ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۲۷ مطلب با موضوع «نشریات» ثبت شده است

اولش که بنا شد دانشگاه تاسیس شود، هدف ساخت ایران بود. گفتند دانشگاهی بزنیم، بودجه‌ای خرج کنیم، دانشمندانی پرورش دهیم، بلکه کشور پیشرفت کند. برنامه این بود که مشکلات کشور دیده بشوند، ریشه‌یابی بشوند، نیازسنجی بشوند، بر اساس آن نیازها و آن ریشه‌ها نیرو تربیت بشود؛ این نیرو در پست‌های مورد نیاز مشغول به کار بشود، بر اساس تجریه و تخصص و مهارتی که کسب کرده است طرح بدهد، ایده بدهد، برنامه را اجرا کند، تا سودش در جیب همه مردم برود، ایران بشود آن سان که باید و شاید. هدف این نبود که از جیب مردم هزینه بشود، ساختمانی سر به طاق آسمان بساید، وقت جوان دانشجو و استاد دانشمند گرفته شود، نیرو تربیت بشود، ولی به تنها دردی که نتواند برسد درد مملکت باشد، درمان باشد ولی برای ناکجاآباد. گفتند دانشگاه بسازیم که کشور آباد شود، که آبادانی از دل علم شکوفه بزند.

اما زهی خیال باطل! نیروهای تربیت شده فعلی به سه گونه‌اند؛ گونه اول افرادی هستند با سواد که مشمول فرار مغزها می‌شوند. گاهی بیش از 20 سال نان مملکت را می‌خورند ولی زمان باردهی که می‌شود، بارکش ممالک دیگر می‌شوند. زمانی که بار بودند، دوش این آب و خاک آنان را تحمل می‌کرد ولی گاه بار کشیدن که شد، فرار را بر قرار، ترس را بر شجاعت و شور جوانی را بر غرور ملی ترجیح دادند، رهسپار دیار فرنگ شدند و بار از دوش جوامع دیگر برداشتند. البته انصاف نیست همه را به یک چوب برانیم، بعضی از انواع این گونه نیز برای رفتن محق هستند؛ ایراد کار جای دیگری‌ است. گونه دیگری که با عرض پوزش از شما خواننده فرهیخته متاسفانه اکثریت را تشکیل می‌دهند، مدرک به دستانی هستند بی‌سواد. نگارنده شرم دارد بیش از این کلمات مجازش برای تحریر این سطور را خرج این گونه کند! گونه سوم اما دانشمندانی هستند با معرفت. گاهی سوختند ولی برای ساختن این خانه؛ هدر رفتند شاید، ولی برای پیشرفت این مرز و بوم. این گونه سومی ماندند، با همه سختی‌ها کنار آمدند ولی جنگیدند تا راه را بیابند یا حتی راه را بسازند. سختی کشیدند ولی به هدف رسیدند، شدند شهریاری‌ها، علی‌محمدی‌ها، حاج حسن تهرانی‌ها. بار نبودند، باری از دوش مردم برداشتند و چرخ ارابه میهن را به حرکت درآوردند. اما متاسفانه باید بگوییم که این نوع سوم در اقلیتند. افرادی که هم دانشمندند، هم دلسوز میهن. دیگر دانشمندانی بودند، ولی به حق یا به ناحق رفتند، اکثریت آنانی که ماندند، ماندنشان از روی دلسوزی نبود، بلکه پای رفتن نداشتند و این شد که ما گر چه در بعضی صنایع به لطف شهریاری‌ها و تهرانی مقدم‌ها از سرآمدان جهانیم ولی در سطح زندگی مردم، آن چیزی که مردم باید لمس کنند در زندگی روزمره‌شان حرف زیادی برای گفتن نداریم.

خروجی فوق یعنی دانشگاه فعلی برای هر چیزی که هست، برای پیشرفت وآبادانی این کشور طراحی نشده است. به جیب سوراخی می‌ماند که هر چقدر سکه در آن بریزیم از سوراخش به زمین ریخته و نصیب دزدانی می‌شود که دندان طمع تیز کرده‌اند برای شکار نخبگان فراری! دانشگاه امروزی فقط محل صرف هزینه است نه محلی برای سرمایه گذاری بلند مدت در راه آبادانی زندگی مردم. دانشگاه نیرو می‌گیرد، هزینه می‌کند ولی خروجی‌اش یا توان تحمل بار ندارد و یا وقت به بار نشستن نصیب دیگرانی می‌شود که اندک هزینه‌ای برایش نکرده‌اند.

دانشگاه را درست کنیم، نیرویی تربیت کنیم که به کار این کشور بیاید، قطعا طعم آن را مردم به زودی خواهند چشید... قطعا آینده‌ خوبی برای کشورمان رقم خواهد زد...

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۰
علی

علوم انسانی ننگ نیست...!

سه شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ب.ظ

از زمانی که برتالانفی نظریه سیستم‌ها را ارائه دارد و بولدینگ انواع سیستم‌ها را در نه طبقه دسته‌بندی کرد، تا امروز زمان زیادی می‌گذرد؛ چندین دهه! اما ما که مدعی بیشترین رشد علمی در جهان هستیم، هنوز به درستی متوجه نشده‌ایم که اگر سیستم‌های سطوح بالاتر، نیازمند نظریه‌های دقیق‌تری هستند به همان میزان نیز نظریه‌ پردازان قوی‌تری را طلب می‌کنند. می‌دانیم که سیستم‌های سطح اول، ساده‌ترین سیستم‌ها بوده و برای درک و فهم آنها نیازمند کنکاش بالایی نخواهیم بود. اما امان از روزی که بخواهیم سیستم‌های سطوح هفتم و هشتم را مورد بررسی قرار دهیم که یکی به انسان می‌پردازد و دیگری نقش انسان را در گروه‌ها و نهادهای اجتماعی مورد بررسی قرار می‌دهد. انسانی که به هیچ صراط خاصی مستقیم نیست. در سیستم‌های سطح اول تا پنجم ما با قوانین سر و کار داریم. به طور مثال ما نظریه شیمی نداریم. قوانین شیمی داریم. ما در فیزیک نظریه نداریم؛ البته نه اینکه نداشته باشیم، داریم مثل همان نظریه معروف E=MC2. این رابطه همچنان در سطح یک نظریه هست. حالا کار نداریم چرا هنوز قانون نشده است. ولی نظریه‌ای است که انیشتین ایراد فرموده و هنوز نه اثبات شده و نه رد. اما ویژگی‌ سیستم‌های سطوح یک تا سه که در علومی همانند فیزیک بررسی می‌شوند این است که یک نظریه، یا ثابت می‌شود و در واقع تبدیل به قانون می‌شود و همه آن را می‌پذیرند و یا رد می‌شود و به تاریخ می‌پیوندد. حتی نظریاتی مثل نظریه مذکور که نه رد می‌شوند و نه تایید، مورد استفاده قرار نمی‌گیرند. بلکه در آب نمک خوابانیده می‌شوند تا روزی رد شوند و یا تایید. اما در سطوح هفتم و هشتم که به انسان مربوط می‌شود ما معمولا قانون نداریم. با نظریه‌ها سر و کار داریم . نظریاتی که معمولا نه رد می‌شوند و نه تایید. البته منظور نظریاتی است که اصول صحیح نظریه پردازی را رعایت کرده باشند. چنین نظریاتی همیشه باقی می‌مانند. گاه این نظریات با یکدیگر در تضاد هستند، اما باز هم مورد بی اعتنایی قرار نمی‌گیرند. چرا؟ چون با انسان سر و کار داریم. انسانی که بر خلاف سیستم‌های سطوح پایین، به هیچ صراطی مستقیم نیست. گاه سرما زده می‌شود و گاه گرمازده. گاه قوی‌تر از کوه می‌شود و گاه نازک‌تر از شیشه!

سیستم‌های سطوح اول قوانینی دارند که در هر زمان و هر مکانی صادق‌اند. در هر شرایطی تصدیق می‌شوند و همیشه به یک شکل عمل می‌کنند. در سخت‌ترین مسائل فیزیکی و شیمیایی، ما نهایت با 10، 20 و یا چون شمائید با اندکی تساهل و تسامح با 30 متغیر سر و کار داریم. آن هم چه متغیرهایی؟ متغیرهایی که کاملا مطیع قوانین هستند و قابل پیش‌بینی. اما در سیستم‌های سطح هفتم و هشتم اینگونه‌ نیست. اولا در این سطوح ما قانون نداریم، در نهایت یک سری اصول خواهیم داشت. که البته معمولا هم با نظریاتی سر و کار داریم که گاهی صادق‌اند و گاهی خیر. مخصوصا در سیستم‌های سطح هشتم، برای یک پدیده ساده مثل تورم در اقتصاد، ما گاهی با بیش ار 100 متغیر و عامل موثر سر و کار داریم که از هیچ قانونی تبعیت نمی‌کنند. باری به هر جهت هستند. نمی‌گویم حزب باد هستند ولی انصافا دمدمی مزاج‌اند! هر روز به شکلی و هر دم به گونه‌ای! و این یعنی، نسخه دیروز، امروز دِمده شده و دیگر کارساز نیست. خب این خیلی بد است. یعنی در این سطح از سیستم‌ها اگر نگوییم غیر ممکن است، باید بگوییم که پیش‌بینی امری به شدت صعب و مشکل است.

علم برای چیست؟ علم در یک کلام برای پیش‌بینی است. یعنی بر اساس قوانین حاصل از رخدادهای پیشین بتوانیم حوادث آینده را پیش‌بینی کرده و تغییرات لازم را به عمل بیاوریم. اما قتی به سطوح هفتم و هشتم طبقه بندی بولدینگ می‌رسیم چون با قوانین سر و کار نداریم، و این نظریه‌ها هستند که در این میدان اسب می‌تازانند، دیگر پیش‌بینی امری بس ممتنع است. از این جهت هم هست که در رثای اقتصاد‌دانان گفته شده است که آنها فردا خواهند فهمید که چرا پیش‌بینی‌‌های دیروزشان، امروز به وقوع نپیوسته است. این مشکل از اقتصاددانان که نیست، مشکل از اقتصاد و متغیرهای عجیب و غریب آن است که هر روز ساز خاص همان روز را کوک می‌‌کنند و خب اقتصاددان بیچاره ما هم همه نوع رقصی را بلد نیست تا با ساز همان روز برقصد.

اما این پیچیدگی و عدم ثبات متغیرهای سیستم‌های سطوح هفتم و هشتم، بخشی از مشکل ما در عدم پیش‌بینی آینده است. مشکل دیگر اما آن است که در جهان تا اوایل دهه 90 میلادی و در ایران تا به امروز، علوم انسانی ننگ به شمار می‌رفتند. هر کس به که علوم انسانی می‌پرداخت، گویی از نظر ذهنی مشکل داشت. در واقع فکر می‌کردیم مهندس و دکتر هستند که باهوشند و یک اقتصاددان نیازمند هوش چندانی نیست. یادم هست که در دوران دبیرستان و همزمان با عصر انتخاب رشته، به هر کسی که می‌گفتیم می‌خواهیم به رشته علوم انسانی برویم، به بدترین شکل ممکن از او بازخورد می‌‌گرفتیم. تو گویی که جرم انجام داده‌ایم که می‌خواهیم مثلا به اقتصاد بپردازیم و یا در زمینه جامعه‌شناسی مطالعاتی داشته باشیم. این دروس برای کند ذهنان بود. هوشمندان باید لزوما ریاضی می‌خواندند و مهندسی پیشه می‌کردند.

خب نتیجه آن تفکر، کشور امروزی است. تفکری که معتقد بود اقتصاد علم کند ذهنان است، باید هم نتیجه‌ای جز یک اقتصاد متلاشی شده درو نکند. به قول معروف گندم از گندم بروید، جو ز جو...! خب آن روز یونجه کاشتیم که امروز ارزش پولی چنین نازل برداشت می‌کنیم. بیکاری امروز جوانان باهوش ما ریشه در این دارد که دیروز هر چه تنبل‌ بود را می‌فرستادیم که اقتصاد بخواند. اقتصادی که برای آسان‌ترین پدیده‌هایش باید ده‌ها و صدها متغیر مجهول الهویه را زیر نظر گرفت تا بلکه به جواب صحیح رسید را وانهادیم، و تیزهوشان خود را به سراغ رشته‌هایی فرستادیم که در پیچیده‌ترین مسائلشان نهایت 20 متغیر معلوم الحال را شامل می‌شوند.

خب امروز موشک هوا می‌کنیم ولی نمی‌توانیم نظام اقتصادی بسازیم. به قول معروف از ماست که بر ماست....!

علوم انسانی که ننگ شد، باید شرم بیکاری را جوان متحمل شود...!

 

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۰
علی

اقدام مجاهدانه، فرهنگ تلاشگری، مدیریت جهادی

شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۳۵ ب.ظ

وقتی بحث در رابطه با تلاش و سخت‌کوشی باشد همه یاد مدیریت جهادی می‌افتیم؛ شاید هم برعکس! یعنی وقتی اسم مدیریت جهادی می‌آید همه یاد تلاش و سخت‌کوشی میفتیم. برای رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی، برای داشتن یک کشور مقتدر و قوی، برای ساخت یک تمدن باشکوه و استوار و برای هر چیز خوبی که به ذهن راه می‌یابد نیاز هست که با تمام توان تلاش کنیم و چیزی کم نگذاریم. ولی این، همه مطلب نیست؛ یعنی ساختار جهان بدینگونه نیست که اگر همه عمر را کار کنیم و ثانیه‌ای را هم تلف نکنیم باز هم بتوانیم به بهترین خروجی ممکن برسیم. البته نمی‌خواهم بگویم که تلاش و سخت‌کوشی لازم نیست؛ چرا لازم است ولی کافی نیست. برای ساخت آن تمدن باشکوه، برای برپایی تمدن نوین اسلامی که قلب‌‌ها را تسخیر و مغزها را مجذوب کند تلاش و سخت‌کوشی فقط بخشی از نیاز است. آن بخش دیگر نیت است، مسیر است، چگونگی طی مسیر است. در واقع سخت‌کوشی بخش سخت‌افزاری کار است، بخش نرم‌افزاری بسیار مهم‌تر است. خالق، هستی را اینگونه آفریده است که در برابر  نیت ما و روش ما بدون واکنش نباشد. در واقع هستی با شعور است، عالم روح دارد، جهان معنا را درمی‌یابد. در برابر نیت و اراده خدائی و اراده غیرخدائی یکسان عمل نمی‌کند. و این است راز طبیعت. در همین راستا استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب امدادهای غیبی می‌فرماید: «زندگی انسان اگر مقرون به حق‌جویی و حقیقت خواهی و اخلاص و عمل و کوشش باشد مورد حمایت قرار می‌گیرد و از راه‌هایی که بر ما مجهول است دست غیبی ما را تحت عنایت خود قرار می‌دهد»؛ و نیز همین شهید بزرگوار در کتاب انسان و سرنوشت بیان می‌دارند که:« از منظر مکاتب مادی آن چیزی که در عالم موثر است فقط ماده و قوانین مادی است؛ سلامتی، رزق، مرگ، حیات و دیگر حوادث همه در گروی امور مادی است، لیکن از منظر مکاتب الهی علاوه بر عوامل مادی، عوامل معنوی نیز در امور عالم موثراند و بلکه تاثیرشان به مراتب بیشتر است. هستی همچون یک واحد زنده، پویا، شنوا و بیناست که در برابر حق و حقیقت خواهی و فرد مومن حق خواه و ظلم و جور و ظلم طلبی و فرد ظالم و کافر به یک شکل عمل نمی‌کند. بلکه تمام نیروی عالم هستی پشتیبان آن مومن حق خواه و حق طلب می‌شود و صدها برابر تلاش فرد مومن نتیجه عاید او می‌کند».
بگذارید با هم مروری کوتاه بر چند آیه‌ای از آیات مرتبط با این قضیه داشته باشیم؛
1-وَالذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنینَ (العنکبوت/69): در این آیه خداوند متعال دو بار تاکید می‌کند که اگر کسی در راه رضای خداوند متعال قدم بردارد هدایت الهی شامل حال او می‌شود. آنانی که برای رضای خداوند متعال، در راهی که او گفته است، و البته با ابزاری که او مشروعیت بخشیده است اقدام کنند و تلاش کنند و سخت‌کوشی نمایند. شامل هدایت الهی شده و مسیرهای درست و صحیح به آنان نمایانده خواهد شد. البته جهاد باید کرد. مجاهدانه باید تلاش کرد، رهبر معظم انقلاب در بیاناتی می‌فرمایند که: «هرکس برای خدا کار کند، خدا هم همه‌ی این قدرت عظیم خود را برای او، در جهت او و در خدمت او قرار خواهد داد. فرموده است: «والّذین جاهدوا فینا لنهدیّنهم سبلنا»؛ هدایت هم می‌کند. وقتی شما برای او تلاش کردید، نمی‌گذارد در گمراهی بمانید؛ هدایت هم می‌کند» (بیانات در دیدار نمایندگان مجلس؛ 10/03/78).
2- ....وَلِلَّهِ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ۚ وَکانَ اللَّهُ عَلیمًا حَکیمًا(الفتح/4):  در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آمده است که: «اگر با خدا باشى تمام قواى زمین و آسمان با تو است‏». و البته خداوند علیم و حکیم است، علیم است یعنی به اوضاع و احوال بندگان آگاه است، نیت و مقاصد و اهداف آنان  را می‌داند و حکیم است یعنی آنکه این جهان را بدون هدف نیافریده است. این جهان را هدفی است الهی، پایان تاریخ الهی است. انسان به عنوان گل سرسبد هستی آفریده شده است برای عبادت خداوند و تقرب به او، برای نیل به تمام کمالات ممکن و هر آنکس که در این راه چه در سطح فردی و به خصوص چه در سطح اجتماعی قدم بردارد، چون هدف هستی رسیدن انسان به قرب الهی است و این دنیا آفریده شده تا انسان به کمال برسد، تمام ذرات هستی آن انسان را یاری خواهند کرد. امدادهای غیبی شامل حال او خواهند شد. سیستم هستی به گونه‌ای است که اگر ورودی‌های آن الهی باشد، خروجی‌ها ده‌ها و صدها برابر آن خروجی‌ها خواهد بود. « اگر ما مؤمن باشیم، اگر ما بنده‌ی خدا باشیم، این نیروها در خدمت مؤمنین قرار میگیرند. این همان آرامشی است که انسان پیدا میکند» (بیانات در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان؛ 12/06/94).
3- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم(محمد (ص)/7): در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آمده است که: « وعده‏اى را که خداوند در برابر دفاع از آئینش به مجاهدان‏ داده چیست؟ نخست: مى‏گوید:" شما را یارى مى‏کند" اما از کدام طریق؟ از طریق بسیار، در قلب شما نور ایمان و در روح شما تقوا، در اراده شما قدرت، در فکر شما آرامش مى‏افکند. از سوى دیگر فرشتگان را به یارى شما مى‏فرستد، حوادث را به نفع شما تغییر مسیر مى‏دهد، قلوب مردم را به شما متمایل مى‏کند، سخنانتان را نافذ، فعالیتهایتان را پر ثمر مى‏سازد، آرى یارى خدا جسم و جان و درون و برون را احاطه مى‏کند».
آری! چنین است که اگر برای یاری دین خداوند متعال که شامل است؛ شامل همه چیز است؛ شامل دنیاست با تمام ابعادش و شامل آخرت است با تمام وجوهش؛ اقدام کنیم، مجاهدانه اقدام کنیم، کم نگذاریم، از تمام ظرفیت‌های جسمی و فکری، روحی و ایمانی، فردی و اجتماعی استفاده کنیم آن زمان هم راه‌های صحیح نمایان خواهند شد، هم ثبات قدم پیدا خواهیم کرد، هم تمام هستی به کمک ما خواهد شتافت. در این راه شرط فقط ایمان است و تقوا که فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض‌«)اعراف/96)

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۳۵
علی

پیکره دانش و اقتدار تمدنی

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ

حضرت علی -علیه السلام- می فرمایند که: «العلم سلطان»؛ علم منبع قدرت و تسلط است. اما چه علمی؟ علمی که ریشه‌دار باشد، بومی باشد و با تحریم‌های علمی متوقف نشود. خود علم اگر به مرحله کاربرد نرسد هیچ ارزشی ندارد. علم محض، اگر به عمل منجر نشود حتی از جهل نیز بدتر است؛ که گفت» عالم بی‌‌عمل به چه ماند؟ به زنبور بی عسل! علم باید بومی بشود، ریشه‌دار شده و دارای یک گذشته تاریخی باشد تا بتواند هدایت جامعه را در دست گیرد.

برای تولید علم بومی، ما نیازمند وجود یک پیکره دانش هستیم که متاسفانه الان در کشور وجود ندارد. مثلا من یا شما یا هر فرد دیگری یا به کلی نمی‌توانیم، و یا در بعضی از علوم اسلامی به سختی خواهیم توانست که تاریخچه علم مورد نظر را در ایران در چند دهه و حتی گاهی چند سده اخیر ردگیری و رهگیری کنیم. یکی از دلایل نبود پیکره دانش این است که من و شمای دانشجو برای نگارش پایان نامه‌مان به تنها چیزی که رجوع نمی‌کنیم پایان نامه‌(های) قبلی کار شده در آن حیطه است. هر کسی یک راهی را برای خودش باز میکند که هیچ یک از این راه‌ها هم هیچگاه تکمیل نمی‌شوند.

برای رسیدن به علم بومی نیازمند ایجاد پیکره دانش هستیم و برای ایجاد چنین پیکره ای، یکی از راه های موجود این است که دانشجویان برای کار بر روی هر موضوعی کارهای انجام شده توسط دانشجویان قبلی را حتما نگاه کنند. ببینند چه کسانی چه کاری انجام داده‌اند، به چه نحو و با چه کیفیتی انجام داده‌اند، چه کارهایی باقی مانده است و کشور به چه پژوهش‌هایی نیازمند است. در واقع برای ایجاد یک پیکره دانش بومی نیازمند شرح و تفصیل یا حتی نقد و ابطال کارهای انجام شده قبلی در داخل کشور هستیم. برای نمونه مثالی می‌آورم. آیت‌الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی از فقهای بزرگ شیعه هستند و صاحب کتابی به نام ذخیرة الصالحین. رسم در حوزه‌های علمیه آن است که اگر کتاب خوب و پرمایه‌ای به رشته تحریر درآمد، دیگران کاری را از نو انجام نمی‌دهند، بلکه بر آن کتاب شرح می‌زنند، مفاهیم آن را بسط می‌دهند، مباحث ثقیل آن را توضیح می‌دهند و احیانا اگر نقدی بر کتاب دارند در شرح خود بیان می‌‌کنند. خلاصه آنکه راه کتاب قبلی را ادامه داده، آن را به روز کرده، نواقصش را رفع و تکمیلش می‌کنند. در همین راستا فقیهی بزرگ همچون آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی بر ذخیرة الصالحین شرحی می‌زنند با عنوان وسیلة النجاة. حضرت امام خمینی (ره) در ادامه بر کتاب دوم یعنی وسیلة النجاة شرحی می‌زنند که ماحصل آن کتاب معروف تحریرالوسیله می‌شود. ولی کار به اینجا ختم نشده و دیگرانی نیز بر همین کتاب شرح‌هایی می‌زنند که مفصل‌ترین آن مجموعه 28 جلدی تفصیل الشریعه از آیت‌الله فاصل لنکرانی است. چقدر جالب! یک کتاب با سه شرح، تبدیل شد به 28 جلد کتاب. هر 4 تنی که نام برده شد از بزرگان یکی دو قرن اخیر حوزه‌های علمیه هستند. ولی به جای آنکه اقدام به تالیف یک کتاب مجزا کنند، بر کارهای عمیق و با کیفیت قبلی شرح زدند و آن را بسط دادند. از همین طریق حوزه علمیه به یک دیگ جوشان علمی تبدیل شده است که حداقل در مباحث نظری کمتر کسی را یارای تقابل با آن خواهد بود.

ولی متاسفانه این سنت حسنه و روش پسندیده در دانشگاه‌ها پیگیری نمی‌شود. یعنی آنکه اگر استادی یا دانشجوئی یک کتاب خوب، یک مقاله پربار و یا یک پایان‌نامه عمیق نوشتند، آن کار به احتمال زیاد مابین حجم زیادی از کارهای کم عمق و سطحی گم خواهد شد. کسی آن را جدی نخواهد گرفت و آرای آن کتاب و مقاله و پایان‌نامه، نه نقد علمی و دقیق می‌شوند و نه بسط و شرح داده خواهند شد. و این است که ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم! همچنان در بدیهیات بسیاری از رشته‌ها محتاج ترجمه و گدائی علمی در آستان دانشگاه‌های غربی هستیم.

برای تحقق آن تمدن نوین اسلامی اول نیازمان تولید علم بومی است و برای تولید علم بومی نیز در ابتدا نیازمند مطالعه آثار تولیدی توسط اساتید و دانشجویان خودمان هستیم. آنها را نقد کنیم، بسط و شرح دهیم و نواقصشان را رفع و تکمیل‌شان کنیم. در دانشگاه‌ها این مهم باید به بهترین شکل و با بیشترین تمرکز مورد توجه قرار بگیرد که حداقل در عرصه دانشجویی و در مقطع نگارش پایان‌نامه ارشد و رساله دکتری، دانشجو حتما باید کارهای قبلی مرتبط با موضوع خود را مطالعه کند، نواقصشان را دریابد، حتی نتایج مطالعه خود را به شکل یک مقاله علمی-ترویجی ارائه کند و سپس این اجازه را داشته باشد که در آن راه قدمی بردارد. فکر میکنم این تنها مسیر تولید علم بومی است، و علم بومی نیز از الزامات قطعی تحقق تمدن نوین اسلامی.

البته شاید در ذهن شمای مخاطب این سوال ایجاد شود که خب پس فصل دوم پایان‌نامه‌ها که به ادبیات تحقیق تعلق دارند مگر همین وظیفه را به دوش نمی‌کشند؟ مگر ادبیات مرتبط با موضوع را پوشش نمی‌دهند؟ جواب یک کلمه است: خیر! اولا در فصل دوم متونی بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرند که در خارج از کشور منتشر شده‌اند. با مطالعه متون خارجی نمی‌توان انتظار داشت که پیکره بومی دانش تولید شود. البته نمی‌گویم متون خارجی مطالعه نشود، بلکه می‌گویم اولویت با متون تولید داخل باشد حتی اگر سطح مطالب علمی‌شان نسبت به متون خارجی در درجه پایین‌تری قرار بگیرد. ثانیا آنکه در بسیاری از موارد شاهد هستیم که دانشجو اول فصل چهارم و پنجم را انجام می‌دهد و سپس فقط با نیت افزایش تعداد مراجع و رفرنس اقدام به نگارش فصل دو می‌کند که معمولا هم نه خودش چیزی متوجه می‌شود و نه خواننده. در حالیکه صحیح آنست که سوالاتی که قرار است در فصل چهارم پاسخ داده شوند از دل فصل دوم دربیایند و مطرح شوند. فصل دوم فعلی ما شانی کمتر از شان یک دکور دارد!

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۰
علی

فقر و ایمان

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ

نه، اشتباه نکنیم؛ ایمان با اقتصادِ شکوفا در تضاد نیست. همانگونه که فقر در دنیا لزوما منجر به سعادت اخروی نمی‌شود. و البته فقر اقتصادی هم لزوما به کفر منجر نمی‌شود. حدیث نورانی «کاد الفقر ان یکون کفرا» مستعد بد فهمی است. میتوان فقیر بود و مومن، و هم می‌توان ثروت داشت و در منجلاب کفر غرقه بود. به زندگی مولایمان علی (ع) نگاه بیاندازیم. هم آن روز که مجبور بود برای دیگران کار کند تا لقمه نانی برای بهترین خانواده عالم تهیه کند و هم آن روز که از ثروتمندان مدینه بود و هم آن روز که خلیفه بزرگترین حکومت گیتی بود، در هر سه حالت بهترین روش بندگی را پیشه کرده بود. خداوند هم در مورد حضرت سلیمان نبی (ع) توصیف «نعم العبد» را به کار می‌برد و هم شرمنده کننده صبر را، ایوب (ع) را...!

اما افاضات فوق همه ماجرا نیست. روی دیگر سکه را باید در توصیف خداوند از حکومت انبیاء در قرآن جستجو کرد. قرآن از انبیاء زیادی یاد می‌کند. اما از بین این همه، فقط حکومت سه تن را توصیف می‌کند؛ یوسف (ع)، داود (ع) و سلیمان (ع). و چه جالب آنکه فضای هر سه حکومت اقتصادی است. آنگاه که حکومت یوسف (ع) دم می‌زند، داستان قحطی را روایت می‌کند وتدابیر یوسف (ع) و دیگر قضایا را که منجر به نجات مردم مصر می‌شود. حکومت سلیمان نبی (ع) را با ثروت و قدرت فوق العاده خاطر نشان می‌سازد. و حتی آن زمان که قضاوت داود (ع) را روایت می‌کند، قضاوتی در عرصه اقتصادی را به نمایش می‌گذارد.

دو مقدمه گفتیم؛ اول آنکه اقتصاد و ایمان ملازم یکدیگر نیستند. دوم آنکه خداوند در کتاب خویش فضای اقتصادی حکومت انبیاء را مورد تاکید قرار داده است. یک توضیح دیگر هم بدهم و سپس نتیجه را بیان کنم. در حدیثی که بیان شد، منظور از فقر لزوما فقر اقتصادی نیست. هیچکس هم چنین ادعایی نکرده است. فقر دانش، فقر احساس، فقر فرهنگ، فقر سیاست؛ همه اینها می‌توانند به کفر منجر شوند. برای تفسیر درست این حدیث باید به همه این زوایا توجه کامل داشت.

در واقع آنطور که به نظر می‌رسد، برای «فرد» اگر به مقامات و درجاتی نائل شود، یعنی از نظر بصیرت سیاسی، درک فرهنگی و شناخت و معرفت دینی در سطوح بالایی به سر برد، دیگر اقتصاد تعیین کننده درجه ایمان فرد نیست. اوج تبلور این ادعا را می‌توان در صحرای نینوا و روز عاشورا جستجو کرد. از ثروتمندی چون زهیر بن قین که فردی تاجر بود در میان یاران عزیز زهرا (س) هست تا غلامی چون جون. متغیر ثروت در کربلا کاملا بی اثر است. اما همگی بهترین 72 یار تاریخ، از نظر بصیرت سیاسی، شناخت مبانی دینی، و درک فرهنگی و البته جوانمردی در اوج به سر می‌بردند و در «روز واقعه» یاری رسان بهترین خلق خدا شدند.

اما جامعه را نباید با فرد مقایسه کرد چرا که جامعه هم عباس بن علی (ع) دارد و هم آن سیاه بخت کوفی را که به شوق غنیمت لباس سپاه عبیدالله بن زیاد را به تن کرد. جامعه و حکومت در هم پیچیده‌اند. حکومت بدون جامعه قابل تصور نیست و جامعه بدون حکومت دوامی ندارد. قرآن حکومت انبیاء را در عرصه اقتصادی روایت می‌کند. پس اقتصاد رکن رکین نظام سازی و جامعه سازی است. جامعه بدون اقتصاد قطعا مصداق «کاد الفقر أن یکون کفرا» خواهد بود. البته اقتصاد از منظر اسلام هدف نیست، یک ستون است که جامعه ایمانی بر آن استوار می‌شود. خانه را نمی‌سازند که ستون داشته باشند. اما بدون ستون هم خانه‌ای وجود نخواهد داشت. اقتصاد برای جامعه ایمانی، همانند ستون است برای خانه. هدف مومن و جامعه مومن، اقتصاد که از مظاهر دنیاست نیست، اما بدون اقتصاد اگر چه افراد مومنی خواهیم داشت که اتفاقا این مومنین از مخلصین بوده و مصداق «والسابقون السابقون» خواهند بود، اما قطعا و یقینا بدون اقتصاد جامعه مومن نخواهیم داشت.

پس بر نظام جمهوری اسلامی فرض است که اگر می‌خواهد تمدن نوین اسلامی را بنا نهد، قبل از هر چیز اقتصاد ایران را سر و سامان بدهد. چرا که در غیر این صورت خواهد شد آنچه که نباید...!

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۰۰
علی

مارک لباس و شکل عمل

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ

تنبلی علل مختلفی دارد که «زبان» نیز می‌تواند یکی از علل آن باشد. تنبلی امروزه بلای جان جامعه است. تنبلی در کار، در مطالعه، در درس خواندن و حتی تنبلی در ورزش کردن! در این نوشتار قصد ما ساده‌نگری نیست بلکه ساده‌سازی است. می‌خواهیم یکی از واقعیت‌های چند وجهی جامعه را از زاویه یک وجه آن کنکاش کنیم. لیکن نمی‌خواهیم بگوییم که این یک عامل تنها علت ساخت این واقعیت است. علل، مختلف هستند ولی در یک یادداشت چند صد کلمه‌ای توان بحث حول همه این علل نیست. پس همراهی کنید ما را در بررسی یکی از علل تنبلی در جامعه امروزین ما...!

بروبچههای پست مدرن معتقدند که حقیقت ثابت نیست و شاید هم اصلا حقیقتی نیست! و این یعنی واقعیت با توجه به مکانی و زمانی، می‌‌تواند تغییر ‌کند. راحت‌تر بگویم؛ حقیقت هر چیزی در این عالم با توجه به مکان و زمان و هر آنچه «محیط» شیء را تشکیل می دهد تعریف می‌شود و هر چیزی که صاحب اراده است بر اساس محیط، واقعیت خویش را می سازد. زبان و کلمات در این نگاه بسیار اثر گذارند و به راحتی می‌توانند حقیقت اشیا را تغییر دهند. از این منظر زمانی که کلمه‌ای تکرار می‌شود و یک جریان زبانی به‌ راه می‌افتد این پتانسیل را دارد که واقعیت جامعه را به کلی تغییر دهد. البته الزامی نیست که این کلمه یا واژه زبانی حتما از دهان خارج شود. اگر آن کلمه به صورت تصویر حک شده در بیلبوردهای شهر باشد، و یا در تبلیغات با انواع گوناگون، تکرار شود و یا اگر پشت لباسی که می‌پوشیم حک شده باشد، باز هم اثر خود را خواهد گذاشت.

از سویی دیگر در اذهان ما ایرانی‌ها حداقل به دلیل داستان‌ها و قصه‌هایی که در دوران کودکی شنیده‌ایم و بعضی از فیلم‌هایی که در تلویزیون دیده‌ایم به جز موارد تک و توکی، واژه پادشاه یا ملکه همواره مترادف بوده است با تنبلی، تن آسایی و بی‌تحرکی؛ هم ردیف بوده است با اسیر امیال نفسانی شدن، بی‌تدبیر بودن و بی‌عرضه نمودن. در حافظه تاریخی ما همواره ملکه‌ها و پادشاه‌ها افرادی مایوس کننده بوده‌اند که جز خور و خواب چیزی نمی‌دانستند. افرادی گریزنده از قانون و مقررات، فراری از هر آنچه بوی قرارداد اجتماعی اخلاقی بدهد و گریزان از هر آنچه زیبنده یک شهروند متمدن است.

سخن آنکه بر مبنای اندیشه پست مدرن، آن‌گاه که کلمه‌ای حول وجودی، تکرار شود، بچرخد و با آن عجین شود. آن‌گاه که بار معنایی آن کلمه که خود برگرفته از گذرگاه تاریخی آن است، به طور مستمر در کنار چیزی بنشیند، آن چیز، مفهومی خواهد یافت هم‌تراز با آن کلمه. در واقع معنای کلمه سازنده مفهوم آن وجود خواهد شد. ساده‌تر بگویم، زمانی که شخصی در گذر زمان همواره با کلماتی چون ملکه یا پادشاه مورد خطاب قرار گیرد، رفتاری همانند ملکه یا پادشاه از خود بروز خواهد داد. این روزها شاهد هستیم که جوانان سرشار از تنبلی‌اند. از کار گریزان و در پای تبلت‌ها و لپتاپ‌ها نشستگانند! شاهد هستیم که کار ارزش نیست و از زیر کار فرار کردن، مترادف با زرنگی و توانمندی است. و البته در همین روزها شاهد هستیم که جوانان ما علاقه وافری به خریدن و پوشیدن لباس‌هایی نشان می‌دهند که I’m queen عبارت حک شده بر روی آن است. «من ملکه هستم» یا «من پادشاه هستم» را بگذارید کنار حافظه تاریخی ما از ملکه و پادشاه که در گذر زمان افرادی تنبل بوده‌اند و تن‌پرور. جوان I’m queen می‌پوشد و فکر می‌کند که دیگران باید او را همانند ملکه و یا پادشاه نظاره کنند و این انتظار نوع رفتار دیگران را یا شاید نوع برداشت جوان از رفتار دیگران و یا حتی انتظاری که جوان از رفتار دیگران دارد را شکل می‌دهد. شاید هم دیگران انتظار دارند که جوان واقعا چون پادشاه و ملکه رفتار کند. و این هر 4 گزینه گرچه در بلند مدت می‌توانند اثراتی متفاوت بر رفتار بگذارند ولی اثرشان در کوتاه مدت تقریبا به یک شکل است. و آن ایجاد یک محیطی است که وجود قرار گرفته در این محیط (در اینجا جوان مد نظر است) حتی اگر واقعا هم فکر نکند که ملکه یا پادشاه است رفتاری همانند ملکه و پادشاه می‌خواهد که از خود بروز دهد. و صد البته در حافظه تاریخی ما ملکه و پادشاه افرادی تن‌پرورند که کار را عار و برای طبقات فرودست می‌انگارد و این چنین است که در جامعه ما کار، عار تلقی می‌شود و فرمان راندن یک ارزش و تنبلی مترادف زرنگی تصور می‌شود.

آری این چنین است برادر...خواهر...!

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۰
علی

تئوری وابستگی به مسیر و سن ازدواج

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ب.ظ

تئوری «وابستگی به مسیر» در سطح کلان و ملی بیانگر آن است که هر ملتی وابسته به گذشته خودش است، وابسته به ارزش‌ها و تمدن تاریخی و خاطرات اجتماعی که باعث می‌شود به مسائلی حساس باشد و به مسائل دیگری خیر. این حساسیت به میزان زیادی آینده هر کشوری را تعیین می‌کند. وقتی ملتی به ارزش‌هایی پای‌بند شد، مفروضات اعتقادی خاصی را پذیرفت، و بر این اساس تاریخ و هویت خودش را پایه‌گذاری کرد، دیگر به سختی می‌تواند این مسیر را تغییر دهد و آینده‌ای بسازد که ریشه در گذشته نداشته باشد. بلکه می‌توان به جرات گفت که حتی اگر ملتی به جد قصد تغییر هم داشته باشد، این تغییر بر اساس ضعف‌هایی خواهد بود که در گذشته به آن مبتلا بوده است.‌ خلاصه آنکه آینده هر تمدنی در طول گذشته آن تعریف می‌شود و گذشته مهم‌ترین عاملی است که آینده را شکل خواهد داد. در بحث سن ازدواج و طلاق هم به نظر می‌توان از قدرت تبیین این تئوری بهره‌ها برد.

آمارها می گویند که با افزایش سن ازدواج، آمار طلاق هم به طور غامضی زیاد میشود. اگر از پنجره تئوری وابستگی به مسیر به قضیه بنگریم، می‌توان اینطور تبیین کرد که با افزایش سن ازدواج، نقاط مشترک زوجین کاهش می یابد و در واقع تفاوت مسیر گذشته آنها مانعی است برای تشابه مسیر آینده آنان. وقتی یک آقا پسر یا یک دختر خانم دیرتر پا به دوران متاهلی می‌گذارند، به این معناست که دیرتر آینده خود را با فرد دیگری سهیم خواهند شد، دیرتر خواسته‌های یک فرد دیگر را در صورت‌بندی مسیر پیش‌روی خود وارد خواهند کرد؛ و این یعنی تصویرسازی از آینده بر مبنای ‌خواسته‌های فردی. هر چقدر سن ازدواج بالاتر برود و به عبارتی تصویر پرداخته شده از آینده قوام بیشتری به خود بگیرد، طبیعی‌ است که دست کشیدن از آن و انتخاب یک مسیر دیگر سخت‌تر می‌شود؛ چرا که این تصویر فقط یک «تصویر» نیست بلکه هویت فرد را شکل می‌دهد، پس تاخیر در سن ازدواج یعنی شکل‌گیری هویت یک فرد بر مبنای یک گذشته و مبتنی بر خواسته‌های همان فرد و تنگ‌تر شدن جایگاه همسر در پردازش تصویر آینده زندگی.

 زمانی که آقا پسر، همه سختی‌های دوران درس و دانشگاه و سربازی را به تنهایی به دوش می‌کشد، و پس از آنکه از گل و لای دوران بی‌پولی به در می‌آید و مولفه‌های مادی یک زندگی همانند خانه و اثاثیه و خودرو را تهیه می‌کند و دستش به دهانش می‌رسد و تازه فیلش یاد هندوستان می‌کند و تن به ازدواج می‌دهد، جدا دلیلی نمی‌بیند که بر سر دوراهی‌ها، بین گذشته خود و همسرش، همسر را برگزیند. در واقع او با تحمل سختی‌ها مسیر خود را ساخته است و این مسیر را نمی‌خواهد به راحتی از دست بدهد. همین موارد عینا برای دختر خانم هم وجود دارد. دختر خانمی که استرس هزینه بالای خرید جهیزیه سنگین را به تنهایی به دوش کشیده است، مشکلات افزایش سن و نگاه‌های آلوده را تحمل کرده است، با افزایش سن و به دلیل نیاز عاطفی، خانواده را جایگزین همسر کرده و به وسیله اعضای خانواده خود، نیازهای عاطفی که باید توسط همسر تامین می‌شده را رفع کرده است؛ اگر استقلال مالی به دست آورده است و سطح تحصیلات بالاتری را تجربه کرده است دیگر نمی‌تواند همه این شرایط را به یک‌باره کنار بگذارد و فارغ از مسیر گذشته خویش، آینده‌ای را برای خویش تصویر کند که خواسته مردی است که در گذشته او هیچ سهمی نداشته است.

اگر اسلام اینقدر تاکید بر سن پایین ازدواج دارد، یکی از دلایلش همین وابستگی به مسیر در زندگی شخصی است. اسلام می‌خواهد که زندگی دختر و پسر بیشترین نقاط اشتراک را با هم داشته باشد، چرا که هر چه نقاط اشتراک بیشتر باشد، دل کندن از همسر و از زندگی به معنای دل بریدن از هویت خود فرد است پس بسیار سخت‌تر و نامحتمل‌تر خواهد بود. آنگاه که یک دختر و پسر در سنین پایین با هم ازدواج می‌کنند، گرچه سختی‌های فراوانی دارد، ولی این دو با هم به تحصیل می‌پردازند، با هم استقلال مالی پیدا می‌کنند، با هم خانه و کاشانه خویش را می‌سازند، با هم هویت مشترک خویش را می‌سازند و این «با هم» ها آنچنان زیاد می‌شود که خیانت یکی به دیگری و یا جدایی در واقع به معنای خیانت به هویت خویشتن و جدایی از گذشته خویش است و می‌دانیم این‌ کار چقدر سخت و ناشدنی است.

ازدواج در سن پایین مزایای زیادی دارد که رفع نیازهای مختلف روحی و جنسی و عاطفی یکی از آنهاست. ولی در این نوشته که ماحصل مصاحبه با تعدادی از جوانان عزیز ولی مجرد است قصد داشتیم به این مورد بپردازیم که یکی از مزایای ازدواج در سن پایین، سخت شدن اقدام به بسیاری از معضلات اجتماعی همانند خیانت به همسر و فروپاشی زندگی متاهلی است، چرا که اگر ازدواج در سنین پایین رخ بدهد هر دو مشکلی که ذکر شد در واقع خیانت و فروپاشی هویت خود شخص نیز خواهد بود...

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۷
علی