ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۱۰ مطلب با موضوع «ایده ها :: قرآنی» ثبت شده است

ما و قوم لوط؛ إنّهم اناس یتطهرون

جمعه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۲۶ ب.ظ

شاید از نظر بخش زیادی از مردم ما، پست‌ترین اقوامی که در قرآن از آنها یاد شده، قوم حضرت لوط (ع) باشند. قومی که گناه‌شان همجنس‌گرایی بود و اولین مردمانی هم بودند که دست به چنین عمل زشت و قبیحی می‌زدند. اما بیاید از زاویه دیگری به جایگاه ارزشی این قوم نگاه کنیم. برای تحصیل مقصود ابتدا یک مقدمه از قوم حضرت لوط (ع) بیان می‌کنم و مقدمه دوم را هم به روایتی از نبی مکرم اسلام (ص) اختصاص می‌دهم و سپس نتیجه را بیان خواهم کرد.

1- قوم لوط (ع) مبتلا به عمل زشت لواط و همجنس‌بازی بودند. به همین دلیل خداوند نیز پیامبر بزرگ خود حضرت لوط (ع) را برای هدایت و پاک نمودن آنها از آن گناه کبیره به سوی آنها رهسپار کرد. آن حضرت بسیار برای پاک‌سازی آن مردمان تلاش کرد و به موعظه و نشان دادن صراط مستقیم الهی اقدام نمود. اما چون نرود میخ آهنین بر سنگ؛ سخنان هدایت‌گر ایشان بر مردمان گناه‌کار آن دیار اثری نکرد. تا اینکه حضرت لوط (ع) از دست آنان خسته شد و آن مردم نیز که دل‌های خود را به شیطان فروخته بودند تاب سخنان الهی آن حضرت را نداشتند. آن مرد الهی آنان را نفرین کرد و عذاب آنها را از خداوند درخواست می‌نمود. آن مردمان سنگ‌دل نیز تصمیم گرفتند تا حضرت لوط (ع) و پیروانش را از شهر و دیار خود بیرون کنند. نکته جالبی که منظور اصلی این متن است دلیل مردمان آن شهر و دیار برای بیرون راندن لوط (ع) و یارانش هست. استدلال آنها در قرآن کریم چنین بیان شده است: «مَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْیَتِکُمْ ۖ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ» (اعراف/ 82 و نمل/ 56)؛ ولى پاسخ قومش چیزى جز این نبود که گفتند: «اینها را از شهر و دیار خود بیرون کنید، که اینها مردمى هستند که پاکدامنى را مى‏طلبند (ترجمه مکارم‌شیرازی). بله؛ آنها چون جوابی در برابر هدایت‌گری‌های پیامبر خدا (ص) نداشتند تصمیم گرفتند تا آن مرد بزرگ الهی را از شهر و دیار خود اخراج کنند. ولی نکته جالب آن است که آنها می‌دانستند عمل خودشان زشت و قبیح است و آنچه که لوط (ع) و یارانش انجام می‌دهند عین سلامت و پاکیزگی است. آنها خوبی را از بدی تمییز می‌دادند و تفاوت نور و ظلمت را به خوبی می‌دانستند اما در برابر هوای نفس خویش تسلیم شده بودند...

2- شهید مطهری در جلد اول از کتاب «اسلام و نیازهای زمان» حدیثی از نبی مکرم اسلام (ص) نقل می‌کنند که احوال آینده امت اسلامی را در قبال ارزش‌ها بیان می‌کند: «زمانی خواهد آمد که مردم امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کنند. سلمان حاضر بود، فرمود: یا رسول الله! آیا چنین چیزی خواهد شد که مردم ترک امر به معروف و نهی از منکر بکنند؟ فرمود: بله، بالاتر هم می‌شود. زمانی خواهد شد که مردم امر به منکر کنند و نهی از معروف. باز بیشتر تعجب کرد. گفت: یا رسول الله! چنین زمانی خواهد آمد که مردم چنین کاری بکنند؟ فرمود: از این بالاتر هم خواهد شد. گفت: دیگر از این بالاتر چیست؟ فرمود: زمانی می‌آید که مردم منکر را معروف ببینند و معروف را منکر؛ یعنی وجدان‌شان اینطور فاسد و خراب می‌شود، خوب را بد می‌بینند و بد را خوب. به عبارت دیگر وجدان انسان مسخ می‌شود، فطرت مسخ می‌گردد» (مطهری، 1392: 240).

بر اساس مقدمه دوم می‌توانیم سطوح ارزشی جامعه را این‌گونه به شمارش درآوریم: 1- در سطح اول جامعه خوبی را خوب می‌داند و بدی را نیز بد؛ و به آنها مقید است و اگر کسی بر خلاف ارزش‌ها حرکتی انجام داد، جامعه از طریق امر به معروف و نهی از منکر با آن فرد به مواجهه بر می‌خیزد؛ 2-در سطح دوم جامعه خوبی را خوب می‌داند و  بدی را نیز بد؛ اما نه تنها با حرکت‌های ضد ارزشی برخوردی نمی‌کند بلکه به مرحله‌ای رسیده است که برای انجام فعل قبیح پاداش در نظر می‌گیرد و با هرگونه حرکت ارزشی به مخالفت می‌پردازد. در واقع امر به منکر و نهی از معروف در جامعه رخ خواهد داد؛ 3-اما در سطح سوم که بدترین حالات است، فطرت مردم جامعه کاملا با گناه پوشانده شده و اثری از ارزش‌های الهی در آن جامعه دیده نمی‌شود. در این شرایط، دیگر معروف در نزد مردم منکر است و منکر در نزد مردم خوبی است.

مردم قوم حضرت لوط (ع) اگر چه به آن عمل قبیح مبتلا شده بودند، اما هنوز فطرت‌شان مسخ نشده بود. آنها خوبی را خوب می‌دانستند و بدی را بد، هر چند که به بدی عمل می‌کردند و از خوبی فراری بودند. اما طبق فرمایش صریح نبی مکرم اسلام (ص) زمانی بر مردم خواهد آمد که از نظر ارزشی متاسفانه به جایی می‌رسند که خوبی را بد می‌دانند و بدی را خوب. در این شرایط دیگر آن فطرتی که انسان بر اساس آن خلق شده است مسخ شده و زائل می‌شود. در چنین زمانی انسان از انسانیت خودش برکنار شده و مصداق اولئک کالانعام بل هم اضل (اعراف/ 179) خواهد شد.

اما سوال؛ آیا ما نمونه‌هایی از سطح سوم ارزش‌ها را در جامعه خود نمی‌بینیم؟

پناه ببریم به خدا از شر شیطان رانده شده و نفس اماره...

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۶
علی

معجزات انبیاء و تکامل فهم بشر

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ق.ظ

انبیاء الهی اصولا برای پیشرفت و تکامل فهم بشر آمده‌اند. این ادعا را در تعالیم انبیاء در دشمنان انبیاء و حتی در معجزات انبیا‌ء می‌توان ردگیری کرد. بله حتی در معجزات انبیاء هم این امر کاملا قابل ردیابی و ردگیری است. اجازه بدهید مروری کوتاه بر معجزات و رفتارهای مومنین زمان هر نبی انجام دهیم و سپس نتیجه‌گیری کنیم. البته لازم به تکرار است که در اینجا فقط به رفتارهای مومنین توجه می‌شود و نه کفار و دشمنان انبیاء.

پیامبران اولوالعزم 5 نفرند که به ترتیب عبارتند از: حضرات نوح (ع)، ابراهیم (ع)، موسی (ع)، عیسی (ع) و حضرت محمد (ص). معجزات این پیامبران چه بوده است؟ در قرآن برای حضرت نوح (ع) معجزه‌ای ذکر نشده است. ساخت کشتی که معجزه تلقی نمی‌شود، طوفان و سیل نیز معجزه نبود، بلکه عذاب الهی بود. معجزات الزاما برای هدایت هستند، ولی عذاب زمانی نازل می‌شود که کار از کار گذشته باشد. خلاصه آنکه اولین پیامبر اولوالعزم معجزه‌ای نداشت.

دومین پیامبر از سلسله پیامبران اولوالعزم، حضرت ابراهیم خلیل‌الرحمان (ع) بود. ایشن معجزات زیادی داشتند. اما نکته جالب آن است که هیچکدام از این معجزات توسط مومنین زمان ایشان نبود، بلکه یا از طرف کفار بود یا از طرف شخص حضرت ابراهیم (ع). ایشان برای آرامش قلبی خود، از خداوند تقاضای جلوه‌ای از زنده شدن مردگان را داشتند. خداوند هم البته این درخواست را اجابت کردند.

راستش را بخواهید، زندگی مومنین در عصر حضرت موسی (ع) بیشتر شبیه هتل بود. واقعا آدم در می‌ماند. تشنه می‌شدند درخواست معجزه داشتند. گرسنه می‌شدند درخواست معجزه داشتند. جانشان در خطر بود درخواست معجزه داشتند و عجب آنکه همه این درخواست‌ها مورد قبول حضرت حق تعالی قرار می‌گرفتند. البته در آخر کار آنها درخواست رویت جسمانی خداوند را داشتند که البته در این مورد دیگر دست رد به سینه‌شان زده شد.

اما چهارمین پیامبر صاحب شریعت خداوند حضرت عیسی روح‌الله (ع) بودند. در زمان ایشان، خودشان درخواست معجزه نداشتند. البته نمی‌گویم معجزاتی نبود؛ معجزات زیادی در قرآن برای حضرت عیسی (ع) نقل شده است. ولی درخواست این معجزات از جانب مومنین نبوده است.  یاران بزرگ و خاص ایشان ملقب به حواریون اما یکبار درخواست معجزه‌ داشتند. در آیات آخر سوره مبارکه مائده (آیات 112-115) ماجرای این درخواست و پاسخ خداوند نقل شده است که با هم مروری بر آن داشته باشیم: «إِذْ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ[1] (112) قَالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَکُونَ عَلَیْهَا مِنَ الشَّاهِدِینَ[2] (113) قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِنْکَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ[3] (114) قَالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ[4] (115)». همانطور که در این آیات می‌بینیم، هم نوع درخواست این معجزه از سوی حواریون و هم اصل درخواست به گونه‌ای بوده که گویا جای چنین درخواستی نبوده است. در واقع در آن زمان سطح بشر به میزانی رشد کرده بوده که حداقل مومنین و آن هم سطح اول مومنین نباید چنین درخواستی را مطرح می‌کردند. خداوند با توجه به حکمت و کرم خویش البته به این درخواست پاسخ مثبت داد، ولی در کنار این پاسخ مثبت، تهدید شدیدی هم روانه درخواست آنها کرد که اگر کسی به آن کافر شود به عذابی دچار خواهد شد که هیچکسی از عالمیان به آن دچار نشده‌اند.

در زمان نبی مکرم اسلام (ص) نیز هیچگونه درخواست معجزه‌ای از سوی مومنین ثبت نشده است.

در زمان اولین پیامبر اولوالعزم هیچ درخواستی نیست، در زمان دومین پیامبر، خود آن پیامبر درخواست معجزه برای اطمینان قبلی داشته است. در زمان سومین پیامبر معجزات درخواستی از سوی مومنین با زندگی آنان گره خورده است. در زمان چهارمین پیامبر، فقط یک بار درخواست معجزه توسط مومنین ثبت شده است که گرچه پاسخ مثبت می‌گیرد ولی عذابی سخت هم در صورت کفر به آن گوشزد می‌شود و در زمان آخرین پیامبر هیچ درخواست معجزه‌ای از سوی جامعه ایمانی ثبت نمی‌شود.

این یعنی پیشرفت و تکامل بشر؛ و این یعنی پایان نیاز بشر به ارسال وحی و کتاب جدید! البته بی‌نیازی به ارسال وحی جدید، یعنی همه آنچه که بشر نیازمند آن است نازل شده است و خود مردم باید پاسخ نیازهای خود را از دل آن کتاب استخراج کنند.

 


[1] . و [یاد کن] هنگامى را که حواریون گفتند اى عیسى پسر مریم آیا پروردگارت مى‏ تواند از آسمان خوانى براى ما فرود آورد [عیسى] گفت اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید.

 

[2] . گفتند مى‏ خواهیم از آن بخوریم و دلهاى ما آرامش یابد و بدانیم که به ما راست گفته‏ اى و بر آن از گواهان باشیم

[3] . عیسى پسر مریم گفت بار الها پروردگارا از آسمان خوانى بر ما فرو فرست تا عیدى براى اول و آخر ما باشد و نشانه‏ اى از جانب تو و ما را روزى ده که تو بهترین روزى ‏دهندگانى

[4] . خدا فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد و[لى] هر کس از شما پس از آن انکار ورزد وى را [چنان] عذابى کنم که هیچ یک از جهانیان را [آن چنان] عذاب نکرده باشم.

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۰
علی

هرمنوتیک و تفسیر قرآن

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ

هرمنوتیک یعنی تفسیر متن؛ و منظور از متن در واقع «هر چیزی»است. یعنی هر چیزی که در این عالم فانی موجود است، نوعی متن است که باید توسط مفسر تفسیر شود. البته تفسیر به یک معنا امری تخصصی است، و در پژوهش های علمی مورد استفاده قرار میگیرد، لیکن فی الواقع هرمنوتیک از نظر «هرمنوتیک پردازان» امری پایدار و لحظه ای است. یعنی هر فردی در هر لحظه ای در حال تفسیر یک متنی است. شما وقتی به صندلی سینما تکیه زده اید و دارید «بادیگارد» میبینید، یا زمانی که در حال خوشحالی یا ناسزا گفتن به بازیکن تیم محبوبتان هستید، یا وقتی سر صبح هنگام عبور از باغچه سر کوچه تان، با پاکبان محترم شهرداری چشم تو چشم شده و از نگاه او حس می فرمایید که باید سلامی بدهید و این کار راهم مرتکب شده و سلامی میکنید در واقع در حال تفسیر کردن هستید. از هوسرل تا گادامر، همه فکر می کنند که در حال تفسیر روش تفسیر کردن من و شما هستند. خب آزادند، بگذارید تفسیر من و شما را تفسیر کنند!

البته همه هرمنوتیکی ها نظر مشابهی راجع به هرمنوتیک و فرآیندهای آن ندارند (و من چقدر سعی دارم تا بیشتر از واژه هرمنوتیک استفاده کنم بلکه باسوادتر به نظر برسم). بعضی هایشان معتقدند که متن در گذر زمان یک متن است و همان متن، افقی دارد که با افق مخاطب امتزاج یافته و افق ثالثی تقویم می یابد که نتیجه پژوهش یا تفسیر لحظه ای خواهد بود. اما دیگرانی وجود دارند که معتقدند متن در گذر زمان افق های مختلفی را به خود خواهد دید. در واقع این دیدگاه دوم بیشتر تاثیر پذیرفته از بازی های زبانی ویتنگشتاین است. ویتگنشتاین (چه اسم سختی برای تایپ کردن داره) در مرحله اول تفلسف، یک پوزیتیویست تمام عیار بود. در واقع ویتگنشتاین اول از موثرین در نحله اندیشه ورزی پوزیتیویسم منطقی است (و آیا اندیشه ورز پوزیتیویسم یک ترکیب درست است؟) اما ویتگنشتاین ثانی با نظریه بازی های زبانی از خوبان «تفهم» و پست مدرنیسم است که تاثیر شگرفی بر هرمنوتیک داشته است. راحت تر بگویم. من امروز یک متن مینویسم؛ هرمنوتیکی های متقدم معتقد بودند که متن من، امروز یک افق پیامی خاصی دارد که در گذر زمان این افق هیچ تغییری نمی کند، ولی هر کسی که سعی در تفسیر متن من داشته باشد، در واقع اقدام به ممزوج کردن افق معنایی خودش با افق معنایی ذهن من که در متن من متجلی شده است دارد. ترکیب این دو افق، افق معنایی ثالثی را شکل خواهد داد که نتیجه پژوهش است. یعنی خواننده در ابتدا با یک شبکه مفهومی حاصل از امتزاجات افقی قبلی با متن من مواجه میشود. پیام متن من بر ذهن او اثری میگذارد و شبکه مفهومی او را تغییر خواهد داد، سپس او با شبکه مفهومی جدید مطالبی از متن من استخراج خواهد کرد که این مطالب استخراجی محصول امتزاج افق متن من و افق متن اوست. اما هرمنوتیکی های متاخر گر چه تقریبا به همان فرآیند باور دارند، لیکن معتقدند که من امروز اگر متنی بنویسم، دیگر آن متن، متن من نخواهد بود. چرا که متن من در گذر زمان و تحول بازی های زبانی، افق معنایی جدیدی پیدا خواهد کرد. به عبارت دیگر، متقدمین معتقدند که خواننده زمانی که متنی را میخواند (میبینید، میشنود و...) دقیقا با افق معنایی نویسنده ارتباط برقرار می کند، اما متاخرین معتقدند که یک متن پس از شکل گرفتن، دیگر متعلق به نویسنده (گوینده، تصویرپرداز و...) نیست، بلکه موجودیت خاصی برای خود پیدا میکند که فارغ از موجودیت خالق خویش است. به طور مثال اگر من امروز در متنم از واژه «بسیجی» استفاده میکنم قطعا یک تصور و یک افق معنایی خاصی را مد نظر دارم. متقدمین هرمنوتیک بر این باورند که چون متن محصول اندیشه من است، پس هزار سال دیگر هم واژه «بسیجی» چون در شبکه زبانی متن من به کار برده شده است، دقیقا همان معنا را افاده خواهد کرد. اما متاخرین می گویند که خیر! متن بعد از شکل گیری در گذر زمان دیگر همان افق معنایی نویسنده را با خود به همراه نخواهد داشت. چرا که به طور مثال همان واژه «بسیجی» چون یک واژه تاریخی است در اعصار مختلف معانی مختلفی را بروز خواهد کرد.

اما تفسیر قرآن با هر دو سیستم هرمنوتیکی که عرض شد متفاوت است. در علم تفسیر فرآیندی برای شکل گیری یک افق ثالث طی نمیشود. بلکه مفسر تمام تلاشش این است که افق ذهنی خود را به افق معنایی قرآن کریم نزدیک کند. در اینجا کاملا صفر و یکی نگاه میکنیم، مفسر یا افق معنایی قرآن را درک کرده، یا درک نکرده؛ اگر درک کرده است به حقیقت نائل آمده است، اگر درک نکند، به خطا رفته است. تمام نقدهایی که یک مفسر به مفسر دیگر دارد هم از همین زاویه است. البته شمای خواننده با خود خواهید گفت که این امر مشکل است و حتی نشدنی؛ من میگویم بلی مشکل است ولی شدنی است. در اینجا ما با Narration مواجه نیستیم که هر کسی هر طور خواست روایت را پردازش کند و هیچکدام هم غلط نباشند، بلکه اینجا ما با یک سری گزاره طرف هستیم که باید به عمق معانی آن نفوذ کنیم. کلید این کار هم پاکی قلب است. چرا که کلا عقل در قلب ریشه دارد و خانه عقل، قلب است. قلب پاکتر میتواند گزاره های بیشتری از قرآن را دریافت کند. ما در اینجا با صحیح و غلط مواجه هستیم. ضمن آنکه قرآن افق های معنایی متفاوتی هم پیدا نمی کند. در واقع یک آیه قرآن امروز همان معنی را افاده میکند که هزار سال پیش افاده میکرد که در زمان نزول وحی افاده میکرد.

پس دو تفاوت میان هرمنوتیک و تفسیر قرآن هست. اول آنکه در تفسیر قرآن متن همان متن است و افق معنایی آن هم همان افقی معنایی هنگام نزول وحی. دوم آنکه در اینجا تفاسیر یا صحیح هستند و یا غلط. برخلاف تفسیر قرآن ما در هرمنوتیک هر تفسیری راست است، در هرمنوتیک اصلا از صحت و غلط بودن بحثی به میان نمی آید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۱
علی

مانع اصلی

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۲ ق.ظ

یا مهدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۶:۱۲
علی

او دشمن را بازی داد

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ب.ظ

هر سال، دم‌دمای ایام عزای ارباب که می‌شود، عده‌ای که معمولا هم قصد زدن انقلاب عزیز ما را دارند، ناگاه فیل‌شان یاد هندوستان کرده و در مورد این روشن‌تر از روز به مباحثه می‌پردازند که آیا ارباب ما حسین بن علی (ع) به دنبال حکومت بود یا خیر. آیا حضرت ارباب قیام کردند یا فرار؟ در طلب حکومت بودند و یا در تمنای حفظ جان از گزند اشرار؟

از این بگذریم که دلیل این سوالات، مسئله‌ای تاریخی است و یا آنکه قصد دارند آن مفهومِ ناموزون از اسلام سیاسی که در ذهن‌های الکن خودشان است را بزنند، و یا آنکه می‌خواهند هیزم در تنور تز منحط جدایی دین از سیاست بدمند. هر نیتی دارند خدایشان هدایت کناد! و اگر قابل هدایت نیستند نابود کناد!!

اما می‌خواهم در وسع یادداشتی کوتاه، پاسخی در سطح سواد خودم بدهم. حال شمای خواننده می‌توانی ذهنت را مشغول این موضوع کنی که از اساس آیا راقم این سطور قابلیت بحث حول این موضوع را دارد یا خیر. تا شما در ذهن مبارکتان پاسخ این سوال را دریابید، حقیر چند خطی مطالبی را نوشته و نکاتی را یادآور شوم. باشد که رستگار شویم!!

نکته اول آنکه حضرت ارباب فرمودند که همچو منی با همچو یزیدی نمی‌تواند بیعت کند.خب آدم که نمی‌تواند در اجتماع باشد، با مردم دیگر زندگی کند، حقوق اجتماعی و تکالیف اجتماعی داشته باشد، اما زیر بیرق یک حکومت نباشد. در بیعت یک حاکم نباشد. نکته آن است که یا باید امام باشی یا ماموم. یا باید حاکم باشی و یا محکوم. نمی‌شود شهروند باشی، در اجتماع باشی ولی در بیعت یک حاکم عادل یا فاجر نباشی. پس وقتی حضرت ارباب می‌گوید آقاجان من با یزید بیعت نمی‌کنم و بلکه بالاتر، مثل من، کسی که در راه من است، که مرید من است، با همچو یزیدی بیعت نمی‌کند. این یعنی نفی حکومت یزید در همه دوران‌ها. پس نکته مهم‌تر آنکه وقتی حکومتی را باطل اعلام کردی و البته از اجتماع هم بیرون نرفتی، لزوما به دنبال یک حکومت دیگری باید باشی. آن زمان که در میان مسلمانان جز یزید حاکم دیگری نبوده است. پس وقتی مولایمان با او بیعت نمی‌‌کند، پس لزوما به دنبال حکومت بوده است.

اما جالب‌‌تر آن است که نکته فوق، فقط نیمی از جواب است. اصل جواب این نیست. کمی عمیق‌تر شویم. از منظر اهل بیت، حکومت همان است که مولایم علی (ع) فرمود :«والله لهی احب الی من امرتکم هذه الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا؛ به خدا سوگند همین کفش بی ارزش برایم از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر آن که حقی را به پا دارم یا باطلی را دفع نمایم». از نگاه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) حکومت نمی‌تواند هدف باشد. خب پس کمی بحثمان مشکل شد، بالا گفتیم حکومت هدف بوده اما اینجا گفتیم حکومت هدف نیست. بالاخره کدام درست است؟ هدف بوده یا نبوده؟ بهتر است روده درازی نکرده و در برابر سخن امام شهیدمان کرنش کرده و پاسخ را از وجود تابانش درخواست کنیم. آن بزرگوار می‌فرمایند که من برای اصلاح امت جدم خروج کرد. این اصلاح می‌تواند به 2 شکل باشد. اگر حکومت شد که خب چه بهتر. با ابزار بهتری می‌‌توان دست به اصلاح زد. اما اگر حکومت میسر نشد، با ایثار و نثار ثار خدا، جامعه خواب‌ آلوده را بیدار می‌کنیم. این دقیقا همان مشکلی است که امام مجتبی (ع) به دلیل جهل عمیق و البته از آن مهم‌تر فریبکاری دشمن با آن مواجه بودند. در زمان امام دوم شیعیان، چون معاویه قدرت فریب بالایی داشت و در انظار اقدام به فساد نمی‌کرد و به شدت تظاهر به اسلام می‌کرد، این راه دوم یعنی نثار خون، بر امام مجتبی (ع) بسته بود. او اگر به شهادت می‌رسید صدایش به گوش کسی نمی‌رسید. همه می‌‌‌گفتند پسر علی (ع) در راه حکومت و کسب دنیا کشته شد –نعوذ بالله-. اما در عصر امام حسین (ع) و البته در دوران حاکم متجاهر به فسقی همچو یزید، زمین بازی امام حسین (ع) بسیار بزرگتر بود. از این رو اگر به حکومت می‌رسید یا اگر جام شهادت می‌نوشید، هدف که بیدار کردن جامعه اسلامی بود کاملا در دسترس بود. بحث این است که سوال مطرح شده در ابتدای نوشته مبنی بر اینکه سیدالشهدا به دنبال حکومت بود و قیام کرد، یا آنکه از ترس جان در حال فرار بود، از اساس سوال بی‌‌ریشه‌ای است. سوالی است نشات گرفته از اذهانی تاریک و دانشمندانی بی‌سواد، و یا معاندینی نادان! هر کس با اندک مطالعه‌ای در ما وقع قیام حسینی، بالاخص از شروع سفر از مدینه تا مکه و سپس کربلا به راحتی می‌تواند این معنی را درک کند. هدف امام، در واقع نه حکومت بود و نه شهادت. هدف یک چیز بود: اصلاح امت رسول الله (ص). این اصلاح به 2 شکل می‌تواند صورت گیرد. با کسب حکومت و اقدام به نهادسازی، وضع قانون، مهندسی فرهنگی و در آخر تمدن‌سازی؛ و راه دوم نواختن سیلی در گوش تمدن منحرف یا در واقع شهادت بهترین خلق خداوند، با لب تشنه در میان دو نهر آب به طوری‌ که خون امت به جوش آید.

آری، باید زمین را بزرگ‌تر چید به گونه‌ای که در ظاهر پیروز شویم و یا کشته شویم، در هر دو صورت پیروز باشیم. البته کشت این زمین به دست با برکت امام مجتبی (ع) بود. اما این زمین در زمان حضرت سیدالشهدا آماده جنگ ولایت الهی و ولایت طاغوت شد. این زمین به گونه‌ای آماده شده بود که در هر صورتی ولایت الهی پیروز قطعی آن بود. چه می‌کشت و چه کشته می‌شد.

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۱۲
علی

اقدام مجاهدانه، فرهنگ تلاشگری، مدیریت جهادی

شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۳۵ ب.ظ

وقتی بحث در رابطه با تلاش و سخت‌کوشی باشد همه یاد مدیریت جهادی می‌افتیم؛ شاید هم برعکس! یعنی وقتی اسم مدیریت جهادی می‌آید همه یاد تلاش و سخت‌کوشی میفتیم. برای رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی، برای داشتن یک کشور مقتدر و قوی، برای ساخت یک تمدن باشکوه و استوار و برای هر چیز خوبی که به ذهن راه می‌یابد نیاز هست که با تمام توان تلاش کنیم و چیزی کم نگذاریم. ولی این، همه مطلب نیست؛ یعنی ساختار جهان بدینگونه نیست که اگر همه عمر را کار کنیم و ثانیه‌ای را هم تلف نکنیم باز هم بتوانیم به بهترین خروجی ممکن برسیم. البته نمی‌خواهم بگویم که تلاش و سخت‌کوشی لازم نیست؛ چرا لازم است ولی کافی نیست. برای ساخت آن تمدن باشکوه، برای برپایی تمدن نوین اسلامی که قلب‌‌ها را تسخیر و مغزها را مجذوب کند تلاش و سخت‌کوشی فقط بخشی از نیاز است. آن بخش دیگر نیت است، مسیر است، چگونگی طی مسیر است. در واقع سخت‌کوشی بخش سخت‌افزاری کار است، بخش نرم‌افزاری بسیار مهم‌تر است. خالق، هستی را اینگونه آفریده است که در برابر  نیت ما و روش ما بدون واکنش نباشد. در واقع هستی با شعور است، عالم روح دارد، جهان معنا را درمی‌یابد. در برابر نیت و اراده خدائی و اراده غیرخدائی یکسان عمل نمی‌کند. و این است راز طبیعت. در همین راستا استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب امدادهای غیبی می‌فرماید: «زندگی انسان اگر مقرون به حق‌جویی و حقیقت خواهی و اخلاص و عمل و کوشش باشد مورد حمایت قرار می‌گیرد و از راه‌هایی که بر ما مجهول است دست غیبی ما را تحت عنایت خود قرار می‌دهد»؛ و نیز همین شهید بزرگوار در کتاب انسان و سرنوشت بیان می‌دارند که:« از منظر مکاتب مادی آن چیزی که در عالم موثر است فقط ماده و قوانین مادی است؛ سلامتی، رزق، مرگ، حیات و دیگر حوادث همه در گروی امور مادی است، لیکن از منظر مکاتب الهی علاوه بر عوامل مادی، عوامل معنوی نیز در امور عالم موثراند و بلکه تاثیرشان به مراتب بیشتر است. هستی همچون یک واحد زنده، پویا، شنوا و بیناست که در برابر حق و حقیقت خواهی و فرد مومن حق خواه و ظلم و جور و ظلم طلبی و فرد ظالم و کافر به یک شکل عمل نمی‌کند. بلکه تمام نیروی عالم هستی پشتیبان آن مومن حق خواه و حق طلب می‌شود و صدها برابر تلاش فرد مومن نتیجه عاید او می‌کند».
بگذارید با هم مروری کوتاه بر چند آیه‌ای از آیات مرتبط با این قضیه داشته باشیم؛
1-وَالذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنینَ (العنکبوت/69): در این آیه خداوند متعال دو بار تاکید می‌کند که اگر کسی در راه رضای خداوند متعال قدم بردارد هدایت الهی شامل حال او می‌شود. آنانی که برای رضای خداوند متعال، در راهی که او گفته است، و البته با ابزاری که او مشروعیت بخشیده است اقدام کنند و تلاش کنند و سخت‌کوشی نمایند. شامل هدایت الهی شده و مسیرهای درست و صحیح به آنان نمایانده خواهد شد. البته جهاد باید کرد. مجاهدانه باید تلاش کرد، رهبر معظم انقلاب در بیاناتی می‌فرمایند که: «هرکس برای خدا کار کند، خدا هم همه‌ی این قدرت عظیم خود را برای او، در جهت او و در خدمت او قرار خواهد داد. فرموده است: «والّذین جاهدوا فینا لنهدیّنهم سبلنا»؛ هدایت هم می‌کند. وقتی شما برای او تلاش کردید، نمی‌گذارد در گمراهی بمانید؛ هدایت هم می‌کند» (بیانات در دیدار نمایندگان مجلس؛ 10/03/78).
2- ....وَلِلَّهِ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ۚ وَکانَ اللَّهُ عَلیمًا حَکیمًا(الفتح/4):  در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آمده است که: «اگر با خدا باشى تمام قواى زمین و آسمان با تو است‏». و البته خداوند علیم و حکیم است، علیم است یعنی به اوضاع و احوال بندگان آگاه است، نیت و مقاصد و اهداف آنان  را می‌داند و حکیم است یعنی آنکه این جهان را بدون هدف نیافریده است. این جهان را هدفی است الهی، پایان تاریخ الهی است. انسان به عنوان گل سرسبد هستی آفریده شده است برای عبادت خداوند و تقرب به او، برای نیل به تمام کمالات ممکن و هر آنکس که در این راه چه در سطح فردی و به خصوص چه در سطح اجتماعی قدم بردارد، چون هدف هستی رسیدن انسان به قرب الهی است و این دنیا آفریده شده تا انسان به کمال برسد، تمام ذرات هستی آن انسان را یاری خواهند کرد. امدادهای غیبی شامل حال او خواهند شد. سیستم هستی به گونه‌ای است که اگر ورودی‌های آن الهی باشد، خروجی‌ها ده‌ها و صدها برابر آن خروجی‌ها خواهد بود. « اگر ما مؤمن باشیم، اگر ما بنده‌ی خدا باشیم، این نیروها در خدمت مؤمنین قرار میگیرند. این همان آرامشی است که انسان پیدا میکند» (بیانات در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان؛ 12/06/94).
3- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم(محمد (ص)/7): در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آمده است که: « وعده‏اى را که خداوند در برابر دفاع از آئینش به مجاهدان‏ داده چیست؟ نخست: مى‏گوید:" شما را یارى مى‏کند" اما از کدام طریق؟ از طریق بسیار، در قلب شما نور ایمان و در روح شما تقوا، در اراده شما قدرت، در فکر شما آرامش مى‏افکند. از سوى دیگر فرشتگان را به یارى شما مى‏فرستد، حوادث را به نفع شما تغییر مسیر مى‏دهد، قلوب مردم را به شما متمایل مى‏کند، سخنانتان را نافذ، فعالیتهایتان را پر ثمر مى‏سازد، آرى یارى خدا جسم و جان و درون و برون را احاطه مى‏کند».
آری! چنین است که اگر برای یاری دین خداوند متعال که شامل است؛ شامل همه چیز است؛ شامل دنیاست با تمام ابعادش و شامل آخرت است با تمام وجوهش؛ اقدام کنیم، مجاهدانه اقدام کنیم، کم نگذاریم، از تمام ظرفیت‌های جسمی و فکری، روحی و ایمانی، فردی و اجتماعی استفاده کنیم آن زمان هم راه‌های صحیح نمایان خواهند شد، هم ثبات قدم پیدا خواهیم کرد، هم تمام هستی به کمک ما خواهد شتافت. در این راه شرط فقط ایمان است و تقوا که فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض‌«)اعراف/96)

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۳۵
علی

اخلاق و تقوا - 2

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ

در بحث رابطه بین اخلاق و تقوا مطالبی بیان شد که می توانید از اینجا مطالعه کنید.

سوالی که فی الحال به ذهنم خطور کرده، این است که نقش جامعه در نهادینه سازی تقوا در درون فرد چیست؟ به عبارت دیگر و اگر اخلاق را با تقوا مقایسه کنیم سوال این است، آیا جامعه همانگونه که در تعیین اخلاقیات یک فرد نقش دارد، در نهادینه سازی تقوا نیز موثر است؟

گفتیم تقوا مبتنی بر ایمان است. ولی اخلاق میتواند بر منافع مادی، فرهنگ، قراردادهای اجتماعی و قانون نیز ابتناء داشته باشد. جامعه با وضع قانون، خلق فرهنگ، تعیین قراردادهایی اجتماعی میتواند نحوه رفتار یک فرد با دیگران را تعیین کند. با گذر زمان این کیفیت رفتار تبدیل به عادات و خلق و خوی شخص میشود که با ملکه شدن آنها اخلاق فرد شکل میگیرد. اما تقوا چی؟ تقوا مبتنی بر ایمان است. آیا جامعه به طرقی که بیان شد، توانایی نهادینه سازی تقوا را دارد؟ یعنی اگر یک فرد برای نیل به منافع فردی اخلاق را رعایت میکند، میشود این را به تقوا هم تعمیم داد؟

جواب منفی است احتمالا. ولی قطعا جامعه بر روی تقوای فرد بی اثر هم نیست.

جامعه تقوا را چگونه در فرد نهادینه می کند؟ آیا فقط به مباحث اعتقادی قناعت می کند؟ سیستم آموزشی؟ چگونه؟

شاید پاسخ به این سوال به صورت علمی و مستند خیلی دشوار نباشد، ولی جوابش پتانسیل تغییر مقدرات کشور را دارد.

نظر شما چیست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۸:۰۰
علی

اخلاق و تقوا

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ب.ظ

خیلی ها تفاوتی میان اخلاق و تقوا قائل نیستند. در حالیکه اگر نیک بنگریم، تفاوت های بسیار زیادی با هم دارند. تقوا مخصوص مومنین است. اصلا تقوا یعنی ترس از خدا. خب پس چگونه کسی که به خداوند ایمان ندارد، میتواند انسانی متقی باشد؟ تقوا مبتنی بر ایمان است. تقوا عامل قبولی عمل است. قرآن می فرماید که هیچ عملی قبول نمیشود جز از افراد متقی و کسانی که از خداوند پرهیز دارند.(ر.ک. مائدة/27). همه افراد تقوا ندارند. بلکه اساسا بسیاری از افراد نمی توانند متقی باشند، چون ایمان ندارند. تقوا کم و زیاد دارد، ولی خوب و بد ندارد. ممکن است فردی از دیگری متقی تر باشد، ولی شنیده نشده است و شنیده نیز نخواهد شد که کسی تقوای بدی دارد! البته نمیدانم تقوا بسیط است یا خیر. مثلا آیا فردی می تواند تقوای اقتصادی داشته باشد در حالیکه تقوای سیاسی نداشته باشد؟ البته ممکن است که از منظر اقتصادی اخلاق نیکویی داشته باشد، ولی از منظر سیاسی خیر، ولی نمیدانم این اخلاق نیکو میتواند مبتنی بر تقوا باشد یا خیر.

ولی اخلاق می تواند بر مسائلی جز ایمان نیز ابتناء داشته باشد. اخلاق یعنی رفتار درست با دیگران، البته بهتر است بگوئیم که اخلاق درست یعنی رفتار درست با دیگران. ممکن است که کسی اخلاق بدی داشته باشد، ممکن هم هست که دیگری اخلاق خوبی داشته باشد. اخلاق لزوما به خاطر ترس از خدا نیست. مثلا در جوامع سکولار افراد بااخلاق قطعا از خدا نمی ترسند. دلیل خوش اخلاقی آنها مسایل دیگر است. اخلاق قطعا بسیط نیست. یعنی دیده ایم افرادی را که از زاویه ای خوش اخلاق اند و از زاویه ای دیگر بداخلاق.

پس تفاوت بین اخلاق و تقوا بسیار زیاد است. ولی نکته مهمی اینجا وجود دارد. در مدارس و مسایل آموزشی و حتی خط مشی های فرهنگی دولت، آن چیزی که باید معیار و مبنا باشد، تقواست. باید افراد را متقی بار آورد. در جامعه اسلامی فرد باید براساس تقوا آموزش ببیند. تقوا که آمد اخلاق هم از پی آن خواهد آمد. به قول معروف 100 که آمد 90 هم پیش ماست. ولی باید بدانیم که محل تجلی تقوا اخلاق است. یعنی ما نمی توانیم تقوای کسی را اندازه گیری کنیم. ولی می توانیم اخلاق را بسنجیم. نمود تقوا، مباحث اخلاقی است. درواقع میشود اینگونه گفت که: فرد ابتدا مومن میشود، سپس متقی و در مرحله آخر متخلق میشود به اخلاق مبتنی بر تقوا.

البته همانطور که گفتیم اخلاق میتواند بر مبانی دیگر نیز ابتناء داشته باشد. ولی آن اخلاقی که پیامبر اسلام (ص) برای اتمام مکارمش مبعوث شد، اخلاق مبتنی بر تقواست. وگرنه با اخلاق مبتنی بر منافع مادی و اجتماعی که نمیشود تمدنی خدایی و جاودان ساخت...

باشد که متقی باشیم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۰
علی

نفس شناسی

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۰۳ ب.ظ

از منظر قرآن سه نوع نفس داریم. نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنة.

نفس اماره نفسی است که انسان را به سوی گناه و بدیها فرامیخواند. نفس لوامه نفسی است که موجب انقلاب فرد علیه خودش میشود. آن حالتِ پشیمانی بعد از گناه نشات گرفته از نفس لوامه هست. نفس مطمئنة هم نفسی است برای پرهیزگاران و رستگاران. همانان که به امر خداوند راضی اند و خدا نیز از آنها راضی است.

قطعا ما انسان ها در یک لحظه نمی توانیم هر سه نوع نفس را در یک لحظه تجربه کنیم. ولی میتوانیم در گذر زمان تحت فرامین هر سه نوع نفس قرار بگیریم.

پیشنهاد: تحقیق در مورد حالت های روانشناختی افراد، تحت فرمان هر سه نوع نفس! یعنی فردی که در حالت نفس اماره هست چه ویژگی هایی دارد. فردی که در حالت نفس مطمئه هست چی؟ و نفس لوامه چطور؟

و مهمتر آنکه آیا می توان یکی از وظایف مدیر اسلامی را این دانست که نفس لوامه افراد را علیه نفس اماره بشوراند تا فرد تحت حالت نفس مطمئنة قرار بگیرد؟

سوال جالبی است...!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۵:۰۳
علی

فرهنگ، «امر به معروف» و «نهی از منکر»

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ

تازگیا این گزاره لیبرالیسمی «آقا تو چیکار به کار دیگران داری؟ سرت تو کار خودت باشه» یا «هر کسی رو تو قبر خودش میگذارند» و از این دست مطالب زیاد شنیده میشه. البته منظورم از «تازگیا» از سالها، بلکه دهه ها پیش هست. از کجا معلوم؟ شایدم قرن ها پیش....!

اما بحثم چیه. امر به معروف و نهی از منکر، با قیود فقهی خاصی اسلامی میشن. وگرنه هر جا که اسمی از «فرهنگ» میاد نام امر به معروف و نهی از منکر هم می درخشد.

بریم سر اصل مطلب.(تا حالا مگه رو فرعیات حرف میزدیم؟)

اولا ببینیم چه زمانی میشود امر به معروف و نهی از منکر کرد؟ در همین رابطه میشه یه جلد کتاب فقهی نوشت، ولی به صورت خلاصه اینکه، زمانی میتونیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم که طرفمون اون مطلبی که ما میخواهیم ایشون رو بهش امر کنیم، «معروف» بدونه؛ یا اگر میخواهیم ایشون رو از مطلبی نهی کنیم، این عزیز دلمون اون مطلب رو «منکر» بدونه. و این یعنی چی؟

آهان، رسیدیم به یک نقطه مشترک. و این یعنی اینکه اون طرف از نظر «هنجاری» مثل ما فکر کنه. اون چیزی رو که ما هنجار میدونیم، اونم هنجار بدونه. اون چیزی رو هم که «ناهنجار» میدونیم اونم ناهنجار بدونه. یعنی ما و ایشون یک «فرهنگ» مشترک داشته باشیم.

مسئله بعدی اینه که وقتی جامعه ای فرهنگی داشت، افراد اون جامعه به مبانی اون فرهنگ عشق میورزند. یعنی اگر عشق نمی ورزیدند که اصلا فرهنگی ایجاد نمیشد بلکه اصلا جامعه ای نبود. خب حالا وقتی در یک جامعه افرادی به ارزشهایی عشق میورزیدند، اونوقت قطعا با افرادی که میخوان برخلاف هنجار اون جامعه رفتار کنند به مقابله برمی خیزند. همین «برخیزیدن به مقابله با افراد عامل ضدهنجارها» اصل و اساس امر به معروف هست. حالا در هر جامعه ای چه غربی باشه، چه شرقی، چه اینوری، چه اونوری، چه دینی و چه سکولار، هر جایی که «جامعه» موجود باشد، با این ضدهنجارها مقابله میشه و تلاش میشه تا افراد عامل ناهنجاری یا عامل هنجار بشوند و یا...حالا طرد بشن یا کشته بشن یا ...بالاخره نباشن.

پس باید در هر جامعه ای چیزی به اسم امر به معروف و یا نهی از منکر باشه. یعنی اگر نباشه فرهنگی نیست، چون ذات فرهنگ با امر به معروف و نهی از منکر گره خورده. و هر جایی که فرهنگی باشه مقابله با ضد فرهنگ هم هست.

این بحث خودش به خودیه هم جای کار داره، اینکه ببینیم در جوامع غربی(وقتی بحث فرهنگ میشه خوشم نمیاد از واژه لیبرال استفاده کنم) یا جوامع مارکسیستی یا اسلامی و دینی یا هر سبک حکومت دیگری، چجوری با ضدهنجارها مقابله میکردن(چجوری امر به معروف و نهی از منکر میکردن). این یه مطلب.

مطلب دیگه اینکه بازم این موضوع خودش مهر تاییدی هست بر موضوع قبلی که «فرهنگ لیبرال» فقط یک پارادوکس هست و لا غیر...!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۳۵
علی