ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۷۰ مطلب با موضوع «ایده ها» ثبت شده است

اندر احواالات رقابت

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ

سالهای 2002 تا 2006 شاید بهترین سالهای فوتبالی بازیکنانی مثل لمپارد و استیون جرارد و تیری هانری بود. قبل و بعدش هم خوب بودند. ولی طی این سالها اوج درخشش این افراد بود. بسیار هم به چشم می آمدند ولی هیچگاه این سه نفر در این سالها، بهترین بازیکن جهان نبودند. چرا که وجود شاعر فوتبال، ابرستاره و جادوگر برزیلی یعنی رونالدینیوی عزیز باعث شد که سه بازیکن فوق الذکر همیشه برای نفر دوم بودن رقابت کنند. این سه نفر تا چند سال بعد هم همیشه با هم رقابت می کردند و کیفیت بازی خود را بهبود می بخشیدند. اما رونالدینیو خیلی زود از دوران اوج فاصله گرفت.

معتقدم کریستیانو رونالدو و لیونل مسی اگر با همدیگر ترکیب هم شوند به گرد پای رونالدینیو هم نخواهند رسید ولی این دو تن سالهاست که در اوج بازی می کنند. به عبارتی رونالدو از سال 2003 تا به امروز هر سال بهتر میشود و مسی نیز از 2005 تا به امروز به کیفیت بازی خود می افزاید. اما چرا این دو تمام نمی شوند؟ چرا جرارد و لمپارد و هانری سالها عالی بودند اما رونالدینیویی که به حق اعجوبه 30 سال اخیر فوتبال جهان است مدت زمان کوتاهی را در اوج قرار داشت. شاید بتوان دلایل زیادی برای این افول برشمرد. اما مهمترین دلیل آن، چیزی نیست جز نبود رقیب. رونالدو و مسی از آغاز پا به رقابتی تمام نشدنی گذاردند. رقابتی که تنه به «رو کم کنی» میزد. اما رونالدینیو آنقدر خوب بود که دیگران حتی به نزدیک شدن به او هم فکر نمی کردند. سال 2004 یا 2005 بود که لمپارد پس از رونالدینیو به عنوان دومین بازیکن برتر دنیا انتخاب شد. واکنش بود ابراز خوشحالی بود چرا که گر چه دوم شده بود اما معتقد بود دوم شدن پس از رونالدینیو افتخاری است که نصیب هر کسی نمی شود. اما امروز اگر مسی دوم شود یا رونالدو دوم شود، از فرط ناراحتی کم مانده که قالب تهی کنند. دوم شدن برای آنها ننگ است پس تلاش میکنند که خود را بکشند تا اول شوند. از این رو است که سالیان درازی است در اوج بازی می کنند.

رقابت عنصر مهم و شرطی اساسی برای پیشرفت است. من به شخصه حس میکنم هنوز استعدادهای زیادی برای شکوفا شدن دارم. اما حقیقت این است که همیشه از دوم بودن لذت برده ام. از سومی بدم می آید به همان میزان که از اولی بدم می آید. در طول دوران ارشد، هیچگاه به اول شدن فکر نکردم. نمیخواسته ام که نفر اول باشم. شاید همین امر مهمترین دلیلی باشد که در جا میزنم.

فکر میکنم نیاز دارم که در دیدگاه هایم تغییراتی حاصل کنم. باید برای اول شدن بجنگم؛ البته نه برای اول شدن؛ صرفا برای بهتر شدن. اما بهتر شدن هدف دقیقی نیست. هدف دقیق اول شدن است آنگاه بهتر هم خواهم شد حتی اگر اول هم نشوم خوب است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۷
علی

برداشتی از قرآن

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۳۴ ب.ظ

أَنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَة أَوْ مَتَاع زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ (رعد/17)؛

(خداوند) از آسمان آبى فرو فرستاد; و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سیلابى جارى شد; سپس سیلاب بر روى خود کفى حمل کرد; (همچنین) و از آنچه (در کوره ها،) براى به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگى، آتش بر آن مى افروزند، کف هایى مانند آن به وجود مى آید ـ خداوند براى، حقّ و باطل چنین مثالى مى زند. سرانجام کف ها به بیرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند [= آب یا فلزّ خالص ]در زمین مى مانَد; خداوند این چنین مثال مى زند!

امروز این آیه عجیب به کار می آید. البته همه نکاتی را که می خواهم ذکر کنم لزوما از همین آیه شریف برداشت نمی کنم. آیه را محور قرار می دهم و سپس مواردی دیگر را نیز در خلال آن عرض خواهم کرد.

اول اینکه، در این آیه، خداوند متعال حق را به مانند جریان آب و یا آب در جریان مثال میزند و باطل را به آن کفی که بر روی جریان آب ظاهر میشود ماننده می کند. نکته بسیار جالبی است. اکثر مفسرین در ذیل این آیه به نکته ای اشاره کرده اند و آن نکته عبارت است از اینکه اگر فردی به جریان آب نگاه بیاندازد، آن چیزی را که در ابتدا مشاهده می کند، کف روی آب است. در لحظه ابتدایی جریان اصیل آب مشاهده نمی شود. کف دیده میشود. قرآن نیز باطل را همانند کف میداند. من و شما به عنوان سوژه، زمانی که به یک آبژه و یک پدیده برمیخوریم، در آن هنگام که یک پدیده اجتماعی یا جریان سیاسی را مورد تفحص قرار میدهیم، آن چیزی را که ابتدائا مشاهده میکنیم همان کف است، همان باطل است. مورد مشاهده ما در لحظات اول به احتمال بسیار بالا باطلی بیش نیست. باید کمی صبر داشت، کمی تامل کرد، با دقت و تعمق بیشتری جریانات را مورد کنکاش قرار داد بلکه جریان جق و آن چیزی که صحیح است و حقیقت دارد فرصت کند خود را برابر چشمان به تماشا بگذارد. همیشه چنین است. جریانات اجتماعی و سیاسی با میزان کم یا زیادی آشفتگی و عدم آرامش همراهند. آن آبی کف ندارد که آرامش دارد. البته منظورم از آرامش قطعا و یقینا همان سکون و بی تحرکی نیست. آب در وسط اقیانوس مگر ساکن است؟ خیر ولی آرامش دارد. در وسط اقیانوس آرام مگر کف دیده میشود؟ خیر! ولی آن جریان آب جریان دارد اما چون آرامش دارد کفی ندارد. جریان های اجتماعی همیشه با اندکی تلاطم و عدم آرامش یا شاید با قدری تسامح بتوان گفت با پیچیدگی همراهند پس کف دارند. اصولا حیات باطل در همین عدم آرامش است.

اینکه حضرت علی (ع) در اکثر موارد بصیرت را با صبر همراه کرده اند به همین نکته بر میگردد. اگر صبر نداشته باشیم و بخواهیم با همان مدارک و مشاهدات اولیه به قضاوت بنشینیم به احتمال زیاد کف را جریان اصلی آب پنداشته و باطل را حق خواهیم انگاشت.

کمی صبر دوستان، کمی صبر!

اما از نگاهی دیگر اگر بخواهیم بحث کنیم باید بگوییم که هر فرد و جریانی که بخواهد آرامش جامعه را بر هم بزند به احتمال بسیار بالا باطل خواهد بود. این یک نکته کلیدی در شناخت اباطیل روزگار است. باطل سعی بر تشویش دارد چون کف در جریان آرام آب مجال ظهور پیدا نمی کند. هر چقدر آب متلاطم تر، میزان کف بیشتر و به همان میزان نیز احتمال رویت حقیقت جریان آب کمتر. در عرصه اجتماعی و سیاسی نیز به همین شکل است. به هر میزان که تلاطم اجتماعی بیشتر باشد، فضا برای تهمت زنی و ذغل کاری فزونی خواهد یافت پس شرایط برای فتنه گری بیشتر خواهد شد. از این رو است که فتنه گر جماعت به شدت تلاش می کند تا جریان آرام جامعه را متلاطم کند، سعی می کند تا ناآرامی و تشویش را با روش های مختلف به جامعه تزریق کند چرا که در جامعه ناآرام کف ها مدت زمان بیشتری میتوانند عمر کنند.

آنکه تهمت میزند، آنکه سعی دارد تا از طریق جنگ روانی آرامش حریف را بر هم بزند، آنکه سعی میکند تا هواداران رقیب را به واکنشی نسنجیده ترغیب کند، آن فرد همان باطل است. آن کسی که از ادبیات منقلی استفاده می کند مصداق باطل است. اما آن کسی که سعی میکند تا جامعه را آرام کند، تلاش می کند تا مردم فرصت یابند از کف گذر کرده و حقیقت جریان آب را مشاهده کنند آن فرد مصداق حق است.

و لا یحمل هذا العلم إلا أهل البصر و الصبر...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۳۴
علی

عقلانیت علیه عقلانیت

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۲۸ ب.ظ

عقلانیت؛ واژه غریبی است! همه دم از آن می‌زنند. به قول شخصیت محبوب من، «فامیل دور» تنها چیزی که در دنیا عادلانه تقسیم شده، همانا عقل است چرا که هیچکس اعتراضی به کمبود عقل خویش ندارد. البته من سعی می‌کنم در شخصیت‌های غیر معصوم ذوب نشوم. فامیل دور عزیز و دوست داشتنی هم از این قاعده مستثنا نیست. پس در او نیز ذوب نخواهم شد و این عبارات دُرّ گو‌نه‌اش را نقد می‌کنم. بسیاری از انسان‌ها هستند در درون با خود نجوا می‌کنند که «من چقدر کم عقلم» و این از نظر نگارنده خاصیت انسان مدرن است. اگر محکوم نشوم که سوسیالیست هستم خواهم گفت بشریت آنچنان مادی‌گرا شده است که حال آدم را بهم می‌زند. البته ایکاش این مادی‌گرایی در ثروت دوستی و ثروت پرستی خلاصه می‌شد. آنگونه حداقل یکی از وجوه آدمی ارضا می‌شد. اما انسان مدرن، در بعد معرفت شناسی نیز مادی است. او روح خود را فروخته است تا بلکه کمی ثروت به دست آورد؛ کسب ثروت در برابر از دست دادن شخصیت آدمی و خط بطلان کشیدن بر فطرت الهی. چه معامله حقیری!

عقلانیت یعنی تجمیع عقل نظری و عقل عملی و یا به قول شهید مطهری جمع جهان بینی و ایدئولوژی. عقلانیت یعنی ببینم جهان چیست و چگونه کار می‌کند و سپس طرح ریزی برای کسب نهایت منفعت. عقلانیت یعنی جمع توصیف و هنجار. توصیف به چیستی می‌پردازد و هنجار به چگونگی. جهان چیست و عمل چگونه باید باشد. آدم عاقل یعنی کسی که قوانین بازی را درست درک کند و رفتار درست را به شکل درست انجام دهد. جامعه عاقل نیز یه همین طریق تعریف می‌شود.

اما امان از آن روزی چون امروز بشریت که در توهم فهم درست کارکرد هستی است و بر اساس همین همین توهم رفتار درست را نیز متوهمانه پی می‌ریزد. آنگاه که جامعه احمق شد و مادی‌گرایانه توصیف کرد و مادی گرایانه نسخه نوشت، انسان‌های به حقیقت عاقل، دیوانه انگاشته می‌شوند و این درد دنیای مدرن است. جامعه امروز آنچنان پی ریزی شده است که «جستجوی نفع شخصی» به هر نحو ممکن عاقلانه است و نشان از عقلانیت باطنی دارد. اما آیا پروردگار عالم نیز این نهاد هستی را اینگونه خلق کرده است؟ چرا بشر به این سمت قدم برداشت؟ نمی‌دانم! اما می‌‌دانم که بشریت امروز عاقل نیست، مجمع دیوانگانی است که عاقلان را دیوانه خطاب می‌کنند. در واقع هنر مدرنیته شاید این بود که جای حماقت و عقلانیت را عوض کرد. احمق‌ها عاقل شدند و عاقل‌ها احمق. و این چنین است که اسلام گرایان با برچسبِ نچسب «رمانتیسم» به همگان معرفی شدند. البته این «انقلاب ما انفجار نور بود» و پرده سیاه شب را شکافت تا چشمان بسته شده بشریت را به حقیقت روشن کند؛ دستی ز غیب آمد و پرده جهل را شکافت. اما دشمنان عقلانیت بیکار ننشستند و با خلق جایگزین‌های انحرافی سعی داشتند تا ذهن رو هوشیاری بشر را دوباره به قعر ظلمات و تاریکی بفرستند. اما چون « مردم از مردم زمان رسول الله (ص) هم بهترند» بیکار ننشسته و عاقلانی را به جنگ خصم فرستادند تا هیمنه اهریمنان را در هم شکسته و طرح نویی را که خمینی (ره) درانداخته بود روحی دوباره ببخشایند. این انقلاب دوباره که البته خارج از مرزهای میهن در حال وقوع است باید انقلاب «عقلانیت علیه عقلانیت» نام نهاد. آری عقلانیت الهی علیه عقلانیت مدرن که نه در بخش نظری پاسخگوی نیاز انسان بود و نه در بخش عملی توانست مدعاهای خویش را محقق کند شوریده است. خناسان قصد جانش را کردند ولی سردارهای امروز که سرهنگ‌های دیروز بودند از حقوق بشریت دفاع کردند و نگذاشتند مسیر عقلانیت الهی مسدود شود. آری باید شورید، باید همگان را شورانید؛ باید ذات بی ذات عقلانیت مدرن را عریان کرد تا همگان درونِ پر از تهی آن را نظاره کنند. باید بشریت را علیه انسان مدرن به حرکت درآورد تا به زودی شاهد آن یگانه حادثه تاریخ باشیم که در امتداد عقلانیت سرخ حسینی به وقوع پیوسته و عقلانیت سبز را به عرصه گیتی بازآورد.

آری امروز جنگ است؛ جنگ عقلانیت علیه عقلانیت! و مطمئن باشیم که در این نبرد ما پیروزیم.

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۲۸
علی

عوام یا احمق؟

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۰ ق.ظ

در مورد اینکه عوام و خواص جامعه چه کسانی هستند بحث های زیادی شده است. در این بین اما، من نظر رهبر معظم انقلاب را میپسندم. ایشان خواص جامعه را نه با لباس و شغل و ثروت و مدرک، و حتی نه با قدرت تحلیل و تشخیص، بلکه با تمایل به تشخیص و تحلیل جریانات تعریف میکنند. از نظر ایشان آن کسی مشمول خواص است که در حوادث مختلف سعی میکند تا تشخیص دهد و بر اساس تشخیصش عمل کند. حال ممکن است این تشخیص درست باشد یا نباشد. البته نه اینکه صحت یا عدم صحت تشخیص مطرح نیست. اما در وهله اول خود تمایل به تشخیص است که اهمیت دارد؛ اینکه فرد بخواهد تشخیص بدهد از همه چیز مهمتر است. اهم آن است که فرد منتظر حرف دیگران نماند. در مراحل بعدی، با فزونی مطالعه و انباشت تجربه و صد البته با خلوص، میتوان قدرت تشخیص و تحلیل را افزایش داد. اما کسی که تمایلی به تشخیص دادن نداشته باشد، عمری هم که بخواند توفیری در حالش نمیکند. او فقط مطیع بهتری خواهد بود! 

البته عوام بودن خوب نیست، اما بدترین حالت ممکن هم نیست. بدترین حالت ممکن آن است که فرد احمق باشد، یعنی هم بازی بخورد و مطیع باشد و هم فکر کند که مشمول خواص است و اهل تشخیص است.

مصداق زیاد دارد؛ مصداقی بحث نمیکنم!

باشد که رستگار شویم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۲۰
علی

آزادی خوب است؛ آزادی نمییخواهیم

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۷ ق.ظ

الان تو خوابگاه و با یک تبلت جدا حسش نیست بحثی با این سطح از دوز فلسفی را باز کنم.

لیکن اینو بدونیم که گر چه آزادی خوب است، و خوب چیزی است. اما واقعیت این است که قاطبه مردم آزادی را دوست ندارند. در حرف عاشق آزادی اند اما در اعماق وجود همیشه دنبال فردی و چیزی هستند که به آنها راه نشان بدهد. و این نشات از آن دارد که "تفکر سخت ترین کار ممکن است".

باشد که رستگار شویم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۷
علی

مهدویت آمریکایی

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۴ ب.ظ

شهید آوینی، سید شهیدان اهل قلم جایی فرمود که آخرین مبارزه ما نه با آمریکا که با اسلام آمریکایی است. که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپاتر است.

اوج اسلام در مهدویت است و به قول عزیزی دین بخشی از مهدویت است و نه مهدویت بخشی از دین.

خلاصه آنکه شاید بتوان امروز گفت آخرین مبارزه ما با مهدویت آمریکایی است که از اسلام آمریکایی خطرناکتر است.

 

احمدی نژاد در انتخابات ثبت نام کرد...

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۴
علی

بحران‌های عرقی و خونی

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ب.ظ

بحران را انباشت مسئله تعریف کرده‌اند. یعنی روز اول یک مسئله داریم، حلش نمی‌کنیم. روز دوم به مسئله دوم برمی‌خوریم، باز هم دست روی دست ‌می‌گذاریم و حلش نمی‌کنیم. همینطور روز سوم، روز چهارم، سال چندم... . و طی روزها و ماه‌ها و سال‌ها مسائل ایجاد می‌شوند ولی حل نمی‌شوند، باقی می‌مانند و چنین می‌شود که بحران ایجاد می‌شود. ناگاه به خود می‌آییم و با کوهی از مسائل گوناگون مواجه می‌شویم که حتی فکر کردن به این حجم از مسائل ذهن را خسته می‌کند؛ حل کردنش که کار مرد کهن است؛ مردی از تبارِ «آنچه نداریم».

اما باید گفت که این یک نگاه حداقلی به بحران است. بحران به همین سادگی‌ها (!) هم نیست. یعنی گاهی بحران از دست مرد کهن نیز خارج می‌شود. بحرانی که راجع به آن صحبت کردیم قابل رویت بود؛ مثل بحران آب، مثل بحران بانکی، مثل بحران هزینه‌های جاری دولت، مثل بحران ساختمان‌های ناامنی که توسط زلزله، آتش و ده‌ها عامل دیگر با تهدید روبرو هستند، مثل بحران جمعیت، مثل بحران پیری... . اما گاهی بحران قابل دیدن نیست، رویت نمی‌شود. این تیپ از بحران‌ها به آرامی حرکت می‌کنند، ولی ریشه‌ای هستند. شاید که نه، باید گفت مردم این شکل از بحران‌ها را حتی به آغوش می‌کشند! حرفم را بزنم، این بحران‌ها از جنس فرهنگ هستند، همان بحرانی که ما به خاطرش دو ماه مشکی می‌پوشیم و عزا می‌گیریم. این بحران‌ها در لحظه شروع شاید کمی غمگین باشند اما آفرینندگان این سبک از بحران‌ها بسیار راحت توجهات را به سوی دیگری سوق می‌دهند تا بالاخره روزی که خون اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا به زمین بریزد و پردههای غفلت را از چشم‌ مردمان جامعه کنار بزند. آری حل این بحران‌ها کار مرد کهن نیست. مرد کهن نهایت می‌تواند و حاضر است که عرق بریزد، این تیپ از بحران نیازمند عرق نیست، تشنه خون است.

امروز به جامعه نگاه کنید، به حجاب، به روابط دختر و پسر، به بنیان‌های خانواده که در حال فروپاشی است. اینها دیده نمی‌شود چون ارزش‌های جامعه در حال تغییر است. ارزش‌ها تغییر می‌کند ولی فطرت خدایی ما نه. ما ثابتیم اما ارزش‌های اجتماعی تغییر می‌کند. اگر این تغییر به سمت مبانی فطری باشد که خوب است؛ شکر خدا! اما اگر نه، ما با بحرانی نامرئی طرفیم؛ بحرانی که با واژه‌های روشنفکرانه‌ی زیبا آذین‌بندی شده است و آنچنان زیبا می‌نمایاند که آن را پذیرا می‌شویم. اما بعد از 10 سال، 20 سال، شاید هم 100 ‌سال و شاید چندین قرن رخ بنمایاند. ولی چون ذاتی سرطان‌گونه دارد، روزی قابل رویت می‌شود که دیگر کار از کار گذشته است. آن روز مرد کهن نمی‌تواند با مدیریت جهادی هم حتی، دست به جراحی جامعه بزند. آن روز باید حسین بن علی (ع) به مسلخ کربلا برود تا شاید به جامعه تلنگری وارد شد. آن روز دیگر است، برای کار دیر است، برای عرق ریختن دیر است، برای برنامه‌ریزی دیر است، آن روز فقط خون بهترین‌ خلق‌های خدا، تازه آن هم «شاید» کارساز شود.

حرف در سینه موج می‌زند، ولی زیاده عرضی نیست! عقلای قوم! بیدار شوید... ای خفتگان! زمستان نیست که به خواب رفته‌اید؛ بیدار شوید...

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۳۲
علی

مانع اصلی

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۲ ق.ظ

یا مهدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۶:۱۲
علی

پروفسور در تقابل با فرمانده محبوب من

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۶ ب.ظ

قبل از انقلاب برای طی دوران خدمت سربازی اعزام شد. تو پادگان بهش گفته بودند که بدنت ضعیف تر از آن است که بتوانی کار نظامی انجام دهی؛ اگر مهارت خاصی داری بگو تا به وظیفه ای مشغولت داریم، اگر نه که زحمت تمیز کردن توالت های پادگان با تو! خوشبختانه فرمانده محبوب من رانندگی بلد بود و شد راننده فرمان گردان!

انقلاب شد...جنگ شد، روز دوم جنگ به عنوان خبرنگار به منطقه اعزام شد تا صحنه دلیری های رزمندگان اسلام را ثبت کند. اما... اما تبدیل شد به یک قهرمان ابدی.

قبل از جنگ به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی، برای آنکه بتواند خبرهای شهر تهران را به بهترین شکل پوشش دهد، در هر منطقه ای از تهران، در هر خیابان و هر کوچه ای، اگر آشنایی داشت، یا اگر کسی را پیدا می کرد که ظاهرا حزب اللهی بود، شماره تلفن منزل و دفتر کار را به او می داد و درخواست می کرد تا اگر در آن محله خبری شد فورا او را مطلع سازند. در مدت کوتاهی توانست یک سیستم اطلاعاتی ساده اما قوی در تهران ایجاد کند. با همین پشتوانه بود که گاهی به سیستم اطلاعات سپاه که هنوز تشکیل هم نشده بود، کمک میکرد. آموزش نظامی ندیده بود، به صورت اولی آموزش اطلاعاتی هم ندیده بود.

جنگ شد و برای ثبت لحظات حساس به اهواز اعزام شد. محسن رضایی که آن روزها مسئول واحد اطلاعات سپاه پاسداران بود، او را دید. نیرویی نداشت پس به همین دلیل مجبور شد به یک جوان لاغر اندام ضعیف البنیه اعتماد کرده و حداقل برای چند روزی او را به عنوان مسئول واحد اطلاعات عملیات جبهه جنوب منصوب کند. این نصب همانا و ایجاد یک سیستم اطلاعاتی قوی در حدود 3 ماه برای رصد مواضع دشمن و البته ایجاد یک سیستم اطلاعاتی منسجم که بتواند با سیستم اطلاعاتی عراق که توسط ماهواره های جاسوسی آمریکا و شوروی، و صد البته نفوذی های منافقین پشتیبانی میشد در کمتر از یک سال همانا.

شهید غلامحسین افشردی با اسم مستعار حسن باقری را می گویم؛ فرمانده محبوب من!

خودش که آموزش ندیده بود، بماند؛ حتی نیرو هم نداشت. اوایل حتی باید تفاوت سلاح های نظامی را به نیروهایش آموزش می داد تا بدانند که چه چیزی را مشاهده می کنند. گاهی میشد نیروهایش گزارش می دادند که «توپخانه دشمن به خط مقدم منتقل شده است. ما توپهای دشمن را میبینیم». آنها را صدا می کرد و بعد از آنکه عکس سلاح های سنگین مختلف را نشانشان میداد متوجه می شد که منظور آن فرد «ضد هوایی»هایی بوده است که عراق برای مقابله با هواپیماهای ایرانی به آنجا آورده است.

خلاصه وضع اینگونه بود. خودش بلد نبود، نیروهایش هم که «ز غوغای جهان فارغ». اما پا پس نکشید، سیستم اطلاعاتی مقتدری ایجاد کرد که از دل آن عملیاتهای «ثامن الائمه» که منجر به شکست حصر آبادان شد، «طریق القدس» که آزادساری بستان را در پی داشت، «فتح المبین» که تثبیت پیروزی های قبلی بود و البته مقدمه ای بر «الی بیت المقدس» که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، بیرون آمد.

در همان زمان پروفسور الوانی، پدر علم مدیریت ایران نیز داشتند کتاب «مدیریت عمومی» خود را تالیف می کردند. به نظر شما این استاد مدیریت می توانست یک سیستم اطلاعاتی مقتدر را سازماندهی کند؟ می توانست نیروهای صفر کیلومتر را در دل دشمن با همدیگر هماهنگ کند؟ می توانست...

بگذریم وقت خودم و شما را تلف نکنم.

تازه او که پدر مدیریت ایران است؛ مابقی را خودتان تصور بفرمایید.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۶
علی

او دشمن را بازی داد

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ب.ظ

هر سال، دم‌دمای ایام عزای ارباب که می‌شود، عده‌ای که معمولا هم قصد زدن انقلاب عزیز ما را دارند، ناگاه فیل‌شان یاد هندوستان کرده و در مورد این روشن‌تر از روز به مباحثه می‌پردازند که آیا ارباب ما حسین بن علی (ع) به دنبال حکومت بود یا خیر. آیا حضرت ارباب قیام کردند یا فرار؟ در طلب حکومت بودند و یا در تمنای حفظ جان از گزند اشرار؟

از این بگذریم که دلیل این سوالات، مسئله‌ای تاریخی است و یا آنکه قصد دارند آن مفهومِ ناموزون از اسلام سیاسی که در ذهن‌های الکن خودشان است را بزنند، و یا آنکه می‌خواهند هیزم در تنور تز منحط جدایی دین از سیاست بدمند. هر نیتی دارند خدایشان هدایت کناد! و اگر قابل هدایت نیستند نابود کناد!!

اما می‌خواهم در وسع یادداشتی کوتاه، پاسخی در سطح سواد خودم بدهم. حال شمای خواننده می‌توانی ذهنت را مشغول این موضوع کنی که از اساس آیا راقم این سطور قابلیت بحث حول این موضوع را دارد یا خیر. تا شما در ذهن مبارکتان پاسخ این سوال را دریابید، حقیر چند خطی مطالبی را نوشته و نکاتی را یادآور شوم. باشد که رستگار شویم!!

نکته اول آنکه حضرت ارباب فرمودند که همچو منی با همچو یزیدی نمی‌تواند بیعت کند.خب آدم که نمی‌تواند در اجتماع باشد، با مردم دیگر زندگی کند، حقوق اجتماعی و تکالیف اجتماعی داشته باشد، اما زیر بیرق یک حکومت نباشد. در بیعت یک حاکم نباشد. نکته آن است که یا باید امام باشی یا ماموم. یا باید حاکم باشی و یا محکوم. نمی‌شود شهروند باشی، در اجتماع باشی ولی در بیعت یک حاکم عادل یا فاجر نباشی. پس وقتی حضرت ارباب می‌گوید آقاجان من با یزید بیعت نمی‌کنم و بلکه بالاتر، مثل من، کسی که در راه من است، که مرید من است، با همچو یزیدی بیعت نمی‌کند. این یعنی نفی حکومت یزید در همه دوران‌ها. پس نکته مهم‌تر آنکه وقتی حکومتی را باطل اعلام کردی و البته از اجتماع هم بیرون نرفتی، لزوما به دنبال یک حکومت دیگری باید باشی. آن زمان که در میان مسلمانان جز یزید حاکم دیگری نبوده است. پس وقتی مولایمان با او بیعت نمی‌‌کند، پس لزوما به دنبال حکومت بوده است.

اما جالب‌‌تر آن است که نکته فوق، فقط نیمی از جواب است. اصل جواب این نیست. کمی عمیق‌تر شویم. از منظر اهل بیت، حکومت همان است که مولایم علی (ع) فرمود :«والله لهی احب الی من امرتکم هذه الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا؛ به خدا سوگند همین کفش بی ارزش برایم از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر آن که حقی را به پا دارم یا باطلی را دفع نمایم». از نگاه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) حکومت نمی‌تواند هدف باشد. خب پس کمی بحثمان مشکل شد، بالا گفتیم حکومت هدف بوده اما اینجا گفتیم حکومت هدف نیست. بالاخره کدام درست است؟ هدف بوده یا نبوده؟ بهتر است روده درازی نکرده و در برابر سخن امام شهیدمان کرنش کرده و پاسخ را از وجود تابانش درخواست کنیم. آن بزرگوار می‌فرمایند که من برای اصلاح امت جدم خروج کرد. این اصلاح می‌تواند به 2 شکل باشد. اگر حکومت شد که خب چه بهتر. با ابزار بهتری می‌‌توان دست به اصلاح زد. اما اگر حکومت میسر نشد، با ایثار و نثار ثار خدا، جامعه خواب‌ آلوده را بیدار می‌کنیم. این دقیقا همان مشکلی است که امام مجتبی (ع) به دلیل جهل عمیق و البته از آن مهم‌تر فریبکاری دشمن با آن مواجه بودند. در زمان امام دوم شیعیان، چون معاویه قدرت فریب بالایی داشت و در انظار اقدام به فساد نمی‌کرد و به شدت تظاهر به اسلام می‌کرد، این راه دوم یعنی نثار خون، بر امام مجتبی (ع) بسته بود. او اگر به شهادت می‌رسید صدایش به گوش کسی نمی‌رسید. همه می‌‌‌گفتند پسر علی (ع) در راه حکومت و کسب دنیا کشته شد –نعوذ بالله-. اما در عصر امام حسین (ع) و البته در دوران حاکم متجاهر به فسقی همچو یزید، زمین بازی امام حسین (ع) بسیار بزرگتر بود. از این رو اگر به حکومت می‌رسید یا اگر جام شهادت می‌نوشید، هدف که بیدار کردن جامعه اسلامی بود کاملا در دسترس بود. بحث این است که سوال مطرح شده در ابتدای نوشته مبنی بر اینکه سیدالشهدا به دنبال حکومت بود و قیام کرد، یا آنکه از ترس جان در حال فرار بود، از اساس سوال بی‌‌ریشه‌ای است. سوالی است نشات گرفته از اذهانی تاریک و دانشمندانی بی‌سواد، و یا معاندینی نادان! هر کس با اندک مطالعه‌ای در ما وقع قیام حسینی، بالاخص از شروع سفر از مدینه تا مکه و سپس کربلا به راحتی می‌تواند این معنی را درک کند. هدف امام، در واقع نه حکومت بود و نه شهادت. هدف یک چیز بود: اصلاح امت رسول الله (ص). این اصلاح به 2 شکل می‌تواند صورت گیرد. با کسب حکومت و اقدام به نهادسازی، وضع قانون، مهندسی فرهنگی و در آخر تمدن‌سازی؛ و راه دوم نواختن سیلی در گوش تمدن منحرف یا در واقع شهادت بهترین خلق خداوند، با لب تشنه در میان دو نهر آب به طوری‌ که خون امت به جوش آید.

آری، باید زمین را بزرگ‌تر چید به گونه‌ای که در ظاهر پیروز شویم و یا کشته شویم، در هر دو صورت پیروز باشیم. البته کشت این زمین به دست با برکت امام مجتبی (ع) بود. اما این زمین در زمان حضرت سیدالشهدا آماده جنگ ولایت الهی و ولایت طاغوت شد. این زمین به گونه‌ای آماده شده بود که در هر صورتی ولایت الهی پیروز قطعی آن بود. چه می‌کشت و چه کشته می‌شد.

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۱۲
علی