ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۷۰ مطلب با موضوع «ایده ها» ثبت شده است

"وی" یک عدد پروفسور بود...!

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۱۲ ب.ظ

1-محفل دانشمندان و دانشجویان مدیریت دولتی کشور بود. داشت سمیناری حول سیر تاریخی نظریه‌های مدیریت دولتی ارائه می‌کرد. بیش از یک دهه پیش کرسی تدریسی در بهترین دانشکده مدیریت کشور داشت. از ضعف‌های مدیریت دولتی در ایران می‌گفت. اواخر ارائه، با «غروری» خاص، سینه سپر کرد، با صدایی که نسبت به لحظاتی پیش، کمی بیش بم شده بود گفت: «اگر امروز، دانشکده مدیریت دانشگاه تهران، به عنوان بهترین دانشکده مدیریت کشور را تعطیل کنند، هیچ خللی در سیستم مدیریتی کشور وارد نخواهد شد». تو گویی به کشفی بزرگ نائل آمده است و یا نظریه‌ای سترگ و شگرف در عرصه مدیریت دولتی معرفی می‌کند که حلال همه مشکلات کشور خواهد بود. نه در چهره او اثری از حزن دیده می‌شد و نه در چهره دیگر اندیشمندان مدیریت دولتی کشور نشانه‌ای رویت می‌شد که نشان دهنده ناراحتی آنها از این فضاحت باشد. گویا فقط آنها در این فاجعه که، بود و نبود بهترین دانشکده مدیریت کشور هیچ فرقی به حال سیستم مدیریتی کشور ندارد مقصر نیستند. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

2-طرحم را در «نزد وی» ارائه کردم. یک طرح تحقیقاتی برای هدفمند شدن پایان نامه‌های دانشجویان. ظاهرا که خوب گوش می‌کرد. برای تحریک وی در حمایت از طرح، سوالی از او پرسیدم: «جایگاه دانشکده‌های مدیریت در فرآیند تصمیم‌گیری کشور چگونه تعریف می‌شود؟». پاسخ داد این دانشکده‌ها در فرآیند‌های تصمیم‌گیری کشور هیچ جایگاهی ندارند. باز هم گویا او در این افتضاح، هیچ تقصیری ندارد. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

3-زمانی که نامی از فلان گرایش مدیریتی برده می‌شود، اسم او حتما در ذهن‌ها خطور خواهد کرد. اگر بخواهیم در همان فلان گرایش مدیریتی، دو یا سه نفر را به عنوان اساتید برتر کشور نام ببریم، نام "وی" حتما در لیست ذکر خواهد شد. اما در یک فاجعه که نشانه‌ای از سطح پایین علمی "وی" است، "وی" که حقوق پروفسوری را به جیب می‌زند و با همین لقب پروفسور فلانی در انواع و اقسام شوراهای تصمیم‌گیری عضو است و از آنها پول می‌گیرد، به جای آنکه در راستای حل مشکلات کشور قدم بردارد، پس از بیش از 20 سال تدریس، اقدام به تالیف «کتاب تست» کرده است. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

4-مهم‌ترین درس مقطع کارشناسی ارشد ما با "وی" بود. اصلا این دوره تحصیلی و دیگر درس‌هایی که طبق برنامه مصوب باید پاس کنیم، با یک هدف است و آن هدف نیز در درس "وی" خلاصه می‌شد. اما "وی" به جای معرفی کتاب‌های روز، منبعی را معرفی کرد که متعلق به حداقل 23 سال قبل بود و البته همان را نیز با حوصله‌ای بسیار کم تدریس می‌کرد. اما عمق فاجعه زمانی هویدا شد که در زمان ارائه دانشجویان، "وی" سر کلاس مقطع ارشد چرت می‌زد. البته از عواقب برگزاری کلاس پس از یک ناهار خوشمزه و سنگین است، ایرادی بر "وی" وارد نیست. "وی" یک عدد پروفسور بود...!

5-پشت سر هم کتاب می‌نویسد. ولی همیشه گفته‌ام که "وی" را نه به عنوان یک عدد نظریه‌ پرداز که فقط به عنوان یک عدد مترجم متون مدیریتی قبول دارم. در مصاحبه‌ای فلان کتابش را بهترین کتاب خود می‌دانست. مطالعه کردم. از سطح سوادش همین بس که هنوز نمی‌دانست عقلانیت دینی در طول عقلانیت‌های اقتصادی و سیاسی و... قرار می‌گیرد و نه در عرض آنها؛ ضمن آنکه همان عقلانیت دینی را نیز کاملا شرک آلود تبیین کرده بود. عجبا که "وی" نیز یک عدد پروفسور بود...!

نتیجه آنکه واقعا اگر همه دانشکده‌های مدیریت کشور همین امروز تعطیل شوند، نه فقط خللی در سیستم مدیریت کشور وارد نمی‌شود، بلکه خوب هم هست. چون بودجه‌ای برای بقای آنها تلف نمی‌شود...!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۲
علی

اندیشه خوابگاهی!

چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ب.ظ

وقتی اسم خوابگاه دانشجویی بیاید، معمولا کلماتی همچون شور، نشاط، شادی، دوران خوشی و یا مشکلات سلف، جدال‌های بی نهایت سیاسی، صحبت‌های در ظاهر شاد ولی پر از درد و غم به ذهن متبادر می‌شوند. خب خوابگاه همه اینها هست. اما می‌تواند کمی بیشتر هم باشد. در واقع دوران دانشجویی و بالاخص محیط خوابگاه دوران انسان‌سازی است. دانشگاه محل تربیت نیروهای جوان و زبده هست. خوابگاه نیز می‌تواند این اثر را ضریب ببخشد و اثر این تربیت را چندین برابر کند. اما خوابگاه باز هم می‌تواند بیشتر باشد. چیزی بیشتر از انسان سازی. در واقع خوابگاه می‌تواند حتی محلی برای نظریه‌پردازی هم باشد! خودم هم علامت تعجب در پایان جمله‌ قبلی گذاشتم، پس این حق را به شمای خواننده می‌دهم که هم‌الان چشمانتان از تعجب زیاد به یک دایره کامل تبدیل شده باشد!! ولی خب تجربه‌ای بود که برایم رخ داد. خب الان می‌پرسید دانشجویی که ساعت‌ها در راهروهای دانشگاه از این طبقه به آن طبقه می‌رفته است و سر کلاس درس حاضر می‌شده است و احیانا شاغل هم می‌باشد و باز هم احیانا متاهل، دیگر چه وقتی برای اندیشیدن حول اتفاقات خوابگاه دارد؟ در واقع اینطور به نظر می‌رسد که خوابگاه همانند اسمش فقط محلی است برای خواب و بیرون کردن خستگی روزانه با خواب شبانه! ولی نه، اینگونه هم نیست، می‌شود از اتفاقات کوچک درس‌های بزرگی گرفت. شاید تفکرات چند دقیقه‌ای قبل از خواب شبانگاهان این مجال را در اختیار من و شما قرار دهد.

در دنیا و در رشته مدیریت بسیار مرسوم است که دانشمندی، نظریه‌پردازی، دانشجویی به سراغ شرکت‌های مختلف، کارخانه‌های گوناگون و سازمان‌های دولتی و تجاری و خدماتی و صنعتی برود و با مشاهده رفتار روسا و مرئوسان، مدیران و کارکنان و ثبت رفتار آنها و نیز تفکر عمیق و برداشت از آنها نائل به فهم یک موضوع سازمانی شود و یا با انتزاع بعضی مفاهیم و ساخت‌دهی به آن اقدام به نظریه‌پردازی کند.

خب اگر این در یک کارخانه مثلا ماشین‌سازی و یا یک شرکت دولتی میسور است، چرا در کارخانه انسان‌سازی که منظورم همان خوابگاه دانشجویی است رخ ندهد؟ چه تبعدی دارد؟ چرا نشود؟ حتما می‌شود. برای نگارنده این سطور این اتفاق رخ داده است. شما که باهوش‌تر نیز هستید پس حتما می‌توانید. بیائید با هم این تجربه را مرور کنیم.

طی دوران کارشناسی من در شهر خودمان درس می‌خواندم پس نیازی به خوابگاه نداشتم. ولی برای مقطع کارشناسی ارشد در شهر تهران پذیرفته شدم و خب بالتبع نیازمند خوابگاه بودم. همان روزهای اولی که در خوابگاه کوی مستقر شدم یکی، دو لپ تاپ از بچه‌های خوابگاه گم شد که اینطور اوقات احتمال اول دزدی است. گویا لپ‌تاپ‌‌ها دزدیده شده بودند. خب اتفاق بدی بود و موجی از نگرانی را بین بچه‌های خوابگاه و بالاخص ورودی‌های جدیدی که تجربه زندگی خوابگاهی نداشتند ایجاد کرد. بعضی از مسئولین خوابگاه و یا دانشجویانی که تجربه بیشتری در زندگی خوابگاهی داشتند سعی داشتند با ارائه توصیه‌های لازم برای حفاظت از اموال به ورودی‌های جدید کمک کنند. جلسات رسمی و غیررسمی برگزار شد و تجربیات با بچه‌های جدید به اشتراک گذاشته می‌شد. یکی از این توصیه‌ها این بود که شب‌ها حتما درب اتاق را قفل کنید و بعد بخوابید. دلیلش هم این بود که ممکن است نیمه‌های شب افرادی که زیاد قابل اطمینان نیستند از حالت خواب‌آلودگی شما استفاده کرده وارد اتاق شوند و شما هم با این تصور که یکی از هم اتاقی‌ها وارد اتاق شده است بی‌اهمیت به باز و بسته شدن درب اتاق دوباره چشم بر چشم نهید و بخوابید و بشود آنچه که نباید...

خب توصیه معقولی بود. ولی از آنجایی که من هیچکدام از هم اتاقی‌هایم را نمی‌شناختم این سوال برایم ایجاد شده بود که چرا من باید به این افراد اعتماد کنم؟ البته قبل از ادامه مطلب عرض کنم که الان و بعد از گذشت نزدیک به 2 سال مثل چشمانم به هم اتاقی‌هایم اعتماد دارم ولی آن روزها آنان را نمی‌شناختم. واقعا برایم سوال شده بود. اگر من در اتاقی دیگر و با افرادی دیگر هم‌اتاق بودم، قطعا همین توصیه‌ها را باز هم می‌شنیدم و باید در برابر هم اتاقی‌های فعلی همه موارد ایمنی را رعایت می‌کردم؛ پس چرا الان باید به آنان اعتماد داشته باشم؟ این سوالی بود که هیچگاه کسی پاسخی برای آن نداشت.

در مواقع بیکاری این سوال ذهن مرا به خود مشغول می‌ساخت، تا اینکه در ابتدای ترم دوم یکی از هم‌کلاسی‌هایم از من موضوعی برای ارایه سرکلاس یکی از دروس خواست. از او چند دقیقه‌ای وقت خواستم تا کمی حول موضوعات مختلف فکر کنم. ناگهان موضوعی به ذهنم آمد؛ با قرار گرفتن در یک موقعیت خاص باید یک سری از الزامات را حتما رعایت کنیم، مثلا وقتی در خوابگاه با افرادی هم اتاقی می‌شویم الزاما باید تا حدی از اطمینان را به آنها داشته باشیم و البته برعکس برای اذیت نشدن حتی اگر دستمان کج باشد باید یک سری از الزامات را رعایت کنیم تا زندگی تلخی نداشته باشیم، مثلا از هم اتاقی‌ها چیزی ندزدیم! خب این مسائل را وقتی در ذهنم مرور کردم و سوالات مختلف دیگری به ذهنم آمدند و کمی موضوع را به سازمان تعمیم دادم به مفهومی رسیدم به نام «بصیرت شغلی»! به عنوان دانشجوی مدیریت تا آن روز این عبارت را در کتب مدیریت منابع انسانی ندیده بودم، با تنی چند از اساتید و افراد مطلع این بحث را در میان گذاشتم و اکثرا تائید کردند که در دنیا با این واژه کسی حرف خاصی نزده است یا اگر هم بحثی شده بسیار کم بوده است. همین امر باعث شد مطالعاتم را برای گسترش و تعمیق این مفهوم پیگیری کنم.

من در اینجا قصد توضیح مفهوم بصیرت شغلی را ندارم. هدف فقط این است که بگوئیم در کارخانه انسان‌سازی خوابگاه دانشجویی می‌توان از اتفاقات روزمره‌ای که به سادگی از کنارشان عبور می‌کنیم درس‌های بزرگی بگیریم...همین!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۰
علی

جنگ تمدن ها

دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ

فکر میکنم 5 قرن اخیر یک جنگ واقعی در همه سطوح میان تمدن ما و تمدن غرب رخ داده است. جنگی که سربازان آن اگر لحظه‌ای غفلت کنند، بدون آنکه خود متوجه شوند، به سرباز جبهه مقابل بدل می‌شوند؛ توضیح خواهم داد: در یک نگاه کلی به تاریخ 500 ساله جهان اسلام و به طور خاص کشور عزیزمان ایران، و همچنین تاریخ اروپا و به طور کل غرب در همین بازه زمانی، به این نکته برمی‌خوریم که روندهای شکل گیری، اوج گیری و افول پارادایم‌های معرفت‌شناسی در غرب به طور معناداری با سیر گردشی قدرت در سطح حکومت و رفتارهای سیاسی بدنه اجتماع در ایران هماهنگی دارند. تقریبا در 500 سال پیش اروپا در حال گذار از قرون وسطی بود، گذاری که منجر به یک بحران هویت شد. شکاکیت و عدم وجود یک مبنای فلسفی محکم برای بنای تمدنی باشکوه مهمترین ویژگی فضای علمی اروپا در این زمان بود. از آن‌طرف به طور تقریبا همزمانی هویت مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب، در حال بازشکل‌گیری بود. ایرانی که دین اسلام را پذیرفته بود ولی قصد نداشت همچنان به عنوان یک استان یا منطقه در زیر تسلط یک حاکم غیر ایرانی باشد. البته این اعلام استقلال حدود 250 سال قبل از آن رخ داده بود. ولی این استقلال برابر شده بود با تکه تکه شدن ایران. هر گوشه‌ای، تحت سلطه حکومتی! ولی حدود 500 سال پیش شاه اسماعیل صفوی هویت «ایرانی» را بار دیگر با شعار تشیع زنده کرد، و ایران بار دیگر «ایران» شد. این اوضاع ادامه یافت تا حدود 200 سال بعد. یعنی 300 سال پیش! زمانی که رفته‌رفته معارف پوزیتیویستی در اروپا جای پایی برای خود باز میکرد و در حال تبدیل شدن به یک پارادایم بود، پارادایمی که بر تمامی عرصه‌های زندگی سایه می‌افکند. در همین زمان نیز بود که سلسله مقتدر صفویه رو به اضمحلال گذاشت و دوران ضعف ایرانیان آغاز گردید. همانطور که تفکر اثبات گرایانه در اروپا قوی و قوی‌تر میشد، جامعه ایرانی نیز درجه انحراف و انحطاط بیشتری را تجربه می‌کرد. همزمان با شروع قرن نوزدهم میلادی و اوج گیری پارادایم اثبات‌گرایی در اروپا، جامعه ایرانی بدترین دوران حداقل 500 ساله اخیر خود را پشت سر می‌گذاشت، جنگ‌های طولانی مدت ایران با روسیه تزاری از سویی، و ضعف شدید حکومت وقت و نفوذ عجیب قدرت‌های غربی در ایران یک صفحه کاملا سیاه هفتاد ساله را برای این مرز و بوم رقم میزد. این وضع اسفناک ادامه داشت تا اینکه مبانی پارادایم اثبات گرایی در اروپا با انتقاداتی وسیع مواجه شد. پارادایم معتقد به جدایی علم از ارزش‌ها دیگر اقتدار خویش را در مجامع علمی از دست رفته می‌دید و پارادایم‌هایی که میانه نسبتا خوبی با ارزش و اعتقادات ذهنی هر فردی داشتند در اروپا سر بر می‌افراشتند. پارادایم‌های تفسیری و سپس پست‌مدرن در اروپا پا به میدان می‌گذاشتند که خبرهای خوبی از جامعه ایرانی شنیده می‌شد. خواب هفتاد ساله یک ملت چند هزار ساله رو به اتمام داشت. رگه‌هایی از بیداری و امید در بدنه اجتماع دیده می‌شد. قیام تنباکو و سپس نهضت مشروطه نشان از آن داشتند که ملت مسلمان برای فردای خود برنامه‌ها دارد. از حقارت نزد غریبه غربی بودن خسته شده‌؛ تمایل دارد فردایش را خود بسازد. سپس حوزه علمیه قم تاسیس شد که تاثیرات عمیقی در آینده ایران داشت. قیام 15 خرداد، انقلاب اسلامی و ...

یک بار دیگر از دور به این دوره تاریخی بنگیریم، بی‌هویتی در اروپا مصادف می‌شود با یک دوران درخشان در ایران، سقوط اروپا برابر می‌شود با صعود ایران. جامعه غربی از خواب بیدار می‌شود. مبانی فلسفی خودش را بنیان می‌گذارد و همزمان جامعه ایران اسلامی در خوابی عمیق فرو می‌رود. هر چقدر که غرب بیدارتر می‌شود جامعه ایرانی به خوابی عمیق‌تر مبتلا می‌گردد. غرب؛ نظام خود را بر جدایی ارزش‌ از علم بنا می‌دهد و همزمان ایران منحط‌تر می‌شود و منحرف‌تر. اروپا به دامان ارزش‌گرایی بازمی‌گردد و ایران بیدار می‌شود.

آیا این روندها بی‌معنی است؟ فکر نمیکنم! شکل‌گیری، ترقی و رشد، پیشرفت و اقتدار ما با ضعف غرب آمیخته است و ضعف ما، زبونی ما، و انحطاط و انحراف ما با رشد و شکوفایی غرب به مثابه یک تفکر. این جغرافیاها نیستند که در جدالند، بلکه تفکراتند که همیشه در تضادند. تفکری مبتنی بر خداگرایی، اسلام و با هدفی مهدوی در برابر تمدنی اومانیستی، مبتنی بر اندیشه‌های لیبرالی و با هدف خدا شدن انسان! پرواضح است که این دو با یکدیگر از سر آشتی روبرو نخواهند شد. قدرت یکی برابر است با ضعف دیگری! بازی برد-برد مابین این دو تفکر که در دو تمدن جلوه‌گر شده‌اند به یک شوخی بچه‌گانه بیشتر شباهت دارد تا یک انگاره برای شکل‌گیری سیاست خارجی! ما الزاما علیه آنانیم چون ریشه‌مان، تفکرمان و اندیشه‌مان علیه آنهاست. و آنها نیز له ما نیستند و نخواهند بود چون ایدئولوژی‌شان شکل نخواهد گرفت مگر زمانی که ایدئولوژی ما فقط در موزه‌های تاریخ مکاتب سیاسی یافت شود. از نظرگاه جهان‌بینی ما و آنها هیچ نقطه اشتراکی نداریم، از منظر ایدئولوژی نیز؛ از زاویه آینده اندیشی همینطور؛ و آنچه که از فضای نظری و انتزاعی خارج شده و عینیت یافته است نیز این نظریه را که ما و آنها برد-برد را تجربه نخواهیم کرد گواهی قوی و شاهدی در پیش چشم است. یا ما باید باشیم و یا آنها...

 

ایده خوبی بود که هنوز فرصت نشده روش کار کنم. شاید هم هیچوقت فرصت نشه!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۰۰
علی

سیاست دینی است؟

يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ

"بله"، قطعا واضحترین پاسخ من به سوالی است که در تیتر مطرح کردم. سیاست دینی است و این دیگرانند که پایشان را از گلیمشان بیشتر دراز کرده اند. دین بدون سیاست ملعون است و سیاست بدون دین منحرف. البته بحث من در مورد دین است. همان که واحد است و ذاتی و از سوی خداوند متعال. اگر دین را تاریخی بدانیم خب پاسخ من هم متفاوت خواهد بود.

لحظاتی پیش سخنان دکتر سروش را گوش میدادم. فردی در همین مورد از ایشان سوال کرد و ایشان پاسخ دادند که سیاست همچون یک اتومبیل است که هر کسی رانندگی بلد باشد میتواند آن را براند. حال این راننده میتواند متدین باشد یا نباشد. ولی ذات سیاست دینی نیست اما متدینین هم میتوانند سیاسی باشند.

در پاسخ به این استاد فرهیخته باید عرض کرد که اولا استدلال شما مبتنی بر تمثیل است که ضعیفترین نوع استدلال است. ثانیا اینکه متدینین میتوانند سیاسی باشند یا نباشند متفاوت است از اینکه دین سیاسی است یا سیاست دینی است یا خیر. من نیز قبول دارم که متدینین ممکن است اهل سیاست باشند یا نباشند. بالاخره سیاست به نوعی یک مهارت است و پیچیدگی هایی دارد که هر کسی را توان درک آن نیست. پس متدینین می توانند سیاسی باشند و میتوانند هم سیاسی نباشند. اما دین قطعا سیاسی است و بالاترین سطوح از مومنین قطعا درک بالایی از پیچیدگی های سیاست دارند. دین مسیر کمال انسان است و انسان کامل نمیشود مگر آنکه در عرصه سیاست آزمایش خوبی را پس بدهد.

منطق دیگر ایشان نیز این بود که سیاست قبل از دین وجود داشته است پس سیاست ماهیتا دینی نیست. این نکته نیز از فرد اهل مطالعه ای چون ایشان بعید بود. طبق نص صریح قرآن کریم اولین انسانهایی که روح خداوندی در آنها دمیده شد و فی الواقع در برابر خداوند مسئول هستند و باید پاسخو باشند حضرات آدم و حوا بوده اند. انسان واره های قبل از این دو فقط ابعاد جسمانی داشته اند و حیوانی بوده اند همانند دیگر حیوانات. جامعه نبوده اند، حکومتی نداشته اند، عقل و فطرتی نداشته اند. غریزه محض بوده اند. اما انسان به معنای امروزی از زمان حضرات آدم و حوا آغاز شده است. این دو متدین بوده اند، دین داشته اند ولی جامعه نداشته اند پس حکومت و سیاست نیز نداشته اند. پس استدلال ایشان مبنی بر تقدم سیاست بر دین طبق آیات قرآن باطل است. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۰۰
علی

اقدام مجاهدانه، فرهنگ تلاشگری، مدیریت جهادی

شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۳۵ ب.ظ

وقتی بحث در رابطه با تلاش و سخت‌کوشی باشد همه یاد مدیریت جهادی می‌افتیم؛ شاید هم برعکس! یعنی وقتی اسم مدیریت جهادی می‌آید همه یاد تلاش و سخت‌کوشی میفتیم. برای رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی، برای داشتن یک کشور مقتدر و قوی، برای ساخت یک تمدن باشکوه و استوار و برای هر چیز خوبی که به ذهن راه می‌یابد نیاز هست که با تمام توان تلاش کنیم و چیزی کم نگذاریم. ولی این، همه مطلب نیست؛ یعنی ساختار جهان بدینگونه نیست که اگر همه عمر را کار کنیم و ثانیه‌ای را هم تلف نکنیم باز هم بتوانیم به بهترین خروجی ممکن برسیم. البته نمی‌خواهم بگویم که تلاش و سخت‌کوشی لازم نیست؛ چرا لازم است ولی کافی نیست. برای ساخت آن تمدن باشکوه، برای برپایی تمدن نوین اسلامی که قلب‌‌ها را تسخیر و مغزها را مجذوب کند تلاش و سخت‌کوشی فقط بخشی از نیاز است. آن بخش دیگر نیت است، مسیر است، چگونگی طی مسیر است. در واقع سخت‌کوشی بخش سخت‌افزاری کار است، بخش نرم‌افزاری بسیار مهم‌تر است. خالق، هستی را اینگونه آفریده است که در برابر  نیت ما و روش ما بدون واکنش نباشد. در واقع هستی با شعور است، عالم روح دارد، جهان معنا را درمی‌یابد. در برابر نیت و اراده خدائی و اراده غیرخدائی یکسان عمل نمی‌کند. و این است راز طبیعت. در همین راستا استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب امدادهای غیبی می‌فرماید: «زندگی انسان اگر مقرون به حق‌جویی و حقیقت خواهی و اخلاص و عمل و کوشش باشد مورد حمایت قرار می‌گیرد و از راه‌هایی که بر ما مجهول است دست غیبی ما را تحت عنایت خود قرار می‌دهد»؛ و نیز همین شهید بزرگوار در کتاب انسان و سرنوشت بیان می‌دارند که:« از منظر مکاتب مادی آن چیزی که در عالم موثر است فقط ماده و قوانین مادی است؛ سلامتی، رزق، مرگ، حیات و دیگر حوادث همه در گروی امور مادی است، لیکن از منظر مکاتب الهی علاوه بر عوامل مادی، عوامل معنوی نیز در امور عالم موثراند و بلکه تاثیرشان به مراتب بیشتر است. هستی همچون یک واحد زنده، پویا، شنوا و بیناست که در برابر حق و حقیقت خواهی و فرد مومن حق خواه و ظلم و جور و ظلم طلبی و فرد ظالم و کافر به یک شکل عمل نمی‌کند. بلکه تمام نیروی عالم هستی پشتیبان آن مومن حق خواه و حق طلب می‌شود و صدها برابر تلاش فرد مومن نتیجه عاید او می‌کند».
بگذارید با هم مروری کوتاه بر چند آیه‌ای از آیات مرتبط با این قضیه داشته باشیم؛
1-وَالذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنینَ (العنکبوت/69): در این آیه خداوند متعال دو بار تاکید می‌کند که اگر کسی در راه رضای خداوند متعال قدم بردارد هدایت الهی شامل حال او می‌شود. آنانی که برای رضای خداوند متعال، در راهی که او گفته است، و البته با ابزاری که او مشروعیت بخشیده است اقدام کنند و تلاش کنند و سخت‌کوشی نمایند. شامل هدایت الهی شده و مسیرهای درست و صحیح به آنان نمایانده خواهد شد. البته جهاد باید کرد. مجاهدانه باید تلاش کرد، رهبر معظم انقلاب در بیاناتی می‌فرمایند که: «هرکس برای خدا کار کند، خدا هم همه‌ی این قدرت عظیم خود را برای او، در جهت او و در خدمت او قرار خواهد داد. فرموده است: «والّذین جاهدوا فینا لنهدیّنهم سبلنا»؛ هدایت هم می‌کند. وقتی شما برای او تلاش کردید، نمی‌گذارد در گمراهی بمانید؛ هدایت هم می‌کند» (بیانات در دیدار نمایندگان مجلس؛ 10/03/78).
2- ....وَلِلَّهِ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ۚ وَکانَ اللَّهُ عَلیمًا حَکیمًا(الفتح/4):  در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آمده است که: «اگر با خدا باشى تمام قواى زمین و آسمان با تو است‏». و البته خداوند علیم و حکیم است، علیم است یعنی به اوضاع و احوال بندگان آگاه است، نیت و مقاصد و اهداف آنان  را می‌داند و حکیم است یعنی آنکه این جهان را بدون هدف نیافریده است. این جهان را هدفی است الهی، پایان تاریخ الهی است. انسان به عنوان گل سرسبد هستی آفریده شده است برای عبادت خداوند و تقرب به او، برای نیل به تمام کمالات ممکن و هر آنکس که در این راه چه در سطح فردی و به خصوص چه در سطح اجتماعی قدم بردارد، چون هدف هستی رسیدن انسان به قرب الهی است و این دنیا آفریده شده تا انسان به کمال برسد، تمام ذرات هستی آن انسان را یاری خواهند کرد. امدادهای غیبی شامل حال او خواهند شد. سیستم هستی به گونه‌ای است که اگر ورودی‌های آن الهی باشد، خروجی‌ها ده‌ها و صدها برابر آن خروجی‌ها خواهد بود. « اگر ما مؤمن باشیم، اگر ما بنده‌ی خدا باشیم، این نیروها در خدمت مؤمنین قرار میگیرند. این همان آرامشی است که انسان پیدا میکند» (بیانات در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان؛ 12/06/94).
3- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم(محمد (ص)/7): در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آمده است که: « وعده‏اى را که خداوند در برابر دفاع از آئینش به مجاهدان‏ داده چیست؟ نخست: مى‏گوید:" شما را یارى مى‏کند" اما از کدام طریق؟ از طریق بسیار، در قلب شما نور ایمان و در روح شما تقوا، در اراده شما قدرت، در فکر شما آرامش مى‏افکند. از سوى دیگر فرشتگان را به یارى شما مى‏فرستد، حوادث را به نفع شما تغییر مسیر مى‏دهد، قلوب مردم را به شما متمایل مى‏کند، سخنانتان را نافذ، فعالیتهایتان را پر ثمر مى‏سازد، آرى یارى خدا جسم و جان و درون و برون را احاطه مى‏کند».
آری! چنین است که اگر برای یاری دین خداوند متعال که شامل است؛ شامل همه چیز است؛ شامل دنیاست با تمام ابعادش و شامل آخرت است با تمام وجوهش؛ اقدام کنیم، مجاهدانه اقدام کنیم، کم نگذاریم، از تمام ظرفیت‌های جسمی و فکری، روحی و ایمانی، فردی و اجتماعی استفاده کنیم آن زمان هم راه‌های صحیح نمایان خواهند شد، هم ثبات قدم پیدا خواهیم کرد، هم تمام هستی به کمک ما خواهد شتافت. در این راه شرط فقط ایمان است و تقوا که فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض‌«)اعراف/96)

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۳۵
علی

پیکره دانش و اقتدار تمدنی

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ

حضرت علی -علیه السلام- می فرمایند که: «العلم سلطان»؛ علم منبع قدرت و تسلط است. اما چه علمی؟ علمی که ریشه‌دار باشد، بومی باشد و با تحریم‌های علمی متوقف نشود. خود علم اگر به مرحله کاربرد نرسد هیچ ارزشی ندارد. علم محض، اگر به عمل منجر نشود حتی از جهل نیز بدتر است؛ که گفت» عالم بی‌‌عمل به چه ماند؟ به زنبور بی عسل! علم باید بومی بشود، ریشه‌دار شده و دارای یک گذشته تاریخی باشد تا بتواند هدایت جامعه را در دست گیرد.

برای تولید علم بومی، ما نیازمند وجود یک پیکره دانش هستیم که متاسفانه الان در کشور وجود ندارد. مثلا من یا شما یا هر فرد دیگری یا به کلی نمی‌توانیم، و یا در بعضی از علوم اسلامی به سختی خواهیم توانست که تاریخچه علم مورد نظر را در ایران در چند دهه و حتی گاهی چند سده اخیر ردگیری و رهگیری کنیم. یکی از دلایل نبود پیکره دانش این است که من و شمای دانشجو برای نگارش پایان نامه‌مان به تنها چیزی که رجوع نمی‌کنیم پایان نامه‌(های) قبلی کار شده در آن حیطه است. هر کسی یک راهی را برای خودش باز میکند که هیچ یک از این راه‌ها هم هیچگاه تکمیل نمی‌شوند.

برای رسیدن به علم بومی نیازمند ایجاد پیکره دانش هستیم و برای ایجاد چنین پیکره ای، یکی از راه های موجود این است که دانشجویان برای کار بر روی هر موضوعی کارهای انجام شده توسط دانشجویان قبلی را حتما نگاه کنند. ببینند چه کسانی چه کاری انجام داده‌اند، به چه نحو و با چه کیفیتی انجام داده‌اند، چه کارهایی باقی مانده است و کشور به چه پژوهش‌هایی نیازمند است. در واقع برای ایجاد یک پیکره دانش بومی نیازمند شرح و تفصیل یا حتی نقد و ابطال کارهای انجام شده قبلی در داخل کشور هستیم. برای نمونه مثالی می‌آورم. آیت‌الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی از فقهای بزرگ شیعه هستند و صاحب کتابی به نام ذخیرة الصالحین. رسم در حوزه‌های علمیه آن است که اگر کتاب خوب و پرمایه‌ای به رشته تحریر درآمد، دیگران کاری را از نو انجام نمی‌دهند، بلکه بر آن کتاب شرح می‌زنند، مفاهیم آن را بسط می‌دهند، مباحث ثقیل آن را توضیح می‌دهند و احیانا اگر نقدی بر کتاب دارند در شرح خود بیان می‌‌کنند. خلاصه آنکه راه کتاب قبلی را ادامه داده، آن را به روز کرده، نواقصش را رفع و تکمیلش می‌کنند. در همین راستا فقیهی بزرگ همچون آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی بر ذخیرة الصالحین شرحی می‌زنند با عنوان وسیلة النجاة. حضرت امام خمینی (ره) در ادامه بر کتاب دوم یعنی وسیلة النجاة شرحی می‌زنند که ماحصل آن کتاب معروف تحریرالوسیله می‌شود. ولی کار به اینجا ختم نشده و دیگرانی نیز بر همین کتاب شرح‌هایی می‌زنند که مفصل‌ترین آن مجموعه 28 جلدی تفصیل الشریعه از آیت‌الله فاصل لنکرانی است. چقدر جالب! یک کتاب با سه شرح، تبدیل شد به 28 جلد کتاب. هر 4 تنی که نام برده شد از بزرگان یکی دو قرن اخیر حوزه‌های علمیه هستند. ولی به جای آنکه اقدام به تالیف یک کتاب مجزا کنند، بر کارهای عمیق و با کیفیت قبلی شرح زدند و آن را بسط دادند. از همین طریق حوزه علمیه به یک دیگ جوشان علمی تبدیل شده است که حداقل در مباحث نظری کمتر کسی را یارای تقابل با آن خواهد بود.

ولی متاسفانه این سنت حسنه و روش پسندیده در دانشگاه‌ها پیگیری نمی‌شود. یعنی آنکه اگر استادی یا دانشجوئی یک کتاب خوب، یک مقاله پربار و یا یک پایان‌نامه عمیق نوشتند، آن کار به احتمال زیاد مابین حجم زیادی از کارهای کم عمق و سطحی گم خواهد شد. کسی آن را جدی نخواهد گرفت و آرای آن کتاب و مقاله و پایان‌نامه، نه نقد علمی و دقیق می‌شوند و نه بسط و شرح داده خواهند شد. و این است که ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم! همچنان در بدیهیات بسیاری از رشته‌ها محتاج ترجمه و گدائی علمی در آستان دانشگاه‌های غربی هستیم.

برای تحقق آن تمدن نوین اسلامی اول نیازمان تولید علم بومی است و برای تولید علم بومی نیز در ابتدا نیازمند مطالعه آثار تولیدی توسط اساتید و دانشجویان خودمان هستیم. آنها را نقد کنیم، بسط و شرح دهیم و نواقصشان را رفع و تکمیل‌شان کنیم. در دانشگاه‌ها این مهم باید به بهترین شکل و با بیشترین تمرکز مورد توجه قرار بگیرد که حداقل در عرصه دانشجویی و در مقطع نگارش پایان‌نامه ارشد و رساله دکتری، دانشجو حتما باید کارهای قبلی مرتبط با موضوع خود را مطالعه کند، نواقصشان را دریابد، حتی نتایج مطالعه خود را به شکل یک مقاله علمی-ترویجی ارائه کند و سپس این اجازه را داشته باشد که در آن راه قدمی بردارد. فکر میکنم این تنها مسیر تولید علم بومی است، و علم بومی نیز از الزامات قطعی تحقق تمدن نوین اسلامی.

البته شاید در ذهن شمای مخاطب این سوال ایجاد شود که خب پس فصل دوم پایان‌نامه‌ها که به ادبیات تحقیق تعلق دارند مگر همین وظیفه را به دوش نمی‌کشند؟ مگر ادبیات مرتبط با موضوع را پوشش نمی‌دهند؟ جواب یک کلمه است: خیر! اولا در فصل دوم متونی بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرند که در خارج از کشور منتشر شده‌اند. با مطالعه متون خارجی نمی‌توان انتظار داشت که پیکره بومی دانش تولید شود. البته نمی‌گویم متون خارجی مطالعه نشود، بلکه می‌گویم اولویت با متون تولید داخل باشد حتی اگر سطح مطالب علمی‌شان نسبت به متون خارجی در درجه پایین‌تری قرار بگیرد. ثانیا آنکه در بسیاری از موارد شاهد هستیم که دانشجو اول فصل چهارم و پنجم را انجام می‌دهد و سپس فقط با نیت افزایش تعداد مراجع و رفرنس اقدام به نگارش فصل دو می‌کند که معمولا هم نه خودش چیزی متوجه می‌شود و نه خواننده. در حالیکه صحیح آنست که سوالاتی که قرار است در فصل چهارم پاسخ داده شوند از دل فصل دوم دربیایند و مطرح شوند. فصل دوم فعلی ما شانی کمتر از شان یک دکور دارد!

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۰
علی

فقر و ایمان

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ

نه، اشتباه نکنیم؛ ایمان با اقتصادِ شکوفا در تضاد نیست. همانگونه که فقر در دنیا لزوما منجر به سعادت اخروی نمی‌شود. و البته فقر اقتصادی هم لزوما به کفر منجر نمی‌شود. حدیث نورانی «کاد الفقر ان یکون کفرا» مستعد بد فهمی است. میتوان فقیر بود و مومن، و هم می‌توان ثروت داشت و در منجلاب کفر غرقه بود. به زندگی مولایمان علی (ع) نگاه بیاندازیم. هم آن روز که مجبور بود برای دیگران کار کند تا لقمه نانی برای بهترین خانواده عالم تهیه کند و هم آن روز که از ثروتمندان مدینه بود و هم آن روز که خلیفه بزرگترین حکومت گیتی بود، در هر سه حالت بهترین روش بندگی را پیشه کرده بود. خداوند هم در مورد حضرت سلیمان نبی (ع) توصیف «نعم العبد» را به کار می‌برد و هم شرمنده کننده صبر را، ایوب (ع) را...!

اما افاضات فوق همه ماجرا نیست. روی دیگر سکه را باید در توصیف خداوند از حکومت انبیاء در قرآن جستجو کرد. قرآن از انبیاء زیادی یاد می‌کند. اما از بین این همه، فقط حکومت سه تن را توصیف می‌کند؛ یوسف (ع)، داود (ع) و سلیمان (ع). و چه جالب آنکه فضای هر سه حکومت اقتصادی است. آنگاه که حکومت یوسف (ع) دم می‌زند، داستان قحطی را روایت می‌کند وتدابیر یوسف (ع) و دیگر قضایا را که منجر به نجات مردم مصر می‌شود. حکومت سلیمان نبی (ع) را با ثروت و قدرت فوق العاده خاطر نشان می‌سازد. و حتی آن زمان که قضاوت داود (ع) را روایت می‌کند، قضاوتی در عرصه اقتصادی را به نمایش می‌گذارد.

دو مقدمه گفتیم؛ اول آنکه اقتصاد و ایمان ملازم یکدیگر نیستند. دوم آنکه خداوند در کتاب خویش فضای اقتصادی حکومت انبیاء را مورد تاکید قرار داده است. یک توضیح دیگر هم بدهم و سپس نتیجه را بیان کنم. در حدیثی که بیان شد، منظور از فقر لزوما فقر اقتصادی نیست. هیچکس هم چنین ادعایی نکرده است. فقر دانش، فقر احساس، فقر فرهنگ، فقر سیاست؛ همه اینها می‌توانند به کفر منجر شوند. برای تفسیر درست این حدیث باید به همه این زوایا توجه کامل داشت.

در واقع آنطور که به نظر می‌رسد، برای «فرد» اگر به مقامات و درجاتی نائل شود، یعنی از نظر بصیرت سیاسی، درک فرهنگی و شناخت و معرفت دینی در سطوح بالایی به سر برد، دیگر اقتصاد تعیین کننده درجه ایمان فرد نیست. اوج تبلور این ادعا را می‌توان در صحرای نینوا و روز عاشورا جستجو کرد. از ثروتمندی چون زهیر بن قین که فردی تاجر بود در میان یاران عزیز زهرا (س) هست تا غلامی چون جون. متغیر ثروت در کربلا کاملا بی اثر است. اما همگی بهترین 72 یار تاریخ، از نظر بصیرت سیاسی، شناخت مبانی دینی، و درک فرهنگی و البته جوانمردی در اوج به سر می‌بردند و در «روز واقعه» یاری رسان بهترین خلق خدا شدند.

اما جامعه را نباید با فرد مقایسه کرد چرا که جامعه هم عباس بن علی (ع) دارد و هم آن سیاه بخت کوفی را که به شوق غنیمت لباس سپاه عبیدالله بن زیاد را به تن کرد. جامعه و حکومت در هم پیچیده‌اند. حکومت بدون جامعه قابل تصور نیست و جامعه بدون حکومت دوامی ندارد. قرآن حکومت انبیاء را در عرصه اقتصادی روایت می‌کند. پس اقتصاد رکن رکین نظام سازی و جامعه سازی است. جامعه بدون اقتصاد قطعا مصداق «کاد الفقر أن یکون کفرا» خواهد بود. البته اقتصاد از منظر اسلام هدف نیست، یک ستون است که جامعه ایمانی بر آن استوار می‌شود. خانه را نمی‌سازند که ستون داشته باشند. اما بدون ستون هم خانه‌ای وجود نخواهد داشت. اقتصاد برای جامعه ایمانی، همانند ستون است برای خانه. هدف مومن و جامعه مومن، اقتصاد که از مظاهر دنیاست نیست، اما بدون اقتصاد اگر چه افراد مومنی خواهیم داشت که اتفاقا این مومنین از مخلصین بوده و مصداق «والسابقون السابقون» خواهند بود، اما قطعا و یقینا بدون اقتصاد جامعه مومن نخواهیم داشت.

پس بر نظام جمهوری اسلامی فرض است که اگر می‌خواهد تمدن نوین اسلامی را بنا نهد، قبل از هر چیز اقتصاد ایران را سر و سامان بدهد. چرا که در غیر این صورت خواهد شد آنچه که نباید...!

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۰۰
علی

مارک لباس و شکل عمل

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ

تنبلی علل مختلفی دارد که «زبان» نیز می‌تواند یکی از علل آن باشد. تنبلی امروزه بلای جان جامعه است. تنبلی در کار، در مطالعه، در درس خواندن و حتی تنبلی در ورزش کردن! در این نوشتار قصد ما ساده‌نگری نیست بلکه ساده‌سازی است. می‌خواهیم یکی از واقعیت‌های چند وجهی جامعه را از زاویه یک وجه آن کنکاش کنیم. لیکن نمی‌خواهیم بگوییم که این یک عامل تنها علت ساخت این واقعیت است. علل، مختلف هستند ولی در یک یادداشت چند صد کلمه‌ای توان بحث حول همه این علل نیست. پس همراهی کنید ما را در بررسی یکی از علل تنبلی در جامعه امروزین ما...!

بروبچههای پست مدرن معتقدند که حقیقت ثابت نیست و شاید هم اصلا حقیقتی نیست! و این یعنی واقعیت با توجه به مکانی و زمانی، می‌‌تواند تغییر ‌کند. راحت‌تر بگویم؛ حقیقت هر چیزی در این عالم با توجه به مکان و زمان و هر آنچه «محیط» شیء را تشکیل می دهد تعریف می‌شود و هر چیزی که صاحب اراده است بر اساس محیط، واقعیت خویش را می سازد. زبان و کلمات در این نگاه بسیار اثر گذارند و به راحتی می‌توانند حقیقت اشیا را تغییر دهند. از این منظر زمانی که کلمه‌ای تکرار می‌شود و یک جریان زبانی به‌ راه می‌افتد این پتانسیل را دارد که واقعیت جامعه را به کلی تغییر دهد. البته الزامی نیست که این کلمه یا واژه زبانی حتما از دهان خارج شود. اگر آن کلمه به صورت تصویر حک شده در بیلبوردهای شهر باشد، و یا در تبلیغات با انواع گوناگون، تکرار شود و یا اگر پشت لباسی که می‌پوشیم حک شده باشد، باز هم اثر خود را خواهد گذاشت.

از سویی دیگر در اذهان ما ایرانی‌ها حداقل به دلیل داستان‌ها و قصه‌هایی که در دوران کودکی شنیده‌ایم و بعضی از فیلم‌هایی که در تلویزیون دیده‌ایم به جز موارد تک و توکی، واژه پادشاه یا ملکه همواره مترادف بوده است با تنبلی، تن آسایی و بی‌تحرکی؛ هم ردیف بوده است با اسیر امیال نفسانی شدن، بی‌تدبیر بودن و بی‌عرضه نمودن. در حافظه تاریخی ما همواره ملکه‌ها و پادشاه‌ها افرادی مایوس کننده بوده‌اند که جز خور و خواب چیزی نمی‌دانستند. افرادی گریزنده از قانون و مقررات، فراری از هر آنچه بوی قرارداد اجتماعی اخلاقی بدهد و گریزان از هر آنچه زیبنده یک شهروند متمدن است.

سخن آنکه بر مبنای اندیشه پست مدرن، آن‌گاه که کلمه‌ای حول وجودی، تکرار شود، بچرخد و با آن عجین شود. آن‌گاه که بار معنایی آن کلمه که خود برگرفته از گذرگاه تاریخی آن است، به طور مستمر در کنار چیزی بنشیند، آن چیز، مفهومی خواهد یافت هم‌تراز با آن کلمه. در واقع معنای کلمه سازنده مفهوم آن وجود خواهد شد. ساده‌تر بگویم، زمانی که شخصی در گذر زمان همواره با کلماتی چون ملکه یا پادشاه مورد خطاب قرار گیرد، رفتاری همانند ملکه یا پادشاه از خود بروز خواهد داد. این روزها شاهد هستیم که جوانان سرشار از تنبلی‌اند. از کار گریزان و در پای تبلت‌ها و لپتاپ‌ها نشستگانند! شاهد هستیم که کار ارزش نیست و از زیر کار فرار کردن، مترادف با زرنگی و توانمندی است. و البته در همین روزها شاهد هستیم که جوانان ما علاقه وافری به خریدن و پوشیدن لباس‌هایی نشان می‌دهند که I’m queen عبارت حک شده بر روی آن است. «من ملکه هستم» یا «من پادشاه هستم» را بگذارید کنار حافظه تاریخی ما از ملکه و پادشاه که در گذر زمان افرادی تنبل بوده‌اند و تن‌پرور. جوان I’m queen می‌پوشد و فکر می‌کند که دیگران باید او را همانند ملکه و یا پادشاه نظاره کنند و این انتظار نوع رفتار دیگران را یا شاید نوع برداشت جوان از رفتار دیگران و یا حتی انتظاری که جوان از رفتار دیگران دارد را شکل می‌دهد. شاید هم دیگران انتظار دارند که جوان واقعا چون پادشاه و ملکه رفتار کند. و این هر 4 گزینه گرچه در بلند مدت می‌توانند اثراتی متفاوت بر رفتار بگذارند ولی اثرشان در کوتاه مدت تقریبا به یک شکل است. و آن ایجاد یک محیطی است که وجود قرار گرفته در این محیط (در اینجا جوان مد نظر است) حتی اگر واقعا هم فکر نکند که ملکه یا پادشاه است رفتاری همانند ملکه و پادشاه می‌خواهد که از خود بروز دهد. و صد البته در حافظه تاریخی ما ملکه و پادشاه افرادی تن‌پرورند که کار را عار و برای طبقات فرودست می‌انگارد و این چنین است که در جامعه ما کار، عار تلقی می‌شود و فرمان راندن یک ارزش و تنبلی مترادف زرنگی تصور می‌شود.

آری این چنین است برادر...خواهر...!

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۰
علی

تئوری وابستگی به مسیر و سن ازدواج

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ب.ظ

تئوری «وابستگی به مسیر» در سطح کلان و ملی بیانگر آن است که هر ملتی وابسته به گذشته خودش است، وابسته به ارزش‌ها و تمدن تاریخی و خاطرات اجتماعی که باعث می‌شود به مسائلی حساس باشد و به مسائل دیگری خیر. این حساسیت به میزان زیادی آینده هر کشوری را تعیین می‌کند. وقتی ملتی به ارزش‌هایی پای‌بند شد، مفروضات اعتقادی خاصی را پذیرفت، و بر این اساس تاریخ و هویت خودش را پایه‌گذاری کرد، دیگر به سختی می‌تواند این مسیر را تغییر دهد و آینده‌ای بسازد که ریشه در گذشته نداشته باشد. بلکه می‌توان به جرات گفت که حتی اگر ملتی به جد قصد تغییر هم داشته باشد، این تغییر بر اساس ضعف‌هایی خواهد بود که در گذشته به آن مبتلا بوده است.‌ خلاصه آنکه آینده هر تمدنی در طول گذشته آن تعریف می‌شود و گذشته مهم‌ترین عاملی است که آینده را شکل خواهد داد. در بحث سن ازدواج و طلاق هم به نظر می‌توان از قدرت تبیین این تئوری بهره‌ها برد.

آمارها می گویند که با افزایش سن ازدواج، آمار طلاق هم به طور غامضی زیاد میشود. اگر از پنجره تئوری وابستگی به مسیر به قضیه بنگریم، می‌توان اینطور تبیین کرد که با افزایش سن ازدواج، نقاط مشترک زوجین کاهش می یابد و در واقع تفاوت مسیر گذشته آنها مانعی است برای تشابه مسیر آینده آنان. وقتی یک آقا پسر یا یک دختر خانم دیرتر پا به دوران متاهلی می‌گذارند، به این معناست که دیرتر آینده خود را با فرد دیگری سهیم خواهند شد، دیرتر خواسته‌های یک فرد دیگر را در صورت‌بندی مسیر پیش‌روی خود وارد خواهند کرد؛ و این یعنی تصویرسازی از آینده بر مبنای ‌خواسته‌های فردی. هر چقدر سن ازدواج بالاتر برود و به عبارتی تصویر پرداخته شده از آینده قوام بیشتری به خود بگیرد، طبیعی‌ است که دست کشیدن از آن و انتخاب یک مسیر دیگر سخت‌تر می‌شود؛ چرا که این تصویر فقط یک «تصویر» نیست بلکه هویت فرد را شکل می‌دهد، پس تاخیر در سن ازدواج یعنی شکل‌گیری هویت یک فرد بر مبنای یک گذشته و مبتنی بر خواسته‌های همان فرد و تنگ‌تر شدن جایگاه همسر در پردازش تصویر آینده زندگی.

 زمانی که آقا پسر، همه سختی‌های دوران درس و دانشگاه و سربازی را به تنهایی به دوش می‌کشد، و پس از آنکه از گل و لای دوران بی‌پولی به در می‌آید و مولفه‌های مادی یک زندگی همانند خانه و اثاثیه و خودرو را تهیه می‌کند و دستش به دهانش می‌رسد و تازه فیلش یاد هندوستان می‌کند و تن به ازدواج می‌دهد، جدا دلیلی نمی‌بیند که بر سر دوراهی‌ها، بین گذشته خود و همسرش، همسر را برگزیند. در واقع او با تحمل سختی‌ها مسیر خود را ساخته است و این مسیر را نمی‌خواهد به راحتی از دست بدهد. همین موارد عینا برای دختر خانم هم وجود دارد. دختر خانمی که استرس هزینه بالای خرید جهیزیه سنگین را به تنهایی به دوش کشیده است، مشکلات افزایش سن و نگاه‌های آلوده را تحمل کرده است، با افزایش سن و به دلیل نیاز عاطفی، خانواده را جایگزین همسر کرده و به وسیله اعضای خانواده خود، نیازهای عاطفی که باید توسط همسر تامین می‌شده را رفع کرده است؛ اگر استقلال مالی به دست آورده است و سطح تحصیلات بالاتری را تجربه کرده است دیگر نمی‌تواند همه این شرایط را به یک‌باره کنار بگذارد و فارغ از مسیر گذشته خویش، آینده‌ای را برای خویش تصویر کند که خواسته مردی است که در گذشته او هیچ سهمی نداشته است.

اگر اسلام اینقدر تاکید بر سن پایین ازدواج دارد، یکی از دلایلش همین وابستگی به مسیر در زندگی شخصی است. اسلام می‌خواهد که زندگی دختر و پسر بیشترین نقاط اشتراک را با هم داشته باشد، چرا که هر چه نقاط اشتراک بیشتر باشد، دل کندن از همسر و از زندگی به معنای دل بریدن از هویت خود فرد است پس بسیار سخت‌تر و نامحتمل‌تر خواهد بود. آنگاه که یک دختر و پسر در سنین پایین با هم ازدواج می‌کنند، گرچه سختی‌های فراوانی دارد، ولی این دو با هم به تحصیل می‌پردازند، با هم استقلال مالی پیدا می‌کنند، با هم خانه و کاشانه خویش را می‌سازند، با هم هویت مشترک خویش را می‌سازند و این «با هم» ها آنچنان زیاد می‌شود که خیانت یکی به دیگری و یا جدایی در واقع به معنای خیانت به هویت خویشتن و جدایی از گذشته خویش است و می‌دانیم این‌ کار چقدر سخت و ناشدنی است.

ازدواج در سن پایین مزایای زیادی دارد که رفع نیازهای مختلف روحی و جنسی و عاطفی یکی از آنهاست. ولی در این نوشته که ماحصل مصاحبه با تعدادی از جوانان عزیز ولی مجرد است قصد داشتیم به این مورد بپردازیم که یکی از مزایای ازدواج در سن پایین، سخت شدن اقدام به بسیاری از معضلات اجتماعی همانند خیانت به همسر و فروپاشی زندگی متاهلی است، چرا که اگر ازدواج در سنین پایین رخ بدهد هر دو مشکلی که ذکر شد در واقع خیانت و فروپاشی هویت خود شخص نیز خواهد بود...

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۷
علی

حلب و اقتصاد ایران

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ب.ظ

در روزهای پس از آزادی حلب، یکی از مواردی که در شبکه های اجتماعی دست مایه شوخی، طعن و گاهی دلنگرانی بعضی از هموطنان ما میشد، کمکهای حتمی ایران برای بازسازی دو کشور عراق و سوریه بود. این دو کشور علاوه بر آنکه از همسایگان ما هستند، تاریخ مشترکی نیز با ما دارند، متحد منطقه ای ما بوده و دین مشترکی نیز با ما دارند. ضمن آنکه این دو کشور مقصد مسافرتهای زیارتی هموطنان ما خواهند بود و طبق تجربیات بین المللی، آبادانی آنها موجب آبادانی ما نیز خواهد شد.

همه موارد بالا به درستی کمکهای آتی ما به این کشورها صحه میگذارد. اما همچنان این موارد فقط ماهیت هزینه ای دارند که همزمان با ضعفهای اقتصادی ایران و مشکلات معیشتی ملت باعث دل نگرانی بخشی از مردم میشود. مشکل هم از نظر من دقیقا همینجاست. کمکهای ایران به حزب الله لبنان و البته حماس فلسطین، به دلیل ماهیت این دو گروه که در واقع حزب بودند از منظرگاه اقتضادی به نوعی هزینه صرف تبدیل شده بود. اما کمکهای ایران به عراق و سوریه، کمک به یک حزب نیست. کمک به یک کشور است. و اگر یک مدیریت درست در کار باشد، میتوان این تهدید گونه اقتصادی را به یک فرصت عظیم اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تبدیل کرد.

توضیح میدهم. کمکهای یک کشور به یک حزب خارجی کمکهایی کاملا یک طرفه است. البته قطعا در قبال کارکردهای خاص حزب مذکور، ولی این کمکها از نظر اقتصادی ما به ازایی نخواهد داشت.

اما کمکهای اقتصادی به یک کشور در صورتی که تحت مدیریتی باکفایت باشد میتواند ورودی های اقتصادی بالایی داشته باشد. این کمکها قادر هستند در بلند مدت بازارهای صادراتی ما را کاملا تضمین کنند، اشتغال را در کشور ایجاد کرده و موجبات رشد بخش خصوصی و طبقه متوسط را فراهم نمایند. با افزایش صادرات تراز تجاری کشور مثبت شده و ارزش پول ملی فزونی خواهد یافت.

ضمن اینکه فرصتهای نفوذ فرهنگی و اقتصادی فراوانی نیز پیش روی ایران قرار خواهد گرفت.

پس بهتر است دولتی ها به جای تمرکز نشات گرفته از یک ذهن خام بر دستاوردهای نداشته برجام، کمی از فرصتهای واقعی پیش روی کشور استفاده کرده و به جای دل سپردن به کدخدایی که نیست، به بازارهای اقتصادی پیش روی کشور که حلال واقعی مشکلات نیز هستند کمی توجه نمایند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۶
علی