جمله قصار
واقعیت این است که
همه در زندگی عذابت خواهند داد
فقط باید کسانی را انتخاب کنی که ارزش رنج کشیدن بخاطرشان را داشته باشند!
باب مارلی
واقعیت این است که
همه در زندگی عذابت خواهند داد
فقط باید کسانی را انتخاب کنی که ارزش رنج کشیدن بخاطرشان را داشته باشند!
باب مارلی
داشتم به علت استعفای حجت الاسلام ناطق نوری از معاونت بازرسی بیت رهبری فکر می کردم به یک قاعده جالب رسیدم:
ناطق به عنوان عضو بیت رهبری به نفع یک کاندیدا وارد گود انتخابات شد اما هیچ کس به این واسطه، بیت رهبری یا خود رهبری را به دخالت یا سو گیری در انتخابات متهم نکرد.چرا؟
حال اگر یک معاون دیگر بیت فقط از درب ستاد رئیسی رد می شد یا احیانا یک عکس از او ورئیسی منتشر می شد وی کاندیدای بیت معرفی و اکنون هم کاندیدا ی شکست خورده بیت معرفی می شد.چرا؟
شریعتمداری و دعایی عینا با شرایط مشابه در دو موسسه کیهان و اطلاعات نماینده ولی فقیه هستند اما وقتی شریعتمداری مطلبی می نویسد که خوشایند عده ای نیست فوراً نمایندگی ایشان از سوی رهبری را یاد اوری می کنند و تلاش می کنند حرف شریعتمداری را حرف رهبری معرفی کنند اما جنا ب دعایی بر جنازه یکی از اپوزیسیون نظام که تابوت وی با پرچم شیر وخورشید پوشیده شده است نماز می خواند اما کسی اعتراض نمی کند.چرا؟
ابراهیم رئیسی کمتر از دوسال است از رهبری حکم انتصاب گرفته اند.به همین دلیل عده ای تلاش کردند وی را کاندیدا ی رهبری معرفی کنند و دوگانه حاکمیت-مردم را در انتخابات شکل دهند اما حسن روحانی ۲۰سال از رهبری حکم گرفته است اما کسی او را کاندیدا ی رهبری معرفی نکرد.چرا؟
و........
علت چسیت؟ معتقدم مهمترین دلیل آن قطب بندی نجابت و دریدگی در نگاه به این مساله مشترک است.
منبع: کانال تلگرامی دکتر گنجی
سال سوم دبستان یک خانم معلم بسیار مهربان و دوست داشتنی داشتیم به نام خانم پنام. از میان معلم های دوران دبستانم چهره چند نفری از جلوی چشمانم محو نمی شود؛ یکی از آنها همین خانم پنام مهربان بود. اواسط مهر، روی پله های مدرسه پایشان سر خورد و کمرشان از چند ناحیه آسیب دید. حدود یک ماهی معلم نداشتیم. بعد از آن هم با وجود اینکه دکتر هر گونه حرکتی را برایشان قدغن کرده بود، به مدرسه می آمدند و در نمازخانه مدرسه مشغول تدریس به ما میشدند. به سختی صدایشان را می شنیدیم. ولی با مهربانی تمام سعی می کردند مفاهیم را به ما بیاموزند. مشق هایمان را با دقت وارسی کنند، به سوالاتمان پاسخ دهند.
من آن سالها عادت داشتم دفتر مشقم را به همان شکلی به آخر سال برسانم که اول سال بود. هیچگاه مشق نمی نوشتم. روزی مادرم به مدرسه آمد برای گلایه از من. در واقع از خانم پنام مهربان میخواستند که مرا دعوا کند تا شاید فرجی شده مشقهایم را بنویسم. اما خب پاسخ به یاد ماندنی معلم عزیزمان چقدر شیرین بود. ایشان به مادرم گفته بودند که ما مشق میدهیم تا دانش آموز مطالب تدریس شده را یاد بگیرد. و ادامه دادند که خانم حسنی نگران نباشید، پسر شما کل مطالب را کاملا سر کلاس یاد می گیرد. دیگر پس از آن کسی در خانه با مشق و تکالیف شبانه من کاری نداشت:))) خدایشان حفظ نماید.
اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت بود که مادرم دچار مشکلی شدند و باید حتما مورد عمل جراحی قرار می گرفتند. بسیار نگران بودم. البته عمل، خطری نداشت. ولی خب من بچه بودم و نمیدانستم. هزار جور فکر در مغزم خطور میکرد. بسیار دلگیر و ناراحت از زمین و زمان روزگار می گذراندم. حتی پدرم متوجه حال روحی بد من نشد. تنها کسی که کمکم کرد تا آن شرایط را به صورت بهتری بگذرانم همین خانم پنام مهربان بود. سرکلاس و در حال تدریس، گچ را روی تخته سیاه گذاشتند، رو به من کردند، کمی نگاه بین من و ایشان رد و بدل شد. خواستند به تدریس ادامه بدهند. اما نتوانستند. مرا با خود به بیرون از کلاس بردند و از حالم پرسیدند. زدم زیر گریه. نوازشم کردند و دلداریم دادند. چند روزی پیش متنی در تلگرام خواندم با این مضمون که «آنقدر محو صدایت شدم که حرف هایت را نشنیدم». و این دقیقا شرح احوال من در آن لحظات بود. صدای معلم عزیزم در گوشم هست ولی از حرفهایش هیچ چیز در ذهنم نمانده.
نمی دانم الان کجا هستند و چه کار میکنند.
اما امیدوارم در سایه رحمت خداوند زندگی شاد و آرامی داشته باشند.
باشد که چنین معلم هایی زیاد شوند...
این روزها بحث حسابرسی از دانشگاه آزاد بسیار خبرساز شده است.
با خاطره ای شروع کنم:
"پنجم تیرماه سال ۸۸، در وسط فتنه گری های اصحاب کاخ سبز، ما کنکور داشتیم. حدود ۲۰ دقیقه ای قبل از شروع جلسه، وارد سالن شده و روی صندلی های خود نشستیم. دو نفر سمت چپ و پشتی من با هم دوست بودند. گفتگویی میان آنها رخ داد. یکیشان به دیگری با عتاب گفت چرا در تظاهرات شرکت نمیکنی؟ دیگری پاسخ داد که به من روزانه ۵۰ هزار تومن نمیدن. تو خودت هم نمیدانی چرا داری میری تظاهرات! بهت ۵۰ تومن میدن میری شعار میدی. اولی گفت مگه از ارث بابای توئه؟"
خب! به یک بچه ۱۸ ساله روزانه ۵۰ هزار تومن میدادن. این پول از کجا تامین میشد؟ اسناد بسیاری میگوید از دانشگاه آزاد!
درک باید کرد چرا روزنامه های زنجیره ای کاملا با این حسابرسی مشکل دارند. منبع تامین هزینه فتنه گری هایشان در حال از دست رفتن است:)
از لذت های زندگی میشه به زمانی اشاره کرد که میفهمی یک فرد یا عده ای از افراد دارن بازیت میدن. بعد بشینی باهاشون بازی کنی. اما هر وقت دلت خواست از بازی بیای بیرون. اون لحظه خیلی لذت بخشه:)
قبلا استدلال کرده بودم که شرایط ایران در دولت دوازدهم اصلا شرایط خوبی نخواهد بود. از برجام چیزی باقی نمانده است. تحریم های جدید آمریکا نه آخرین میخ بر تابوت برجام که رسما مراسم چهلم برجام را برگزار کرد. سیاست های مالی و پولی دولت یازدهم که البته بخشی از آن ارثیه دولت های نهم و دهم بود نیز به زودی بحرانهای پولی و مالی بسیاری را برای کشور رقم خواهد زد. بخشی از آرای دولت هم ناشی از وعده های دروغین دولتمردان به اقشار مختلف از جمله کارگران عزیز و سپرده گذاران مغبون موسسه های مالی همانند کاسپین است. این عده عملگراترین بخش رای دولت یازدهم هستند. تعریفم از عملگرا هم البته مهیا بودن برای اعتراضات خیابانی است. این عزیزان فریب وعده های دروغی را خوردند که دقیقا از فردای انتخابات بطلان آنها آشکار شد. از این جهت دولت اصلا در شرایط خوبی قرار ندارد. البته دولت روحانی یک دولت کاملا امنیتی است و میداند بحرانهای امنیتی را چگونه اداره کند. اما خوفناکترین بخش قضیه این موارد نیست. روحانی به وضوح خود را مدیون اصلاح طلبان میداند. خبرها هم حاکی از کوتاه آمدن روحانی در برابر اصلاح طلبان است. اصلاح طلبان هنگام شکست و تلخکامی در مشت خاتمی قرار داشتند. اما تجربه سالهای 76 تا 84 نشان می دهد که این افراد هنگامی که سرمست پیروزی باشند از هیچ اصلی تبعیت نکرده و مستانه نفس کش می طلبند. از گوشه و کنار خبر میرسد که روحانی برای پست حساسی چون وزارت اطلاعات میخواهد آقای انصاری را به مجلس معرفی کند. ترکیب مجلس هم البته به این فرد رای خواهد داد. وقتی این پست به همچین فردی میرسد، با توجه به شرایط منطقه ای باید برای امنیت ایران عزیز نگران بود. راحت تر بگویم. روحانی هویت خود را با جمهوری اسلامی گره خورده می داند. اما بسیاری از اصلاح طلبان و امثال همین جناب انصاری خیر! همین مسائل نشان می دهد که از این به بعد باید هر روز منتظر دعواهای سیاسی باشیم. و البته نه دعوا میان دو جبهه یا دو قوه. دعوا میان یک جبهه سیاسی که دولت را در دست دارد با کلیت حکومت. و این اصلا خبر خوشی برای مردم نخواهد بود. این وسط فرقی نمی کند حکومت پیروز شود یا جبهه اصلاحات؛ گوشت قربانی مردمی خواهند بود که هیچ قدرتی هم ندارند.
دولت دوازدهم ریشه خود را در جریان کارگزاران و اعتدال میداند، افرادی که مدعی برتری نسبت به هر دو جریان سیاسی بزرگ کشور هستند؛ ولی واقعیت این است که همین دولت خود را مدیون یکی از این دو جریان میداند. اما از آن سو، دولت حامیانی از راست سنتی نیز دارد: لاریجانی و ناطق نوری. این دو نفر نیز راضی به از دست دادن سهام خود در دولت سهمیه ای دوازدهم نخواهند شد. ما با دولتی یکپارچه روبرو نخواهیم بود. دولت دوازهم همچنان یک شرکت سهامی است که البته سهم اصلاح طلبان تمامیت خواه در آن نسبت به دولت یازدهم پررنگ تر خواهد بود. دولت دوازدهم هاشمی واقعا معتدل را هم دیگر ندارد. روحانی تنهاست در میان اصولگرایانی که او را قبول ندارند و اصلاح طلبانی که او را دوست نمیدارند. همان سال 92 هم در وبلاگی که دیگر نیست نوشته بودم روحانی یک فرد فراجناحی نیست، او فروجناحی است. همه فقط تحملش میکنند.
در یک کلام، دولت نه یکپارچه است، نه هدف دارد، نه برنامه دارد و نه توانایی عمل به تعهداتش را! باید منتظر بحرانهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی متعدد باشیم.
کمربندها را محکم ببندیم...
در ایران ما معمولا فکر میکنیم که آزادی فقط در ابراز عقیده معنا پیدا می کند. یعنی هر کسی که صرفا به ابراز عقیده از سوی دیگران احترام بگذارد، یعنی فرد آزادگرایی است. احترام به ابراز عقیده از سوی دیگران قطعا از ابعاد تامین آزادی است اما همه ابعاد آزادی به همین جا ختم نمیشود. قبلا به زبان طنز و طعن گفته ام که آزادگرایان ما معمولا تا جایی به آزادی دیگران و بهتر است بگویم به ابراز عقیده از سوی دیگران احترام می گذارند که آن ابراز عقیده را مخالف منافع و ایدئولوژی خود نبینند. بله من آزادم، البته در ابراز عقیده ام نسبت به طعم فلان غذا، یا بیان سلیقه ام نسبت به رنگ لباس و مسائلی از این قبیل. اما قطعا من آزاد نیستم که نظرات سیاسی خودم را بیان کنم. قطعا من آزاد نیستم که به فرد مورد نظر خودم رای بدهم. البته از سوی حکومت آزادم، از سوی آزادی گرایان و عاشقان آزادی، آزاد نیستم. این را در ایام انتخابات به صورت کامل تجربه کردم. گاهی به قدرت پرستی محکوم شدم، گاهی به عدم بصیرت، گاهی به لیبرال بودن، گاهی به مبانی معرفتی غربی و ...!
غرضم از این پست این است که حتی اگر کسی واقعا به ابراز عقیده دیگران احترام بگذارد و معتقد باشد که هر کسی را عقیده ای است مخصوص، که ما باید آن را محترم بشماریم، گر چه بعدی از ابعاد آزادی را محترم داشته است، اما این همه آزادی نیست. آزادی بسیار وسیع تر است. البته در زمانی که حوصله اش باشد استدلال خواهم کرد که آزادی به آن شکل هم که ما میگوییم خیلی اهمیت ندارد. در واقع از نظر من آزادی هدف نیست، وسیله است برای تامین عدالت. اما خب در اینجا نمیخواهم وارد این مبحث شوم. میخواهم ابعاد آزادی را بگویم.
یکی از مباحث فلسفی انسان شناسی، بحث نظر و عمل است؛ اینکه چه رابطه ای با هم دارند. نظر موجب عمل است، یا به واسطه فرایند انتزاع از عمل، نظر ایجاد می شود؟ خب نمیخواهم به این بحث بپردازم. فقط خواستم زاویه دیدم را مشخص کنم. ابعاد آزادی حداقل به دو بخش نظر و عمل تقسیم میشوند. یک فرد زمانی می تواند مدعی پرستش آزادی شود که هم عملا و هم از لحاظ نظری به آزادی دیگران احترام بگذارد. به طور مثال، اگر کسی نظری بگوید و من با توهین جوابش را دهم، یعنی من از لحاظ نظری آزادی او را محترم نداشته ام. اما گاهی من نظر دیگران را محترم میدارم، اما به گونه ای رفتار میکنم که عمل من موجب سلب آزادی دیگران خواهد شد. فرض بفرمایید به شما قولی میدهم؛ قول میدهم که فلان کار را تا فلان زمان انجام دهم، اما انجام ندهم، این یعنی عمل من موجب سلب آزادی از شما میشود. من با عمل خودم موجب شدم شما آنگونه که تمایل دارید عمل نکنید، برنامه شما را بر هم زده ام. خب این هم بُعدی از ابعاد آزادی است که باید محترمش بداریم. از نظر من اتفاقا این جنبه از آزادی، از جنبه نظری بسیار مهمتر است و این بخش است که با روزمرگی ما سر و کار دارد.
اگر مدعی آزادی هستیم، به همه ابعاد آزادی دیگران احترام بگذاریم.
باشد که رستگار شویم...
سال 88 بود که رهبری ندای «این عمار» سر دادند. پس از قضایای حکمیت، سپاه حضرت مولای عشق دو تکه شد. خوارج سر بر آوردند. عرصه بر مولای رمضانیان تنگ آمد. عمار رفته بود، مالک رفته بود، حتی محمد بن ابی بکر هم جام شهادت را نوشیده بود. بزرگان سپاه توسط معاویه به شهادت رسیده بودند. او مانده بود و چاه؛ چاهی که نقش هزاران غمخوار را برای او ایفا می کرد. کسی نبود که حرفهای بلند او را برای مردم عامی ترجمه کند. ندای أین عمار سر داد و فرمود: «و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر». این ندا در طول تاریخ طنین انداز شد. رهبران شیعه یکی پس از دیگری از بی کسی و بی یاری نالیدند و ما شیعیان بعد از شهادت و مرگشان تازه فهمیدیم چه نازنین رهبرانی را از دست دادیم. کلا ما شیعیان بسیار افراد کند ذهنی هستیم. از مولای رمضان تا ارباب عالمین تا حتی شهید مدرس همه از بی کسی و بی یاری نالیده اند. اما حضرت روح الله امت خویش را عاشق بود. او میگفت ما حتی از امت صدر اسلام هم برتریم و تو چه میدانی که این حرف چیست!
اما امروز؛ باز دوباره یکی از رهبران شیعه ندای این عمار سر میدهد، اما مطمئن باشند دشمنان که نخواهیم گذاشت پس از «أین»، «هل من ناصر» تکرار شود.
ما بسیجی ها، و امان از ما بسیجی ها...امان از ما بسیجی ها...
همیشه دیر می فهمیم، دیر عمل میکنیم و البته ادعا داریم از هزار عمار بهتریم. امان از غفلت ما؛ اف بر من و تو اگر تاریخ دوباره «این عمار» بشنود، اف بر من و تو...
رمضان در راه است، دعایمان....نکنید. فقط او را دعا کنید که بیاید، که برسد، که او نور است و ما ظلمت...فقط او را دعا کنید..
اللهم عجل لولیک الفرج
چون به جلوت (و نه خلوت) می روند آن کار دیگر می کنند
در ایران زیبای رو به نابودی ما، هر کسی آن کاری را انجام نمی دهد که مدعی آن است. امثال من که ادعای مذهبی بودن، روزانه خدا را هزاران مرتبه شکر می کنیم که دیگران از درونمان خبر ندارند؛ او واقعا ستار العیوب است. نه برای دین هزینه ای میدهیم، نه از گناهی میگذریم، نه موجبات پیشرفت دین را فراهم میکنیم و نه آنقدر جذابیم که دیگران عاشق دین شوند. البته که این مورد آخری پیشکش؛ همان که دیگران را از دین دلسرد نکنیم، دین را بس است. گفت ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان.
دیگرانی هستند که مدعی عدالتند، اما خوب که بنگری میبینی اصلا و ابدا رفتار عادلانه ای ندارن. عده ای مدعی مطالعه و پژوهش و تحقیق اند و خوب که دقیق شوی میبینی سوادشان بیش از ارزنی نیست. عده ای مدعی عقلانیتند، لیکن در برابر آنها دیوانگان عاقلند! عده دیگری نیز مدعی آزادی هستند. اما میبینی دیکتاتوران این کشورند. از آنها دیکتاتور وجود ندارد. عده ای ادعای اصولگرایی دارند، خوب که نگاه کنی متوجه میشوی اصول انقلاب و خط امام را به درهمی بفروشند. عده دیگری مدعی اصلاحاتند، اما «ألا إنهم هم المفسدون و لکن لایشعرون-بقره/12». بعضی مدعی اعتدالند، اما اعتدال میانگین مشی دیروز و رفتار امروزشان است. روزی افراطی و دیگر روز خدایگان تفریط.
کلا در این کشور هر کسی آن چیزی است که مدعی آن نیست. یا به عبارت اصح و ادق، آن چیزی نیست که مدعی آن است.
ما سعی کنیم آنی باشیم که مدعی آنیم...
باشد که رستگار شویم...
فرد الف: من عاشق قرمه سبزی هستم.
قرد ب: اما من قیمه رو ترجیح میدم.
فرد الف: من به نظر شما احترام میگذارم.
======
فرد الف: من استقلالی هستم.
فرد ب: من از قدیم الایام پرسپولیسی ام.
فرد الف: نظر همه محترمه
======
فرد الف: از نظر من «جدایی نادر از سیمین» از «فروشنده» مفهومی تره.
فرد ب: اما من فکر میکنم معانی نهفته ای در «فروشنده» هست که «جدایی نادر از سیمین» به گرد آنان نیز نخواهد رسید.
فرد الف: هر کسی در ابراز عقیده آزاد است.
======
فرد الف: من به روحانی رای می دهم.
فرد ب: من رئیسی را ترجیح میدهم و به او رای خواهم داد.
فرد الف: بی شعور نادانِ مفت خور...
======
======
اندر باب آزادی خواهان ما؛ تا زمانی که منافعشان و ایدئولوژی شان به خطر نیفتند آزادی را می پرستند اما...
مثل فرد الف نباشیم...