ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۲۷ مطلب با موضوع «نشریات» ثبت شده است

نقدی بر اقتصاد مقاومتی

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۱۴ ب.ظ

یکی از عوامل پیشرفت هر اندیشه‌ای نقدهایی است که بر آن وارد می‌شود. نقد می‌تواند همچون یک سیلی یا مانند یک سطل آب باشد که اندیشه را از توهم، تکرار بیهوده یا درجا زدن حفظ کند. یکی از انواع نقد هم نقد گفتمانی یا درون‌گروهی است. یعنی افرادی از داخل یک مجموعه فکری، مبانی اندیشه‌ای مکتب خودشان را نقد کنند. این نوع از نقد معمولا امتیازات خاص خود را دارد؛ یکی از امتیازات آن است که نه برای رد آن اندیشه، بلکه برای اعتلا و کمک به بالیدگی آن بیان می‌شود. ازاین‌رو می‌خواهم با بیان چند گزاره اولیه و ترکیب آنها مبانی نظری اقتصاد مقاومتی را وارسی کنم. البته به امید خدا در یادداشت ثانویه‌ای سعی بر آن خواهم داشت که برای موارد طرح شده در این وجیزه پاسخی مستدل ارائه کنم. در واقع اگر این متن نقد اقتصاد مقاومتی است، متن بعد نقدی بر نقد اقتصاد مقاومتی خواهد بود.

پس از یک مقدمه نسبتا طولانی برای یادداشتی کوتاه می‌خواهم وارد بحث اصلی شوم. پیشنهاد می‌کنم در ابتدا به دو گزاره زیر که از دل متن سیاست‌های کلان اقتصاد مقاومتی استخراج شده‌اند توجه کنیم:

1- اقتصاد مقاومتی قرار است درون‌زا و برون‌گرا باشد.

2- اقتصاد مقاومتی مبتنی بر نظام اقتصادی اسلام است.

علاوه بر این سه گزاره بیاید با هم مروری داشته باشیم بر مفهوم دولت. دولت چیست؟ دولت، نهادِ سیاسیِ مدعیِ اعمالِ زورِ انحصاریِ مشروعِ قلمرومند است. در این متن با «نهادِ سیاسیِ مدعیِ اعمالِ زورِ انحصاریِ مشروع» کاری ندارم. واژه «قلمرومند» توجهم را به سوی خود جلب کرده است. این واژه به ما می‌فهماند که یکی از ابعادی که دولت را از بقیه نهادهای سیاسی جدا می‌کند قلمرومندی و به عبارت دیگر محدود شدن به مرزهای جغرافیایی است. پس وجود مرزهای جغرافیایی که معمولا هم حین جنگ‌های باطل میان دو حکومت غیر الهی و باطل مشخص شده‌اند برای تعریف مفهوم دولت و تمییز آن از دیگر دولت‌ها اجباری است. بدون وجود چنین مفهومی، یعنی «قلمرومندی»، دولت معنایی ندارد. درون‌زایی و برون‌گراییِ مورد اشاره در اقتصاد مقاومتی (گزاره اول) هم از همین‌جا نشات می‌گیرد. یکی از فروض اقتصاد مقاومتی وجود دولت‌های مختلف است که البته ایرادی هم ندارد. ایراد از آنجا شروع می‌شود که به سراغ گزاره دوم برویم؛ «اقتصاد مقاومتی مبانی بر نظام اقتصادی اسلام است». به وضوح گزاره دوم با گزاره اول در تضاد است. گزاره اول، مفهوم دولت و به تبع آن، مفهوم قلمرومندی را به رسمیت می‌شناسد. اما اسلام چنین مفهومی را برنمی‌تابد و آن را از بیخ‌و‌بن رد می‌کند. اسلام محدود به مرزهای جغرافیایی نیست. اسلام از جنس اندیشه و احساس است. اسلام یک مکتب فلسفی نیست که فقط با اندیشه سروکار داشته باشد و یک ایدئولوژی هم نیست که فقط احساس را به تلاطم اندازد. اسلام هر دو را به چالش می‌کشد. هم اندیشه را و هم احساس را؛ و این هر دو ورای مرزهای جغرافیایی تعریف می‌شوند. اسلام دینِ پیامبری است که «رحمة للعالمین» یکی از القاب اوست. پس طبیعی است که دین او هم باید برای عالمیان باشد. نتیجه آنکه اسلام دینی است که ورای مرزهای جغرافیایی تعریف می‌شود. پس محدود کردن آن به دولت و گیر انداختن آن به وسیله مفهوم «قلمرومندی» کاملا اشتباه است. اما همان‌طور که دیدم اقتصاد مقاومتی که مدعی ابتناء بر نظام اقتصادی اسلام است، کاملا خود را در چهارچوب این مفهوم اسیر کرده و «دولت‌» و مفهوم «قلمرومندی» را به رسمیت شناخته است. این یکی از تضادهای نهفته در سیاست‌های کلان اقتصاد مقاومتی است؛ و البته تضاد مهمی است. شاید یکی از دلایل مهمی که تا به امروز و پس از ابلاغ، اقتصاد مقاومتی در دولت تفکر مختلف حاکم بر قوه مجریه کشور اجرایی نشده، همین تضاد درونی آن باشد. تضاد در مبانی اندیشه‌ای موجب قفل شدن در اجراست. چرا که وجود گزاره‌های متضاد زمینه را برای تفسیرهای گوناگون از یک متن واحد فراهم می‌کند. امروز شاهد هستیم که بعضی، اقتصاد مقاومتی را با بازار آزاد یکسان می‌دانند، بعضی دیگر آن را یک اقتصاد کاملا بسته فرض می‌کنند و دیگرانی نیز معتقدند تشابه احکام این سیاست‌ها با احکام اقتصادِ لیبرالی نزدیک به 80 درصد است. این طیف گسترده تفسیر از یک متن واحد می‌تواند نشان از تضادهای درونی در آن متن باشد که به هر کسی با هر تفکری این اجازه را می‌دهد که نظریات خود را بر آن متن تحمیل کند.

باید چاره‌ای اندیشید...

یادداشت من در نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۶ ، ۱۷:۱۴
علی

قرار بود هر پایان‌نامه ارشد یکی از مشکلات مملکت را حل کند. قرار بود هر پایان‌نامه ارشد مسیر علمی هر دانشجو را مشخص کند. قرار بود از هر پایان‌نامه ارشد، علم بتابد. اما امروزه اینچنین نیست. و چرا اینچنین نیست؟ اجازه بدهید برای پاسخ به این سوال تجربه پایان‌نامه نویسی خودم را با شما درمیان بگذارم. شاید دردهای مشترکی با من داشته باشید.

یکی از دغدغه‌های ورودی‌های ارشد، همین بحث پایان‌نامه است. بسیاری فکر می‌کنند با چه غول بی‌شاخ و دمی باید کشتی بگیرند. حتی دیده شده که بعضی‌ها از تابستانِ قبل از شروع ترم اول به فکر آن هستند و موضوع انتخاب می‌کنند (خدا از چین موجوداتی نگذرد). اما واقعیت آن است که پایان‌نامه‌های ما نه دردی از کشور دوا می‌کند؛ نه مسیر علمی دانشجو را مشخص می‌کند و نه تابنده علم است. اما چرا؟ من به تازگی از پایان‌نامه مقطع ارشد دفاع کرده‌ام. با مشکلات پایان‌نامه نویسی آشنا هستم. این مشکلات، ریشه‌های گوناگونی دارند. بخشی از آنها به قوانین آموزشی برمی‌گردند. بعضی دیگر ریشه در فرهنگ پایان‌نامه نویسی دارند، و بعضی دیگر هم ناشی از سیاست‌گذاری‌های کلان علم و فناوری کشور است. هر کدام از این مسائل، خود نیازمند یک رساله دکتری است. در این یادداشت کوتاه قطعا من نمی‌توانم همه آنها را بررسی کنم. حتی یکی از آنها را هم به صورت عمیق قابل ریشه‌یابی در این وجیزه نیست. اما ترجیح می‌دهم به جای جوالدوز زدن به دیگران، یک سوزن به خود ما دانشجویان بزنم.

در باب پایان‌نامه‌نویسی، رسم است که دانشجویان ترم‌های پایین‌تر از سابقه‌دارها سوال بپرسند، راهنمایی بخواهند، کمک بگیرند و خلاصه از روش آنها در «بهتر» طی نمودن این راه درس‌ها بیاموزند. یادم هست که در قریب به اتفاق موارد، زمانی که با دانشجوهای ترم‌های بالاتر به گپ می‌نشستیم، ما را از انجام و ارائه یک پایان‌نامه خوب باز می‌داشتند. «کی پایان‌نامه تو رو میخونه آخه؟»، «جز استخراج مقاله هیچ سودی نداره برات»، «وقتتو الکی هدر ندی‌ها، حتی استاد راهنماتم به کارِت نگاه نمیندازه»، «فقط سریع تمومش کن» و جملات دلسرد کننده دیگری که از آن دانشجوی با انگیزه‌ی ابتدای ترم اول، یک فرد بی‌اعتنا به پایان‌نامه می‌ساخت. فرهنگِ «میان‌دانشجویی» پایان‌نامه‌نویسی ما همینقدر بی‌خود و مسخره است. به‌جای آنکه همدیگر را تشویق به انجام بهتر کار کنیم، که حتی اگر از دل آن نفعی برای کشور بیرون نمی‌آید، حداقل منِ دانشجو، در کمترین حالت، روش انجام یک تحقیق را به درستی آموزش ببینم، اقدام به تخریب امید و گرمیِ دل همدیگر می‌کنیم. و این فرآیند تا جایی که من می‌دانم سال‌هاست (بیش از دو دهه) که در دانشگاه‌ها جاری است. نتیجه چنین امری همین پایان‌نامه‌هایی است که مشاهده می‌کنیم. دانشجو برای شاید دومین تحقیق مهم زندگی خودش، ارزشی قائل نیست. البته قطعا دانشجوی ترم بالاتر، قصد خیرخواهی دارد. او می‌داند که برای نظام آموزشی کشور، پایان‌نامه ارشد هیچ ارزشی ندارد جز استخراج یک یا دو مقاله که صد البته خود آن مقاله هم هیچ اثر واقعی و ارزشمندی ندارد جز برای کسی غیر از دانشجویی که زحمت انجام کار بر روی دوش اوست. ولی واقعیت آن است که در بلندمدت این پایان‌نامه‌ها حداقل می‌تواند مسیر علمی دانشجو را مشخص کند، می‌تواند حداقل روش تحقیق را به دانشجو آموزش دهد، و حداقل می‌تواند به دانشجو هویت دهد تا در آینده خود او، شخص مفیدی به حال کشور باشد. یادم هست در گروه کلاسی‌مان در تلگرام صحبت می‌کردیم که یکی از دوستان در باب پایان‌نامه فرمود: «بابا یه سفره‌ای است که پهن شده و همه استفاده می‌کنند. تنها وظیفه ما اینه که سریع‌تر تمومش کنیم» و البته آن حرف اصلی را به نظرم در گلو باقی گذاشت و بیان نکرد که از دل این مطالب چه سودی نصیب چه کسانی می‌شود.

حرف این است که با این فرهنگ ما به جایی نخواهیم رسید. حرف دانشجوی ترم بالاتر چون با سطح بالاتری از «خودمانی‌بودن» بیان می‌شود موثرتر است نسبت به آن استاد دلسوزی که سعی در تهییج دانشجو برای انجام کار با بالاترین کیفیت ممکن دارد.

خلاصه آنکه اگر از دل دانشگاه ما و پایان‌نامه‌های دانشگاهی ما، خروجی درخور و مناسب کشور نداریم، یکی از دلایل آن همین فرهنگ میان‌دانشجوییِ بین‌نسلی ماست که به صورت سینه به سینه و نسل به نسل میان ما منتقل شده و ارزش پایان‌نامه را فرو می‌کاهد. حال فرهنگ پایان‌نامه‌نویسی‌مان خوب نیست، چون حال دانشگاه‌مان خوب نیست و حال دانشگاه‌مان خوب نمی‌شود مگر آنکه حال فرهنگ تحقیقمان به صورت اعم و حال فرهنگ پایان‌نامه‌نویسی‌مان به صورت اخص بهبود یابد.

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۳:۱۷
علی

معجزات انبیاء و تکامل فهم بشر

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ق.ظ

انبیاء الهی اصولا برای پیشرفت و تکامل فهم بشر آمده‌اند. این ادعا را در تعالیم انبیاء در دشمنان انبیاء و حتی در معجزات انبیا‌ء می‌توان ردگیری کرد. بله حتی در معجزات انبیاء هم این امر کاملا قابل ردیابی و ردگیری است. اجازه بدهید مروری کوتاه بر معجزات و رفتارهای مومنین زمان هر نبی انجام دهیم و سپس نتیجه‌گیری کنیم. البته لازم به تکرار است که در اینجا فقط به رفتارهای مومنین توجه می‌شود و نه کفار و دشمنان انبیاء.

پیامبران اولوالعزم 5 نفرند که به ترتیب عبارتند از: حضرات نوح (ع)، ابراهیم (ع)، موسی (ع)، عیسی (ع) و حضرت محمد (ص). معجزات این پیامبران چه بوده است؟ در قرآن برای حضرت نوح (ع) معجزه‌ای ذکر نشده است. ساخت کشتی که معجزه تلقی نمی‌شود، طوفان و سیل نیز معجزه نبود، بلکه عذاب الهی بود. معجزات الزاما برای هدایت هستند، ولی عذاب زمانی نازل می‌شود که کار از کار گذشته باشد. خلاصه آنکه اولین پیامبر اولوالعزم معجزه‌ای نداشت.

دومین پیامبر از سلسله پیامبران اولوالعزم، حضرت ابراهیم خلیل‌الرحمان (ع) بود. ایشن معجزات زیادی داشتند. اما نکته جالب آن است که هیچکدام از این معجزات توسط مومنین زمان ایشان نبود، بلکه یا از طرف کفار بود یا از طرف شخص حضرت ابراهیم (ع). ایشان برای آرامش قلبی خود، از خداوند تقاضای جلوه‌ای از زنده شدن مردگان را داشتند. خداوند هم البته این درخواست را اجابت کردند.

راستش را بخواهید، زندگی مومنین در عصر حضرت موسی (ع) بیشتر شبیه هتل بود. واقعا آدم در می‌ماند. تشنه می‌شدند درخواست معجزه داشتند. گرسنه می‌شدند درخواست معجزه داشتند. جانشان در خطر بود درخواست معجزه داشتند و عجب آنکه همه این درخواست‌ها مورد قبول حضرت حق تعالی قرار می‌گرفتند. البته در آخر کار آنها درخواست رویت جسمانی خداوند را داشتند که البته در این مورد دیگر دست رد به سینه‌شان زده شد.

اما چهارمین پیامبر صاحب شریعت خداوند حضرت عیسی روح‌الله (ع) بودند. در زمان ایشان، خودشان درخواست معجزه نداشتند. البته نمی‌گویم معجزاتی نبود؛ معجزات زیادی در قرآن برای حضرت عیسی (ع) نقل شده است. ولی درخواست این معجزات از جانب مومنین نبوده است.  یاران بزرگ و خاص ایشان ملقب به حواریون اما یکبار درخواست معجزه‌ داشتند. در آیات آخر سوره مبارکه مائده (آیات 112-115) ماجرای این درخواست و پاسخ خداوند نقل شده است که با هم مروری بر آن داشته باشیم: «إِذْ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ[1] (112) قَالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَکُونَ عَلَیْهَا مِنَ الشَّاهِدِینَ[2] (113) قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِنْکَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ[3] (114) قَالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ[4] (115)». همانطور که در این آیات می‌بینیم، هم نوع درخواست این معجزه از سوی حواریون و هم اصل درخواست به گونه‌ای بوده که گویا جای چنین درخواستی نبوده است. در واقع در آن زمان سطح بشر به میزانی رشد کرده بوده که حداقل مومنین و آن هم سطح اول مومنین نباید چنین درخواستی را مطرح می‌کردند. خداوند با توجه به حکمت و کرم خویش البته به این درخواست پاسخ مثبت داد، ولی در کنار این پاسخ مثبت، تهدید شدیدی هم روانه درخواست آنها کرد که اگر کسی به آن کافر شود به عذابی دچار خواهد شد که هیچکسی از عالمیان به آن دچار نشده‌اند.

در زمان نبی مکرم اسلام (ص) نیز هیچگونه درخواست معجزه‌ای از سوی مومنین ثبت نشده است.

در زمان اولین پیامبر اولوالعزم هیچ درخواستی نیست، در زمان دومین پیامبر، خود آن پیامبر درخواست معجزه برای اطمینان قبلی داشته است. در زمان سومین پیامبر معجزات درخواستی از سوی مومنین با زندگی آنان گره خورده است. در زمان چهارمین پیامبر، فقط یک بار درخواست معجزه توسط مومنین ثبت شده است که گرچه پاسخ مثبت می‌گیرد ولی عذابی سخت هم در صورت کفر به آن گوشزد می‌شود و در زمان آخرین پیامبر هیچ درخواست معجزه‌ای از سوی جامعه ایمانی ثبت نمی‌شود.

این یعنی پیشرفت و تکامل بشر؛ و این یعنی پایان نیاز بشر به ارسال وحی و کتاب جدید! البته بی‌نیازی به ارسال وحی جدید، یعنی همه آنچه که بشر نیازمند آن است نازل شده است و خود مردم باید پاسخ نیازهای خود را از دل آن کتاب استخراج کنند.

 


[1] . و [یاد کن] هنگامى را که حواریون گفتند اى عیسى پسر مریم آیا پروردگارت مى‏ تواند از آسمان خوانى براى ما فرود آورد [عیسى] گفت اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید.

 

[2] . گفتند مى‏ خواهیم از آن بخوریم و دلهاى ما آرامش یابد و بدانیم که به ما راست گفته‏ اى و بر آن از گواهان باشیم

[3] . عیسى پسر مریم گفت بار الها پروردگارا از آسمان خوانى بر ما فرو فرست تا عیدى براى اول و آخر ما باشد و نشانه‏ اى از جانب تو و ما را روزى ده که تو بهترین روزى ‏دهندگانى

[4] . خدا فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد و[لى] هر کس از شما پس از آن انکار ورزد وى را [چنان] عذابى کنم که هیچ یک از جهانیان را [آن چنان] عذاب نکرده باشم.

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۰
علی

خاطره خوابگاه

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ

وقتی اسم خوابگاه دانشجویی بیاید، معمولا کلماتی همچون شور، نشاط، شادی، دوران خوشی و یا مشکلات سلف، جدال‌های بی نهایت سیاسی، صحبت‌های در ظاهر شاد ولی پر از درد و غم به ذهن متبادر می‌شوند. خب خوابگاه همه اینها هست. اما می‌تواند کمی بیشتر هم باشد. در واقع دوران دانشجویی و بالاخص محیط خوابگاه دوران انسان‌سازی است. دانشگاه محل تربیت نیروهای جوان و زبده هست. خوابگاه نیز می‌تواند این اثر را ضریب ببخشد و اثر این تربیت را چندین برابر کند. اما خوابگاه باز هم می‌تواند بیشتر باشد. چیزی بیشتر از انسان سازی. در واقع خوابگاه می‌تواند حتی محلی برای نظریه‌پردازی هم باشد! خودم هم علامت تعجب در پایان جمله‌ قبلی گذاشتم، پس این حق را به شمای خواننده می‌دهم که هم‌الان چشمانتان از تعجب زیاد به یک دایره کامل تبدیل شده باشد!! ولی خب تجربه‌ای بود که برایم رخ داد. خب الان می‌پرسید دانشجویی که ساعت‌ها در راهروهای دانشگاه از این طبقه به آن طبقه می‌رفته است و سر کلاس درس حاضر می‌شده است و احیانا شاغل هم می‌باشد و باز هم احیانا متاهل، دیگر چه وقتی برای اندیشیدن حول اتفاقات خوابگاه دارد؟ در واقع اینطور به نظر می‌رسد که خوابگاه همانند اسمش فقط محلی است برای خواب و بیرون کردن خستگی روزانه با خواب شبانه! ولی نه، اینگونه هم نیست، می‌شود از اتفاقات کوچک درس‌های بزرگی گرفت. شاید تفکرات چند دقیقه‌ای قبل از خواب شبانگاهان این مجال را در اختیار من و شما قرار دهد.

در دنیا و در رشته مدیریت بسیار مرسوم است که دانشمندی، نظریه‌پردازی، دانشجویی به سراغ شرکت‌های مختلف، کارخانه‌های گوناگون و سازمان‌های دولتی و تجاری و خدماتی و صنعتی برود و با مشاهده رفتار روسا و مرئوسان، مدیران و کارکنان و ثبت رفتار آنها و نیز تفکر عمیق و برداشت از آنها نائل به فهم یک موضوع سازمانی شود و یا با انتزاع بعضی مفاهیم و ساخت‌دهی به آن اقدام به نظریه‌پردازی کند.

خب اگر این در یک کارخانه مثلا ماشین‌سازی و یا یک شرکت دولتی میسور است، چرا در کارخانه انسان‌سازی که منظورم همان خوابگاه دانشجویی است رخ ندهد؟ چه تبعدی دارد؟ چرا نشود؟ حتما می‌شود. برای نگارنده این سطور این اتفاق رخ داده است. شما که باهوش‌تر نیز هستید پس حتما می‌توانید. بیائید با هم این تجربه را مرور کنیم.

طی دوران کارشناسی من در شهر خودمان درس می‌خواندم پس نیازی به خوابگاه نداشتم. ولی برای مقطع کارشناسی ارشد در شهر تهران پذیرفته شدم و خب بالتبع نیازمند خوابگاه بودم. همان روزهای اولی که در خوابگاه کوی مستقر شدم یکی، دو لپ تاپ از بچه‌های خوابگاه گم شد که اینطور اوقات احتمال اول دزدی است. گویا لپ‌تاپ‌‌ها دزدیده شده بودند. خب اتفاق بدی بود و موجی از نگرانی را بین بچه‌های خوابگاه و بالاخص ورودی‌های جدیدی که تجربه زندگی خوابگاهی نداشتند ایجاد کرد. بعضی از مسئولین خوابگاه و یا دانشجویانی که تجربه بیشتری در زندگی خوابگاهی داشتند سعی داشتند با ارائه توصیه‌های لازم برای حفاظت از اموال به ورودی‌های جدید کمک کنند. جلسات رسمی و غیررسمی برگزار شد و تجربیات با بچه‌های جدید به اشتراک گذاشته می‌شد. یکی از این توصیه‌ها این بود که شب‌ها حتما درب اتاق را قفل کنید و بعد بخوابید. دلیلش هم این بود که ممکن است نیمه‌های شب افرادی که زیاد قابل اطمینان نیستند از حالت خواب‌آلودگی شما استفاده کرده وارد اتاق شوند و شما هم با این تصور که یکی از هم اتاقی‌ها وارد اتاق شده است بی‌اهمیت به باز و بسته شدن درب اتاق دوباره چشم بر چشم نهید و بخوابید و بشود آنچه که نباید...

خب توصیه معقولی بود. ولی از آنجایی که من هیچکدام از هم اتاقی‌هایم را نمی‌شناختم این سوال برایم ایجاد شده بود که چرا من باید به این افراد اعتماد کنم؟ البته قبل از ادامه مطلب عرض کنم که الان و بعد از گذشت نزدیک به 2 سال مثل چشمانم به هم اتاقی‌هایم اعتماد دارم ولی آن روزها آنان را نمی‌شناختم. واقعا برایم سوال شده بود. اگر من در اتاقی دیگر و با افرادی دیگر هم‌اتاق بودم، قطعا همین توصیه‌ها را باز هم می‌شنیدم و باید در برابر هم اتاقی‌های فعلی همه موارد ایمنی را رعایت می‌کردم؛ پس چرا الان باید به آنان اعتماد داشته باشم؟ این سوالی بود که هیچگاه کسی پاسخی برای آن نداشت.

در مواقع بیکاری این سوال ذهن مرا به خود مشغول می‌ساخت، تا اینکه در ابتدای ترم دوم یکی از هم‌کلاسی‌هایم از من موضوعی برای ارایه سرکلاس یکی از دروس خواست. از او چند دقیقه‌ای وقت خواستم تا کمی حول موضوعات مختلف فکر کنم. ناگهان موضوعی به ذهنم آمد؛ با قرار گرفتن در یک موقعیت خاص باید یک سری از الزامات را حتما رعایت کنیم، مثلا وقتی در خوابگاه با افرادی هم اتاقی می‌شویم الزاما باید تا حدی از اطمینان را به آنها داشته باشیم و البته برعکس برای اذیت نشدن حتی اگر دستمان کج باشد باید یک سری از الزامات را رعایت کنیم تا زندگی تلخی نداشته باشیم، مثلا از هم اتاقی‌ها چیزی ندزدیم! خب این مسائل را وقتی در ذهنم مرور کردم و سوالات مختلف دیگری به ذهنم آمدند و کمی موضوع را به سازمان تعمیم دادم به مفهومی رسیدم به نام «بصیرت شغلی»! به عنوان دانشجوی مدیریت تا آن روز این عبارت را در کتب مدیریت منابع انسانی ندیده بودم، با تنی چند از اساتید و افراد مطلع این بحث را در میان گذاشتم و اکثرا تائید کردند که در دنیا با این واژه کسی حرف خاصی نزده است یا اگر هم بحثی شده بسیار کم بوده است. همین امر باعث شد مطالعاتم را برای گسترش و تعمیق این مفهوم پیگیری کنم.

من در اینجا قصد توضیح مفهوم بصیرت شغلی را ندارم. هدف فقط این است که بگوئیم در کارخانه انسان‌سازی خوابگاه دانشجویی می‌توان از اتفاقات روزمره‌ای که به سادگی از کنارشان عبور می‌کنیم درس‌های بزرگی بگیریم...همین!

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۰
علی

همیشه و در هر تمدنی شکاف‌هایی میان نخبگان و عامه مردم ایجاد می‌شود که خب البته هم طبیعی است، هم عادی است و هم واجب است. نخبگان پیش‌قراولان هر تمدن هستند پس باید چند قدمی از عامه مردم جلوتر رفته و راه‌هایی که به سوی اهداف اجتماعی منتهی می‌شوند را شناسایی کرده تا بتوانند مردم خویش را بهتر هدایت کنند. اما در تمدن اسلامی دو عامل وجود دارند که این شکاف را بسیار عمیق می‌کنند. عامل اول ریشه در عقل و فلسفه دارد و عامل دوم ریشه در عرفان و قلب.

اما عامل اول که به عقل و فلسفه مربوط است، ریشه در یونان باستان دارد. فلسفه به معنای خاص آن از یونان وارد تمدن اسلامی شد. در یونان باستان و تمدن اسلامی متاسفانه مباحث فلسفی فقط حول مباحث عقل نظری شکل گرفت. عموما در هر دو تمدن، عقل عملی را به تصریح یا تلویح عقل فاسد می‌دانستند. البته این اشتباه خانمان‌سوز در تمدن اسلامی به مراتب بدتر بود. فلاسفه کمتر به بعد تاریخی و فرهنگی عقل نظر داشتند. به مباحث روز اجتماع و به قول خودمان به مباحث کف خیابان نمی‌پرداختند. و اصولا بحث حول این موارد را کاری عبث می‌دانستند. هر کسی که اندکی بضاعت علمی داشت، در اولین قدم به موضوع «وجود» می‌پرداخت و آنچنان در آن و حواشی آن غرق می‌شد که به طور کلی فراموش می‌کرد که ما «چرا سراغ علم می‌رویم». علم به خودی خود ارزشی ندارد. عالم بی‌عمل به چه ماند؟ به زنبور بی ‌عسل! البته فلسفه فلاسفه مسلمان یک پایه اندیشه‌ای قوی و مستحکم ایجاد کرد که تمدن امروزین غرب حتی خواب آن را هم نخواهد دید، ولی چه فایده که این پایه محکم و ساقه تنومند هیچ‌گاه به بار ننشست و در مقام هدایت امر اجتماعی کاری از پیش نبرد. علمای ما آنچنان در مباحث «عقل نظری» غوطه‌ور می‌شدند که «عقل عملی» را بالکل به ورطه فراموشی می‌سپردند. و اینگونه شد که یک قشر نخبگانی ایجاد شد که هیچ‌گاه با بدنه تمدن خویش ارتباط خوبی برقرار نکرد. البته هر فرد دانشمند در مقام یک فرد با بقیه افراد می‌توانست رابطه خوبی برقرار کند، این بستگی به اخلاق شخصی او داشت. اما در مقام یک هادی و هدایت‌گر طبقه‌ اندیشه‌ورز تمدن اسلامی هیچ‌گاه نتوانست وظیفه ذاتی خویش را بشناسد و به آن عمل کند. آنها در آسمان سیر می‌کردند و نه در زمین.

عامل دومی که باعث می‌شد نخبگان تمدن اسلامی از عموم مردم فاصله بگیرند مربوط به حوزه قلب است و عرفان. اندیشمندان ما عموما انسان‌های اهل تهذیب و سلوک بوده‌اند. در واقع آنها علاوه بر تفلسف به پاکی آینه قلب خویش بسیار اهمیت می‌دادند. اهل تهجد بودند و خود را از دنیا و ما فیها جدا می‌کردند. آنها نگاه به ابدیت داشتند و تقوا پیشه می‌کردند. و در این راه عموما بسیار موفق بودند. همین امر باعث می‌شد که درد مردم عادی روزگار خویش را متوجه نشوند. برای آنها تفاوت نداشت که شام «کباب» بخورند یا «نون و پنیر»، ولی برای مردم عادی بسیار متفاوت بود. بسیاری از آنها گر چه درد مردم داشتند اما درد مردم را نمی‌دانستند. در واقع مشکلات مردم از نظر آنها پوچ بود. مردم پی پوچی به خود زجر می‌دادند. از دید آنها مردم به دنیا تمایل داشتند که این اصلا خوب نبود. درد مردم دنیا بود، ولی از نظر نخبگان تمدن ما، این درد، کودکانه می‌نمود. آنها در آسمان‌ها سیر می‌کردند و خبر از دردهای زمینی نداشتند. درد مردم نان شب بود و درد آنها قضا نشدن نماز شب و بلکه بالاتر میزان حضور قلب در نماز. آنها بیشتر از آنکه با خاکیان مانوس باشند، همدم افلاکیان بودند و همین باعث می‌شد نگاه مردم عادی را درک نکنند و بدتر از آن مردم عادی نیز آنها را درک نمی‌کردند. گاهی حتی به دیوانگانی[1] می‌ماندند که مورد تمسخر مردم قرار می‌گرفتند. آنها پاک شده بودند و آینه قلبشان نور خداوند را ساطع می‌کرد. خاکیان آنها را درک نمی‌کردند، افلاکیان نیز درد مردم را «درد» نمی‌دانستند.

قلب و عقل در دست هم دادند تا میان نخبگان تمدن ما و عامه مردم، میان علوم ما و حوادث «کف خیابان» فاصله‌ای پرناشدنی ایجاد شود. پاکانی که به بحث وجود می‌پرداختند و مردمانی که کسی نبود تا درد آنها را بفهمد و چاره کند.

می‌گویند و درست هم می‌‌گویند مهم‌ترین ویژگی عصر خردمندی در غرب نوین، نه استقلال عقل از دین، که تحول درونی عقل بود. عقل در غرب نوین از آسمان تنزل یافت، خاکی شد و به عنصر زمان و مکان آلوده (!) گشت. عقلای امروز غرب هم در بُعد اندیشه با مردم و کف خیابان زندگی می‌کنند و هم اغلب عامل به همان رفتارهایی هستند  که مردم عادی انجام می‌دهند.

البته درست‌تر آن است که بزرگان هر قوم از نظر قلبی پاک باشند، اما در اندیشه‌ورزی به همان میزان که جانب عقل نظری را می‌گیرند هوای عقل عملی و عقل معاش را نیز داشته باشند. اینگونه آنها از مردم دور نخواهند شد، هم سعی در شناخت راه درست خواهند داشت و هم راه درست را، به درستی بازخواهند شناخت. عقلای غرب، سعی در شناخت راه درست دارند، اما راه درست را نمی‌توانند بشناسند چه آنکه اغلب «فیلسوفان بدکردار[2]»ی هستند که قدرت شناخت قلبی را به طور کامل از دست داده‌اند. آنها با مردم‌اند ولی قدرت شناخت ندارند. اما فیلسوفان ما گرچه قدرت شناخت راه درست را دارند اما با مردم نیستند و مردم را نمی‌فهمند.

نیازمند فیلسوفان و متالهان و اندیشمندانی هستیم که هر دو ویژگی را داشته باشند، قلبی پاک به همراه اندیشه‌ورزی در دو سطح عقل نظری و عقل عملی. به اینگونه فاصله طولانی میان نخبگان و عامه کم و کمتر خواهد شد. اما این اتفاق چگونه رخ خواهد داد؟ نمی‌دانم!

 


[1] .برگرفته از خطبه همام نهج‌‌‌البلاغه

[2] .برگرفته از کتاب «فیلسوفان بدکردار» از انتشارات امیرکبیر

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
علی

مدیریت اسلامی شدنی است؟

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ب.ظ

در یک کلام؛ قطعا و یقینا خیر!

خب دوستانی که مرا میشناسند قطعا از پاسخ «خیر» متعجب خواهند شد. اما میان این «خیر» و آن «خیر»ی که بسیاری از اندیشمندان عرصه علوم انسانی می گویند تفاوتی است در حد تفاوت «میان ماه من تا ماه گردون»!

چند روزی پیش با عزیزی که در زمینه مدیریت اسلامی و کلا علوم اسلامی حرف هایی برای گفتن دارد صحبت میکردیم. به ایشان گوشزد کردم که مدیریت اسلامی به شکل فعلی به پایان راه خود رسیده. در واقع هنوز شروع نشده تمام شده است. ما چگونه در حال تولید «علم مدیریت اسلامی» هستیم؟ به این طریق که قرآن، نهج البلاغه یا نهایتا صحیفه سجادیه و اندیشه های امام و رهبری را جلوی خود میگذاریم و سعی در تولید نظریه داریم. به یک سری اصول کلی بسنده کرده ایم و از فرط تکرار محتوا، سعی در ایجاد نام گذاری های تازه بر روی همان محتواهای قدیمی داریم. البته نمیخواهم بگویم تا اینجای کار را اشتباه آمده ایم. نه کاملا درست است. مصاحبه ای از دکتر لطیفی میخواندم. ایشان متذکر شده بودند که در اواسط دهه 70 و حتی تا اواسط دهه 80 بحث رو امکان یا امتناع مدیریت اسلامی بود. امروزه دعوا بر روی عملکرد آن است. در واقع دیروز مدعیان میگفتند مدیریت که اسلامی و غیر اسلامی نمیشود، اما امروزه میگویند ثمره عملی این علم چیست؟ خب همین که بخش مهمی از دانشمندان دانشگاهی ما یک قدم از مواضع قبلی خود کوتاه آمده اند نشان از مسیر درست ما دارد. حتی شاید بتوان از دکتر سریع القلم به عنوان یکی از بزرگترین مخالفان علم اسلامی یاد کرد. ولی همین ایشان مطلبی دارند حول اینکه اگر میخواهیم علم اسلامی و تمدن اسلامی را نشر دهیم نیازمند غولهای علمی بزرگی هستیم که مورد قبول جهانیان باشند. یعنی حتی فردی در آن سطح هم دیگر حول امکان یا امتناع این علوم بحثی ندارد. بحث بر سر چگونگی تولید آن و البته کاربردی کردن آن است.

دقیقا همینجاست که پاسخ من به سوالی که در تیتر مطرح کردم منفی میشود. ما نمیتوانیم از مدیریت اسلامی انتظار کاربردی شدن داشته باشیم. همانطوری که نمیتوانیم از مدیریت لیبرالی نتایج کاربردی بخواهیم. اصولا کاربردی شدن محلی است. در حالیکه از اسلام تا لیبرالیسم که در سطح جهان بینی حرف دارند انتظار کاربردی شدن انتظار بیهوده ای است. بر همین اساس هم من مدعی پایان خط مدیریت اسلامی هستم. البته آنچه که تا الان تولید شده است، میتواند عمیق تر شود، ولی قدمی به جلو برنخواهد داشت.

خب باز هم شد تعارض و تضاد. بالاخره من طرفدار چه چیزی هستم؟

بگذارید اینگونه بحث را ادامه دهم. در علم مدیریت، ما با دو سبک مدیریت A و J سر و کار داریم. البته نه اینکه به این دو سبک محدود شودها، برای بحث خودم روی این دو سبک تمرکز کردم. سبک مدیریتی A همان سبک مدیریت آمریکایی است و سبک مدیریت J نیز سبک مدیریت ژاپنی است. ما میدانیم که هر دو کشور از لیبرال ترین کشورهای دنیا هستند، ولی دو سبک مدیریتی کاملا متفاوت را ساخته اند. آیا این دو سبک لیبرال نیستند؟ چرا هستند. پس تفاوت چیست؟ تفاوت در محلی بودن آنهاست. خب یواش یواش داریم به کنه نظریات عمیق اینجانب نزدیک میشویم.

به آن عزیزی که حول این مباحث گفتگو میکردیم عرض کردم که رهبر معظم انقلاب در مورد الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، نکته بسیار کلیدی را مطرح کردند. ابتدا از تفاوت خلاقیت و نوآوری بحث را آغاز می نمایند. میدانیم که خلاقیت یک امر ذهنی است. اما نوآوری کاربردی کردن همان امر ذهنی است. نوآوری عملی است نشات گرفته از خلاقیت (البته در تعریفی ساده شده). ایشان ادامه می دهند که در الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، اسلام نقش خلاقیت را بازی میکند و عنصر ایرانیت هم شبیه نوآوری است. اسلام یک سری اصول کلی و قواعد هنجاری جهانشمول را بیان میکند. اما برای تهیه الگو ما نیازمند نگاهی محلی هستیم تا بتوانیم یک الگوی کاربردی را قوام دهیم. ایرانیت همان عنصر محلی است. در واقع ما الگویی میخواهیم که بر اساس اصول اسلامی، محلی و قابل پیاده شدن در ایران عزیز باشد. الگوی اسلامی صرف نداریم. بالاخره این الگو باید با توجه به فرصتها و محدودیت هایی که در ایران با آنها مواجه هستیم شکل بگیرد. ولی اسلام جهانشمول است. فرض کنید کشوری مثل عراق یا مصر هم بخواهند الگوی پیشرفت خود را از اسلام اقتباس نمایند. خب بدیهی است که الگوی آنها با الگوی ما تفاوت های بسیاری خواهد داشت. این تفاوت ها ناشی از شرایط متفاوت ایران با مصر و عراق است. پس الگوی کاربردی باید حتما شرایط محلی را لحاظ نماید. بله در اصول اساسی و خطوط کلی که از اسلام (کدام قرائت از اسلام؟) بر می آید ما اشتراکات بسیاری خواهیم داشت. ولی تفاوتهایی نیز میان ما و آنها وجود دارد.

بر همین اساس نیز میتوان مدعی شد که مدیریت اسلامی در ایران با عراق و مصر یا هر جای دیگری تفاوهای چشمگیری خواهد داشت. البته درست تر آن است که بگوییم مدیریت مبتنی بر اسلام در ایران با هر جای دیگری تفاوت خواهد داشت. چرا که مدیریت و هر علم معطوف به عملی مبتنی بر محدودیت ها و فرصت های محلی است. اصول مدیریت اسلامی (همان که تا امروز در کتابهای مدیریت میخوانده ایم) کاملا یکسان است (البته با قرائت یکسان از اسلام) ولی مدیریت مبتنی بر این اصول زمانی قوام می یابد که بر اساس شرایط محلی مدلسازی شود. پس ما نه مدیریت اسلامی، بلکه مدیریت اسلامی-ایرانی یا مثلا مدیریت اسلامی-عراقی خواهیم داشت. حتی مدعی هستم میتوان از مدیریت اسلامی-قمی یا مدیریت اسلامی-تهرانی صحبت کرد. حتی ریزتر هم میتوان شد.

امروز ما اگر خوب کار کرده باشیم همان اصول کلی را استخراج کرده ایم. باید سعی کنیم آن اصول را با توجه به شرایط محلی خود قوام داده، مدلسازی و اجرا کنیم.

باشد که رستگار شویم...

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۰
علی

از نماز تا خط مشی‌ گذاری در دولت اسلامی

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۲ ق.ظ

سطوح 9 گانه سیستم‌ها به این ترتیب است: 1)سطح چارچوب‌ها یا ساختارهای ایستا؛ 2)سیستم‌های متحرک ساده؛ 3)سیستم‌های سایبرنتیکی؛ 4)سیستم‌های باز و خودکفا و قادر به تولید مثل؛ 5)سیستم‌های تکاملی رستنی؛ 6)سیستم‌های حیوانی؛ 7)سیستم‌های انسانی؛ 8)سیستم‌های اجتماعی؛ 9)دنیای ناشناخته‌ها! یکی از بنیان‌های نظریه سیستم‌ها، صدق ویژگی‌های سیستم‌های سطوح پایین‌تر (با پیچیدگی کمتر) در سیستم‌های سطوم بالاتر (با پیچیدگی بیشتر) است. یعنی به طور مثال، انسان‌ها همه ویژگی‌های سیستم‌های ]جنس[ حیوانی را دارند، بعلاوه وجود ویژگی‌های دیگر سیستم‌های ]جنس[ انسانی که همین ویژگی‌های اضافی باعث پیچیده‌تر شدن سطح سیستم‌های انسانی از سطوح قبلی می‌شود. طبق این قاعده، برای شناخت سیستم‌های انسانی، می‌توان و باید از ابزارهایی که منجر به شناخت سیستم‌های قبلی می‌شوند استفاده کرد بعلاوه ابزارهای دیگری که مختص سیستم‌های انسانی هستند. به طور کلی، برای شناخت هر سطحی از سیستم باید از مجموعه‌ ابزارهایی استفاده کرد که بخشی از این مجموعه ابزارها متعلق به سیستم‌های سطوح پایین‌تر هستند. البته ناگفته نماند که استفاده از ابزارهای شناخت سطوح پایین‌تر گرچه لازم است ولی کافی نیست. به طور مثال با استفاده از ابزارها و روش‌هایی که منجر به شناخت سیستم‌های سطوح اول تا هفتم می‌شوند منجر به شناختی ناقص از سیستم‌های سطح هشتم می‌شود. به همین منظور برای شناخت هر سطحی از سیستم‌ها باید ابزارهای خاص همان سطح نیز طراحی شوند. اما واقعیت این است که در سیر تاریخی شناخت هر سطحی از سیستم‌ها احتمالا الزامی است که از ابزارهای شناخت سطوح سیستمی پایین‌تر شروع کنیم تا به سطحی از پختگی برای طراحی ابزارهای اختصاصی سطح مد نظر خود نیز برسیم. این واقعیت در علوم اداره و سازمان کاملا عیان است. چرا که اندیشمندان اولیه این علوم، ابتدا از ابزارهای سیستم‌های سطح اول کار را شروع کردند و به سازمان، دیدگاهی کاملا غیرپویا داشتند. اما با گذر زمان، متوجه شدیم که باید سطح پژوهش را بالا ببریم و از ابزارهای سطوح بالاتر نیز استفاده کنیم. تا امروز، ما به ابزارهای سطح سوم رسیده‌ایم. متاسفانه با وجود تلاش‌های درخور تحسین هنوز نتوانسته‌ایم از ابزارهای سطوح 4 به بالا برای شناخت سازمان و اداره استفاده کنیم. اما از آنجایی که امروزه تلاش‌های گسترده‌ای برای فهم علم اداره از منظر اسلام می‌شود، این یادداشت بر آن است که از ابزار نماز برای شناخت و فهم علم خط مشی‌ از منظر اسلام بهره ببرد. البته چنین مطلبی شایسته آن است که در وسعت یک مقاله و حتی یک کتاب بیان شود. اما به دلیل نویی و تازگی، قصد دارم تا آن را با همه پژوهشگران علوم اداره در میان بگذارم. شاید دیگران به روش بهتری این مسیر را طی کنند.

از منظر اسلام، نماز مهم‌ترین عبادت است. امام کاظم (ع) می‌فرمایند: «بهترین چیزی  که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی  تقرب پیدا می کند، نماز است1». اما مگر نماز چه ویژگی خاصی دارد که چنین امتیازی را به خود اختصاص داده است؟ پاسخ را از محضر رسول مهربانی جویا می‌شویم که فرمود: «نماز نور مؤمن است2». واژه «نور» در اینجا به اشکال مختلفی قابل تفسیر است. یکی از این تفاسیر به این شکل است که نماز، مشکلات شخصیتی و اعمال غیرالهی مومن را به او می‌شناساند. یعنی آنکه با توجه به عمق نماز، مومن می‌تواند عمق شخصیت خود را متوجه شود. اگر نمازش اول وقت نیست، اگر به جماعت نیست، اگر در نماز حضور قلب ندارد، اگر حواسش در نماز پرت می‌شود، اگر به نمازش غره می‌شود؛ همه اینها نشانه‌هایی هستند که مشکلات شخصیتی مومن را در مسیر کمال الی ا... به او نشان می‌دهند. مومن با نور نماز، به زشتی‌ها و سیاهی‌های شخصیتی خود پی می‌برد. در واقع نماز برای مومن به مثابه شاخصی است که میزان موفقیتش در مسیر قرب الی ا... را ارزیابی می‌کند. اگر نماز ستون دین است، و اگر نماز مهم‌ترین عبادت دینی است، به همین خاطر است. خداوند متعال که به نماز من و شما نیاز ندارد. اما نماز را اعتبار بخشیده است، چون نماز این قابلیت را دارد تا راهنمای مومن برای ارزیابی عمق شخصیتش باشد.

اما سوال این است، حالا که یک فرد برای ارزیابی عمق شخصیت خود نیازمند یک ملاک و شاخص است، آیا حکومت دینی که وظیفه تمهید شرایط مناسب برای اعتلای معنوی افراد را بر عهده دارد، نیازمند یک ملاک و شاخص برای سنجش و ارزیابی خط مشی‌های خود ندارد؟ پاسخ قطعا و یقینا مثبت است. اما نگارنده این سطور هنوز نمی‌داند که این ملاک چیست، از چه جنسی است، و چگونه باید ارزیابی شود. برای این سوال فقط یک پاسخ را یافته‌ام که به آن اشاره خواهم کرد.

در بند دوم سیاست‌های کلی خانواده، این نهاد محور و مرکز سنجش هر نوع خط مشی‌ گذاری در کشور ما قرار داده شده است: «محور قرار گرفتن خانواده در قوانین و مقررات، برنامه‌ها، سیاست‌های اجرایی و تمام نظامات آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به‌ویژه نظام مسکن و شهرسازی». طبق این بند، همه قوانین و مقررات، برنامه‌ها و سیاست‌های اجرایی و نیز، تمام نظامات  آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی باید به گونه‌ای طرح‌ریزی و اجرا شوند که شرایط را برای تشکیل، حفظ و ارتقاء نهاد خانواده مهیا کنند. البته قطعا نهاد خانواده مهم‌ترین نهاد اجتماعی است ولی نمی‌دانم آیا شاخص بهتری برای سنجش خط مشی‌های یک حکومت اسلامی می‌توان یافت یا خیر. فعلا تنها پاسخ مستدل و محکم و البته قابل اجرا و اندازه‌گیری که برای سوال مطروحه یافته‌ام همین سیاست‌های کلی خانواده است که بند دوم آن به صراحت خانواده را محور هرگونه خط مشی گذاری در سیستم حاکمیتی می‌داند.

اما شاید بتوان در آینده ملاک‌های بهتری نیز برای این مهم پیدا کرد.

باشد که رستگار شویم...

 1و2: http://namaz.namaz.ir/page.php?page=showarticles&cat=23&id=28&office=namaz

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۲
علی

عقلانیت علیه عقلانیت

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۲۸ ب.ظ

عقلانیت؛ واژه غریبی است! همه دم از آن می‌زنند. به قول شخصیت محبوب من، «فامیل دور» تنها چیزی که در دنیا عادلانه تقسیم شده، همانا عقل است چرا که هیچکس اعتراضی به کمبود عقل خویش ندارد. البته من سعی می‌کنم در شخصیت‌های غیر معصوم ذوب نشوم. فامیل دور عزیز و دوست داشتنی هم از این قاعده مستثنا نیست. پس در او نیز ذوب نخواهم شد و این عبارات دُرّ گو‌نه‌اش را نقد می‌کنم. بسیاری از انسان‌ها هستند در درون با خود نجوا می‌کنند که «من چقدر کم عقلم» و این از نظر نگارنده خاصیت انسان مدرن است. اگر محکوم نشوم که سوسیالیست هستم خواهم گفت بشریت آنچنان مادی‌گرا شده است که حال آدم را بهم می‌زند. البته ایکاش این مادی‌گرایی در ثروت دوستی و ثروت پرستی خلاصه می‌شد. آنگونه حداقل یکی از وجوه آدمی ارضا می‌شد. اما انسان مدرن، در بعد معرفت شناسی نیز مادی است. او روح خود را فروخته است تا بلکه کمی ثروت به دست آورد؛ کسب ثروت در برابر از دست دادن شخصیت آدمی و خط بطلان کشیدن بر فطرت الهی. چه معامله حقیری!

عقلانیت یعنی تجمیع عقل نظری و عقل عملی و یا به قول شهید مطهری جمع جهان بینی و ایدئولوژی. عقلانیت یعنی ببینم جهان چیست و چگونه کار می‌کند و سپس طرح ریزی برای کسب نهایت منفعت. عقلانیت یعنی جمع توصیف و هنجار. توصیف به چیستی می‌پردازد و هنجار به چگونگی. جهان چیست و عمل چگونه باید باشد. آدم عاقل یعنی کسی که قوانین بازی را درست درک کند و رفتار درست را به شکل درست انجام دهد. جامعه عاقل نیز یه همین طریق تعریف می‌شود.

اما امان از آن روزی چون امروز بشریت که در توهم فهم درست کارکرد هستی است و بر اساس همین همین توهم رفتار درست را نیز متوهمانه پی می‌ریزد. آنگاه که جامعه احمق شد و مادی‌گرایانه توصیف کرد و مادی گرایانه نسخه نوشت، انسان‌های به حقیقت عاقل، دیوانه انگاشته می‌شوند و این درد دنیای مدرن است. جامعه امروز آنچنان پی ریزی شده است که «جستجوی نفع شخصی» به هر نحو ممکن عاقلانه است و نشان از عقلانیت باطنی دارد. اما آیا پروردگار عالم نیز این نهاد هستی را اینگونه خلق کرده است؟ چرا بشر به این سمت قدم برداشت؟ نمی‌دانم! اما می‌‌دانم که بشریت امروز عاقل نیست، مجمع دیوانگانی است که عاقلان را دیوانه خطاب می‌کنند. در واقع هنر مدرنیته شاید این بود که جای حماقت و عقلانیت را عوض کرد. احمق‌ها عاقل شدند و عاقل‌ها احمق. و این چنین است که اسلام گرایان با برچسبِ نچسب «رمانتیسم» به همگان معرفی شدند. البته این «انقلاب ما انفجار نور بود» و پرده سیاه شب را شکافت تا چشمان بسته شده بشریت را به حقیقت روشن کند؛ دستی ز غیب آمد و پرده جهل را شکافت. اما دشمنان عقلانیت بیکار ننشستند و با خلق جایگزین‌های انحرافی سعی داشتند تا ذهن رو هوشیاری بشر را دوباره به قعر ظلمات و تاریکی بفرستند. اما چون « مردم از مردم زمان رسول الله (ص) هم بهترند» بیکار ننشسته و عاقلانی را به جنگ خصم فرستادند تا هیمنه اهریمنان را در هم شکسته و طرح نویی را که خمینی (ره) درانداخته بود روحی دوباره ببخشایند. این انقلاب دوباره که البته خارج از مرزهای میهن در حال وقوع است باید انقلاب «عقلانیت علیه عقلانیت» نام نهاد. آری عقلانیت الهی علیه عقلانیت مدرن که نه در بخش نظری پاسخگوی نیاز انسان بود و نه در بخش عملی توانست مدعاهای خویش را محقق کند شوریده است. خناسان قصد جانش را کردند ولی سردارهای امروز که سرهنگ‌های دیروز بودند از حقوق بشریت دفاع کردند و نگذاشتند مسیر عقلانیت الهی مسدود شود. آری باید شورید، باید همگان را شورانید؛ باید ذات بی ذات عقلانیت مدرن را عریان کرد تا همگان درونِ پر از تهی آن را نظاره کنند. باید بشریت را علیه انسان مدرن به حرکت درآورد تا به زودی شاهد آن یگانه حادثه تاریخ باشیم که در امتداد عقلانیت سرخ حسینی به وقوع پیوسته و عقلانیت سبز را به عرصه گیتی بازآورد.

آری امروز جنگ است؛ جنگ عقلانیت علیه عقلانیت! و مطمئن باشیم که در این نبرد ما پیروزیم.

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۲۸
علی

در باب دانشگاه انقلابی

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ

یکی از مباحث ریشه‌ای در علوم اجتماعی، رابطه فرد وجامعه است؛ از این منظر که فرد اصالت دارد یا جامعه؟ شهید مطهری نظریات مختلف در این زمینه را به ۴ دسته تقسیم می‌کند. عده‌ای که فقط به فرد اصالت می‌دهند؛ عده‌ای که فقط به جامعه اصالت می‌دهند؛ عده‌ای دیگر که به هر دو اصالت داده و عده دیگری نیز به هیچکدام اصالت نمی‌دهند.خود شهید مطهری به تبعیت از مشی علامه طباطبایی در دسته‌ای قرار می‌گیرند که هم به فرد و هم به جامعه اصالت می‌دهند. می‌توانیم آیت الله جوادی آملی را هم در همین دسته قرار بدهیم. ولی به طور مثلا علامه مصباح یزدی اصالت را به فرد می‌دهد. و مارکسیست‌ها اصالت را به جامعه داده و لیبرالها نیز به فرد اصالت می‌دهند.

به نظر نگارنده نیز اگر درست نگاه کنیم، در نهایت این فرد است که اصالت دارد. چون با پایان یافتن دنیا، و ورود به جهان باقی، دیگر جامعه وجود نخواهد داشت. خداوند هم در روز واپسین از افراد سوال خواهد کرد و نه از جوامع. البته به شرایطی که جامعه برای فرد ایجاد می‌کند توجه خواهد شد اما از خود جامعه سوالی نمی‌شود. یعنی این‌گونه نیست که جامعه ایرانی به صورت یک انسان مجسم شده و مورد سوال واقع شود. پس در نهایت انسان است که مورد سوال واقع خواهد شد. پس انسان اصالت ذاتی دارد و اصالت جامعه به نسبت قدرت نفسانی انسان تعریف خواهد شد. اما این یعنی چه؟

اصالت جامعه با توجه به فرهنگ، نهادها، و اعتباری که فرد از جامعه دریافت می‌کند تعریف می‌شود. فرد چه زمانی اعتبار خود را از جامعه دریافت می‌کند؟ زمانی که ضعیف باشد. بسیاری از انسانها ضعیف هستند و به همین دلیل از جامعه خود اعتبار می‌گیرند. و این در حالی است که اعتبار جامعه از قِبَل افراد قوی حاصل می‌شود. به طور مثال هویت من با توجه به ایرانی بودنم تعریف می‌شود. در حالیکه فردی مثل امام خمینی (ره) هویت جامعه ایرانی است. یعنی جامعه ایران با امام خمینی تعریف می‌شود. در یونان مثلا، اعتبار جامعه از امثال سقراط و افلاطون و ارسطو حاصل می‌شود ولی در عین حال میلیون‌ها یونانی در گذر زمان اعتبار خودشان را از هویت یونان و جامعه یونان به دست می‌آورند. در هر جامعه‌ای همین است. جوامعی که تاریخ دارند، اعتبار خود را از انسان‌های بزرگ (خوب یا بد) کسب می‌کنند در حالیکه انسان‌های دیگر که ضعیفند اعتبار خود را از جامعه کسب می‌کنند. بر همین اساس ما می‌توانیم بگوییم در نهایت اصالت با انسان است چون این انسان که باقی می‌ماند و حتی به جامعه اعتبار می‌دهد.

اما بحث فوق که مقدمه‌ای برای بحث بعدی است. بحثی حول کارکرد دانشگاه انقلابی! دانشگاه انقلابی چگونه انسانی می‌سازد؟ دانشگاه انقلابی افرادی می‌سازد هویت‌ساز، یعنی افرادی که آبروی جامعه خویش باشند، هویت تاریخی جامعه را بسازند، اثر گذار باشند و نامشان بر تارک آن جامعه نقش ببندد و در وسعت تاریخ بنام شوند. جامعه انقلابی ایدئولوژیست می‌سازد و نه افرادی ایدئولوژی زده. جامعه انقلابی مردانی می‌سازد که هر روز انقلابی برپا کنند و جامعه را هر روز با روحی تازه، طراوت ببخشند. اما امروز می‌بینیم که اساتید ما هم، حتی قدرت اندیشیدن به تغییر را ندارند. البته در نوشته‌هایشان آن چیزی که موج می‌زند مجموعه‌ای است از «غر»ها به شرایط موجود؛ اما دریغ از اندکی حرکت. آنچنان غرق در نگارش مقاله و دغدغه پذیرش از ژورنا‌ل‌هایی که خود داور همان‌ها هستند شده‌اند که شرایط آرمانی‌شان چیزی بیشتر از «پروفسور شدن» نیست. دانشجویان هر چه بیشتر درس می‌خوانند بیشتر قدرت تفکر نقادانه را از دست می‌دهند و کمتر به چیزی جز نظریاتی که در کتاب‌های چند دهه پیش آمده است می‌اندیشند. دانشگاه مبدا تحولات است؛ اما کدام دانشگاه؟ دانشگاه انقلابی و نه دانشگاهی که تمام دغدغه‌اش ISI باشد! خب کمتر غر بزنیم! بیشتر به این بپردازیم که مختصات چنین دانشگاهی چگونه تعریف می‌شود؟ در همین ابتدا بگویم که درست نمی‌دانم. ولی می‌دانم که نبود دغدغه مالی و مهم‌تر از آن نبود حرص مالی از اولیات چنین دانشگاهی است. اگر انقلاب به خاطر نبود پول باشد، با رسیدن به پول هم تمام می‌شود. پس هم باید پول باشد و هم حرص نسبت به آن نباشد تا از سطح اول نیازها کمی بالاتر برویم. دوم آنکه دانشگاه برای خود مسئولیت اجتماعی قائل باشد. یعنی هم نقاد وضع موجود باشد و هم مسئولیت وضع موجود را تا حدی متوجه خود سازد. اگر دانشگاه نقاد وضع موجود نباشد که هیچ؛ ول معطل است! اما اگر نقاد باشد اما همه را مقصر بداند جز ساختار دانشگاه را، به فکر تغییر درونی هم نخواهد افتاد. مورد بعدی آنکه دانشگاه باید اثر اجتماعی سیستماتیک داشته باشد. یعنی نه یک فرد خاص بدرخشد و ماه مجلس شود، بلکه تولید افراد دارای اثر اجتماعی فعالیت روزمره دانشگاه باشد. دیگر آنکه دانشگاه یک سیستم بسته نباشد. البته که هیچ دانشگاهی سیستمی بسته نیست. حداقلش آن است که دانشگاه مستعدین را جذب می‌کند و افراد دارای مدرک تحویل جامعه می‌دهد. اما دانشگاه بسته آن است که خروجی‌هایش هیچ ربطی به نیاز جامعه نداشته باشد. خروجی دانشگاه بعد از فارغ التحصیلی نباید با جامعه احساس غریبی کند. دانشجوی دانشگاه انقلابی و همچنین استاد چنین دانشگاهی در جهانِ زیسته‌ی خود را در متن جامعه تعریف می‌کند.

البته می‌توان به این لیست موارد دیگری را نیز اضافه کرد، اما سردبیر محترم امر کرده‌اند در حدود 900 کلمه فقط مطلب بنویسم. خلاصه آنکه دانشگاهی انقلابی است که به طور سیستماتیک افراد هویت‌ساز تربیت کند و نه هویت‌‌گیر!

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۱
علی

دانشجو باید مطالبه گر باشد

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۱۲ ب.ظ

از بچه‌های واقعا باسواد دانشکده است. او را از زمانی می‌شناختم که دانشجوی کارشناسی بود و امثال بنده که دانشجوی کارشناسی ارشد بودیم، در اکثر مواقع در برابر معلوماتش سر تواضع فرود می‌‌آوردیم. ما که هیچ، حتی معتقدم بسیاری از دانشجویان مقطع دکترا هم در برابر او چیزی در چنته نداشتند. می‌گفت در دوران کارشناسی، علاوه بر کلاس‌های رسمی دانشکده مدیریت، به صورت خودجوش به کلاسهای خاص رشته فلسفه هم می‌رفته است. مکاتب فلسفی را خوب می‌شناخت و ذهنی به جد ورزیده ترتیب داده بود. به علت آنکه کلاسهایمان در روزهای غیر مشابه برگزار می‌شد کمتر می‌دیدمش. شاید 5-6 ماهی بود که با هم صحبت نکرده بودیم. بعد از مدت‌ها روزی در محوطه دانشکده دیدمش در حالی که حیران بود و گویی منتظر. منتظر نتیجه جلسه گروه بود تا ببیند چه آشی برای پایان نامه‌اش پخته‌اند. عنوان را خودش تنظیم کرده بود. پروپوزال را هم به تنهایی نوشته بود. حتی روش تحقیق، محیط تحقیق و دیگر مباحث مهم مرتبط با پایان نامه را نیز به تنهایی انجام داده بود. یک پروپوزال کامل و بی‌نقص را به جلسه گروه فرستاده بود. پروپوزالش فقط یک نقص داشت؛ اینکه هنوز استاد راهنما را مشخص نکرده بود. هیچکدام از اساتید گروه را قبول نداشت. درخواستش فقط این بود که «دکتری» را برای راهنمایی او برگزینند که هیچکاری با روند کار نداشته باشد. در واقع استاد راهنما را می‌خواست تا فقط کارهای اداری را انجام دهد. نمی‌دانم چقدر حق را به او بدهم. می‌دانم که به شدت با سواد است و البته می‌دانم که سطح آقایان و خانم‌های دکتر در تراز اسم و نامی که ترتیب داده‌اند نیست. شاید حق با دوست من بود. «او اساتید دانشکده را قبول نداشت». البته نه به این شوری، ولی چنین قضیه‌ای منحصر در او نیست. بسیاری دیگر از دانشجویان هم معتقدند که سطح اساتید از آن چیزی که باید باشد، بسی نازل‌تر است. و البته دانشجویان این ضعف را ناشی از قصور اساتید می‌دانند. اما من اینطور فکر نمی‌کنم. این ضعف از قصور اساتید هست، اما تنها از قصور اساتید نیست.

ما دانشجویان اگر بیش از اساتید مقصر نباشیم، قطعا کمتر هم تقصیر نداریم. دانشجو باید مطالبه‌گر باشد و مطالبه‌گری نیازمند مطالعه فراوان است به قدری که اساتید هم برای کم نیاوردن سر کلاس به مطالعات عمیق‌تر روی بیاورند. یادم هست ترم اول کارشناسی ارشد، یکی از اساتید 10 الی 15 دقیقه ابتدایی هر جلسه را به پرسش و پاسخ حول مطالب جلسه قبل اختصاص می‌داد. جدا به سختی می‌توانم مواردی را بیان کنم که استاد گرامی ما سوالی پرسیده باشد و یکی از دانشجویان پاسخی درخور ارائه کرده باشد. معمولا سکوتی همراه با لبخند تلخ نشات گرفته از عدم مطالعه، تنها پاسخ ارائه شده از سوی همکلاسی‌های بنده بود. این روال منجر شد به تصمیمی از سوی استاد مربوطه: ارائه هر فصل توسط یک یا چند تن از دانشجویان. در واقع تنها راهی که می‌توانست ما را مجاب به اندکی مطالعه کند، همین ارائه‌ها بود. خب از دل این سطح نازل از مطالعه، دانشجوی مطالبه‌گر در نمی‌آید. دانشجو که مطالبه‌گر نشد، استاد هم انگیزه کافی برای پیشرفت نخواهد داشت. یکی از مواهب نقد، پیشرفت کسی است که مورد نقد واقع می‌شود. وقتی نقدی نباشد حس عالم کل بودن به آدم دست می‌دهد و این حس یعنی عدم پیشرفت.

دوستی می‌گفت اساتید، پیشانی پیشرفت علمی کشور هستند. درست می‌گفت ولی باید اضافه کرد که سوخت این ماشین، دانشجویان هستند. دانشجو که مطالعه کرد، استاد را سر کلاس، سوال پیچ می‌کند و استاد برای کم نیاوردن اقدام به مطالعه خواهد کرد. استادی که با مطالعه کافی سر کلاس حاضر شود، دانشجویان قوی‌تری ترتیب خواهد داد و دانشجویان قوی‌تر، مطالبه‌گرتر خواهند شد.

مشکل امروز دانشگاه‌های ما وجود چرخه بی‌سوادی است. استاد ضعیف منجر به پرورش دانشجوی ضعیف خواهد شد، و دانشجوی ضعیف انگیزه مطالعه استاد را از بین خواهد برد. نمی‌دانم چه چیزی این چرخه را ایجاد کرده است. اما می‌دانم این چرخه باید شکسته شود. حال اساتید این چرخه را باید بشکنند و یا دانشجویان؟ من فکر می‌کنم دانشجویانی که سرشان به تنشان بیارزد. سوال کلید علم است. دانشجو هم شان سائل دارد و استاد شان پاسخ دهنده و یا راهنمایی برای کشف پاسخ.

برای دانشگاه انقلابی، باید دانشجوی مطالبه‌گر تربیت کنیم تا چرخه‌ای که گفتیم به چرخش درآید. اما سوال مهم‌تر این است که چگونه چرخه قبلی شکسته شود؟ دانشجو ضعیف است؛ کدام نهاد باید انگیزه این مطالعه را در دانشجویان ایجاد کند؟ اساتید؟ یا نهادهای دیگری همچو بسیج؟

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۲
علی