ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

انقلاب امی و جمهوری ملی

جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۴ ب.ظ

اجازه بدید با یک مثال شروع کنم. رابطه جسم و روح چگونه است؟ همه می‌دانیم که اصالت انسان با وجود نفسانی و روح اوست. اما این روح در ابتدا بسیار ضعیف است. برای تاثیر گذاشتن نیازمند جسم است. برای حرکت، برای ارتباط، نیازمند جسم است. اما در گذر زمان و با انجام خیر و دوری از گناه، روح نیز قوی و قوی‌تر می‌شود تا آنجا که می‌تواند جسم را هم با خود به حرکت درآورد. همان که ما با نام «طی‌الارض» می‌شناسیم. آدمی که روی خودش کار کند، و شروط عبودیت را به جای آورد؛ روحش را چنان قوی می‌کند که بر جسم غالب شده و بدون نیاز به آن هر کار که بخواهد می‌تواند انجام دهد.

رابطه انقلاب و جمهوری نیز از زاویه‌ای شبیه رابطه روح و جسم است. انقلاب روح است و جمهوری جسم. انقلاب برای جهانی شدن، در مراحل اولیه نیازمند جمهوری است. باید حکومت تشکیل می‌دادیم تا بتوانیم به انقلاب و آرمان‌هایش عینیت ببخشیم. اما روح انقلاب از اول هم قرار نبود برای همیشه در بند جسم جمهوری گیر کند. انقلاب فرای مرزهای جغرافیایی تعریف میشد. انقلاب جهانی می‌اندیشید؛ پس بعد از مدت زمانی حرکت جهانی مستضعفین را آغاز کرد.

بگذارید بهتر توضیح دهم. وقتی از «جمهوری» سخن می‌گوییم در واقع بحث‌مان حول مفهومی به نام «دولت» می‌چرخد. اما دولت چیست؟ دولت را «زورِ مشروعِ انحصاریِ قلمرومند» تعریف کرده‌اند. هر کدام از این واژگان در دل خودش دنیایی از حرف دارد:

  1. زور: مهمترین ابزار دولت برای اجرای برنامه‌هایش اجبار و اقتدار است. اگر کسی در برابر دولت بایستد، دولت با استفاده از ابزار اجبار، اراده خود را بر وی غالب می‌کند.
  2. مشروع: یعنی مردمان و دیگر نهادهای اجتماعی این زور را خاضعانه می‌پذیرند (البته به صورت مشروط و رعایت عدالت و منفعت عامه).
  3. انحصاری: زور دولت انحصاری است. دولت تحمل نمی‌کند موجودیت دیگری بخواهد با زور کاری انجام دهد.
  4. قلمرومند: یعنی زور دولت در داخل یک مرز جغرافیایی کاربرد دارد. خارج از آن، کسی به دستورات دولت، وقعی نمی‌نهد.

جمهوری همیشه در قالب یک دولت شکل می‌گیرد. پس قلمرومند است. مهم‌ترین مشکل انقلاب هم با قلمرومندی دولت است. انقلاب امری امی است. ذاتی ایمانی و هدفی بین‌المللی دارد. ولی هدف جمهوری ملی است و می‌خواهد امورات داخل یک محیط جغرافیایی را نظم و نسق دهد. مخاطب جمهوری، ملت است؛ و مخاطب انقلاب امت. افراد داخل یک مرز جغرافیایی که تحت حکومت یک جمهوری (یا دولت) هموطن محسوب می‌شوند ولی ممکن است هیچ ارتباط عقلی، عاطفی یا روحی با یکدیگر نداشته باشند؛ اما همه آنانی که ذیل آرمان‌های یک انقلاب تعریف می‌شوند حتما با یکدیگر رابطه ایمانی و برادرگونه دارند؛ که فرمود: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10). حال فرق نمی‌کند افراد ذیل یک کدام انقلاب تعریف شوند؛ ذیل انقلاب سرخ حسینی، انقلاب خمینی، یا انقلاب سبز مهدوی؛ انقلاب پرولتاریاهای دنیا علیه بورژواها، یا حتی انقلاب لیبرالیسم علیه انسانیت. همه افرادی که به آرمان‌های یک انقلاب پای‌بندند با یکدیگر برادرند حتی اگر هم‌عصر نباشند، یا حتی اگر ذیل جمهوری‌های متفاوتی تعریف شوند.

البته نمی‌خواهم بگویم باید به جمهوری بی‌اعتنا بود. جمهوری مهم است؛ همانطور که جسم مهم است. اما باید دانست که در نهایت اصالت با روح است. در ایران نیز، جمهوری اسلامی برپا شد تا گهواره‌ای باشد برای رشد انقلاب. می‌خواستیم صدای انقلاب را فریاد بزنیم. وگرنه جمهوری در برابر انقلاب هیچ اصالتی ندارد که به خاطر منافع جمهوری، بخواهیم از انقلاب بزنیم و برایش کم بگذاریم. هر کجا میان تمنای روح و خواسته‌های جسم تضادی ایجاد شود، انتخاب درست، حرکت بر مدار انقلاب است. و از همین روی است که گاهی می‌بینیم بعضی از ما مسیر را اشتباهی رفته و خلاف عقلانیت انقلابی قدم بر می‌دارند. جمهوری محکوم به بوروکراسی است و بوروکراسی محکوم به احتیاط؛ احتیاطی متضاد با عقلانیت انقلابی.

انقلاب به افق می‌نگرد و جمهوری به مرزهای خویش؛ انقلاب به نظم در بی‌نظمی چشم دوخته، و جمهوری به بی‌نظمی‌های که نظمش را تهدید می‌کنند؛ انقلاب آرمان‌پرداز است و جمهوری در اندیشه راحتی. جسم در فکر شکم است و روح در تمنای پرواز. و به قول استاد بزرگوار، شهید مرتضی مطهری، روح که بزرگ شد، جسم باید زجر بکشد. اگر جسم مطهر امام حسین (ع) در ظهر عاشورا زیر سم اسبان کوفته شد، در واقع آن جسم، هزینه یک روح بزرگ را پرداخت کرد. مشکل مسئولین جمهوری زده ما هم همین است که توانایی پرداخت هزینه یک روح بزرگ را ندارند. روح انقلاب ما امروز به مرزهای اسرائیل رسیده و تا اهتزاز پرچم اسلام در افق چند قدمی بیشتر باقی نگذاشته است؛ اما مع‌الاسف مسئولان جمهوری زده ما از ترقه‌بازی‌هایی که چند دقیقه خواب جمهوری را بر هم می‌زند می‌ترسند. باید به این عزیزان گفت، مشکل از انقلاب نیست، روح درون جسم شما کوچک است که نمی‌توانید پرواز روح انقلاب ورای جسم جمهوری را بنگرید. روح‌تان را بزرگ کنید، و چاره آن هم تنها اقتدا به شهدا و مبارزه با دشمن‌ترین دشمنِ ما، یعنی نفس درون ماست.

انقلاب ما چیزی نیست جز امتداد انقلاب حسینی و هموارکننده مسیر برای شروع طوفان انقلاب مهدوی. آری انقلاب خمینی، پلی است میان انقلاب دو معصوم و از همین روی است که خواب تمام دولت‌های مستکبر را برآشفته و دیوانه‌شان کرده؛ طوری که درک نمی‌کنند این انقلاب بزرگتر از آن است که با فشار روی جمهوری بشود با آن مبارزه کرد. جمهوری ما امروز، هزینه یک روح بزرگ را می‌دهد. اما آینده از آنِ ماست. آینده را انقلاب ما رقم خواهد زد، ان‌شاءالله.

از سری یادداشت‌های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۴
علی

#ازانقلاب_تاظهور

يكشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۰۰ ق.ظ

بر خلاف آنچه که شب‌پرستان زمانه برنامه‌ریزی کرده بودند، ما 40 ساله شدیم و از این بابت خدا را شاکریم. واقعیتش را بخواهید نمی‌دانم چه سری در عدد 40 نهفته است که آن را متمایز می‌کند. اما می‌دانم 40 سالگی را زمان پختگی یک آدم می‌دانند؛ حضرت موسی (ع) 40 شب به کوه طور رفتند؛ برای آنان که دستشان از دنیا کوتاه شده، چهلم می‌گیریم؛ زیارت اربعین که چهلمین روز شهادت سیدالشهداست، از نشانه‌های مومن است. و البته از همه مهم‌تر آنکه در روایات‌مان وارد شده است حضرت مهدی (عج) در زمان ظهور سیمای فردی 40 ساله خواهند داشت. همه اینها نشان می‌دهد که «40» عدد مهمی است و نباید از کنار آن به سادگی عبور کرد.

40 سال رنج و درد و سختی را تحمل کردیم؛ 40 سال تحریم را؛ 40 سال فشار همه جانبه را؛ 40 سال دسیسه‌های گوناگون را... ولی همچنان همچون سرو باشکوه ایستاده‌ایم. درخت نظام‌مان هر روز بلند قامت‌تر در سپهر سیاست بین‌الملل عشوه‌گری کرده و نور شهدای والاتر از عارفانش، خواب دنیای تاریکی‌ها را برآشفته نموده است. نمی‌خواستند «روحِ جهانِ بی‌روح» شویم، ولی شدیم؛ نمی‌خواستند استقلال را در معنای واقعی خودش برای مستضعفین عالم عینیت بخشیم، ولی بخشیدیم؛ نمی‌خواستند نام اسلام را بر زبان‌ها بیاندازیم، ولی انداختیم؛ نمی‌خواستند پلی باشیم برای عبور از دنیای مادی‌گرایی، ولی شدیم. و این همه را مدیون خون هستیم؛ خونی که در کربلا به جوشش درآمد تا سیل شود و موانع راه ظهور بقیة الله الاعظم (عج) را بشکند؛ خونی که در 15 خرداد 42 بعد از قرن‌های متوالی دوباره رونق گرفت؛ خونی که از شهدای انقلاب و 8 سال دفاع مقدس به ما ارث رسیده است. بله ما مدیون خون هستیم. خون سرخ شهدا. ما عاشق رنگ سرخ خون هستیم. سرخی خون است که همیشه بر شمشیر یزیدیان زمان پیروز بوده و یزیدها چه ترسی از رنگ سرخ خون دارند؛ چرا که بهتر از هر کس می‌دانند هر شهید یعنی قد کشیدن چند برابر درخت تناور اسلام که امروز اگر خدا بخواهد جلوه‌ای از آن، و فقط جلوه‌ای از آن در کالبد نظام جمهوری ما تابیده است و آن را در شاهراه خود هدایت می‌کند. و چه زیبا نوشت شهید اکبر قدیانی: «ما زخم خوردگان تیره ترین، سردترین و بلندترین شب‌های جور بودیم. ما شلاق‌خوردگان یلدای ستم بودیم. اولین شعاع فجر را که دیدیم خیز گرفتیم. عاشقانه به سوی شفق دویدیم تا در چشمه خونین خورشید، زخم‌های استخوان‌گداز خویش را بشوییم؛ که ثابت کنیم: سرخی بالاترین رنگ است، نه سیاهی؛ که سیاهی می‌پوشد. سرخی می‌شوید و جلادان تاریخ را رسوا می‌کند. «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست». سپیده دم خونین عشق، فرارسید دوستان. ای برادر! ای خواهر! تو را فقط یک وصیت، تو را فقط آخرین حرف که؛ خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار».

اما این خون هنوز به هدف متعالی خویش دست نیافته است. این خون همچنان می‌جوشد تا آخرین دجال تاریخ را نیز رسوا کند. آری این خون یک هدف دارد و آن ظهور موعود امم مهدی صاحب‌الزمان (عج) است و بس؛ و تا زمانی که به این هدف دست نیازیده باشد، همچون سیل در طول تاریخ به پیش خواهد رفت و سپاهیان سیاهی را سرنگون خواهد کرد.

40 سال پیش انقلاب کردیم؛ انقلاب کردیم و روح این انقلاب را با خون شهدایمان زنده نگه‌داشتیم تا پرچمش را به دست صاحب اصلیش برسانیم و زیر سایه شمشیر برّان او گردن سیاهی را بزنیم. آری انقلاب ما هدف داشت؛ صرفا می‌خواستیم شرایط را برای ظهور آخرین منجی عالم بشریت هموار کنیم؛ هدفش مهیا نمودن شرایط برای آن زیباترین واقعه تاریخ بود. «الله‌اکبرِ» شب‌هایِ 22 بهمنِ ما، در سایه حضرت ماه، پاسخی جز «ألا یا أهل العالم أنا بقیةاللهِ» خورشید عالم ندارد و ما 40 سال است که ندایی سر می‌دهیم و منتظر پاسخی هستیم؛ پاسخی از جنس نور و صداقت و عدالت و کرامت و بشارت!

آری ما منتظریم؛ منتظر ظهور آن یگانه تاریخ، آن منتقم خون سیدالشهدا، آن آخرین باب آسمان در زمین، و آن آخرین مفسر قرآن؛ که بیاید و عالَمی را از شر این آخرین دجال نجات دهد. بشریت سخت به تنگ آمده است و مضطرب؛ نگاه مضطری دارد به جایی که نمی‌داند کجاست. اما ما می‌دانیم و وظیفه داریم بشریت را به آنجا آگاه کنیم. وظیفه شاید که، حتما فقط همین است تا نام آسمانی مهدی را عالَم‌گیر کنیم. تا بگوییم هنوز راه امیدی هست که می‌توان در پناه آن به خوبی‌ها فکر کرد و از تاریکی‌ها نترسید. آری عزیزان؛ به قول آن شهید مدافع حرم ما شیعه به دنیا آمده‌ایم تا برای تعجیل ظهور کاری کنیم. وگرنه چه تفاوتی است میان ما و دیگران؟!

جالب است بدانید که این ادعای رابطه میان انقلاب ما و ظهور بقیه‌الله، ریشه در ذوقیات شخصی نویسنده ندارد. هر دو ولی فقیه جمهوری اسلامی به آن اشاره کرده‌اند. بخوانیم: «با حول و قوۀ خداوند متعال و عنایات و رحمت خاصش که از اول انقلاب شامل حال این ملت شجاع انقلابی و در عین حال مظلوم در طول تاریخ بوده و امید است با ادعیۀ خاصۀ ولی‏اللّه‏ الأعظم ـ ارواحنا فداه ـ این نعمت بزرگ مستدام باشد، یک سال دیگر از انقلاب متکی به خداوند تعالی با سرافرازی و بلند قامتی گذشت؛ و بیست و دوم بهمن 63 ـ یوم‏اللّه‏ ـ با همۀ نشیب و فرازها فرا رسید و توطئه‏های روزافزون جهانخواران و انگلهای متکی به آنان که در این سال به اوج خود رسید و هر یک برای سرکوب و انزوای یک رژیم کافی بود، با دست توانای خداوند قادر یکی پس از دیگری خنثی شد؛ و بحمداللّه‏ تعالی این مولود نوپای ابراهیمی ـ محمدی ـ صلی اللّه‏ علیهما و آلهما ـ به رشد و قدرت و شهرت خود ادامه داده به پیش می‏رود و انعکاس جهانی آن ملتهای دربند را در سراسر جهان به خود آورده و مظلومان را بر ستمگران شورانده است و امید است آفتاب درخشان اسلام بر جهانیان نور افشاند، و مقدمات ظهور منجی بشریت را فراهم آورد» (صحیفه نور، ج 20: وبسایت امام خمینی). مقام معظم رهبری نیز در بیاناتی به مناسبت نیمه شعبان می‌فرمایند: «ما ملّت ایران حالا یک انقلابی انجام دادیم، انقلاب ما در راه آن هدفی که امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) برای تأمین آن هدف مبعوث می‌شود و ظاهر می‌شود یک مقدمه‌ لازم و یک گام بزرگ است. ما اگر این گام بزرگ را بر نمی‌داشتیم یقیناً ظهور ولی‌عصر صلواةاللَّه ‌علیه و عجّل‌اللَّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف به عقب می‌افتاد.» (بیانات در روز نیمه شعبان، 25/7/1387). و البته جالب‌تر می‌شود زمانی که بدانیم قانون اساسی ما هم به تلویحی قریب به تصریح این موضوع را مورد اشاره قرار داده و جهانی کردن اسلام را وظیفه این انقلاب دنسته است. و کیست که نداند اسلام صرفا در عصر طلایی ظهور جهانی خواهد شد؟

یادش بخیر؛ دهه فجر سال پیش، هر شب هشتک #ازانقلاب_تاظهور را در توییتر توسط هم‌قطاران ترند شد. امسال هم در این راستا حتما تلاش‌هایی صورت خواهد گرفت. شما هم بیایید تا با جهانی کردن نام مهدی (عج) یک سیلی دیگر در گوش شب‌پرستان وارد آوریم.

نمی‌دانم؛ شاید تا ظهور، فقط یک قدم راه داشته باشیم...

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۰۰
علی

دانشگاه غرورآفرین

شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۴ ق.ظ

شاید با دیدن تیتر فکر کنید قصد نوشتن در مورد دانشگاه تراز انقلاب اسلامی را دارم. مثلا می‌خواهم بگویم دانشگاه باید چنین باشد و چنان باشد تا مسیر پیشرفت ایران و حتی امت اسلامی در راستای کوبیدن پرچم اسلام در افق را هموار گرداند. دانشگاه مبدا تحولات است و باید موذن تربیت کند. یا دانشگاه موتور محرکه کشور است و این قسم صحبت‌ها که البته درست هم هستند. دانشگاه باید واقعا چنین خصلت‌هایی داشته باشد. اما در این متن اصلا قصد ندارم درباره خصلت‌های دانشگاه انقلابی که پیشران انقلاب اسلامی است حرف بزنم. می‌‌خواهم بگویم دانشگاه امروز ما چگونه است؛ می‌خواهم نقاط ضعفش را نشان بدهم. که البته شما بهتر از من این نقاط ضعف را می‌دانید. ولی خب می‌خواهم نشان بدهم دیگر؛ از باب یادآوری!

دانشگاه زمانی خوب است که «غرورآفرین» باشد؛ البته غرور ملی! افتخارآفرینی برای یک ملت! البته قبل از هر چیزی یک مرزبندی روشن با «روشنفکرهای تاریک‌ذات» داشته باشم. قصد ندارم همه چیز را سیاه نشان دهم. بالاخره این همه پیشرفت در عرصه‌های مختلف از جمله پزشکی و هسته‌ای و موشکی و نانو و ماهواره و لیزر و ... الکی که نیست؛ هست؟ از زیر بُتّه درآمده؟ خب قطعا کسانی بوده‌ و هستند که بار این پیشرفت را به دوش کشیده‌اند. بسیاری از آنها هم محصول همین دانشگاه‌های خودمان هستند. پس همه چیز سیاه نیست. نقاط سفید هم زیاد داریم. از این بابت هم خدا را شاکریم. بیش باد!

اما قطعا همه قبول داریم که همه چیز سفید نیست؛ نقاط سیاه هم کم نداریم مع‌الاسف. در این متن می‌خواهم کمی در مورد سیاهی‌های دانشگاه حرف بزنم. به چه امید؟ به امید بهبود. به امید سفید شدن همه سیاهی‌ها.

متاسفانه بسیاری از خروجی‌های نظام دانشگاهی ما بیشتر از آنکه اقدام به غرورآفرینی کنند، مشغول به فخرفروشی، پز دادن و شنا در دریای غرور خویش هستند. آنها مغرورند. و دقیقا همین بد است. البته خیلی هم غیرطبیعی نیست‌ها؛ درخت وجودشان بار دانش نگرفته، ولی مدرک را در دستان‌شان می‌بینند، فلذا بادکنک تکبرشان باد می‌شود و فکر می‌کنند کسی هستند. بیل‌نزده توهم فرهاد بودن بَرِشان داشته؛ جور هندوستان نکشیده خواهان طاووس‌اند. می‌خواهند از در دانشگاه که بیرون می‌روند یک‌راست بنشانندشان پشت میز دفتری در فلان اداره، خودکاری هم دستشان بدهند تا امضایی کنند یا نقشه‌ای بکشند و تصمیمی علم کنند. ولی مع‌الاسف آنها این توانایی را ندارند؛ در دانشگاه یاد نگرفته‌اند؛ بهتر بگویم: دانشگاه یادشان نداده است. فلذا وقتی بیرون می‌آیند و می‌بینند که کسی اعتنایی به‌شان نمی‌کند، اینجاست که سرخورده می‌شوند. نیروی جوان این مملکت که باید باری از روی دوش این مملکت بر می‌داشت، حال خود شده باری روی دوش کشور و مردم. از طرفی کار بلد نیست و از دیگر سو، عارش می‌آید که کارِ دستی پیشه کند. از بنایی گرفته تا صنایع دستی؛ با خود می‌گوید من چهار و شش و ده سال حتی، درس خوانده‌ام که به کارهای بزرگِ فکری مشغول باشم، نه اینکه بیل بزنم یا سفالگری کنم یا در و پنجره درست کنم. من می‌خواهم فیل هوا کنم نه آنکه موش بگیرم. غرورش اجازه نمی‌دهد سراغ موش برود، توانایی‌های نداشته‌اش هم اجازه نمی‌دهند فیل هوا کند. مدرک و غرور دارد ولی توانایی ندارد. نابود می‌شود نابود می‌شود نابود می‌شود... غرورش او را نابود می‌کند. تنها می‌ماند و حوضش! فلذاست که آمار تحصیل‌کرده‌های بیکار ما سر به فلک می‌کشد.

شاید شمای خواننده باور نکنی، ولی در ولایتِ من نویسنده، منطقه‌ای هست پر از گیاهانِ خودرویِ کوهی؛ بعضی‌هایشان مناسب طب سنتی و گیاهی‌اند و بعضی‌هایشان ادویه هستند برای غذاهای خوشمزه ایرانی. هر سال به صورت دیمی رشد می‌کنند، کسی نمی‌چیندشان، همانطور می‌مانند و از بین می‌روند و روز از نو، و روزی از نو. هر سال همین است. در حالیکه اگر یک جوان اهل دل پیدا بشود و کارگاه چیدن و بسته‌بندی آنها را راه بیاندازد، هم از تخلیه منطقه جلوگیری می‌کند، هم مانع هدررفت این نعمات الهی می‌شود، هم با کمترین هزینه، حجم عظیمی از ادویه و داروی گیاهی به بازار سرازیر می‌کند و هم به چندین و چند نفر روزی می‌رساند و شاید حتی بتواند به صادرات هم نگاهی داشته باشد و ارز وارد کشور کند. اما کسی سراغ آنها نمی‌رود که یکی از مهمترین دلایل آن، همان مدرکی است که دانشگاه‌های ما به دستمان داده‌اند. از فلان دانشگاه بسیار سطح پایین، یک لیسانس آب‌دوغ‌خیاری گرفته‌ایم، و دیگر عارمان می‌آید چنین کارگاه‌هایی بزنیم. در حالیکه خدا همه چیز را برای کارآفرینی حداقل 15-20 نفر فراهم کرده؛ و البته چنین شرایطی در کشور ما زیاد است. شاید بتوان چند ده‌هزار از همین کارگاه‌های 10، 15 و 20 نفره در کشور ایجاد کرد و بخش مهمی از بیکاری را از بین برد. ولی مدرکی که در دستان من و شماست اجازه نمی‌دهد. من مدرک دارم، پس باید برم پشت میز بنشینم! من مدرک دارم و باید کار فکری داشته باشم، من مدرک دارم پس باید...! حالا خیلی هم مهم نیست کاری بلد نیستم. ولی مدرک دارم، پس غرور دارم، پس نباید کار یدی انجام دهم چون این غرور لامصبم اوخ می‌شود.

بلی! دانشگاه ما صفحه سفید غرورآفرینی ملی دارد، زیاد هم دارد. ولی متاسفانه صفحه سفید مغرور آفرینی هم دارد. خیل عظیمی از مغرور به دستان، اا ببخشید، مدرک‌ به دستان را تولید می‌کند که دیگر دلشان نمی‌خواهد ساده‌ترین کارها را انجام دهند. کارهایی که اتفاقا بازدهی زیادی هم در این شرایط دارد. اما آن مدرک لعنتی مانع است..

اجازه بدهید تیتر را عوض کنم: «دانشگاه مغرور آفرین»؛ بهتر نشد؟

مگر خدایی ما را نجات دهاد...

از سری یادداشت‌های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۴
علی

خاطره‌ها نساخته‌ام

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۴۴ ب.ظ

جمهوری را زیر پا نگذاشته‌ام..

پل طبیعت را هم...

از تجریش تا دانشگاه تهران را پیاده نرفته‌ام...

امام‌زاده صالح..

لبوی شمرون...

بام تهرون...

درکه...

سرخه‌حصار...

بی‌تو...

خاطره‌ها مانده برای ساختن...

تویی که نیستی‌...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۵:۴۴
علی

عدالت یا آزادی

چهارشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ب.ظ

اگر ادعا کنم که یکی از اصلی‌ترین نکات مورد بحث میان مکاتب مختلفی که برای زندگی انسان و جامعه برنامه داده‌اند حل معمای اصالت عدالت یا اصالت آزادی است سخن به گزافه نگفته‌ام. نظر شمای خواننده چیست؟ عدالت برتر است یا آزادی؟ به عبارت دیگر، برای ساخت یک تمدن پایدار، کدام یک را باید محور نهادسازی و جامعه‌سازی قرار دهیم؟ آزادی یا عدالت؟

بعضی از ما، برای برپایی عدالت دست به اجبار می‌زنیم و معتقدیم باید مردم را به زور سر به راه کرد. بعضی دیگر اما بر این باورند که باید همگان را آزاد و رها گذاشت تا هر کسی هر آنچه که را می‌فهمد انجام دهد و چون انسان دنبال منافع خویش است، در بلندمدت دستی نامرئی همه چیز را سر جای مناسبش قرار خواهد داد. این دسته از افراد می‌گویند آزادی تنها شرط عدالت است. آزاد باشید تا عدالت برقرار شود. در واقع آنها آزادی را کاملا مساوی عدالت می‌دانند. از نظرشان باید همه قوانین و ساختار مشوق آزادی باشند و آزادی فردی را ترویج کنند تا عدالت برقرار شود.

خب خواننده تیزهوش از همین الان به این نتیجه می‌رسد که حتی آزادی‌خواهان هم در واقع به برتری عدالت اذعان دارند ولی معتقدند آزادی تنها راه نیل به عدالت است. نتیجه حرف آنها این است که تمام ساختارهای اجتماعی باید به آزادی فردی به عنوان یک اصل احترام بگذارند، نه عدالت! چرا که توجه به عدالت نتیجه‌ای جز کاهش عدالت نخواهد داشت. سنگ‌بنای تمدن اگر آزادی باشد، به عدالت دست خواهیم یافت ولی اگر به خود عدالت توجه کنیم، بی‌عدالتی را افزایش خواهیم داد. در اینجا از وجود مکتب مارکسیسم که این انگاره غلط را در اذهان ایجاد کرده است می‌گذریم و فقط دلایل خود را برای برتری توجه به عدالت نسبت به توجه به آزادی ذکر می‌کنیم.

اولین نکته‌ای که به ذهن نگارنده می‌رسد این است که مفهوم آزادی بسیار مفهوم مشوشی است! به سختی می‌توان آزادی را تعریف کرد و حد و مرز آن را به طور دقیق مشخص کرد. اما عدالت اینگونه نیست. تقریبا همه قبول دارند که عدالت به معنای قرار گرفتن هر چیز در جایی است که محق آن است. کلمه حق در اینجا نقشی کلیدی ایفا می‌کند. ولی آزادی را چگونه می‌توان تعریف کرد؟ و البته پس از هر تعریفی از آزادی، اولین سوال این خواهد بود که مرز آزادی کجاست؟ در اینجا هواداران آزادی، با لطایف‌الحیل سراغ مفهوم کلمه حق می‌روند و می‌گویند مرز آزادی آنجاست که که حق دیگران پایمال نشود.

دوم اینکه آزادی در ذات خود دچار محدودیت و تناقض است ولی عدالت نه! توضیح می‌دهم: فرض کنیم روی کره زمین فقط یک نفر وجود دارد. در این صورت ما باز هم می‌توانیم در مورد عدالت صحبت کنیم. چرا که عدالت برای گذران زندگی یک فردِ تنها هم برنامه دارد. ولی وقتی کسی تنهاست، دیگر از آزادی سخن به میان نمی‌آید. چون نفر دومی وجود ندارد که بخواهیم راجع به پایمال شدن حقوقش صحبت کنیم؛ پس به مفهوم آزادی نیاز نداریم. اما در هر شرایطی ما برای برنامه‌ریزی به مفهوم عدالت نیازمندیم. بالاخره یک نفر تنها هم می‌تواند از زمانی که در اختیار دارد به اَشکال مختلفی استفاده کند. عدالت در اینجا وارد می‌شود تا آن فرد «بهترین راه» را برای استفاده از منابع انتخاب کند. پس عدالت یک مفهوم همیشگی است ولی آزادی خیر. اما زمانی که نفر دوم هم وارد صحنه می‌شود دیگر ما یک جامعه خواهیم داشت که منابع آن محدود است و دو نفر با دو سلیقه متفاوت باید از آنها استفاده کنند. برای ادامه بحث کافی است به مهم‌ترین دلیل تشکیل یک اجتماع اشاره کنیم. اندیشمندان علوم اجتماعی معتقدند مهم‌ترین دلیل روی‌آوری انسان‌ها به زندگی اجتماعی مزیت‌های زندگی گروهی از جمله تقسیم کار است که باعث می‌شود افراد بتوانند از نعمت‌های محیطی بیشتر بهره ببرند؛ مردم برای بهره‌مندی از جامعه باید بخشی از «آزادی‌»های خود را فرو گذارند. خب همین! تمام شد! برای توضیح زندگی فردی ما نیازی به واژه آزادی نداریم؛ و در اولین گام برای توضیح زندگی اجتماعی باید از بخشی از آزادی‌های خود چشم فرو ببندیم. ولی عدالت هیچ‌کدام از محدودیت‌های شمرده شده برای آزادی را ندارد. ما برای تبیین زندگی فردی هم نیازمند مفهوم عدالتیم و برای توضیح زندگی اجتماعی هم اصلا لازم نیست اندکی از آرمان عدالت کوتاه بیاییم. در این‌باره بیشتر توضیح خواهم داد. یک جامعه را تصور کنید که فقط دو نفر در آن حضور دارند: من و شما! در اینجا اگر ما اصالت را به آزادی بدهیم و بگوییم هر چه آزادی بیشتر، شرایط زندگی بهتر؛ دو حالت را متصور خواهیم بود. حالت اول وقتی است که هیچ قید و قانونی وجود نداشته باشد. در این شرایط از بین من و شما، هر کسی که از قدرت بیشتری برخورد باشد، می‌تواند دیگری را به گوشه رینگ برده و تمام منابع را در اختیار خود قرار دهد. در واقع وقتی آزادی مبنای زندگی اجتماعی قرار گیرد، «زور» و «قدرت» حرف اول را می‌زنند. کمی به تئوری بازار آزاد بیاندیشید کاملا نشانه‌های این استدلال را مشاهده خواهید کرد. حالت دوم زمانی است که آزادی را با قانون به قید و بند دربیاوریم. که خب سوال پیش می‌آید «مبنای قانون‌گذاری چیست؟»؛ و اصلا «آیا هیچ قانونی هست که آزادی فردی را محدود نکند؟»؛ خب طبیعتا پاسخ به این سوال منفی است. نتیجه اینکه باز مجبوریم از رکن اصلی جامعه خویش یعنی آزادی فردی کوتاه بیاییم. اما اگر مبنای ساخت جامعه را عدالت قرار دهیم، بدون هیچ مشکل نظری می‌توانیم به مسیر تمدن‌سازی خویش ادامه دهیم. البته چالش‌های زیادی خواهیم داشت ولی هیچگاه از مفهوم عدالت عدول نخواهیم کرد. دوباره به همان مثال جامعه دو نفره‌ی متشکل از من و شما برگردیم. اگر عدالت را بر مبنای حق تعریف کنیم، کافی است به این سوال جواب دهیم که «حق هر کدام از ما چگونه مشخص خواهد شد؟». در اینجا البته پاسخ‌های مختلفی می‌توان ابراز داشت که هیچکدام از آنها مستلزم عدول از مفهوم عدالت نیستند، برخلاف آنچه که درباره آزادی گفتیم. مثلا اسلام معتقد است حق هر کسی توسط خداوند مشخص می‌شود و از طریق علم فقه پرده از حکم خداوند کنار می‌رود. مارکسیست‌ها معتقدند که عدالت به معنای برابری است و حق همه مساوی خواهد بود. البته هر دوی این مکاتب را می‌توان به بوته آزمایش تجربی و نقد نظری فراخواند. ولی مهم آن است که هیچکدام از لحاظ نظری نیاز ندارند تا از محور اصلی خود کوتاه آیند. بر خلاف تمدن‌های مدعی آزادی‌محوری که هر از چند گاهی و به مناسبتی با لطایف‌الحیل از مبنای اصلی خوش چشم بر می‌دارند.

سومین دلیل هم به‌گونه‌ای ترجمان دیگری از دلیل دوم است. در رابطه با دولت و جامعه نظریات مختلفی وجود دارد. بعضی معتقد به دولت حداکثری هستند و بعضی دیگر به دولت حداقلی باور دارند. البته دیگرانی هم هستند که اصولا حقی برای بخش خصوصی قائل نیستند و قسم چهارمی نیز وجود دارند که جامعه بی‌دولت را جامعه آرمانی خویش می‌دانند و احیانا تفکرات دیگری که ادعای متفاوتی در سر می‌پرورانند! اما مدعیان اصالت آزادی در اینجا هم گاهی مجبور می‌شوند از محور اصلی شبکه نظریات خویش پا پَس کشند. آنها گر چه می‌گویند هر چه دولت کوچک‌تر، آزادی فردی بیشتر؛ ولی در مراحل اولیه رشد هر تمدنی یا در مواقع بسیار بحرانی به دولت بزرگ و دیکتاتوری نظر می‌اندازند. به همین امروز جامعه متفکرین ایرانی نظر کنیم. چه کسانی مدعی آزادی‌اند؟ همان‌ها معتقدند که اگر دیکتاتوری رضاخان نبود، ایران امروز هم وجود نداشت. و آن دیکتاتور را پدر ایران نوین خطاب می‌کنند. سوال این است که اگر آزادی اصالت دارد، چرا از یک دیکتاتوری که آزادی مردم و جامعه را به زنجیر کشید طرفداری می‌کنید؟

لب کلام این است که عدالت چه در سطح نظری و چه در سطح عملی از هرگونه تناقضی خالی است. در حالی‌که آزادی اگر به عنوان محور یک تمدن قرار گیرد، به کرات دچار تناقض می‌شود و آزادی‌گرایان باید از اصل محوری خویش عبور کنند.

خلاصه آنکه رسول‌الله (ص) بیان فرموده‌اند که: «بالعدل قامت السموات و الارض»؛ و این یعنی مبنای پایداری آسمان و زمین عدل است. و عدالت برتر از هر مفهوم دیگری است برای ساخت یک تمدن پایدار!

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۴
علی

ازدواج با کسی که تحملش نتوانم

شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۵۹ ق.ظ

سن، سن ازدواجه. دختر هم فراوان. ولی خودم ایراد دارم. آدمی هستم عاشق تنهایی. مرا در یک اتاق با یک لپتاپ و یک تبلت و وسایل زندگانی (رختخواب، یخچال، فلاکس چای) به همراه اتاقی در کنار حاوی آشپزخانه و حمام و مستراح و صد البته با اینترنت پرسرعتِ بدون محدودیت ترافیکی ول بدهید؛ دنیایی را یک تنه زخمی خواهم کرد. البته یادتان نرود که کتابهایم را در آن گوشه اتاق که بالای سرم است قرار دهید؛ یک دیوان حافظ نیز تهیه کنید.

باور کنید اینها زیاد نیستند. همه شما همه اینها را دارید؛ لیکن باز به فرد دومی محتاجید تا دمی کنارش بیاسایید. من نمیگویم به نفر دوم محتاج نیستم؛ از شما محتاجتر نباشم قطعا بی نیازتر نیز نخواهم بود. ولی خودم را خوب میشناسم. همیشه برایم صدای دهل از دور بیشتر خوش بوده؛ فکر میکنید چرا هیچوقت نخواسته ام که آبجی و ستاره و داداش روحان و دیگر دوستان را از نزدیک ببینم؟ مهمترین دلیلش آن است که خودم را میشناسم. آدمها برایم از دور زیباترند. و از این اخلاقیات مزخرف حقیر است؛ مزخرفها! یه چی میگم یه چی میشنوی!

این روزها همه به دنبال گزینش همسری نیکو برای منند! آفرین بر غیرتشان و درود بر شرفشان. ولی من نمیتوانم هیچکسی را از نزدیک تحمل کنم. و این از اهم افتضاحیات وی بود. خودم را میشناسم دیگر. دختر مردم را میاورید میدهید دست من؛ بعد از دو روز غرهایم سرش شروع میشود. البته دروغ چرا؟ آن دو روز اول اینقدر برایش شیرین خواهد بود که تا لحظه مرگ فراموشش نخواهد کرد. ولی از روز سوم گندش را در می آورم. همان بهتر که تنها بمانم و از دور دنیایی را عاشق خودم بکنم. باور میکنید در همین سه ماهه که وارد اینستا شدم چندین خواستگار داشته ام؟ باور کنید؛ ولی همینها در کنار من بیش از دو روز نتوانند تحمل کرد مرا! آری چنین است برادر؛ چنین است خواهر!

خدایم رحمت کناد؛ خوش اخلاق غیرصبوری بودم...

مگر خدایی نچات دهادم...

تنهایی خسته ام کرده؛

همین

تمام

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۵۹
علی

امتحان سخت ما

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۱۹ ب.ظ

تار‌یک‌ترین ساعات شب، درست لحظاتی قبل از طلوع فجر است. و امروز جبهه کفر با تمام دنیایش در برابر ما قرار گرفته است. فتوحات اسلام هم بعد از سخت‌ترین حمله کفار آغاز شد. همه آمده بودند تا ریشه اسلام را از بیخ قطع کنند، ولی مولای ما با تمام دین خویش در برابر تمام کفر آنها ایستاد، بزرگ‌ترین قهرمان‌شان را به زانو در آورد، مسلمین مقاومت کردند تا عصر جدیدی آغاز شد.، مکه فتح شد، تمام حجاز زیر بیرق اسلام در آمد و مسیر جهانی شدن اسلام هموار گشت. آری این سنت خداست که نصرت را پس از امتحان قرار داده است: «إن مع العسر یُسرا». باید برای آرامش سختی کشید و برای رسیدن به آرمان ظهور باید بیشتر سختی تحمل کرد. باید امتحان‌ها پس داد تا تیره‌روزی مستضعفین لایق طلای درخشان دوران «ألا یا أهل العالم! أنا بقیة الله...» شود. سختی‌ها یکی پس از دیگری می‌آیند. 

باید شرایط ظهور آماده گردد تا ظهور محقق شود و قطعا یکی از مهم‌ترین مولفه‌های ظهور، آمادگی شیعیان است. ما شیعیان باید توانایی اداره حکومت را داشته باشیم. ما سه امام‌مان را با بی‌وفایی تنها گذاشتیم تا دیگر امامان ما صبر کنند؛ صبر کنند برای آمادگی ما. آری این صبر تا به امروز حدود 14 قرن طول کشیده است و ما هنوز آماده نشده‌ایم. ولی عطر خوبی به مشام می‌رسد. ما دیگر پس از نامه به امام‌مان، مهمان خویش را با لب تشنه نکشتیم. نه! امروز برادران عزیزتر از جان ما در عراق همه هستی خویش را برای احترام به زائرین اباعبدالله (ع) به میدان می‌آورند. پای تاول‌زده زائرین پیاده حضرت را با بوسه‌های خویش التیام می‌بخشند. هر چه در دنیا دارند را با کرامتی بی‌انتها تقدیم زائرین فرزند زهرا (س) می‌کنند. اربعین که می‌شود، از میان لشکر میلیونی ارباب دو عالم، کسی گرسنه یا تشنه نمی‌ماند. مردم عراق عوض شده‌اند؛ با تکریم زائرین اهل بیت (ع)، نشان می‌دهند دیگر مهمان خویش را تشنه نمی‌گذارند. آنها برای جبران گناه اسلاف‌شان هر چه در چنته دارند رو می‌کنند تا نشان دهند آماده شده‌اند. آنها ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین (ع) را شنیده‌اند، نه با گوش که با روح آن صدای مظلوم را درک کرده‌اند و با دل خود به آن پاسخ می‌دهند. دیگر گذشت آن زمان که کوفیان علی (ع) را، حسن (ع) را و حسین (ع) را تنها بگذارند. آنها دیگر زینب (س) را به اسارت نمی‌برند. آنها برای جبران آماده‌اند. آنها زائرین کربلا را روی سر خود جای می‌دهند. اما این همه ماجرا نیست. دنیای کفر حربه دیگری را به میدان آورد. ولی...ما دیگر مثل 1400 سال قبل از لشکر مجازی شام نهراسیدیم. این‌بار مردانی بودند تا جلوی لشکر وحشی واقعی داعش بایستند و با قلع و قمع آنها آمادگی خود را برای ظهور اعلام کنند. آنها نشان دادند، مردان شجاعی میان مسلمین وجود دارد که در هنگامه خطر پشت امام خویش را خالی نکنند. اما مگر بزرگ‌ترین حادثه تاریخ فقط با شجاعت و دلاوری عده‌ای از آزادگان محقق خواهد شد؟ قطعا نه! امتحانی دیگر در راه است. کفار اما راه دیگری را امروز انتخاب کرده‌اند. آنها امروز فهمیدند که شیعیان غیرت‌مند شده‌اند و می‌خواهند همین نقطه قوت را علیه خود ما به کار گیرند. از روزنامه شرق تا تمدن غرب دست‌به‌دست هم داده‌اند تا خونِ در رگ غیرت ما را به جوش آورند. آنها از ابزار روانی جدیدی بهره می‌برند. به ما می‌گویند زائرین عراقیِ امام هشتم...(زبان از بیان عاجز است) و به عزیزان عراقی ما می‌گویند ایرانی‌های در پیاده‌روی اربعین...(شرم بر قلم آنها)...آری دنیای کفر حربه جدیدی رو کرده است؛ پس ما را بصیرتی دیگر باید...!

خدا دارد ما را سخت امتحان می‌کند... و چه امتحان سختی؛ ما از قمر منیر بنی‌هاشم غیرت آموختیم و خدا دست روی همین غیرت گذاشته است. 

نمی‌دانم رفقا؛ خدا کند این آخرین حربه دشمن و امتحان خدا از ما باشد... سینه از فشار زمانه به درد آمده است. کودکان یمنی، مظلومان بحرینی، برادران و خواهرانِ عراقی و سوری، شیعیان عزیز عربستان، سالخوردگان فلسطینی که از بدو تولد تا به امروز، حتی یک روز آرام را تجربه نکرده‌اند؛ و همه مستضعفین جهان، همه با هم در فشار دنیای کفر گیر کرده‌ایم...

ما را امیدی جز مهدی صاحب‌الزمان (عج) نیست؛ آیا هست؟ 

خدایا پس کی می‌خواهی «بقیة‌الله» را «بقیه‌ی خود» را به ما بدهی..خدایا ما از تو یک «امام» طلب داریم. برسان امام ما را...

کوفه...کوفیان دیگر اهل کوفه نیستند که «علی (ع)» را تنها بگذارند...این را ثابت کرده‌اند...

«اربعین، ارتش میلیونی‌مان را دیدی؟»....

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۱۹
علی

باگ انسان اجتماعی

چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۱۱ ق.ظ

بعضی‌ها از من بدشون میاد. کاملا به این بعضی‌ها حق میدم. ولی به خودم هم به خاطر اون رفتاری که انجام دادم حق میدم؛ باید انجام می‌دادم.

در اینجا هم من حق دارم که رفتار خاصی رو انجام بدم, و هم اونا حق دارن که از من متنفر بشن. 

این یک دو‌گانه‌ی خاص در زندگی اجتماعی انسان است؛ دوگانه‌ای ناشی از نبود شفافیت و خودافشایی...

این یک باگ انسان اجتماعی است...!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۱۱
علی

کودکی هستم در شروع مسیر پیشرفت...

يكشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۲۵ ق.ظ

این روزها در حال انجام چه کاری هستم؟ خب خیلی کارها؛ برای کنکور دکتری میخونم، یه کتاب رو دارم جلو میبرم. دو تا مقاله هم هست. سربازم که هستم و روی زبان هم کار میکنم. ضمن اینکه نمیتونم تو فضای مجازی نباشم. از همه مهمتر میخوام کار تدریس رو هم شروع کنم ان شاءالله. در همین لحظات هم دارم بازی بارسلونا با یه تیم دیگه رو میبینم که نمیدونم اسمش چیه! اون تیمه یه موقعیت خیلی خطرناک داشت که البته گل نشد. دلم برای اون کودک طرفداری که نیم خیز شد تا گل تیم محبوبش رو ببینه ولی نشد هم سوخت. البته که تصویر تلویزیون چنین کودکی رو نشون نداد. ولی حدس میزنم چنین اتفاقی افتاده باشه. مع الوصف؛ چیزی که مهمه اینه که عین آهو تو گل گیر کردم و نمیدونم دقیقا باید چه خاکی تو سر دشمن بریزم. کار زیاد است، زمان کم است و همت نیز! لیکن باید کاری کرد. هر دفعه که فال حافظ میگیرم بهم میگه آینده ات کاملا به همتت بستگی داره ولی طائر قدس همراهته. همت ندارم ولی وجود طائر قدس رو تو زندگیم کاملا حس میکنم؛ برخلاف اون کودکی که طائر قدس همراهش نبود تا گل تیم محبوبش رو ببینه و من حدس میزنم آخر بازی با چشمی اشک بار به خاطر باخت تیمش ورزشگاه رو ترک کنه. ولی اگر بدونیم که حتی قهرمانی جهان هم مفت نمیارزه، به این نکته عمیق پی خواهیم برد که با نتیجه یه بازی تو لالیگا نمیشه قضاوت کرد که آیا طائر قدس همراه اون کودک هست یا خیر. از کجا معلوم شاید بعد از گریه هاش، باباش براش بلیت فیلمی که دوست داشت رو بخره که اگر تیمش میبرد این بلیت خریداری نمیشد.

در هر صورت من شادم و از شادی خود دلشادم. و نیز گور بابای دنیا و ما فیها...

فقط نمیفهمم چرا آبجی ستاره هر بار صدای منو میشنوه میگه اشتباه گرفتی! و نمیدونم چرا خودمو بهش معرفی نمیکنم. شاید میترسم که دوباره بهم بگم «به جا نمیارمت»...

الان بارسلونا یه موقعیت عالی داشت که گل نشد. پس شاید طائر قدس همراه کودک این یادداشت باشه...

یادمه نسرین پناهی 4 سال پیش بهم گفت که قبولی تو ارشد تازه اولین قدمه؛ پس من هنوز نوسفرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۲۵
علی

حافظ

جمعه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۴ ق.ظ

«حافظ» اولین شخصیت مجازی من بود؛ و شاید هم آخرینش. در طول این هشت سالی که با فضای مجازی آشنا شدم همیشه سعی کرده‌ام که حافظ بمانم. 

حافظ در واقع شخصیت آرمانی من است؛ شخصیتی که دوست دارم در فضای واقعی هم شبیه آن باشم. اما به هزار و یک دلیل هیچ‌گاه نتوانسته‌ام واقعیت خود را با حافظ یکی کنم. 

البته نمی‌گویم از حافظ خیلی ضعیف‌ترم اما تا حافظ شدن فاصله کمی هم نمانده.

شاید یکی از دلایلی که از واقعی شدن روابط مجازیم می‌ترسم همین تفاوت نسبتا زیاد بین علی و حافظ باشد...

تا یار که را خواهد و...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۴۴
علی