کیل دراویش
الان یه عده احمقم هستند که تو توییتر دارن هشتگ free_flan رو داغ میکنن.
مثلا فری دراویش!
لیکن مشخص شد که چه وحشیهایی هستند
مجازاتشان کنید
الان یه عده احمقم هستند که تو توییتر دارن هشتگ free_flan رو داغ میکنن.
مثلا فری دراویش!
لیکن مشخص شد که چه وحشیهایی هستند
مجازاتشان کنید
میگن هر وقت که ناگهانی به یاد دوستی قدیمی میفتی حتما آن دوست به یاد تو بوده. سخنی گفته شاید؛ به تو فکر کرده شاید؛ و شایدهای دیگر.
نزدیک ساعت ۳ بامداد ۲۹ بهمن سال ۹۶, بدون هیچ دلیل خاصی یاد جانباز عزیز سالهای دفاع مقدس افتادم؛ همو که در مهریماه دیدمش و با مصاحبهای اوقات خوشی را برایم رقم زد: سرکارخانم دکتر ژانت آسریان.
چقدر بیمعرفتم. همانطور که شاید بیش از یک سال است از نسرین و مهتا و راحله و دیگران خبری ندارم, هر بار که با روحان صحبت میکنم از خانم آسریان هم خبری نگرفتهام.
یادم باشد حتما جویای احوالش بشوم.
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش...
بروبچههای دانشمند به تازگی کشف کردند وقتی اونی که دوستش داری بهت پیام میده هورمون سروتونین تو بدنت ترشح میشه و کلی حالخوب پیدا میکنی.
مدتهاست که دیگه پیام کسی سروتونین خونم رو بالا نمیبره معالاسف.
سروتونینام آرزوست...😃
ملالآور است؛ به جد عرض میکنم که ملالآور است. مطالعه مقالات و کتب مرتبط با مدیریت جهادی بسیار ملالآور است. وقتی بودجههای الکی برای چنین کارهایی در نظر گرفته میشود، دور از انتظار نیست که حتی فلان آقایی که آخر هنرمندیاش تالیف کتابهای تست متعدد باشد هم به طمع اُفتد و کتابی حول مدیریت جهادی بنویسد. محتوای کارش را که میدیدم چیزی جز کپیکاری و سیاه کردن صفحات با مزخرفات نبود.
اجازه بدهید حرف آخر را همین اول کار بگویم. برای بسیاری از افراد، جهاد آن است که قلم را به کناری گذاشته و در راستای اشاعه مدیریت جهادی چیزی ننویسند. باور کنید هم برای آنها بهتر است و هم برای مدیریت جهادی. جایی میخواندم که «بعضیها حرف زدن بلد نیستند؛ و معالاسف حرف نزدن هم بلد نیستند». برای همگان و بالاخص خود این افراد بهتر است که زبان در کام گرفته و سکوت پیشه کنند. در مقام انتشار کتاب و مقاله، چنین باید گفت که این افراد بهتر است قلم و کاغذ و وقت و بودجه مملکت را هدر نداده و بدانند که: «ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...»؛ همان به که این افراد بروند کتاب تستشان را تالیف کنند یا اصلا هیچکاری نکنند. البته خب همه اینها را گفتیم، ولی از واقعیت نباید چشم بپوشیم. چشمپوشی از بودجههای آنچنانی که گاهی برای این سَبک از کارها در نظر گرفته میشود آنچنان سخت است که نتیجهای جز سَبُککاری در پی نخواهد داشت.
پایاننامه مقطع ارشد من در مورد مدیریت جهادی بود؛ موضوع: «عقلانیت مدیریت جهادی». با ادبیات مدیریت جهادی در حد خوبی آشنا هستم. مقالات و کتابهای زیادی را در ارتباط با جهاد و مدیریت جهادی مطالعه کردم و میدانم در این وادی چه خبر است. معالاسف از لحاظ تئوری وضعیت مدیریت جهادی بسیار از مدیریت اسلامی خرابتر و نابهسامانتر است. افراد حتی با مولفههای اولیه مدیریت جهادی هم آشنا نیستند. در بسیاری از مقالات مشاهده میشود که «مدیریت غیر متمرکز» به عنوان یکی از مولفههای اصلی مدیریت جهادی به شماره درمیآید. حالا طنز ماجرا اینجاست که در همین مقالات (یعنی در همه مقالات مدیریت جهادی) این نکته ذکر میشود که مهمترین و بهترین الگوهای مدیریت جهادی را طی هشت سال دفاع مقدس شاهد بودیم. دفاع مقدس از جنس جنگ و مسائل نظامی بود. و هر فردی میداند که در همه جهان، مدیریت در عرصههای نظامی و بهخصوص در شرایط جنگی کاملا متمرکز است. حالا شما ببینید دیگر!؛ در این مقالات از یک سو بیان میشود که بهترین الگوهای مدیریت جهادی در زمان جنگ بوده، و از آن سو در بخش نتایجِ همین به اصطلاح پژوهشها غیر متمرکز بودن مدیریت یکی از مولفههای اصلی مدیریت جهادی است. حالا اصلا متمرکز بودن مدیریت یعنی چه؟ در ادبیات سازمان و مدیریت، اگر قدرت در اختیار چند نفر باشد و فقط آنها اجازه تصمیمگیری داشته باشند، میگوییم سبک مدیریت آنها متمرکز است. اما اگر اجازه تصمیمگیری حتی با نسبتهای غیر مساوی به افراد متفاوت در بخشهای مختلف سازمانی داده شود، میگوییم سبک مدیریت در سازمان غیر متمرکز است. اینکه کدام سبک بهتر است، به متغیرهای گوناگونی بستگی دارد. هیچکس نمیتواند مدعی شود «حتما» یک سبک خاص بهتر است. گاهی باید سازمان به صورت متمرکز اداره شود، و گاهی هم باید غیر متمرکز باشد. مثلا یکی از این متغیرها، سطح بلوغ کارکنان سازمان است. هر چه بلوغ کارکنان سازمان بالاتر باشد، بهتر است که مدیریت با تمرکز کمتری باشد. و اگر کارکنان سازمان هنوز به بلوغ کافی نرسیده باشند، توصیه میشود که سطح تمرکز در سازمان، بسیار بالا باشد. البته بلوغ کارکنان فقط یکی از مولفههای تاثیرگذار است. مولفههای زیادی در این موضوع دخیل هستند. عرصه فعالیت هم یکی دیگر از مولفههاست. مثلا در عرصه نظامی و بالاخص در شرایط جنگی، توجه کمی به سطح بلوغ کارکنان میشود. در این شرایط سطح تمرکز همیشه بالاست. حالا شما ببینید دیگر؛ در بسیاری از مقالات، در همان اوائل بخش پیشینه موضوع یا مثلا مقدمه، گفته میشود که سابقه مدیریت جهادی به هشت سال دفاع مقدس برمیگردد و از آن سو هم نتیجه میگیرند که مدیریت جهادی حتما غیرمتمرکز است. مرغ پخته از این تناقض اگر نخندد جای تعجب است.
یا مثلا در بسیاری از این مقالات اگر به جای عبارت مدیریت جهادی، عبارت مدیریت اسلامی بهکار ببریم هیچ اتفاق خاصی نمیافتد و به ساختار مقاله هیچ آسیبی نمیرسد. خب این چه مقالهایست که اگر عبارت اصلی آن را تغییر دهیم هیچ خللی به آن وارد نمیشود؟ این مقاله اگر نوشته نشود باور کنید بهتر است.
یکی دیگر از مجموعه کرامات دیگری که در این مقالات شاهد هستیم این است که به جز یک سری از توصیههای اخلاقی که از قضا توسط دیگر مکاتب مدیریتی هم رد نمیشوند، چیز خاصی مشاهده نمیکنیم. چند نفر از بزرگان (!) با هم جمع میشوند و یک مقاله در باب مدیریت جهادی به رشته تحریر در میآورند. نتایج این مقاله چیست؟ یک مدیر جهادی باید مودب باشد؛ یک مدیر جهادی باید دروغ نگوید؛ یک مدیر جهادی باید به کارکنان خود احترام بگذارد؛ یک مدیر جهادی نباید خلاف وعده خود عمل کند؛ یک مدیر جهادی... . آخ که دلم غش کرد برای مدیریت جهادی! یک استراحتی به خودتان بدهید بزرگان (!)! از فرط عمقی که به مقاله دادهاید کمرمان شکست. مثلا در مکاتب غیر دینی و الحادی، توصیه میشود که مدیر دروغ بگوید؟ یا مثلا به کارکنان خود فحاشی کند؟ یا حرف بزند و به آن عمل نکند؟ اگر حتی یک سند بیاورید که در فلان مکتب به مدیر توصیه شده که یکی از این رفتارها را مرتکب شود، من اسمم را عوض میکنم. اما اگر من هم در دو مقطع کارشناسی و ارشد، مدیریت خواندهام، باور کنید حتی یک بار هم ندیدم که فلان نظریهپرداز، چنین توصیههایی ارائه دهد. خداییش اگر آن «ایمان به خدا» را از مقالهتان حذف کنیم، چه تفاوتی است میان مقاله شما در باب مدیریت جهادی، با مقالات در باب مدیریتهای مثلا لیبرالی و مارکسیستی؟ چه تفاوتی است؟
کمی به خودتان بیایید بزرگان (!)؛ اگر بلد نیستید، ننویسید. باور کنید جهاد شما در ننوشتن شماست.
از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه
درباره مفهوم واقعیت و تفاوتش با حقیقت سخنها سر دادهاند. اما من از زاویه دیگری میخواهم راز مگویی را در مورد واقعیت با شما درمیان بگذارم.
واقعیت این است که در سن ۲۶ سالگی کسی را ندارم تا به او بگویم: «دوستت دارم».
دیگر مطالب را کنار بگذارید.
ای تف تو شرف مسببان این وضعیت؛ که معالاسف اولینشان خودمم!
راستش از فضا و سبک قصهپردازی رمان "پاییز فصل آخر سال است" خوشم آمد. رمان قشنگی است. البته قطعا اگر دست من بود، نهتنها جایزهی جلالآلاحمد را بهش نمیدادم، بلکه حتی اجازه کاندید شدن و حتی حضور در چنین مسابقهای را هم از نویسنده دریغ میکردم.
از این حرفها که بگذریم، خودم را چیزی میان "شبانه" و "میثاق" تصور میکنم. دوست دارم کمی "روجا" هم قاطیام کنند. بیشتر توضیح نمیدهم. فقط اینکه: لیلای من کجاست تا لیلیام شود؟ البته لیلیِ بومی شده...!
خواستم به یکی از دوستانم که از دستش ناراحتم بگم از این به بعد همیشه با معیارهای خودش باهاش رفتار میکنم، اما دیدم یه خوبیها و محاسنی داره که هیچوقت نمیتونم رعایتشون کنم. فلذا تصمیم گرفتم با معیارهای تعدیلشده خودم باهاش وارد کنش و واکنش بشم.
.
.
.
چقدر سخته رعایت اون حدیثی که میفرماید:"با مردم آنچنان رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار کنند".
قبل از انتخابات و حین بحثهای سیاسی که با دوستان و مخصوصا دوستان حامی جناح راست داشتم زیاد روی این نکته تاکید میکردم که قطعا آقای روحانی، خائن به نظام و انقلاب نیست. البته همزمان با دفاعیه من، ایشان داشتند به سپاه و نظام فحش میدادند و این از عجایب روزگار است. البته ذکر این نکته حتما لازم است که من به هیچوجه طرفدار آقای روحانی نیستم. اما جایی که حس کردم دوستان در حق ایشان بی انصافی میکنند لازم دانستم که مطالبی را عرض کنم. از نکات جالب آن روزگار، یکی هم این بود که بنده از سوی طرفداران همه آقایان مورد لطف قرار گرفته و چند فحشی را به جان میخریدم. البته از حق نگذریم، فحشهای طرفداران آقای روحانی هم کیفی تر بود و هم کمی تر! و این نیز از عجایب روزگار است که همین افراد ادعای آزادی بیان و این قسم خزعبلات داشتند!! خلاصه که دنیای عجیبی است؛ خیلی عجیب!
نکته جالب اما این است که آقای روحانی؛
در مورد گزاره شماره 4 باید عرض کنم که؛ این روزها مدتی است که از واریز قبلی سود سهام عدالت میگذرد، و امروز و فردا باقی مانده سود سهام عدالت را نیز واریز میکنند: به مبلغ 26 هزار تومن! کمی بیشتر یا کمتر!
آنها با این حرکت خودشان، عدالت را میزنند، مردم را از عدالت زده میکنند؛ و اگر بدانیم که عدالت از بنیانهای اسلام و انقلاب است...
بیشتر ادامه ندهم؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
پی نوشت: از احمدی نژاد هم زده شده ایم؛ اما عکسهایی که دیروز از استقبال مردم کرمانشاه از احمدی نژاد منتشر شد، نشان داد که هنوز هم عدالت (حتی در سطح کاریکاتوری آن) چه جایگاهی میان مردم دارد؛ و این بازیهای سطح پایین روحانی و اطرافیان با مبانی انقلاب، چقدر بچه گانه و بی اثر است.
امشب را دمرو نمیخوابم. به پهلو دراز خواهم کشید.
و چقدر این مطالب برای شما مهم است. اما این مهم نیست. مهم آن است که میخواستم بگویم و گفتم. و در پایان جمله قبل نقطه گذاشتم که علامت جمله خبری است و نه تعجبی؛ نخواستم فکر کنید شوخی میکنم.
یک چیز دیگر هم میخواهم بگویم؛ سخت است مراقب باشی تا دیگران نرنجانندت؛ چرا که چوبخطشان پر شده و اگر از دستشان عصبی شوی دیگر تحملشان نمیکنی. باید مراقبشان باشی چون فکر میکنی شاید بتوانی بهشان کمک کنی...
از فردا کمتر از روزمرگیهایم خواهم گفت...
بحث در مورد سازمان از زاویه جامعه شناسی سیاسی بسیار لذت بخش است.
معرفی مبانی خط مشی گذاری از نگاه اسلام هم کار چالش برانگیزی است که تمایل دارم پنجه هایم را با آن امتحان کنم.
اما اینها هیچکدام انگیزه کافی برای دکترا خواندن را در من ایجاد نمیکنند.
فعلا نتها موضوعی که انگیزه لازم را در من می افروزد، فقط بحث در مورد #حکمرانی_عمومی از منظر اسلام و با محوریت نهادی به نام مسجد است.
اما واقعیت این است که چنین موضوعی واقعا وهم انگیز است. بخشی از جامعه سیاسی کشور، سالها تلاش کرده تا مسجدی که قرار بود سنگر باشد، تا مسجدی که قرار بود محور حکمرانی دینی باشد را کاملا سکولار کند و در این مسیر تا حد زیادی هم موفق بوده است.
در این مسیر باید کوشید، باید سخت تلاش کرد. آیا موفق خواهم شد؟
خدا داند و بس!