ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۲۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

هانی؛ مرحوم نوروزی؛ معرفت پرسپولیسی

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۴۲ ق.ظ

بچه که بودم استقلالی بودم. دروغ چرا؟ الان هم استقلالی ام

چیزی سخت تر از قهرمان شدن قرمزا نیست. اما دلم میخواد سال بعد هم پرسپولیس قهرمان بشه تا این بی معرفتی که در حق هانی شد را جبران کنند...

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۴۲
علی

خاطره شماره 2

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ

درس «مفروضات و اصول مدیریت اسلامی» را با دکتر علی اصغر پورعزت باید پاس میکردیم. چون رشته ما، هم جدید بود و هم عنوان رشته با عنوانی که در دفترچه سازمان سنجش آمده بود، تفاوت داشت، و به همین دلیل بچه ها بسیار ناراضی و دلسرد شده بودند، جلسات اول و دوم و اکثر جلسات بیشتر حول اثبات خوب بودن رشته و آینده دار بودن آن می گذشت. در پایان جلسه دوم استاد مربوطه فرمودند که یکی از دانشجویان، برای جلسه بعد، فصل اول کتاب «مدیریت ما» (از منابع مهم مدیریت اسلامی) را برای ارائه آماده کند. قرار بود هر جلسه به یک فصل از کتاب مذکور اختصاص داده شود و هر فصل هم توسط یکی از دانشجویان ارائه شود. داوطلب شدم و قرار شد فصل اول کتاب را برای جلسه سوم آماده کنم. شاید یک هفته کامل برای همین امر اختصاص دادم. علاوه بر فصل اول کتاب، چندین مقاله و کتاب دیگر را نیز مورد مطالعه قرار دادم. با مطالعه دیگر کتب و مقالات، احساس کردم که بخش هایی از کتاب اصلی اشتباه علمی دارد و باید تصحیح شود، فلذا خامی کرده، و همه اشتباهات را در اسلایدها به نمایش گذاشتم. البته اوج خامی من این بود که دقیقا 3 اسلاید اول، ایرادات وارده را بیان می کرد و مباحث دیگر که ایراد نداشتند در اسلایدهای 4 تا 20 آمده بودند.

کلاس شروع شد. استاد از من خواستند که ارائه را آماده کرده و کار را شروع کنم. اسلاید اول، ایراد اول؛ اسلاید دوم، ایراد دوم؛ اسلاید سوم...

دکتر پورعزت که در بالاترین سطح علمی دانشکده قرار داشتند و البته در سن پایینی هم به این سطح رسیده بودند کمی ناراحت شدند که یک «الف‌بچه» به کتاب ایشان که الحق و الانصاف بهترین کتاب مدیریت اسلامی ایران هم هست، اینقدر ایراد وارد کند. نمیشود گفت با تندی، ولی با ناراحتی زیاد به من گفتند که بنشینم و پس از آن خودشان فصل اول را تدریس کردند.

من که تا مدت ها سوژه کلاس شده بودم. اما بچه ها از ارائه کردن مطالب کتاب سر کلاس راحت شدند:))

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۴
علی

عوام یا احمق؟

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۰ ق.ظ

در مورد اینکه عوام و خواص جامعه چه کسانی هستند بحث های زیادی شده است. در این بین اما، من نظر رهبر معظم انقلاب را میپسندم. ایشان خواص جامعه را نه با لباس و شغل و ثروت و مدرک، و حتی نه با قدرت تحلیل و تشخیص، بلکه با تمایل به تشخیص و تحلیل جریانات تعریف میکنند. از نظر ایشان آن کسی مشمول خواص است که در حوادث مختلف سعی میکند تا تشخیص دهد و بر اساس تشخیصش عمل کند. حال ممکن است این تشخیص درست باشد یا نباشد. البته نه اینکه صحت یا عدم صحت تشخیص مطرح نیست. اما در وهله اول خود تمایل به تشخیص است که اهمیت دارد؛ اینکه فرد بخواهد تشخیص بدهد از همه چیز مهمتر است. اهم آن است که فرد منتظر حرف دیگران نماند. در مراحل بعدی، با فزونی مطالعه و انباشت تجربه و صد البته با خلوص، میتوان قدرت تشخیص و تحلیل را افزایش داد. اما کسی که تمایلی به تشخیص دادن نداشته باشد، عمری هم که بخواند توفیری در حالش نمیکند. او فقط مطیع بهتری خواهد بود! 

البته عوام بودن خوب نیست، اما بدترین حالت ممکن هم نیست. بدترین حالت ممکن آن است که فرد احمق باشد، یعنی هم بازی بخورد و مطیع باشد و هم فکر کند که مشمول خواص است و اهل تشخیص است.

مصداق زیاد دارد؛ مصداقی بحث نمیکنم!

باشد که رستگار شویم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۲۰
علی

آزادی خوب است؛ آزادی نمییخواهیم

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۷ ق.ظ

الان تو خوابگاه و با یک تبلت جدا حسش نیست بحثی با این سطح از دوز فلسفی را باز کنم.

لیکن اینو بدونیم که گر چه آزادی خوب است، و خوب چیزی است. اما واقعیت این است که قاطبه مردم آزادی را دوست ندارند. در حرف عاشق آزادی اند اما در اعماق وجود همیشه دنبال فردی و چیزی هستند که به آنها راه نشان بدهد. و این نشات از آن دارد که "تفکر سخت ترین کار ممکن است".

باشد که رستگار شویم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۷
علی

خاطره شماره 1

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۳۴ ق.ظ

سومین جلسه ای بود که سر کلاس حاضر میشدیم. البته اولین جلسه آن درس خاص بود. ولی اگر مجموع همه دروس را حساب کنیم، سومین جلسه بود. درس مکاتتب و پارادایمهای مدیریت بود که در محضر خانم دکتر طاهری عطار تلمذ می کردیم. معمولا جلسه اول، جلسه آشنایی استاد و دانشجوست. تدریس نمیشود، و فقط حول طرح درس و اینکه در طول ترم استاد از دانشجو چه چیزی میخواهد، روش تدریس چگونه است و اینطور مسائل بحث میشود.

حین صحبتها، ایشان از دانشجویان خواستند که اسم تعدادی از نظریه پردازان مدیریت دولتی را ذکر کنند. رشته کارشناسی من بازرگانی بود. اما اکثر بچه ها در مقطع کارشناسی هم دانشجوی مدیریت دولتی بودند. تقریبا اسم کسی بر زبان ها جاری نشد و همه مبهوت همدیگر را نگاه می کردند. البته این نکته، خودش مایه ننگ دانشگاه تهران است که دانشجویان مقطع ارشدش، اسم نظریه پردازان رشته خود را هم نمیدانند.

استاد منتظر بود و دانشجویان زبان در کام فرو برده. ناگهان یاد نامه 53 نهج البلاغه افتادم؛ منشور حکومت داری حضرت امیر (ع)!

به خود جرات دادم و گفتم «حضرت علی (ع)»!

همه کلاس خندیدند و استاد مربوطه ناراحت شد که چرا در قبال جواب من، تمسخر اولین گزینه هم کلاسی هایم بود. «احسنتی» به من حواله کردند و همه بچه های کلاس را مجبور کردند تا همان نامه را مطالعه کرده و نکات مدیریتی آن را استخراج، دسته بندی و شرح دهندcheeky

دکتر طاهری در مجموع 3 کار کلاسی از ما خواستند که 2 تای آنها نتیجه درافشانی های بنده بودindecision. اما فراموش کردم که آن تکلیف دیگر کدام بود و چرا مسبب آن نیز من بودم!

بعد از کلاس دو پا داشتم، دو پای دیگر قرض کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۴
علی

مهدویت آمریکایی

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۴ ب.ظ

شهید آوینی، سید شهیدان اهل قلم جایی فرمود که آخرین مبارزه ما نه با آمریکا که با اسلام آمریکایی است. که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپاتر است.

اوج اسلام در مهدویت است و به قول عزیزی دین بخشی از مهدویت است و نه مهدویت بخشی از دین.

خلاصه آنکه شاید بتوان امروز گفت آخرین مبارزه ما با مهدویت آمریکایی است که از اسلام آمریکایی خطرناکتر است.

 

احمدی نژاد در انتخابات ثبت نام کرد...

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۴
علی

بحران‌های عرقی و خونی

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ب.ظ

بحران را انباشت مسئله تعریف کرده‌اند. یعنی روز اول یک مسئله داریم، حلش نمی‌کنیم. روز دوم به مسئله دوم برمی‌خوریم، باز هم دست روی دست ‌می‌گذاریم و حلش نمی‌کنیم. همینطور روز سوم، روز چهارم، سال چندم... . و طی روزها و ماه‌ها و سال‌ها مسائل ایجاد می‌شوند ولی حل نمی‌شوند، باقی می‌مانند و چنین می‌شود که بحران ایجاد می‌شود. ناگاه به خود می‌آییم و با کوهی از مسائل گوناگون مواجه می‌شویم که حتی فکر کردن به این حجم از مسائل ذهن را خسته می‌کند؛ حل کردنش که کار مرد کهن است؛ مردی از تبارِ «آنچه نداریم».

اما باید گفت که این یک نگاه حداقلی به بحران است. بحران به همین سادگی‌ها (!) هم نیست. یعنی گاهی بحران از دست مرد کهن نیز خارج می‌شود. بحرانی که راجع به آن صحبت کردیم قابل رویت بود؛ مثل بحران آب، مثل بحران بانکی، مثل بحران هزینه‌های جاری دولت، مثل بحران ساختمان‌های ناامنی که توسط زلزله، آتش و ده‌ها عامل دیگر با تهدید روبرو هستند، مثل بحران جمعیت، مثل بحران پیری... . اما گاهی بحران قابل دیدن نیست، رویت نمی‌شود. این تیپ از بحران‌ها به آرامی حرکت می‌کنند، ولی ریشه‌ای هستند. شاید که نه، باید گفت مردم این شکل از بحران‌ها را حتی به آغوش می‌کشند! حرفم را بزنم، این بحران‌ها از جنس فرهنگ هستند، همان بحرانی که ما به خاطرش دو ماه مشکی می‌پوشیم و عزا می‌گیریم. این بحران‌ها در لحظه شروع شاید کمی غمگین باشند اما آفرینندگان این سبک از بحران‌ها بسیار راحت توجهات را به سوی دیگری سوق می‌دهند تا بالاخره روزی که خون اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا به زمین بریزد و پردههای غفلت را از چشم‌ مردمان جامعه کنار بزند. آری حل این بحران‌ها کار مرد کهن نیست. مرد کهن نهایت می‌تواند و حاضر است که عرق بریزد، این تیپ از بحران نیازمند عرق نیست، تشنه خون است.

امروز به جامعه نگاه کنید، به حجاب، به روابط دختر و پسر، به بنیان‌های خانواده که در حال فروپاشی است. اینها دیده نمی‌شود چون ارزش‌های جامعه در حال تغییر است. ارزش‌ها تغییر می‌کند ولی فطرت خدایی ما نه. ما ثابتیم اما ارزش‌های اجتماعی تغییر می‌کند. اگر این تغییر به سمت مبانی فطری باشد که خوب است؛ شکر خدا! اما اگر نه، ما با بحرانی نامرئی طرفیم؛ بحرانی که با واژه‌های روشنفکرانه‌ی زیبا آذین‌بندی شده است و آنچنان زیبا می‌نمایاند که آن را پذیرا می‌شویم. اما بعد از 10 سال، 20 سال، شاید هم 100 ‌سال و شاید چندین قرن رخ بنمایاند. ولی چون ذاتی سرطان‌گونه دارد، روزی قابل رویت می‌شود که دیگر کار از کار گذشته است. آن روز مرد کهن نمی‌تواند با مدیریت جهادی هم حتی، دست به جراحی جامعه بزند. آن روز باید حسین بن علی (ع) به مسلخ کربلا برود تا شاید به جامعه تلنگری وارد شد. آن روز دیگر است، برای کار دیر است، برای عرق ریختن دیر است، برای برنامه‌ریزی دیر است، آن روز فقط خون بهترین‌ خلق‌های خدا، تازه آن هم «شاید» کارساز شود.

حرف در سینه موج می‌زند، ولی زیاده عرضی نیست! عقلای قوم! بیدار شوید... ای خفتگان! زمستان نیست که به خواب رفته‌اید؛ بیدار شوید...

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۳۲
علی

تقابل دو نگاه: چرا حوزه در جا می زند؟

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ب.ظ

استاد عزیز شهید مطهری در کتاب «امدادهای غیبی» به بررسی دلایل پیشرفت و انحطاط جوامع می پردازند و دلایلی را ذکر می کنند. یکی از این دلایل به این شرح است که باید دید اگر کسی در یک رشته مطالعاتی و علمی در آن جامعه، درخواست کتاب و منبع کرد، آخرین کتابهای تالیف و تصنیف شده معرفی می شود و یا کتابهایی که چندین سال و چندین دهه و چندین قرن پیش نوشته شده است؟ به طور مثال، اگر امروز کسی در ایران کتابی در زمینه نظریه سازمان میخواست، اندیشمندان مدیریت، مثلا کتاب دکتر پورعزت را معرفی میکنند یا کتاب دکتر الوانی و دکتر رضائیان را؟ اگر کتاب دکتر الوانی را معرفی کردند، یعنی از حدود 35 سال پیش تا به امروز کسی پیدا نشده که کتابی بهتر از آن تالیف کند، یعنی 35 سال است که علم نظریه سازمان در ایران پیشرفتی نداشته است. اما اگر کتاب دکتر پورعزت و دکتر طاهری، یا مثلا کتاب دکتر مقیمی را معرفی کردند، یعنی این دو کتاب که در سالهای اخیر تالیف شده اند عمق بیشتر و بهتری دارند. و این نشانه پیشرفت جامعه در آن زمینه علمی است.

امروز شما اگر از اندیشمندان حوزوی، کتابی در زمینه علم کلام تقاضا کنید، قطعا کتاب «تجرید الاعتقاد» از خواجه نصیرالدین بزرگوار را به شما معرفی خواهند کرد که برای قرن هفتم هجری است. از نگاه شهید مطهری، این اتفاق اصلا خوشایند نیست، چرا که از هفت قرن قبل تا به امروز کسی پیدا نشده است که کتابی بهتر، جامعتر و متقن تر از آنچه خواجه بزرگوار تالیف کرده اند، بنویسد. و این یعنی که جامعه علمی تشیع یا کسی را پرورش نداده و یا آنکه به قدری سرگرم مسائل دیگر شده است که علوم پایه را به طور کامل فراموش کرده است. علت هر چه باشد نتیجه ای جز رکود بدنه علمی تشیع حداقل در علم کلام ندارند. البته با یک دلیل، نمیتوان حکم کلی صادر کرد و من نمیتوانم فقط با اتکاء به همین دلیل حکم دهم که پس جامعه علمی تشیع لزوما در این 7 قرن در اغماء به سر می برده است.

اما نگاه دیگری هم در حوزه است؛ اینکه «به به، ببینید خواجه عجب آدم بزرگ و اندیشمند دانشمندی بوده است که آنچنان کتابی تالیف کرده که پس از سالها کسی روی دستش بلند نشده است». و متاسفانه باید گفت که این دیدگاه دوم، دیدگاه غالب امروز جوامع علمی ما در حوزه های علمیه است.

باشد که رستگار شویم...
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۴۰
علی

مانع اصلی

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۲ ق.ظ

یا مهدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۶:۱۲
علی

داستان تحول من: قسمت آخر

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۰۵ ق.ظ

مقنعه‌اش کج بود، اخلاق هم نداشت. کاری را که می‌توانست در عرض 15 دقیقه انجام دهد، تقریبا به اندازه یک روز کاری کش داده بود. متصدی دایره دانش‌آموختگان پیام نور قم را می‌گویم. بعد از اعلام نتایج نهایی، و اتمام پروژه دوران کارشناسی، فورا به دنبال انجام امور فارغ‌التحصیلی‌ام رفتم. وقت نبود. روز 15 شهریور زمان ثبت نام بود و من باید تا آن روز همه کارهایم را انجام می‌دادم. امور اداری فارغ‌التحصیلی تقریبا سه روز تمام به طول انجامید.

افرادی که به طور مادرزاد نابینا هستند، هیچوقت لذت دیدن را درک نخواهند کرد. نمی‌دانم آن تیزر آموزشی تلویزیون را دیده‌اید یا نه. همان که پسر بالغی با دیدن عکس هر چیزی، نام آن را از پدرش می‌پرسد، دیگران فکر می‌کنند که او عقب افتاده است تا اینکه در پایان تیزر، همه متوجه می‌شوند که آن پسر برای اولین بار است که می‌تواند ببیند. شاید آن روزها هم من تازه عظمت محبت ستاره را درک می‌کردم. تا قبل از آن همانند همان پسر نابینا بودم.

هر کسی که می‌فهمید در دانشگاه تهران قبول شده‌ام نوع برخوردش با من تغییر می‌کرد. در جمع‌های خانوادگی، زمانی که دهان باز می‌کردم همه سراپا گوش می‌شدند، فامیل‌ها دیگر تفاوتی میان من و مسعود قائل نمی‌شدند. راستش تا آن روز فکر می‌کردم اگر وسط صحبت مسعود نمی‌پرند و سخنان مرا به طور دائم قطع می‌کنند، دلیلش این است که شاید من دارم مزخرف می‌گویم، یا بلد نیستم حرف بزنم. ولی آن روزها تازه متوجه می‌شدم که دلیلش تفاوت دانشگاه‌های ما بوده است. مسعود دانشجوی تهران بود و من دانشجوی پیام نور.

برگردیم به جملات اول همین بخش از داستان؛ مقنعه‌اش کج بود، اخلاق هم نداشت. کاری را که می‌توانست در عرض 15 دقیقه انجام دهد، تقریبا به اندازه یک روز کاری کش داده بود. متصدی دایره دانش‌آموختگان پیام نور قم را می‌گویم. به طور مدام تلفن کنار دستش زنگ می‌خورد و هر بار که گوشی زنگ می‌خورد او حتما جواب می‌داد. حداقل زمان صحبتش هم 2-3 دقیقه بود. اگر هم تلفن زنگ نمی‌خورد، خودش با فردی تماس می‌گرفت و دقایق زیادی را فرد پشت خط صحبت می‌کرد. کار من با آن خانم شاید در حالت حداکثری، 15 دقیقه طول می‌کشید. اما برای همان 15 دقیقه، 5 الی 6 ساعت مرا معطل نگه داشت. در اتاقش صندلی وجود نداشت تا روی آن بنشینم. لحن صدا کردنش هم..«آهای پسر!»؛ انگار که سر شالیز بود!

کارهایم که تمام شد، درخواست یک نامه برای دانشگاه جدید را داشتم. از آنجایی که مدرک موقت را 6 ماه بعد تحویل می‌دادند و مدرک اصلی را هم پس از اتمام خدمت سربازی؛ برای آنکه حین ثبت نام، با مشکلی مواجه نشوم باید نامه‌ای از دانشگاه قبلی با خود همراه می‌کردم. از آن خانم خواستم تا چنین نامه‌ای را آماده کند. از دانشگاهی که در آن قبول شده بودم پرسید:

-برای کدام دانشگاه نامه بزنم؟

-دانشگاه تهران!

-کدام دانشگاه تهران؟

-خود دانشگاه تهران

سرش را بالا آورد، کمی به صورتم نگاه کرد، اسمم را با اینکه شاید 10 بار پرسیده بود، نمی‌دانست. دوباره به صفحه مانیتور برگشت تا اسمم را ببیند. با اسم صدایم کرد:

-آقای حسنی عزیز، خود دانشگاه تهران قبول شدید؟

-بله!

مقنعه‌اش را مرتب کرد؛ سرفه‌ای کرد تا صدایش صاف شود. قبلا روی صندلی ولو شده بود، خودش را جمع و جور کرد و پرسید:

-میتونم بپرسم روزانه هستید یا شبانه؟

-روزانه قبول شدم!

-رتبه‌تون چند شد؟ (با صدایی نازک کرده و کمی با عشوه و ناز البته!)

-40 شدم!

-چه رشته‌ای؟ البته ببخشید که وقتتون رو می‌گیرم!

-خواهش می‌کنم؛ مدیریت دولتی با گرایش اسلامی قبول شدم.

-درود بر شما؛ چه امری داشتید؟

-هیچی خانم؛ درخواست یک نامه برای ثبت نام داشتم.

-الان براتون آماده می‌کنم؛ البته باید ببخشید که اینجا صندلی نداریم و سر پا خسته شدید.

-عیبی نداره، دیگه این نامه رو اگر لطف کنید رفع زحمت می‌کنم.

-نفرمایید، چه زحمتی؟ کار ما خدمت به شماست.

تغییر رفتار این خانم، اولین شوکی بود که به من وارد شد. هنوز باور نمی‌کردم که «برند دانشگاه تهران» چقدر در نگرش آدم‌ها تاثیر خواهد داشت. فکر می‌کردم فقط همان یک شخص باشد، ولی خب همان‌طور که گفتم همه اطرافیانم مشمول این تغییر بودند. نمی‌دانم خوب است یا بد، اما برای من که خوب بود. آن روزها بیشتر دلم هوای ستاره و روحان را می‌کرد، چون این احترامی که بین آشنایان و حتی غریبه‌ها تجربه می‌کردم، همه را مدیون آن دو بودم.

داستان تحول من اینجا به اتمام می‌رسد. البته برای من هنوز تمام نشده است. ولی آنچه را که می‌خواستم در وبلاگ بنویسم نوشتم. از این به بعد شاید روزهایی خاطراتم از ایام دانشگاه را بنویسم ولی ربطی به داستان تحولم ندارد.

من، دانشجوی پیام‌ نور واحد قم، به خواست خدا و کمک‌های ستاره و روحان تبدیل شده بودم به دانشجوی بهترین دانشگاه کشور. نفر دوم ورودی رشته مدیریت دولتی با گرایش اسلامی. و امروز هم در جایی هستم که وقتی به اساتید گفتم علاقه‌ای به ادامه تحصیل در مقطع دکتری ندارم، تقریبا همه اساتیدم معترض بودند. این خاطرات را بعدها شاید روایت کنم.

حرفی نیست دیگر؛ خدا را شکر...!

خدا به ستاره و روحان خیر دهد...!

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۰۵
علی