ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

علم جنگی، تمدن وحشی

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ق.ظ

آینده پژوهی شون از دل جنگ در اومده...!

مدیریت استراتژیکشون از دل جنگ در اومده...!

تحقیق در عملیات شون، ایضا؛ از دل جنگ در اومده...!

و احتمالا بسیاری دیگر از علوم شون...!

آمریکایی ها رو عرض میکنم. چقدر وحشی هستن اینا آخه.

سوال اینه، آیا تمدن های دیگر هم، مثل چین، ایران، روم، یونان، مصر و ... از دل جنگ به علوم و دانش می رسیدند؟

وقتی میگیم تمدن غرب نوین، یک تمدن وحشی و خونخواره، دلیلش همینه...!

از منظر تاریخی میشه به شدت روش کار کرد و مطلب نوشت...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۲:۳۵
علی

مفهوم دموکراسی و مشکلات سیاسی کشور ما

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۴ ق.ظ

زمان جنگ رو به دلایل زیادی کنار میگذاریم.

اما بعد از جنگ و تا به امروز، 4 رئیس جمهور داشتیم که اولی و دومی فتنه گر شدند. سومی اهل انحراف از ولایت. و چهارمی هم که خودش قربون خودش بره از الان زده به جدول!

خب مشکل کجاست؟ چرا یک نظام نمیتونه حتی یک رئیس جمهور منطبق با اهداف و چهارچوبهای خودش تربیت بکنه؟ از زوایای مختلفی میشه به این موضوع پرداخت. اما از یک زاویه خاص هم میشه روش بحث کرد که موضوع این پست خواهد بود؛ بحث مفهوم دموکراسی!

در ابتدا از شمای خواننده اجازه میخواهم که حرف آخر را همین اول بزنم؛ مرگ بر دموکراسی، بله درست رویت کردید؛ مرگ بر دموکراسی!

دموکراسی رو با «رای مردم» اشتباه نگیرید. دموکراسی خیلی پیچیده تر از این حرفاست. مبانی فلسفی خاص خودش را دارد.  برای مطالعه عمیق تر در این رابطه باید به کتب مربوطه سر بزنید. مثلا کتاب حکومت فرزانگان کتاب مناسبی است.

اما اینجا یکی از این مبانی رو مورد بررسی قرار میدیم. فکر میکنید بین دو سپاه امام حسین(ع) با 72 نفر یار، و سپاه یزید لعنة الله علیه با 30 هزار نفر، حق در کنار کدام قرار میگیرد؟ خب طبیعی است که از منظر من و شمای بچه شیعه، بلکه بچه سنی، بلکه شمای مسیحی و زرتشتی و یهودی و بلکه کل آزادمردان عالم، حق با امام حسین علیه السلام بود. ولی اگر از زاویه دموکراسی به قضیه نگاه کنیم، حق به طور صد در صد با سپاه یزید خواهد بود. چرا؟ چون از منظر دموکراسی مشروعیت با آن گروه، تفکر و عقیده ای است که طرفداران بیشتر و به اصطلاح رای بیشتری داشته باشد. یزید آن روز رای بیشتری داشت پس محق بود.

از منظر اسلام و فلسفه سیاسی اسلام، مشروعیت فقط از ناحیه خداوند صادر میشود. آن چیزی که در دست مردم است «مقبولیت» است. یعنی اگر تمام عالم به حضرت علی علیه السلام بگویند نه، باز هم مشروعیت برای حضرت امیر (ع) خواهد بود، ولی ایشان دیگر مقبولیت ندارند. پس آن چیزی که در اختیار مردم است مقبولیت است. حق نیست، حکومت است. حکومت از آن کسی است که طرفدار بیشتری داشته باشد. حال ممکن است این فرد مشروع باشد یا خیر. البته سر همین مسئله میشود ساعت ها بحث کرد. فعلا بحث را در همین جا داشته باشید تا بعد.

اما هدف اصلی پست این است که چون واژه «دموکراسی» ( که مرگ بر او باد ) کلیدواژه جریان های سیاسی چپ و راست ایران شده است و مفهوم دموکراسی همچون بتی است که سیاستمداران ما آن را می پرستند و با عنایت به مطالبی که عرض کردم، روسای جمهور چون رای مستقیم از مردم میگیرند، فکر میکنند خبری شده و فکر میکنند قاطر کدخدا اسبه!

بله آنها چون بر اساس اصول دموکراسی می اندیشند، به همین دلیل فکر میکنند مشروعیت شان را مدیون رای مردم هستند. پس چون محق هستند میتوانند جلوی ولی فقیه قد علم کنند. در حالیکه نمی دانند طبق فلسفه سیاسی اسلام، این امضای ولی فقیه است که مشروعیت آنان را اثبات میکند و رای مردم فقط حامل مقبولیت برای آنهاست.

اگر همین نکته را به آنها بفهمانیم قطعا مشکلات عدیده ای که گریبانگیر کشور بودند و هستند، پیش نمی آمدند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۲:۰۴
علی

حسابداری اسلامی

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۶ ق.ظ

خب یکم عجیبه تیتر!

بعضیا حتی رو اینکه ما «مدیریت اسلامی»، «فلسفه اسلامی»، «جامعه شناسی اسلامی»، «اقتصاد اسلامی»، یا «روانشناسی اسلامی» داشته باشیم هم حرف دارن. این علومی که نام بردم بر ارزشها، هستی شناسی و معرفت شناسی های متفاوتی ابتناء دارند. با این وجود خیلی ها معتقدند که همه اینها «علم» هستند و علم هم غربی و شرقی و دینی و غیردینی ندارد.

حالا در این گیرودار من اومدم میگم که «حسابداری اسلامی» هم داریم. این چه معنی خاصی میتونه داشته باشه؟ آیا جن زده شدم؟ آیا شب شام زیاد خوردم؟ اون علوم قبولی ارزش-مبنا هستند، ولی حسابداری که فقط تکنیکه. حسابداری اسلامی دیگه چیه؟ حرفا میزنیا!

خب حداقل بگذارید حرفم رو بزنم، بعد گیر بدید.

اولا فعلا روی این بحث نمیخوایم بکنیم که آیا مثلا اقتصاد اسلامی داریم یا نه. کسانی که معتقدند اقتصاد، اسلامی و غیر اسلامی ندارد، لطفا بقیه پست رو نخوانند. اما آنهایی که معتقدند اقتصاد اسلامی با اقتصادهای دیگر متفاوت است، چند ثانیه ای وقت بگذارند تا شاید مطلب خوبی گفته باشم.

فعلا روی اینکه حسابداری فقط تکنیک هست، یا چیزی بیشتر از تکنیکه بحث نمی کنیم. فرض بر این است که حسابداری چیزی جز تکنیک ثبت رخدادهای مالی نیست.

ولی نکته ای در اینجا مطرحه. اینکه حسابداری بر اصولی ابتناء دارد که اگر این اصول تغییر کنند، آنوقت حسابداری هم تغییر خواهد کرد.

بنده ضمن مطالعاتی که در فقه اقتصاد اسلامی داشتم، متوجه شدم که تعریف سود در اقتصاد اسلامی با تعریف سود در اقتصادهای مرسوم و غربی بسیار متفاوت است. یعنی مواردی هست که در اقتصادهای مرسوم هزینه محسوب میشوند ولی از منظر فقه اقتصاد اسلامی نباید جزء هزینه های تاجر حساب شوند. خب همین یه نکته کلی تفاوت ایجاد میکنه. اگر سود را حاصل تفریق هزینه ها از درآمدها تعریف کنیم؛ آنگاه اگر در تعریف هزینه ها و درآمدها تغییری رخ دهد به ناچار در میزان سود هم تغییراتی حاصل خواهد شد.

همین یه نکته منجر به آن میشود که میزان سود، میزان مالیات فرد، میزان خمسش، میزان زکاتش، میزان درآمدهای دولت از محل مالیات و زکات، جریانات حاصل از خمس و...تغییراتی زیادی بکنند.

ضمن اینکه همین نکته باعث تغییرات زیادی در سیاستها و رفتارهای تجارتی بنگاه نیز میشود. یعنی همین یه نکته اصلا رفتار یک تاجر مسلمان را از رفتار یک تاجر غیرمسلمان در حیطه بازاریابی به طور کلی متمایز میکند.

حالا اگر کسی خواست معروف شود، میتواند روی همین نکته کار کند.

اگر کسی نبود و اگر برای دکترا گرایش مالی و اقتصادی را انتخاب کردم، این موضوع یکی از گزینه های مهم رساله دکترایم خواهد بود.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۶
علی

از منظر اسلام ابزارهای تحقیق و کشف و فهم چهار مورد هستند؛ وحی و شهود و عقل و حس.

یعنی وقتی میخواهیم مطلبی را بررسی کنیم و به صورت اسلامی هم موضوع را انتخاب و هم روش تحقیق را برگزینیم، باید از این 4 ابزار استفاده ببریم.

ولی سوال این است که در طول زمان و در طی تکوین علوم اسلامی(از تفسیر قرآن گرفته تا اقتصاد و مدیریت) هر کدام از این ابزارها در برهه های مختلف چه نقشی را ایفا میکردند؟

مثلا اگر تکوین مدیریت اسلامی را به 4 عصر تقسیم کنیم(حالا شاید هم چند عصر بیشتر یا کمتر) در هر کدام از این اعصار، مثلا وحی به چه میزان نقش داشته است؟ آیا در همه دوره ها نقش وحی به یک میزان بوده است؟ یا گاهی بیشتر و گاهی نیز کمتر؟ 

بقیه ابزارها چطور؟

موضوع جالبیه واسه خودش!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۲
علی

نظام آموزشی و تفکر استراتژیک

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ق.ظ

گفتیم تفکر استراتژیک یعنی دیدن چیزهایی که بقیه نمی بینن، شایدم میبینن ولی درکشون نمیکنن. تفکر استراتژیک یعنی مشاهده واقعیت ها، یعنی فهم دقیق روابط بین اجزاء و نهادها. یعنی محاسبه درست وزن نقش هر بازیگری  در حوادث مختلفی که به وقوع می پیوندند. یعنی اینکه بتونم بعد از دیدن نادیدنی ها، بعد از کشف روابطی که کمتر به چشم میان، فرصت هایی رو برای سود بیشتر و کسب سهم بازار بالاتر درک کنم. یعنی بفهمم نقشه بازی به جز شرایط فعلی، جور دیگری هم میتواند چیده شود.

ولی در این پست میخوام به ارتباط بین نظام آموزشی کشور و ایجاد تفکر استراتژیک  عموم مردم بپردازم.

ببینید نظام آموزشی کشور ما یک نظام ریاضی محور هست. یعنی بچه های ما از اول ابتدایی یاد میگیرن که ریاضی گونه بیاندیشند. البته نقطه ضعف دیگری هم وجود داره، اینکه نخبه های ما معمولا میرن سراغ علوم کاربردی و مهندسی؛ که در واقع اصلا علم نیستند. بلکه کاربرد علم در عرصه زندگی اند. در علوم مهندسی علم تولید نمیشه، بلکه از علم موجود در عرصه های مختلف زندگی استفاده میشه. اما این مطلب، بحث اصلی این پستم نیست.

بحث اصلی در رابطه با سیستم آموزشی و تفکر استراتژیک هست. علم ریاضی که امروزه محور نظام آموزشی ما هست، یک علم خطی است. یعنی ۲×۲ همیشه برابر خواهد بود با ۴. و این نوع علوم دشمن بزرگ تفکر استراتژیک هستند. در تفکر استراتژیک باید بدونیم که گاهی ۲×۲ ممکنه برابر بشه با ۵۰۰۰، گاهی هم منفی ۱۰!

پس برای ایجاد و بهبود تفکر استراتژیک لازم هست که محوریت آموزشی ما از علم ریاضی به علوم دیگری همچون فلسفه، جامعه شناسی و یا تاریخ تحلیلی تغییر پیدا بکنه. البته شاید هم علوم دیگری.

پی نوشت ۱: این مطالب به این معنی نیست که نباید علم ریاضی تدریس شود، بلکه منظور این است که نباید محور باشد.

پی نوشت ۲: بعدها در این مورد که اصلا مدیریت استراتژیک به شکلی که امروز در ایران، و حتی جهان، آموزش داده میشود و بررسی میشود خوب هست یا نه هم مطالبی خواهم نوشت.  علی الحساب فکر میکنیم که خوب است؛ علی الحساب!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۰۱:۴۵
علی

تفکر استراتژیک یعنی چی؟ یعنی دیدن هر چیزی که بقیه نمیتونن ببیننش. به همین راحتی

بگذارید مطلبی رو با شما درمیون بگذارم. معمولا وقتی کشورها به دوره رشد بالای اقتصادی میرسن، درآمد ملی و به تبع اون درآمد متوسط افراد بالا میره، زمانی که کالای زیادی در بازار هست و خب بالتبع قیمت ها میاد پایین؛ خلاصه کنم زمانی که عیش ملت جوره، مردم یواش یواش میرن سراغ کالاهای لوکس. میرن سمت تجملات. زندگی اشرافی رو انتخاب میکنن.

ولی بعد از جنگ، در حالیکه ما همیشه یا رکود داشتیم، یا تورم و یا جفتش رو با هم! یعنی زمانی که نه کالا تو بازار بوده و نه قیمت ها پایین، مردم ما رفتن سمت تجملات. مردم ما دنبال کالای لوکس بودن، لوس بازی درآوردن.

خب این چند تا موضوع شد. یعنی خود همین مطلب که چرا در این شرایط سخت اقتصادی دنبال تجملات رفتیم رو میشه از منظر روانشناسی، جامعه شناسی، جامعه شناسی اقتصاد، جامعه شناسی سیاسی، جامعه شناسی دین، امنیت ملی و .. مورد پژوهش قرار داد. خود همین بحث سالهای زیادی جای کار داره.

روی مطالب بالا کار شده، ولی بازم جای کار هست.

ولی مطلبی که میخوام با شما در میون بگذارم یک مقدار جدیده. تا حالا کسی به این فکر نکرده که خود رکود اقتصادی میتونه یه فرصت فرهنگی باشه.

یعنی چی؟ یعنی اینکه حالا که مردم سختشونه برن سراغ لوکسیات، ما بیایم این نرفتن سمت لوکسیات رو به عنوان فرهنگ بین مردم جا بندازیم. یعنی اگر مردم الان مجبورن ساده زیست کنن، کاری کنیم که این زیست ساده تبدیل به عادت ملت بشه.

البته میدونم تو همین پست چند تا مطلب متناقض رو گفتم. ولی کار بر روی همین مطالب متناقض، فهم اونها و چرایی ایجادشون و چگونگی رفع اونها هست که میتونه از یک تهدید اقتصادی، یک فرصت بزرگ فرهنگی بسازه

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۲:۱۶
علی

فرهنگ، «امر به معروف» و «نهی از منکر»

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ

تازگیا این گزاره لیبرالیسمی «آقا تو چیکار به کار دیگران داری؟ سرت تو کار خودت باشه» یا «هر کسی رو تو قبر خودش میگذارند» و از این دست مطالب زیاد شنیده میشه. البته منظورم از «تازگیا» از سالها، بلکه دهه ها پیش هست. از کجا معلوم؟ شایدم قرن ها پیش....!

اما بحثم چیه. امر به معروف و نهی از منکر، با قیود فقهی خاصی اسلامی میشن. وگرنه هر جا که اسمی از «فرهنگ» میاد نام امر به معروف و نهی از منکر هم می درخشد.

بریم سر اصل مطلب.(تا حالا مگه رو فرعیات حرف میزدیم؟)

اولا ببینیم چه زمانی میشود امر به معروف و نهی از منکر کرد؟ در همین رابطه میشه یه جلد کتاب فقهی نوشت، ولی به صورت خلاصه اینکه، زمانی میتونیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم که طرفمون اون مطلبی که ما میخواهیم ایشون رو بهش امر کنیم، «معروف» بدونه؛ یا اگر میخواهیم ایشون رو از مطلبی نهی کنیم، این عزیز دلمون اون مطلب رو «منکر» بدونه. و این یعنی چی؟

آهان، رسیدیم به یک نقطه مشترک. و این یعنی اینکه اون طرف از نظر «هنجاری» مثل ما فکر کنه. اون چیزی رو که ما هنجار میدونیم، اونم هنجار بدونه. اون چیزی رو هم که «ناهنجار» میدونیم اونم ناهنجار بدونه. یعنی ما و ایشون یک «فرهنگ» مشترک داشته باشیم.

مسئله بعدی اینه که وقتی جامعه ای فرهنگی داشت، افراد اون جامعه به مبانی اون فرهنگ عشق میورزند. یعنی اگر عشق نمی ورزیدند که اصلا فرهنگی ایجاد نمیشد بلکه اصلا جامعه ای نبود. خب حالا وقتی در یک جامعه افرادی به ارزشهایی عشق میورزیدند، اونوقت قطعا با افرادی که میخوان برخلاف هنجار اون جامعه رفتار کنند به مقابله برمی خیزند. همین «برخیزیدن به مقابله با افراد عامل ضدهنجارها» اصل و اساس امر به معروف هست. حالا در هر جامعه ای چه غربی باشه، چه شرقی، چه اینوری، چه اونوری، چه دینی و چه سکولار، هر جایی که «جامعه» موجود باشد، با این ضدهنجارها مقابله میشه و تلاش میشه تا افراد عامل ناهنجاری یا عامل هنجار بشوند و یا...حالا طرد بشن یا کشته بشن یا ...بالاخره نباشن.

پس باید در هر جامعه ای چیزی به اسم امر به معروف و یا نهی از منکر باشه. یعنی اگر نباشه فرهنگی نیست، چون ذات فرهنگ با امر به معروف و نهی از منکر گره خورده. و هر جایی که فرهنگی باشه مقابله با ضد فرهنگ هم هست.

این بحث خودش به خودیه هم جای کار داره، اینکه ببینیم در جوامع غربی(وقتی بحث فرهنگ میشه خوشم نمیاد از واژه لیبرال استفاده کنم) یا جوامع مارکسیستی یا اسلامی و دینی یا هر سبک حکومت دیگری، چجوری با ضدهنجارها مقابله میکردن(چجوری امر به معروف و نهی از منکر میکردن). این یه مطلب.

مطلب دیگه اینکه بازم این موضوع خودش مهر تاییدی هست بر موضوع قبلی که «فرهنگ لیبرال» فقط یک پارادوکس هست و لا غیر...!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۳۵
علی

فرهنگ لیبرال

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ق.ظ

یک تناقض! یک پارادوکس بزرگ! فرهنگ لیبرال!

بازم تنهایی، بازم اتوبوس تهران-قم؛ و باز هم تفکر..!

الان خواستم بگم خیلی متفکرم..

اما از شوخی گذشته، داشتم به این فکر میکردم که عبارت «فرهنگ لیبرال» قطعا از یک پارادوکس درونی رنج میبره. کسانی که با مفهوم فرهنگ، البته به صورت آکادمیک و نه عامیانه، آشنا باشند و البته با مفهوم و مبانی لیبرالیسم هم آشنا باشند درک میکنند چه میخوام بگم.

فرهنگ نوعی تقید فرد در قبال خواسته ها، هنجارها و ارزشهای اجتماعی رو به دنبال خودش میاره.

ولی لیبرالیسم هدفش رد هر گونه تقید در برابر خواسته های نفسانی هست. نتیجه اینکه «فرهنگ لیبرال» یک پارادوکس درونی رو به همراه خودش به ذهن متبادر میکنه.

قصدم در این وبلاگ اینه که ایده هام رو برای تحقیق به صورت کلی بیان کنم. هدفم شرح و تفصیل نیست. نمیخوام مقاله بنویسم. وگرنه میشد بیشتر از این در مورد همین مطلب نوشت. خودش به اندازه یک کتاب حرف داره. ولی ایده ست دیگه. شاید کسی خوند، خوشش اومد و رفت دنبالش.

اینجا، قصد، فقط اشتراک ایده هست؛ و لا غیر!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۸
علی

نقش جوانان در اقتصاد مقاومتی

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ب.ظ

امروز کانال تلگرام حضرت ماه فتوکلیپی رو به اشتراک گذاشت که مضمونش سوالی بود که حضرتشان از ما جوانان پرسیده بودند. سوال این بود:«چگونه جوانان ما میتوانند در اقتصاد مقاومتی نقش داشته باشند؟»

بنده هم به اندازه عقل خودم سعی دارم به این سوال، یک جواب لحظه ای بدهم.

مورد اول اینکه من به عنوان یک جوان، باید مفهوم و پایه هایی که عقلانیت اقتصاد مقاومتی بر آنها ابتناء شده است را بشناسم. یعنی باید ریشه ای و اساسی، مبانی عقلانی این دکترین رو درک کنم. اقتصاد مقاومتی قطعا یک سلسله تاکتیک های زودگذر و اقتضایی نیست. بلکه یک دکترین است. یک راهکار نیست، بلکه یک راه است. راهی که تمام شدنی هم نیست. یعنی ما اگر میخواهیم خوشبختی همیشگی داشته باشیم، یکی از عوامل این خوشبختی و یکی از شرایط این خوشبختی قطعا خوشبختی در عرصه اقتصادی است. خب تز و دکترین رهبر ما اقتصاد مقاومتی است. حالا این اقتصاد مقاومتی یعنی چه؟ چه ویژگی هایی دارد؟ چه شرایطی و عواملی و اسباب و وسایلی دارد؟ مبادی آن کجاست؟ نهایت و غایت القصوای آن چیست؟

اینها همه جواب دارد. من به عنوان یک جوان تحصیل کرده، به عنوان یک خداپرست و میهن دوست، به عنوان یک شیعه، به عنوان یک انقلابی، نباید هاج و واج منتظر بمونم ببینم مبانی عقلانی آن را حضرت ماه کی بیان میکند؟ اینکه هنر نیست، وظیفه هم نیست. من وظیفه دارم اولا خودم را از کلیشه های عقلانیتی دیگر دکترین های اقتصادی برهانم و ثانیا، مبانی عقلی اقتصاد مقاومتی را پیدا کنم. نه تنها این، بلکه آن را برای دیگران هم جا بیاندازم. دلایل عقلایی بودن این دکترین را به دیگران منتقل کنم. شعار دادن تنها کافی نیست.

مورد دوم آنکه آنقدر در علم اقتصاد پیشرفت کنم که هیچکسی نتواند مرا نادیده بگیرد. یعنی جراتش را نداشته باشد. من به عنوان یک جوان بسیجی باید آنقدر قوی بشوم که هر کسی از هر نحله فکری که خواست حرفی بزند حتما به کتاب ها و مقالات من رجوع کند. در این شرایط است که میتوانم برای کشورم مفید باشم. وگرنه جلسات صدمن یک غازی که هیچ خروجی مفیدی ندارد را هر کسی میتواند برگزار کند. پس فرق من به عنوان یک جوان بسیجی با دیگران چیست؟

نکته سوم آنکه وقتی عقلانیت این دکترین را درک کردم و بیان کردم، خودم از همه بیشتر به لوازم و استراتژی ها و تاکتیک هایش پای بند باشم. عالم بی عمل نباشم. حرفی را نزنم که خود نیز بدان عمل نمیکنم.

پس فعلا این سه مورد شد: 1-فهم مبانی عقلی این دکترین و بیان آنها برای دیگران؛ 2-بزرگ شدن و غول شدن در علم اقتصاد و دیگر شاخه های علمی به طوری که کسی نتواند روی حرفم حرف بزند؛ 3-پای بندی عملی به عقلانیت اقتصاد مقاومتی و پیاده کردن لوازم آن در زندگی شخصی.

البته هر کدام از این بخش ها، خود حدیث مفصلی است. قصد بنده در این وبلاگ بیان اجمالی است.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۱
علی