشروعِ انحصاریِ قلمرومند» تعریف کرده‌اند. هر کدام از این واژگان در دل خودش دنیایی از حرف دارد:

  1. زور: مهمترین ابزار دولت برای اجرای برنامه‌هایش اجبار و اقتدار است. اگر کسی در برابر دولت بایستد، دولت با استفاده از ابزار اجبار، اراده خود را بر وی غالب می‌کند.
  2. مشروع: یعنی مردمان و دیگر نهادهای اجتماعی این زور را خاضعانه می‌پذیرند (البته به صورت مشروط و رعایت عدالت و منفعت عامه).
  3. انحصاری: زور دولت انحصاری است. دولت تحمل نمی‌کند موجودیت دیگری بخواهد با زور کاری انجام دهد.
  4. قلمرومند: یعنی زور دولت در داخل یک مرز جغرافیایی کاربرد دارد. خارج از آن، کسی به دستورات دولت، وقعی نمی‌نهد.

جمهوری همیشه در قالب یک دولت شکل می‌گیرد. پس قلمرومند است. مهم‌ترین مشکل انقلاب هم با قلمرومندی دولت است. انقلاب امری امی است. ذاتی ایمانی و هدفی بین‌المللی دارد. ولی هدف جمهوری ملی است و می‌خواهد امورات داخل یک محیط جغرافیایی را نظم و نسق دهد. مخاطب جمهوری، ملت است؛ و مخاطب انقلاب امت. افراد داخل یک مرز جغرافیایی که تحت حکومت یک جمهوری (یا دولت) هموطن محسوب می‌شوند ولی ممکن است هیچ ارتباط عقلی، عاطفی یا روحی با یکدیگر نداشته باشند؛ اما همه آنانی که ذیل آرمان‌های یک انقلاب تعریف می‌شوند حتما با یکدیگر رابطه ایمانی و برادرگونه دارند؛ که فرمود: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10). حال فرق نمی‌کند افراد ذیل یک کدام انقلاب تعریف شوند؛ ذیل انقلاب سرخ حسینی، انقلاب خمینی، یا انقلاب سبز مهدوی؛ انقلاب پرولتاریاهای دنیا علیه بورژواها، یا حتی انقلاب لیبرالیسم علیه انسانیت. همه افرادی که به آرمان‌های یک انقلاب پای‌بندند با یکدیگر برادرند حتی اگر هم‌عصر نباشند، یا حتی اگر ذیل جمهوری‌های متفاوتی تعریف شوند.

البته نمی‌خواهم بگویم باید به جمهوری بی‌اعتنا بود. جمهوری مهم است؛ همانطور که جسم مهم است. اما باید دانست که در نهایت اصالت با روح است. در ایران نیز، جمهوری اسلامی برپا شد تا گهواره‌ای باشد برای رشد انقلاب. می‌خواستیم صدای انقلاب را فریاد بزنیم. وگرنه جمهوری در برابر انقلاب هیچ اصالتی ندارد که به خاطر منافع جمهوری، بخواهیم از انقلاب بزنیم و برایش کم بگذاریم. هر کجا میان تمنای روح و خواسته‌های جسم تضادی ایجاد شود، انتخاب درست، حرکت بر مدار انقلاب است. و از همین روی است که گاهی می‌بینیم بعضی از ما مسیر را اشتباهی رفته و خلاف عقلانیت انقلابی قدم بر می‌دارند. جمهوری محکوم به بوروکراسی است و بوروکراسی محکوم به احتیاط؛ احتیاطی متضاد با عقلانیت انقلابی.

انقلاب به افق می‌نگرد و جمهوری به مرزهای خویش؛ انقلاب به نظم در بی‌نظمی چشم دوخته، و جمهوری به بی‌نظمی‌های که نظمش را تهدید می‌کنند؛ انقلاب آرمان‌پرداز است و جمهوری در اندیشه راحتی. جسم در فکر شکم است و روح در تمنای پرواز. و به قول استاد بزرگوار، شهید مرتضی مطهری، روح که بزرگ شد، جسم باید زجر بکشد. اگر جسم مطهر امام حسین (ع) در ظهر عاشورا زیر سم اسبان کوفته شد، در واقع آن جسم، هزینه یک روح بزرگ را پرداخت کرد. مشکل مسئولین جمهوری زده ما هم همین است که توانایی پرداخت هزینه یک روح بزرگ را ندارند. روح انقلاب ما امروز به مرزهای اسرائیل رسیده و تا اهتزاز پرچم اسلام در افق چند قدمی بیشتر باقی نگذاشته است؛ اما مع‌الاسف مسئولان جمهوری زده ما از ترقه‌بازی‌هایی که چند دقیقه خواب جمهوری را بر هم می‌زند می‌ترسند. باید به این عزیزان گفت، مشکل از انقلاب نیست، روح درون جسم شما کوچک است که نمی‌توانید پرواز روح انقلاب ورای جسم جمهوری را بنگرید. روح‌تان را بزرگ کنید، و چاره آن هم تنها اقتدا به شهدا و مبارزه با دشمن‌ترین دشمنِ ما، یعنی نفس درون ماست.

انقلاب ما چیزی نیست جز امتداد انقلاب حسینی و هموارکننده مسیر برای شروع طوفان انقلاب مهدوی. آری انقلاب خمینی، پلی است میان انقلاب دو معصوم و از همین روی است که خواب تمام دولت‌های مستکبر را برآشفته و دیوانه‌شان کرده؛ طوری که درک نمی‌کنند این انقلاب بزرگتر از آن است که با فشار روی جمهوری بشود با آن مبارزه کرد. جمهوری ما امروز، هزینه یک روح بزرگ را می‌دهد. اما آینده از آنِ ماست. آینده را انقلاب ما رقم خواهد زد، ان‌شاءالله.

از سری یادداشت‌های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۴
علی

#ازانقلاب_تاظهور

يكشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۰۰ ق.ظ

بر خلاف آنچه که شب‌پرستان زمانه برنامه‌ریزی کرده بودند، ما 40 ساله شدیم و از این بابت خدا را شاکریم. واقعیتش را بخواهید نمی‌دانم چه سری در عدد 40 نهفته است که آن را متمایز می‌کند. اما می‌دانم 40 سالگی را زمان پختگی یک آدم می‌دانند؛ حضرت موسی (ع) 40 شب به کوه طور رفتند؛ برای آنان که دستشان از دنیا کوتاه شده، چهلم می‌گیریم؛ زیارت اربعین که چهلمین روز شهادت سیدالشهداست، از نشانه‌های مومن است. و البته از همه مهم‌تر آنکه در روایات‌مان وارد شده است حضرت مهدی (عج) در زمان ظهور سیمای فردی 40 ساله خواهند داشت. همه اینها نشان می‌دهد که «40» عدد مهمی است و نباید از کنار آن به سادگی عبور کرد.

40 سال رنج و درد و سختی را تحمل کردیم؛ 40 سال تحریم را؛ 40 سال فشار همه جانبه را؛ 40 سال دسیسه‌های گوناگون را... ولی همچنان همچون سرو باشکوه ایستاده‌ایم. درخت نظام‌مان هر روز بلند قامت‌تر در سپهر سیاست بین‌الملل عشوه‌گری کرده و نور شهدای والاتر از عارفانش، خواب دنیای تاریکی‌ها را برآشفته نموده است. نمی‌خواستند «روحِ جهانِ بی‌روح» شویم، ولی شدیم؛ نمی‌خواستند استقلال را در معنای واقعی خودش برای مستضعفین عالم عینیت بخشیم، ولی بخشیدیم؛ نمی‌خواستند نام اسلام را بر زبان‌ها بیاندازیم، ولی انداختیم؛ نمی‌خواستند پلی باشیم برای عبور از دنیای مادی‌گرایی، ولی شدیم. و این همه را مدیون خون هستیم؛ خونی که در کربلا به جوشش درآمد تا سیل شود و موانع راه ظهور بقیة الله الاعظم (عج) را بشکند؛ خونی که در 15 خرداد 42 بعد از قرن‌های متوالی دوباره رونق گرفت؛ خونی که از شهدای انقلاب و 8 سال دفاع مقدس به ما ارث رسیده است. بله ما مدیون خون هستیم. خون سرخ شهدا. ما عاشق رنگ سرخ خون هستیم. سرخی خون است که همیشه بر شمشیر یزیدیان زمان پیروز بوده و یزیدها چه ترسی از رنگ سرخ خون دارند؛ چرا که بهتر از هر کس می‌دانند هر شهید یعنی قد کشیدن چند برابر درخت تناور اسلام که امروز اگر خدا بخواهد جلوه‌ای از آن، و فقط جلوه‌ای از آن در کالبد نظام جمهوری ما تابیده است و آن را در شاهراه خود هدایت می‌کند. و چه زیبا نوشت شهید اکبر قدیانی: «ما زخم خوردگان تیره ترین، سردترین و بلندترین شب‌های جور بودیم. ما شلاق‌خوردگان یلدای ستم بودیم. اولین شعاع فجر را که دیدیم خیز گرفتیم. عاشقانه به سوی شفق دویدیم تا در چشمه خونین خورشید، زخم‌های استخوان‌گداز خویش را بشوییم؛ که ثابت کنیم: سرخی بالاترین رنگ است، نه سیاهی؛ که سیاهی می‌پوشد. سرخی می‌شوید و جلادان تاریخ را رسوا می‌کند. «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست». سپیده دم خونین عشق، فرارسید دوستان. ای برادر! ای خواهر! تو را فقط یک وصیت، تو را فقط آخرین حرف که؛ خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار».

اما این خون هنوز به هدف متعالی خویش دست نیافته است. این خون همچنان می‌جوشد تا آخرین دجال تاریخ را نیز رسوا کند. آری این خون یک هدف دارد و آن ظهور موعود امم مهدی صاحب‌الزمان (عج) است و بس؛ و تا زمانی که به این هدف دست نیازیده باشد، همچون سیل در طول تاریخ به پیش خواهد رفت و سپاهیان سیاهی را سرنگون خواهد کرد.

40 سال پیش انقلاب کردیم؛ انقلاب کردیم و روح این انقلاب را با خون شهدایمان زنده نگه‌داشتیم تا پرچمش را به دست صاحب اصلیش برسانیم و زیر سایه شمشیر برّان او گردن سیاهی را بزنیم. آری انقلاب ما هدف داشت؛ صرفا می‌خواستیم شرایط را برای ظهور آخرین منجی عالم بشریت هموار کنیم؛ هدفش مهیا نمودن شرایط برای آن زیباترین واقعه تاریخ بود. «الله‌اکبرِ» شب‌هایِ 22 بهمنِ ما، در سایه حضرت ماه، پاسخی جز «ألا یا أهل العالم أنا بقیةاللهِ» خورشید عالم ندارد و ما 40 سال است که ندایی سر می‌دهیم و منتظر پاسخی هستیم؛ پاسخی از جنس نور و صداقت و عدالت و کرامت و بشارت!

آری ما منتظریم؛ منتظر ظهور آن یگانه تاریخ، آن منتقم خون سیدالشهدا، آن آخرین باب آسمان در زمین، و آن آخرین مفسر قرآن؛ که بیاید و عالَمی را از شر این آخرین دجال نجات دهد. بشریت سخت به تنگ آمده است و مضطرب؛ نگاه مضطری دارد به جایی که نمی‌داند کجاست. اما ما می‌دانیم و وظیفه داریم بشریت را به آنجا آگاه کنیم. وظیفه شاید که، حتما فقط همین است تا نام آسمانی مهدی را عالَم‌گیر کنیم. تا بگوییم هنوز راه امیدی هست که می‌توان در پناه آن به خوبی‌ها فکر کرد و از تاریکی‌ها نترسید. آری عزیزان؛ به قول آن شهید مدافع حرم ما شیعه به دنیا آمده‌ایم تا برای تعجیل ظهور کاری کنیم. وگرنه چه تفاوتی است میان ما و دیگران؟!

جالب است بدانید که این ادعای رابطه میان انقلاب ما و ظهور بقیه‌الله، ریشه در ذوقیات شخصی نویسنده ندارد. هر دو ولی فقیه جمهوری اسلامی به آن اشاره کرده‌اند. بخوانیم: «با حول و قوۀ خداوند متعال و عنایات و رحمت خاصش که از اول انقلاب شامل حال این ملت شجاع انقلابی و در عین حال مظلوم در طول تاریخ بوده و امید است با ادعیۀ خاصۀ ولی‏اللّه‏ الأعظم ـ ارواحنا فداه ـ این نعمت بزرگ مستدام باشد، یک سال دیگر از انقلاب متکی به خداوند تعالی با سرافرازی و بلند قامتی گذشت؛ و بیست و دوم بهمن 63 ـ یوم‏اللّه‏ ـ با همۀ نشیب و فرازها فرا رسید و توطئه‏های روزافزون جهانخواران و انگلهای متکی به آنان که در این سال به اوج خود رسید و هر یک برای سرکوب و انزوای یک رژیم کافی بود، با دست توانای خداوند قادر یکی پس از دیگری خنثی شد؛ و بحمداللّه‏ تعالی این مولود نوپای ابراهیمی ـ محمدی ـ صلی اللّه‏ علیهما و آلهما ـ به رشد و قدرت و شهرت خود ادامه داده به پیش می‏رود و انعکاس جهانی آن ملتهای دربند را در سراسر جهان به خود آورده و مظلومان را بر ستمگران شورانده است و امید است آفتاب درخشان اسلام بر جهانیان نور افشاند، و مقدمات ظهور منجی بشریت را فراهم آورد» (صحیفه نور، ج 20: وبسایت امام خمینی). مقام معظم رهبری نیز در بیاناتی به مناسبت نیمه شعبان می‌فرمایند: «ما ملّت ایران حالا یک انقلابی انجام دادیم، انقلاب ما در راه آن هدفی که امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) برای تأمین آن هدف مبعوث می‌شود و ظاهر می‌شود یک مقدمه‌ لازم و یک گام بزرگ است. ما اگر این گام بزرگ را بر نمی‌داشتیم یقیناً ظهور ولی‌عصر صلواةاللَّه ‌علیه و عجّل‌اللَّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف به عقب می‌افتاد.» (بیانات در روز نیمه شعبان، 25/7/1387). و البته جالب‌تر می‌شود زمانی که بدانیم قانون اساسی ما هم به تلویحی قریب به تصریح این موضوع را مورد اشاره قرار داده و جهانی کردن اسلام را وظیفه این انقلاب دنسته است. و کیست که نداند اسلام صرفا در عصر طلایی ظهور جهانی خواهد شد؟

یادش بخیر؛ دهه فجر سال پیش، هر شب هشتک #ازانقلاب_تاظهور را در توییتر توسط هم‌قطاران ترند شد. امسال هم در این راستا حتما تلاش‌هایی صورت خواهد گرفت. شما هم بیایید تا با جهانی کردن نام مهدی (عج) یک سیلی دیگر در گوش شب‌پرستان وارد آوریم.

نمی‌دانم؛ شاید تا ظهور، فقط یک قدم راه داشته باشیم...

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۰۰
علی

دانشگاه غرورآفرین

شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۴ ق.ظ

شاید با دیدن تیتر فکر کنید قصد نوشتن در مورد دانشگاه تراز انقلاب اسلامی را دارم. مثلا می‌خواهم بگویم دانشگاه باید چنین باشد و چنان باشد تا مسیر پیشرفت ایران و حتی امت اسلامی در راستای کوبیدن پرچم اسلام در افق را هموار گرداند. دانشگاه مبدا تحولات است و باید موذن تربیت کند. یا دانشگاه موتور محرکه کشور است و این قسم صحبت‌ها که البته درست هم هستند. دانشگاه باید واقعا چنین خصلت‌هایی داشته باشد. اما در این متن اصلا قصد ندارم درباره خصلت‌های دانشگاه انقلابی که پیشران انقلاب اسلامی است حرف بزنم. می‌‌خواهم بگویم دانشگاه امروز ما چگونه است؛ می‌خواهم نقاط ضعفش را نشان بدهم. که البته شما بهتر از من این نقاط ضعف را می‌دانید. ولی خب می‌خواهم نشان بدهم دیگر؛ از باب یادآوری!

دانشگاه زمانی خوب است که «غرورآفرین» باشد؛ البته غرور ملی! افتخارآفرینی برای یک ملت! البته قبل از هر چیزی یک مرزبندی روشن با «روشنفکرهای تاریک‌ذات» داشته باشم. قصد ندارم همه چیز را سیاه نشان دهم. بالاخره این همه پیشرفت در عرصه‌های مختلف از جمله پزشکی و هسته‌ای و موشکی و نانو و ماهواره و لیزر و ... الکی که نیست؛ هست؟ از زیر بُتّه درآمده؟ خب قطعا کسانی بوده‌ و هستند که بار این پیشرفت را به دوش کشیده‌اند. بسیاری از آنها هم محصول همین دانشگاه‌های خودمان هستند. پس همه چیز سیاه نیست. نقاط سفید هم زیاد داریم. از این بابت هم خدا را شاکریم. بیش باد!

اما قطعا همه قبول داریم که همه چیز سفید نیست؛ نقاط سیاه هم کم نداریم مع‌الاسف. در این متن می‌خواهم کمی در مورد سیاهی‌های دانشگاه حرف بزنم. به چه امید؟ به امید بهبود. به امید سفید شدن همه سیاهی‌ها.

متاسفانه بسیاری از خروجی‌های نظام دانشگاهی ما بیشتر از آنکه اقدام به غرورآفرینی کنند، مشغول به فخرفروشی، پز دادن و شنا در دریای غرور خویش هستند. آنها مغرورند. و دقیقا همین بد است. البته خیلی هم غیرطبیعی نیست‌ها؛ درخت وجودشان بار دانش نگرفته، ولی مدرک را در دستان‌شان می‌بینند، فلذا بادکنک تکبرشان باد می‌شود و فکر می‌کنند کسی هستند. بیل‌نزده توهم فرهاد بودن بَرِشان داشته؛ جور هندوستان نکشیده خواهان طاووس‌اند. می‌خواهند از در دانشگاه که بیرون می‌روند یک‌راست بنشانندشان پشت میز دفتری در فلان اداره، خودکاری هم دستشان بدهند تا امضایی کنند یا نقشه‌ای بکشند و تصمیمی علم کنند. ولی مع‌الاسف آنها این توانایی را ندارند؛ در دانشگاه یاد نگرفته‌اند؛ بهتر بگویم: دانشگاه یادشان نداده است. فلذا وقتی بیرون می‌آیند و می‌بینند که کسی اعتنایی به‌شان نمی‌کند، اینجاست که سرخورده می‌شوند. نیروی جوان این مملکت که باید باری از روی دوش این مملکت بر می‌داشت، حال خود شده باری روی دوش کشور و مردم. از طرفی کار بلد نیست و از دیگر سو، عارش می‌آید که کارِ دستی پیشه کند. از بنایی گرفته تا صنایع دستی؛ با خود می‌گوید من چهار و شش و ده سال حتی، درس خوانده‌ام که به کارهای بزرگِ فکری مشغول باشم، نه اینکه بیل بزنم یا سفالگری کنم یا در و پنجره درست کنم. من می‌خواهم فیل هوا کنم نه آنکه موش بگیرم. غرورش اجازه نمی‌دهد سراغ موش برود، توانایی‌های نداشته‌اش هم اجازه نمی‌دهند فیل هوا کند. مدرک و غرور دارد ولی توانایی ندارد. نابود می‌شود نابود می‌شود نابود می‌شود... غرورش او را نابود می‌کند. تنها می‌ماند و حوضش! فلذاست که آمار تحصیل‌کرده‌های بیکار ما سر به فلک می‌کشد.

شاید شمای خواننده باور نکنی، ولی در ولایتِ من نویسنده، منطقه‌ای هست پر از گیاهانِ خودرویِ کوهی؛ بعضی‌هایشان مناسب طب سنتی و گیاهی‌اند و بعضی‌هایشان ادویه هستند برای غذاهای خوشمزه ایرانی. هر سال به صورت دیمی رشد می‌کنند، کسی نمی‌چیندشان، همانطور می‌مانند و از بین می‌روند و روز از نو، و روزی از نو. هر سال همین است. در حالیکه اگر یک جوان اهل دل پیدا بشود و کارگاه چیدن و بسته‌بندی آنها را راه بیاندازد، هم از تخلیه منطقه جلوگیری می‌کند، هم مانع هدررفت این نعمات الهی می‌شود، هم با کمترین هزینه، حجم عظیمی از ادویه و داروی گیاهی به بازار سرازیر می‌کند و هم به چندین و چند نفر روزی می‌رساند و شاید حتی بتواند به صادرات هم نگاهی داشته باشد و ارز وارد کشور کند. اما کسی سراغ آنها نمی‌رود که یکی از مهمترین دلایل آن، همان مدرکی است که دانشگاه‌های ما به دستمان داده‌اند. از فلان دانشگاه بسیار سطح پایین، یک لیسانس آب‌دوغ‌خیاری گرفته‌ایم، و دیگر عارمان می‌آید چنین کارگاه‌هایی بزنیم. در حالیکه خدا همه چیز را برای کارآفرینی حداقل 15-20 نفر فراهم کرده؛ و البته چنین شرایطی در کشور ما زیاد است. شاید بتوان چند ده‌هزار از همین کارگاه‌های 10، 15 و 20 نفره در کشور ایجاد کرد و بخش مهمی از بیکاری را از بین برد. ولی مدرکی که در دستان من و شماست اجازه نمی‌دهد. من مدرک دارم، پس باید برم پشت میز بنشینم! من مدرک دارم و باید کار فکری داشته باشم، من مدرک دارم پس باید...! حالا خیلی هم مهم نیست کاری بلد نیستم. ولی مدرک دارم، پس غرور دارم، پس نباید کار یدی انجام دهم چون این غرور لامصبم اوخ می‌شود.

بلی! دانشگاه ما صفحه سفید غرورآفرینی ملی دارد، زیاد هم دارد. ولی متاسفانه صفحه سفید مغرور آفرینی هم دارد. خیل عظیمی از مغرور به دستان، اا ببخشید، مدرک‌ به دستان را تولید می‌کند که دیگر دلشان نمی‌خواهد ساده‌ترین کارها را انجام دهند. کارهایی که اتفاقا بازدهی زیادی هم در این شرایط دارد. اما آن مدرک لعنتی مانع است..

اجازه بدهید تیتر را عوض کنم: «دانشگاه مغرور آفرین»؛ بهتر نشد؟

مگر خدایی ما را نجات دهاد...

از سری یادداشت‌های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۴
علی

عدالت یا آزادی

چهارشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ب.ظ

اگر ادعا کنم که یکی از اصلی‌ترین نکات مورد بحث میان مکاتب مختلفی که برای زندگی انسان و جامعه برنامه داده‌اند حل معمای اصالت عدالت یا اصالت آزادی است سخن به گزافه نگفته‌ام. نظر شمای خواننده چیست؟ عدالت برتر است یا آزادی؟ به عبارت دیگر، برای ساخت یک تمدن پایدار، کدام یک را باید محور نهادسازی و جامعه‌سازی قرار دهیم؟ آزادی یا عدالت؟

بعضی از ما، برای برپایی عدالت دست به اجبار می‌زنیم و معتقدیم باید مردم را به زور سر به راه کرد. بعضی دیگر اما بر این باورند که باید همگان را آزاد و رها گذاشت تا هر کسی هر آنچه که را می‌فهمد انجام دهد و چون انسان دنبال منافع خویش است، در بلندمدت دستی نامرئی همه چیز را سر جای مناسبش قرار خواهد داد. این دسته از افراد می‌گویند آزادی تنها شرط عدالت است. آزاد باشید تا عدالت برقرار شود. در واقع آنها آزادی را کاملا مساوی عدالت می‌دانند. از نظرشان باید همه قوانین و ساختار مشوق آزادی باشند و آزادی فردی را ترویج کنند تا عدالت برقرار شود.

خب خواننده تیزهوش از همین الان به این نتیجه می‌رسد که حتی آزادی‌خواهان هم در واقع به برتری عدالت اذعان دارند ولی معتقدند آزادی تنها راه نیل به عدالت است. نتیجه حرف آنها این است که تمام ساختارهای اجتماعی باید به آزادی فردی به عنوان یک اصل احترام بگذارند، نه عدالت! چرا که توجه به عدالت نتیجه‌ای جز کاهش عدالت نخواهد داشت. سنگ‌بنای تمدن اگر آزادی باشد، به عدالت دست خواهیم یافت ولی اگر به خود عدالت توجه کنیم، بی‌عدالتی را افزایش خواهیم داد. در اینجا از وجود مکتب مارکسیسم که این انگاره غلط را در اذهان ایجاد کرده است می‌گذریم و فقط دلایل خود را برای برتری توجه به عدالت نسبت به توجه به آزادی ذکر می‌کنیم.

اولین نکته‌ای که به ذهن نگارنده می‌رسد این است که مفهوم آزادی بسیار مفهوم مشوشی است! به سختی می‌توان آزادی را تعریف کرد و حد و مرز آن را به طور دقیق مشخص کرد. اما عدالت اینگونه نیست. تقریبا همه قبول دارند که عدالت به معنای قرار گرفتن هر چیز در جایی است که محق آن است. کلمه حق در اینجا نقشی کلیدی ایفا می‌کند. ولی آزادی را چگونه می‌توان تعریف کرد؟ و البته پس از هر تعریفی از آزادی، اولین سوال این خواهد بود که مرز آزادی کجاست؟ در اینجا هواداران آزادی، با لطایف‌الحیل سراغ مفهوم کلمه حق می‌روند و می‌گویند مرز آزادی آنجاست که که حق دیگران پایمال نشود.

دوم اینکه آزادی در ذات خود دچار محدودیت و تناقض است ولی عدالت نه! توضیح می‌دهم: فرض کنیم روی کره زمین فقط یک نفر وجود دارد. در این صورت ما باز هم می‌توانیم در مورد عدالت صحبت کنیم. چرا که عدالت برای گذران زندگی یک فردِ تنها هم برنامه دارد. ولی وقتی کسی تنهاست، دیگر از آزادی سخن به میان نمی‌آید. چون نفر دومی وجود ندارد که بخواهیم راجع به پایمال شدن حقوقش صحبت کنیم؛ پس به مفهوم آزادی نیاز نداریم. اما در هر شرایطی ما برای برنامه‌ریزی به مفهوم عدالت نیازمندیم. بالاخره یک نفر تنها هم می‌تواند از زمانی که در اختیار دارد به اَشکال مختلفی استفاده کند. عدالت در اینجا وارد می‌شود تا آن فرد «بهترین راه» را برای استفاده از منابع انتخاب کند. پس عدالت یک مفهوم همیشگی است ولی آزادی خیر. اما زمانی که نفر دوم هم وارد صحنه می‌شود دیگر ما یک جامعه خواهیم داشت که منابع آن محدود است و دو نفر با دو سلیقه متفاوت باید از آنها استفاده کنند. برای ادامه بحث کافی است به مهم‌ترین دلیل تشکیل یک اجتماع اشاره کنیم. اندیشمندان علوم اجتماعی معتقدند مهم‌ترین دلیل روی‌آوری انسان‌ها به زندگی اجتماعی مزیت‌های زندگی گروهی از جمله تقسیم کار است که باعث می‌شود افراد بتوانند از نعمت‌های محیطی بیشتر بهره ببرند؛ مردم برای بهره‌مندی از جامعه باید بخشی از «آزادی‌»های خود را فرو گذارند. خب همین! تمام شد! برای توضیح زندگی فردی ما نیازی به واژه آزادی نداریم؛ و در اولین گام برای توضیح زندگی اجتماعی باید از بخشی از آزادی‌های خود چشم فرو ببندیم. ولی عدالت هیچ‌کدام از محدودیت‌های شمرده شده برای آزادی را ندارد. ما برای تبیین زندگی فردی هم نیازمند مفهوم عدالتیم و برای توضیح زندگی اجتماعی هم اصلا لازم نیست اندکی از آرمان عدالت کوتاه بیاییم. در این‌باره بیشتر توضیح خواهم داد. یک جامعه را تصور کنید که فقط دو نفر در آن حضور دارند: من و شما! در اینجا اگر ما اصالت را به آزادی بدهیم و بگوییم هر چه آزادی بیشتر، شرایط زندگی بهتر؛ دو حالت را متصور خواهیم بود. حالت اول وقتی است که هیچ قید و قانونی وجود نداشته باشد. در این شرایط از بین من و شما، هر کسی که از قدرت بیشتری برخورد باشد، می‌تواند دیگری را به گوشه رینگ برده و تمام منابع را در اختیار خود قرار دهد. در واقع وقتی آزادی مبنای زندگی اجتماعی قرار گیرد، «زور» و «قدرت» حرف اول را می‌زنند. کمی به تئوری بازار آزاد بیاندیشید کاملا نشانه‌های این استدلال را مشاهده خواهید کرد. حالت دوم زمانی است که آزادی را با قانون به قید و بند دربیاوریم. که خب سوال پیش می‌آید «مبنای قانون‌گذاری چیست؟»؛ و اصلا «آیا هیچ قانونی هست که آزادی فردی را محدود نکند؟»؛ خب طبیعتا پاسخ به این سوال منفی است. نتیجه اینکه باز مجبوریم از رکن اصلی جامعه خویش یعنی آزادی فردی کوتاه بیاییم. اما اگر مبنای ساخت جامعه را عدالت قرار دهیم، بدون هیچ مشکل نظری می‌توانیم به مسیر تمدن‌سازی خویش ادامه دهیم. البته چالش‌های زیادی خواهیم داشت ولی هیچگاه از مفهوم عدالت عدول نخواهیم کرد. دوباره به همان مثال جامعه دو نفره‌ی متشکل از من و شما برگردیم. اگر عدالت را بر مبنای حق تعریف کنیم، کافی است به این سوال جواب دهیم که «حق هر کدام از ما چگونه مشخص خواهد شد؟». در اینجا البته پاسخ‌های مختلفی می‌توان ابراز داشت که هیچکدام از آنها مستلزم عدول از مفهوم عدالت نیستند، برخلاف آنچه که درباره آزادی گفتیم. مثلا اسلام معتقد است حق هر کسی توسط خداوند مشخص می‌شود و از طریق علم فقه پرده از حکم خداوند کنار می‌رود. مارکسیست‌ها معتقدند که عدالت به معنای برابری است و حق همه مساوی خواهد بود. البته هر دوی این مکاتب را می‌توان به بوته آزمایش تجربی و نقد نظری فراخواند. ولی مهم آن است که هیچکدام از لحاظ نظری نیاز ندارند تا از محور اصلی خود کوتاه آیند. بر خلاف تمدن‌های مدعی آزادی‌محوری که هر از چند گاهی و به مناسبتی با لطایف‌الحیل از مبنای اصلی خوش چشم بر می‌دارند.

سومین دلیل هم به‌گونه‌ای ترجمان دیگری از دلیل دوم است. در رابطه با دولت و جامعه نظریات مختلفی وجود دارد. بعضی معتقد به دولت حداکثری هستند و بعضی دیگر به دولت حداقلی باور دارند. البته دیگرانی هم هستند که اصولا حقی برای بخش خصوصی قائل نیستند و قسم چهارمی نیز وجود دارند که جامعه بی‌دولت را جامعه آرمانی خویش می‌دانند و احیانا تفکرات دیگری که ادعای متفاوتی در سر می‌پرورانند! اما مدعیان اصالت آزادی در اینجا هم گاهی مجبور می‌شوند از محور اصلی شبکه نظریات خویش پا پَس کشند. آنها گر چه می‌گویند هر چه دولت کوچک‌تر، آزادی فردی بیشتر؛ ولی در مراحل اولیه رشد هر تمدنی یا در مواقع بسیار بحرانی به دولت بزرگ و دیکتاتوری نظر می‌اندازند. به همین امروز جامعه متفکرین ایرانی نظر کنیم. چه کسانی مدعی آزادی‌اند؟ همان‌ها معتقدند که اگر دیکتاتوری رضاخان نبود، ایران امروز هم وجود نداشت. و آن دیکتاتور را پدر ایران نوین خطاب می‌کنند. سوال این است که اگر آزادی اصالت دارد، چرا از یک دیکتاتوری که آزادی مردم و جامعه را به زنجیر کشید طرفداری می‌کنید؟

لب کلام این است که عدالت چه در سطح نظری و چه در سطح عملی از هرگونه تناقضی خالی است. در حالی‌که آزادی اگر به عنوان محور یک تمدن قرار گیرد، به کرات دچار تناقض می‌شود و آزادی‌گرایان باید از اصل محوری خویش عبور کنند.

خلاصه آنکه رسول‌الله (ص) بیان فرموده‌اند که: «بالعدل قامت السموات و الارض»؛ و این یعنی مبنای پایداری آسمان و زمین عدل است. و عدالت برتر از هر مفهوم دیگری است برای ساخت یک تمدن پایدار!

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۴
علی

نگاهی سرد به پدیده‌ای گرم

پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۴۰ ق.ظ

انسان‌ها نیازمند برقراری ارتباط با دیگر هم‌نوعان خود هستند؛ بعضی از این ارتباط‌ها قبل از تولد شکل می‌گیرند، مثلا ارتباط فرزند با والدین، یا ارتباط با خواهر و برادر بزرگ‌تر. ارتباط با خاله و عمه و عمو و دایی و پدر و مادربزرگ‌ها؛ و در یک کلام ارتباطات خونی! اما بعضی دیگر از ارتباطات هستند که به اجبار روزگار یا انتخاب خودمان برقرار می‌شوند، مثلا روابط دوستی، ازدواج، همکاری و غیره. پس ارتباط، پدیده‌ای انکار ناشدنی است؛ و البته واجب! انسان را موجودی مدنی بالطبع تعریف کرده‌اند. یعنی انسان در ذات خودش موجودی اجتماعی است که با برقراری روابط اجتماعی توانایی شکوفا کردن استعدادهای درونی خود را پیدا می‌کند. شاید گزاف نباشد اگر انسانِ تنها را انسانی مرده تلقی کنیم. ارتباطات اجتماعی روح انسانی را گرم می‌کند و به انسان دل‌خوشی و سرزندگی می‌بخشد.

در این یادداشت قصد دارم تا به این پدیده مهم و گرمابخشِ زندگیِ آدمی از زاویه نظریه‌یِ سردِ سیستم‌ها نگاهی داشته باشم. در ساده‌ترین دسته‌بندی سیستم‌ها یا با محیط خود تبادل ماده و انرژی دارند که به آنها سیستم باز می‌گوییم و یا هیچ تبادلی با محیط ندارند که چنین سیستم‌هایی را ایزوله می‌نامیم. البته واقعیت آن است که هیچ سیستمی ایزوله نیست. هر سیستمی در بلندمدت با محیط خود به تبادل انرژی می پردازد. سیستم‌های بسته البته معمولا انرژی خود را از دست می‌دهند تا اینکه به فروپاشی کامل دچار شوند. سیستم‌های باز اما همیشه سعی دارند تا بیشتر از آن انرژی که از دست می‌دهند را جذب کنند؛ از این طریق آنها نه تنها به اضمحلال نمی‌رسند بلکه با افزایش سطح انرژی درونی‌شان به سطوح بالاتر پیچیدگی دست پیدا کرده و روابط درونی خود را مستحکم‌تر از قبل می‌کنند. یک مثال ساده، سازمان‌ها هستند. سازمان‌هایی که سعی می‌کنند محیط را نبینند و از آن نیاموزند، به مرور زمان از بین خواهند رفت. هم‌چنین سازمان‌هایی که انرژی از دست رفته‌شان با انرژی دریافتی‌شان برابر باشد نمی‌توانند خود را تغییرات محیط که منجر به پیچیدگی روابط محیطی می‌شود منطبق سازند، به همین دلیل در گذر زمان اگر نابود نشوند جایگاه خود را از دست خواهند داد و میدان را به رقبا واگذار خواهند کرد. ولی سازمان‌هایی که مدام خود را به‌روز کرده و سطح انرژی خود را بیشتر می‌کنند می‌توانند حتی راهبری محیط را در دست گیرند.

با چنین نگاهی که برگرفته از تئوری سرد سیستم‌هاست، شاید بتوانیم بسیاری از روابط میان خود و دیگران را توصیف و توجیه کنیم. هر رابطه‌ای نوعی سیستم است که باید در گذر زمان عمیق و عمیق‌تر شود. ما ده‌ها و صدها و هزاران رابطه با دیگران شکل داده‌ایم. در گذر زمان آن روابطی پایدار می‌مانند که بتوانند بر عمق خود بیفزایند. عمق رابطه امری نسبی است. اگر یک رابطه خاص عمیق نشود، روابط دیگر بیکار نمی‌نشینند؛ آن روابط عمیق‌تر شده و زمان بیشتری از زندگی ما را به خود اختصاص می‌دهند، تا جایی که رابطه مد نظر ما دیگر جایگاه قبلی خود را به طور کامل از دست خواهد داد و اگر این روند ادامه پیدا کند به جایی می‌رسیم که دیگر وقتی برای رابطه خاص خود نخواهیم داشت. منظور ما از «رابطه» هر نوع رابطه‌ای می‌تواند باشد. رابطه میان والدین با فرزندان، میان خواهر و برادر، زوج و زوجه، دو دوست، دو همکار، رئیس و مرئوس و هر رابطه دیگری که بتوان به آن فکر کرد. روابط باید در گذر زمان عمیق‌تر شوند. عمیق‌تر شدن روابطی که برای‌مان مهم هستند حتما در اولویت امور روزانه ما قرار دارند. اگر برای من، رابطه‌ با مادرم از هر چیز دیگری مهم‌تر است باید برای این رابطه وقت بگذارم؛ مثلا هر روز به مادرم زنگ بزنم، به دیدارش بروم و با او صحبت کنم. ولی این کافی نیست. باید به این رابطه هر روز رنگ جدیدی بزنم. اینکه هر روز از محل کارم با مادرم تماس بگیرم و حالش را بپرسم لازم هست ولی کافی نیست. باید هر روز در مورد مسئله تازه‌ای با اون سخن بگویم. در واقع باید از تکرار بپرهیزم. مادر من نباید بتواند سوال‌ها و جواب‌های مرا از قبل حدس بزند. اگر این حدس هر روز تکرار شود و هر روز هم صحیح باشد، یعنی به تکرار و روزمرگی در رابطه افتاده‌ایم. چنین رابطه‌ای دیگر نیازی به مخاطب ندارد. مادر من زمانی که شماره مرا روی صفحه تلفن همراه خود می‌بیند می‌تواند تمامی گفت‌و‌گوی دو نفره ما را در ذهن خود مرور کند. این اصلا نکته مثبتی نیست. خستگی اولین حالتی است که در این مرحله به انسان دست می‌دهد. برای جلوگیری از آن باید برای هر روز یک حادثه شگفت‌انگیز جدید در نظر بگیرم تا به قول فرنگی‌ها مادرم سورپرایز شود. این سورپرایز شدن دقیق به مثابه گرفتن انرژی جدید و بیشتر از نیاز اولیه از محیط است. فقط در این صورت است که رابطه ما عمیق‌تر و جذاب می‌شود. هر رابطه دیگری هم از این قانون پیروی می‌کند. بسیاری از زوج‌ها را دیده‌ام که کاملا به تکرار و روزمرگی افتاده‌اند که نتیجه آن سرد شدن از یکدیگر است. از منظر تئوری سیستم‌ها جذب انرژی به همان میزان قبلی فقط باعث عقب افتادن سیستم از محیط و دیگر سیستم‌های پیرامونی خواهد شد. در یک رابطه هم، تکرار و روزمرگی باعث از دست دادن جایگاه و اهمیت آن رابطه در قلب دو یا چند نفر آن سیستم ارتباطی خواهد شد. به خودمان و روابطی که از دست داده‌ایم نگاه کنیم، چه‌قدر از آنها به دلیل «به‌روز نشدن» از بین رفته‌اند؟ احتمالا بسیاری از آنها. من شخصا بسیاری از دوستانم را فقط به همین دلیل از دست داده‌ام که روابط‌مان را رنگ جدیدی نزدیم. از هم نه، ولی از سطح رابطه میان خود خسته شده بودیم. حرف‌های‌مان تکراری بود، کارهای‌مان قابل پیش‌بینی شده بود و حس کنجکاوی‌مان را ارضا نمی‌کرد.

خلاصه آنکه برای از دست ندادن روابط دوست‌داشتنی‌مان سعی کنیم هر روز رنگ جدیدی به آنها بزنیم تا قابل پیش‌بینی نباشند.

فرض کنید در یک رابطه خاص، هر دو نفر سعی در به‌روز کردن روزانه رابطه داشته باشند؛ چقدر برای‌شان لذت‌بخش خواهد شد..

در این باره بیشتر خواهم نوشت...

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۷ ، ۰۳:۴۰
علی

جهادی برای نجات مدیریت جهادی

شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۳۰ ب.ظ

ملال‌آور است؛ به جد عرض می‌کنم که ملال‌آور است. مطالعه مقالات و کتب مرتبط با مدیریت جهادی بسیار ملال‌آور است. وقتی بودجه‌های الکی برای چنین کارهایی در نظر گرفته می‌شود، دور از انتظار نیست که حتی فلان آقایی که آخر هنرمندی‌اش تالیف کتاب‌های تست متعدد باشد هم به طمع اُفتد و کتابی حول مدیریت جهادی بنویسد. محتوای کارش را که می‌دیدم چیزی جز کپی‌کاری و سیاه کردن صفحات با مزخرفات نبود.

اجازه بدهید حرف آخر را همین اول کار بگویم. برای بسیاری از افراد، جهاد آن است که قلم را به کناری گذاشته و در راستای اشاعه مدیریت جهادی چیزی ننویسند. باور کنید هم برای آنها بهتر است و هم برای مدیریت جهادی. جایی می‌خواندم که «بعضی‌ها حرف زدن بلد نیستند؛ و مع‌الاسف حرف نزدن هم بلد نیستند». برای همگان و بالاخص خود این افراد بهتر است که زبان در کام گرفته و سکوت پیشه کنند. در مقام انتشار کتاب و مقاله، چنین باید گفت که این افراد بهتر است قلم و کاغذ و وقت و بودجه مملکت را هدر نداده و بدانند که: «ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...»؛ همان به که این افراد بروند کتاب تست‌شان را تالیف کنند یا اصلا هیچ‌کاری نکنند. البته خب همه اینها را گفتیم، ولی از واقعیت نباید چشم بپوشیم. چشم‌پوشی از بودجه‌های آنچنانی که گاهی برای این سَبک از کارها در نظر گرفته می‌شود آنچنان سخت است که نتیجه‌ای جز سَبُک‌کاری در پی نخواهد داشت.

پایان‌نامه مقطع ارشد من در مورد مدیریت جهادی بود؛ موضوع: «عقلانیت مدیریت جهادی». با ادبیات مدیریت جهادی در حد خوبی آشنا هستم. مقالات و کتاب‌های زیادی را در ارتباط با جهاد و مدیریت جهادی مطالعه کردم و می‌دانم در این وادی چه خبر است. مع‌الاسف از لحاظ تئوری وضعیت مدیریت جهادی بسیار از مدیریت اسلامی خراب‌تر و نا‌به‌سامان‌تر است. افراد حتی با مولفه‌های اولیه مدیریت جهادی هم آشنا نیستند. در بسیاری از مقالات مشاهده می‌شود که «مدیریت غیر متمرکز» به عنوان یکی از مولفه‌های اصلی مدیریت جهادی به شماره درمی‌آید. حالا طنز ماجرا اینجاست که در همین مقالات (یعنی در همه مقالات مدیریت جهادی) این نکته ذکر می‌شود که مهم‌ترین و بهترین الگوهای مدیریت جهادی را طی هشت سال دفاع مقدس شاهد بودیم. دفاع مقدس از جنس جنگ و مسائل نظامی بود. و هر فردی می‌داند که در همه جهان، مدیریت در عرصه‌های نظامی و به‌خصوص در شرایط جنگی کاملا متمرکز است. حالا شما ببینید دیگر!؛ در این مقالات از یک سو بیان می‌شود که بهترین الگوهای مدیریت جهادی در زمان جنگ بوده، و از آن سو در بخش نتایجِ همین به اصطلاح پژوهش‌ها غیر متمرکز بودن مدیریت یکی از مولفه‌های اصلی مدیریت جهادی است. حالا اصلا متمرکز بودن مدیریت یعنی چه؟ در ادبیات سازمان و مدیریت، اگر قدرت در اختیار چند نفر باشد و فقط آنها اجازه تصمیم‌گیری داشته باشند، می‌گوییم سبک مدیریت آنها متمرکز است. اما اگر اجازه تصمیم‌گیری حتی با نسبت‌های غیر مساوی به افراد متفاوت در بخش‌های مختلف سازمانی داده شود، می‌گوییم سبک مدیریت در سازمان غیر متمرکز است. اینکه کدام سبک بهتر است، به متغیرهای گوناگونی بستگی دارد. هیچکس نمی‌تواند مدعی شود «حتما» یک سبک خاص بهتر است. گاهی باید سازمان به صورت متمرکز اداره شود، و گاهی هم باید غیر متمرکز باشد. مثلا یکی از این متغیرها، سطح بلوغ کارکنان سازمان است. هر چه بلوغ کارکنان سازمان بالاتر باشد، بهتر است که مدیریت با تمرکز کمتری باشد. و اگر کارکنان سازمان هنوز به بلوغ کافی نرسیده باشند، توصیه می‌شود که سطح تمرکز در سازمان، بسیار بالا باشد. البته بلوغ کارکنان فقط یکی از مولفه‌های تاثیرگذار است. مولفه‌های زیادی در این موضوع دخیل هستند. عرصه فعالیت هم یکی دیگر از مولفه‌هاست. مثلا در عرصه نظامی و بالاخص در شرایط جنگی، توجه کمی به سطح بلوغ کارکنان می‌شود. در این شرایط سطح تمرکز همیشه بالاست. حالا شما ببینید دیگر؛ در بسیاری از مقالات، در همان اوائل بخش پیشینه موضوع یا مثلا مقدمه، گفته می‌شود که سابقه مدیریت جهادی به هشت سال دفاع مقدس برمی‌گردد و از آن سو هم نتیجه می‌گیرند که مدیریت جهادی حتما غیرمتمرکز است. مرغ پخته از این تناقض اگر نخندد جای تعجب است.

یا مثلا در بسیاری از این مقالات اگر به جای عبارت مدیریت جهادی، عبارت مدیریت اسلامی به‌کار ببریم هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد و به ساختار مقاله هیچ آسیبی نمی‌رسد. خب این چه مقاله‌ایست که اگر عبارت اصلی آن را تغییر دهیم هیچ خللی به آن وارد نمی‌شود؟ این مقاله اگر نوشته نشود باور کنید بهتر است.

یکی دیگر از مجموعه کرامات دیگری که در این مقالات شاهد هستیم این است که به جز یک سری از توصیه‌های اخلاقی که از قضا توسط دیگر مکاتب مدیریتی هم رد نمی‌شوند، چیز خاصی مشاهده نمی‌کنیم. چند نفر از بزرگان (!) با هم جمع می‌شوند و یک مقاله در باب مدیریت جهادی به رشته تحریر در می‌آورند. نتایج این مقاله چیست؟ یک مدیر جهادی باید مودب باشد؛ یک مدیر جهادی باید دروغ نگوید؛ یک مدیر جهادی باید به کارکنان خود احترام بگذارد؛ یک مدیر جهادی نباید خلاف وعده خود عمل کند؛ یک مدیر جهادی... . آخ که دلم غش کرد برای مدیریت جهادی! یک استراحتی به خودتان بدهید بزرگان (!)! از فرط عمقی که به مقاله داده‌اید کمرمان شکست. مثلا در مکاتب غیر دینی و الحادی، توصیه می‌شود که مدیر دروغ بگوید؟ یا مثلا به کارکنان خود فحاشی کند؟ یا حرف بزند و به آن عمل نکند؟ اگر حتی یک سند بیاورید که در فلان مکتب به مدیر توصیه شده که یکی از این رفتارها را مرتکب شود، من اسمم را عوض می‌کنم. اما اگر من هم در دو مقطع کارشناسی و ارشد، مدیریت خوانده‌ام، باور کنید حتی یک بار هم ندیدم که فلان نظریه‌پرداز، چنین توصیه‌‌هایی ارائه دهد. خداییش اگر آن «ایمان به خدا» را از مقاله‌تان حذف کنیم، چه تفاوتی است میان مقاله شما در باب مدیریت جهادی، با مقالات در باب مدیریت‌های مثلا لیبرالی و مارکسیستی؟ چه تفاوتی است؟

کمی به خودتان بیایید بزرگان (!)؛ اگر بلد نیستید، ننویسید. باور کنید جهاد شما در ننوشتن شماست.

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۳۰
علی

نقدی بر نقد اقتصاد مقاومتی

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ب.ظ

در شماره‌های قبل نشریه متنی نگاشتم (اینجا بخوانید) با عنوان «نقدی بر اقتصاد مقاومتی»؛ و در این نوبت می‌خواهم همان نقد را نقد کنم. البته در همان متن هم وعده نگارش این یادداشت را داده بودم. در واقع شاید خواستم پیش‌دستی کنم. ابتدا از نگاه مخالفین، نقدی بر تئوری اقتصاد مقاومتی وارد کنم، و سپس از نگاه حامیان این تئوری، آن نقد را حلاجی نمایم.

در متن قبلی محور نقد روی دو گزاره اصلی می‌چرخید:

1- اقتصاد مقاومتی قرار است درون‌زا و برون‌گرا باشد؛

2- اقتصاد مقاومتی مبتنی بر نظام اقتصادی اسلام است.

بر اساس این دو گزاره اینگونه تحلیل کردیم که: «درون‌زایی و برون‌گرایی در اقتصاد مقاومتی ناظر بر مفهومی به نام دولت است. دولت هم محدود به مرزهای جغرافیایی است. اما اسلام یک دین است؛ و دین هیچ‌گاه به مرزهای جغرافیایی محدود نمی‌شود». و نتیجه گرفتیم که اقتصاد مقاومتی، اگر بر نظام اقتصادی اسلامی مبتنی باشد از یک تناقض درونی رنج می‌برد. و اجرا نشدن اقتصاد مقاومتی در دو دولت با دو دیدگاه متفاوت هم از همین‌روست.

اما در این یادداشت بر آن هستم که تحلیل بالا را نقد کنم. اجازه بدهید کمی به واقعیت آنچه که در جهان رخ می‌دهد نگاهی بیاندازیم. جمهوری اسلامی ایران یک حکومت است با مرزهای معین؛ در جهان دولت‌های دیگری وجود دارند با مرزهای معین؛ و طبق قوانین بین‌الملل به جز در شرایط خاص، این دولت‌ها حق دخالت در امور داخلی یکدیگر را ندارند. از آن سو اسلام هم دینی است که باید آن را اقامه کرد. خب پس ما از طرفی باید به اسلام پای‌بند بوده و برای اقامه آن تلاش کنیم، و از سوی دیگر باید محدودیت‌های خودمان را بشناسیم. ضمن اینکه دولت‌های دیگری هستند که با ما دشمنی دارند و سعی‌شان نابودی ما از هر طریق ممکن است؛ حال این راه می‌تواند نظامی، امنیتی – اطلاعاتی، فرهنگی و یا اقتصادی باشد. خلاصه آنکه ما مسلمانیم، محدودیت‌هایی داریم و نیز دشمنانی در کمین ما هستند. بنا به این دلایل، ما باید نظام اقتصادی خاصی داشته باشیم که در برابر ضربات اقتصادی خارجی از ما محافظت کند. بلی، اگر ما دشمن نداشتیم، محدود به مرزهای جغرافیایی نبودیم؛ یعنی مثلا یک کشور نبودیم، بلکه یه گروه ایمانیِ فرامرزی بودیم، نقدهای متن قبلی بر اقتصاد مقاومتی وارد بود. ولی الان این نقدها مورد قبول نیست.

ضمن اینکه «برون‌گرایی» مورد اشاره در اقتصاد مقاومتی فقط معطوف به استفاده اقتصادی از خارج نیست. بلکه برون‌گرایی می‌تواند به هر نوع اقدامی که موجب تقویت اقتصادی ما در بلند مدت شود اشاره داشته باشد. مثلا تاسیس گروه‌های سیاسی، اقتصادی یا فرهنگیِ هم‌فکر در کشورهای دیگر که به روش‌های مختلف و از طرق گوناگون مانع حرکات اقتصادی دشمن علیه ما شوند. مثلا حزب‌الله لبنان فقط یک کارکرد امنیتی یا نظامی ندارد. اقدامات چنین گروه‌هایی دشمن را به کنج رینگ برده و مانع از فزونی تحرکات اقتصادی آن علیه ما شود. یا مثلا امروزه که به لطف خدا، کشورهای عراق و سوریه تا حد زیادی از خطر سقوط در امان مانده‌اند، و دولت‌های آنها خود را مدیون حکومت جمهوری اسلامی می‌دانند، ایران می‌تواند در آن کشورها امتیازات اقتصادی زیادی به دست آورد. بالاخره احتمالا شرایط برای نفوذ اقتصادی ما در آن مناطق بیشتر است و بازرگانان ما نسبت به بازرگانان کشورهای دیگر دست بالاتری دارند. و فقط باید همت کنند و با تولید محصولات مرغوب، هم برای آنها رونق اقتصادی فراهم آورند، و هم با افزایش کشورها مشترک‌المنافع با ایران در حوزه اقتصادی، شرایط را برای حملات اقتصادی دشمنان سخت‌تر کنند.

پس اگر ما در بُعد برون‌گرایی درست حرکت کنیم، خودبه‌خود شرایط برای مانور در بُعد درون‌گرایی هم مهیا خواهد شد. یعنی با افزایش عمق استراتژیک ما در کشورهای دیگر، به تفسیری حیطه «درون‌گرایی» هم وسیع خواهد شد و افراد و جغرافیاهای بیشتری داخل دایره درون‌گرایی قرار خواهند گرفت. راحت‌تر بگویم؛ امروزه بسیاری از محصولاتِ تولیدیِ کشورهای غربی، در واقع در شرق دنیا تولید می‌شود، مثلا در سنگاپور، مالزی، هنگ‌کنگ، تایلند و.. . چرا که رسما این کشورها در حوزه «غرب سیاسی» معنا می‌شوند و وقتی از حوزه تمدنی غرب سخن می‌گوییم بسیاری از کشورهای شرقی را نیز شامل می‌شود. چرا که عمق استراتژیک غرب، تا شرق عالم گسترش یافته است. چرا ما نتوانیم این عمق استراتژیک را برای خود به وجود بیاوریم؟ مثلا چرا محصولات درجه یک ایرانی، با فناوری ایرانی و زیر نظر مهندس ایرانی، مثلا در امارات، عراق، سوریه، یمن، مصر، یا حتی ونزوئلا تولید نشوند؟ اگر اینگونه شود، عملا وسعت «درون‌گرایی» ما افزایش پیدا کرده است.

البته با این تذکر که ما قرار نیست سلطه امپریالیسمی ایجاد کنیم...

ما را سَری و سِرّی دگر باید...

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۰
علی

ما «هواپیمای عمودپرواز» نیستیم

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۱۶ ب.ظ

در یکی از شماره‌های قبل نشریه یادداشتی داشتم با عنوان «عقل و قلب؛ گفتاری در باب شکاف نخبگان-عامه در تمدن اسلامی»، که در آن چند نکته‌ای را حول شکافی بزرگ میان بزرگان و اندیشمندان تمدن مسلمانان با عامه امت بیان کردم: بزرگانی که به فکر آسمان بودند و مردمی که روی زمین می‌زیستند؛ با دردهایی سوای از هم، دغدغه‌هایی متفاوت و الگوهای اندیشه‌ای غیر همسان. در این نوبت قصد دارم تا مطالبی را در امتداد یادداشت قبلی با شما در میان بگذارم.

حضرت آیت‌الله جوادی آملی –حفظه ‌الله تعالی- در کتاب‌ها و مقالات متعددی با نقد توجه صرف تمدن غرب به حرکت افقی انسان بیان می‌دارند که انسان نه فقط برای زندگی مادی و خور و خواب به دنیا آمده؛ بلکه انسان خلق شده است تا به سوی خداوند بازگردد و به تعالی دست یابد. ایشان می‌گویند انسان یک موجود مادی نیست که با اتمام عمر دنیوی فانی ابدی باشد. پس توجه صرف به زندگیِ این جهانی و عدم پرداخت به بُعد روحانی انسان مساوی است با عدم ارائه پاسخ از سوی تمدن غرب به بخش مهم‌تر نیازهای انسان. به بیان ساده‌تر ایشان معقتدند که انسان دو نوع حرکت دارد: حرکت عمودی و حرکت افقی: حرکت عمودی یا روحانی عبارت است از تعالی معنوی انسان و تقرب به سوی خداوند، و حرکت افقی یا جسمانی برابر است با پیشرفت زندگی مادی و افزایش رفاه مادی. اما تمدن غرب به افزایش رفاه مادی توجه کرده و تعالی معنوی را از نظر دور داشته است.

همان‌طور که در یادداشت قبلی عنوان شد، یکی از دلایل زوال تمدن اسلامی عدم توجه اندیشمندان مسلمان به زندگی دنیوی مسلمین بود. البته قبل از ادامه بحث باید یادآور شوم که نه تمدن غرب به صورت کامل بعد روحانی را فراموش کرد و نه اندیشمندان مسلمان به صورت کامل توجه به ابعاد زندگی مادی را از یاد بردند. بلکه منظور آن است که در هر دو تمدن به صورت غیر عادلانه‌ای به یکی از ابعاد حرکت انسانی توجه شده است. هم تمدن غرب در بعضی زوایای خود به بعد معنوی انسان توجه کرده، و هم اندیشمندان مسلمان به زندگی مادی پرداخته‌اند. مثلا در میان اندیشمندان غربی نمی‌توان نظرات بزرگانی همچون کانت را از نظر دور داشت که خداوند، دین و نیاز انسان به آن دو را توسط عقل عملی اثبات کرده‌اند. یا در مثالی دیگر ماکس وبر که از اندیشمندان موثر در ساخت تمدن فعلی غرب است، در کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» تحلیل‌ خوبی را از تاثیر دین و نگاه آخرت‌گرایانه‌ی متقدمان نظام سرمایه‌داری ارائه می‌دهد. در تمدن مسلمین[1] نیز بزرگانی چون فارابی و شیخ‌الرئیس بی‌توجه به زندگی مادی نبوده‌اند. خواجه نصیرالدین طوسی به صورت عمیقی با سیاست درآمیخت و علاوه بر رام کردن وحشی‌های مغول، مقدمات سقوط حکومت ظالمانه عباسیان را فراهم نمود. و البته دیگرانی که در زمینه زندگی دنیوی و علوم آزمایشگاهی و تجربی قدم‌ها برداشته‌اند. پس وقتی بیان می‌شود تمدن غرب یک‌ بُعدی است و به تعالی معنوی توجه نمی‌کند یا وقتی مدعی می‌شویم که اندیشمندان مسلمان در آسمان سیر می‌کردند و کاری به زندگی مادی نداشتند، سخن از روی تساهل و تسامح گفته‌ایم. هر دوی این تمدن‌ها به ابعاد مختلف پرداخته‌اند. اما تمدن غرب تمرکز خویش و فرآیندهای نظام‌سازی‌اش را بر مبنای توجه به دنیا بنا کرده؛ اندیشمندان مسلمان نیز بسیار کمتر از آنچه که باید به زندگی مادی پرداخته‌اند و کمتر به سراغ ابزارهای حلال‌ مشکلات اجتماعی رفته‌اند.

برویم به سراغ تیتر: «ما هواپیمای عمودپرواز نیستیم». یعنی چه؟ حتما می‌دانید هواپیمای عمودپرواز چیست و چگونه کار می‌کند. هواپیماهای عادی برای پرواز، ابتدا باید یک مسیر مشخصی را روی زمین و به صورت «افقی» طی کنند، به یک سرعت مشخصی برسند و سپس از زمین کنده شده و پرواز کنند. اما این هواپیماها مشکلات زیادی را ایجاد می‌کردند؛ به خصوص در شرایط جنگی. از این رو متخصصین مربوطه دست به طراحی نوعی از هواپیما زدند که برای پرواز کردن (حرکت عمودی) نیازی به حرکت افقیِ روی زمین نداشت.

به نظر نگارنده، ما انسان‌ها شبیه هواپیماهای معمولی هستیم. هدف این هواپیماها پرواز است، اما برای پرواز نیازمند حرکت افقیِ روی زمین هستند. آنها مسیر روی زمین را طی نمی‌کنند که مسیری را روی زمین طی کرده باشند، آنها می‌خواهند پرواز کنند، ولی برای پرواز باید به سرعت مشخصی برسند. ما انسان‌ها هم در دنیا زندگی نمی‌کنیم و به معاش نمی‌پردازیم که فقط چند صباحی پر و خالی شویم. هدف ما والاتر از اینهاست. اما عموم مردم برای رسیدن به آن هدف نیازمند طی یک مسیر مشخص روی زمین‌اند. عمیقا باور دارم که «من لا معاش له، لا معاد له». «آسمان فرصت پرواز بلندی است، ولی.....قصه آن است چه اندازه کبوتر باشی» و یک کبوتر هم قبل از بزرگ شدن نمی‌تواند پرواز کند. او باید مدتی را بخورد و بیاماشد تا بال‌هایش برای پرواز بلند آماده شوند.

مراکز اندیشه‌ورز نظام‌سازی ما باید بدانند که هدف از ساخت تمدن اسلامی نه حرکت افقی، بلکه حرکت عمودی ماست. اما برای یک حرکت عمودیِ بلند و کبوتر شدن نیازمند آنیم که کمیتمان در حرکت افقی لنگ نزند. مردمی که با فقر و نداری و شرمندگی جلوی خانواده دست به گریبانند هیچ‌وقت نخواهند توانست به هدف تقرب به خداوند دست یابند.

زیاده‌گویی است اما؛ هواپیما هیچ‌گاه از حرکت افقی دست نمی‌کشد حتی زمانی که در اوج است!

کمربندها را محکم ببندید...

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه


[1]. اصرار دارم از عبارت تمدن مسلمین استفاده کنم. قطعا تمدنی که ائمه هدی (ع) خانه‌نشین و زندانی و محصور باشند اما هر اراذلی بتواند ذیل عناوین پر طمطراقی مثل کلام و فلسفه و فقه و حکمت نظرات سبک خویش را ارائه دهد و مسلمین را از صراط مستقیم به انحراف کشاند یک تمدن اسلامی نیست. آن تمدن، تمدنی است که توسط مسلمانان بنا شده و لزوما ربطی به اسلام ندارد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۵:۱۶
علی