ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلاب» ثبت شده است

خارِ گلِ انقلاب..

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۴۶ ق.ظ

بعضی چیزها لیاقت می‌خواهد؛ مثل خارِ چشمِ دشمن شدن. نوشتن از بعضی چیزها هم لیاقت می‌خواهد؛ مثل نوشتن از کسانی که خار چشم دشمن شدند. من گر چه خار چشم دشمن نیستم؛ ولی می‌خواهم از کسانی بنویسم که خارند در چشم دشمنانی که تا زانو زدن‌شان در برابر عظمت اسلام چیزی نمانده است.

گاهی تو خار می‌شوی و با علم و دانشت، چشم دشمن را کور می‌کنی. گاهی تو خار می‌شوی و با خلق ارزش و ثروت‌آفرینی، نقشه دشمن را به باد می‌دهی. گاهی تو خار می‌شوی و با تربیت فرزندانی پاک، شبیخون فرهنگی دشمن را ناکام می‎سازی. گاهی تو خار می‌شوی و از نظر نظامی دشمن را به عقب می‌رانی. گاهی خار از پای آن مستضعفِ تنها درمی‌آوری و همان خار را، دقیقا همان خار را، در چشم دشمن فرو می‌کنی. گاهی در ایران دشمن را خوار می‌کنی، گاهی در عراق، گاهی در سوریه، گاهی در...

اما گاهی تو مجموعه‌ای زیبا از خارهایی می‌شوی که قرار است دشمن را از پای درآورند؛ آن وقت تو می‌شوی سپاهی واقعی. سپاه را اینگونه تعریف می‌کنم: «مجموعه خارهایی که از آه دل مستضعفین درآمده و چشم دشمن را نشانه رفته است».

خب دشمن هم انسان است دیگر؛ می‌خواهد از خودش دفاع کند. می‌آید تروریست می‌خواندت. خب بخواند. تازه دشمن ما را خداوند از احمق‌ها آفریده. نمی‌داند وقتی وسط بلای سیل، یاری‌دهنده سیل‌زدگان را تروریست می‌خواند، فی‌الواقع دارد آب سیل را کانالیزه کرده و به سمت ریشه‌های گُلِ زیبای انقلاب ما هدایت می‌کند. بیایید انقلاب را به گلی تشبیه کنیم که سپاه، خار آن است و از آن محافظت می‌کند. خب این گل وقتی بزرگ شد، خارهای تیزتری بر بدنه خود می‌رویاند. آب سیل هم که به شدت مغذی است. حال دشمنِ احمقِ ما، این آب مغذی را به سمت گل انقلاب ما، یا شایدم انقلاب گل ما هدایت کرده؛ دمش گرم! درود بر احمق‌های درجه یک. این گل بزرگ می‌شود و خارهای قوی‌تری ایجاد می‌کند. دیگر مگر می‌شود رشد این گل را متوقف کرد؟ ببینید چه دشمن خوبی داریم. چقدر به فکر ماست. حالا شاید به فکر ما نباشد، ولی اعمالش به نفع ماست. اصلا همه در زمین خدا بازی می‌کنیم. فرعون خواست موسی (ع) را در شکم مادر بکشد، خدا اما بدل زد. بدل خدا هم عجیب دیدنی است. خود فرعون موسی (ع) را بزرگ کرد. فرعون هم احمق درجه یکی بود. فراعنه زمان ما که از آن فرعون، فرعون‌ترند، خب خلوص حماقت‌شان هم بیشتر است. می‌آیند آب سیل را به سمت گل انقلاب ما کانالیزه می‌کنند. همه ایران‌دوستانی که تا دیروز، کم یا زیاد، با سپاه خوب نبودند، الان شدند سپاهی. حتی آن... بگذریم.

خب خدا را شاکریم که چنین احمق‌های درجه یکی را دشمن ما قرار داده است. شُست و بُرد؛ خودش سال‌ها علیه سپاه عزیز تبلیغ کرده بود، ولی در زمانی که نباید، و به صورتی که نشاید، طوری علیه سپاه تبلیغ کرد که عملا تبدیل شد به ضد تبلیغ همه تبلیغ‌های قبلی. کل دوستان اگر خودشان را می‌کشتند به این شکل نمی‌توانستند برای خارِ گلِ انقلاب نازنین ما، آبرو بخرند. هنوز صباحی از خاموش کردن فتنه داعش نگذشته، وسط سیلی عظیم، می‌آیی سپاه را تروریست می‌نامی؟ عقل نداری تو؟ درک نداری؟ آن همه بودجه به حلقوم چند ده اندیشکده می‌ریزی تا ایران‌ستیزی و اسلام‌ستیزی را برایت فرموله کنند؛ آخرش شد این؟ شعور نداری تو؟ کم از خود سپاه خورده بودی، حالا باید خودت هم به خودت مشت حواله کنی؟ فکر نداری آخه؟ خب معلومه که نداری. تو یک احمق درجه یک هستی. درود بر حماقتت. سعی کن بر همین منوال کار را ادامه دهی. ما تا تو را داریم، غم نداریم. خدا تو را نصیب ما کرده. خدا برجام را نیاورد که؛ خدا تو را آورد. گفته‌اند «دشمن دانا بلندت می‌کند»؛ برایم سوال بود «دشمن نادان» چه می‌کند؟ تو عملی نشان‌مان دادی. دشمن احمق، دیگر دشمنان ما را یا ساکت می‌کند و یا حتی به دوست ما مبدل می‌سازد.

سپاه این روزها عجیب می‌تازد؛ در همه میدان‌ها می‌تازد؛ یک دستش، دست در دست ارتش، دست سیل‌زدگان را گرفته؛ دست دیگرش غرب آسیا را از فرومایگان غربی خالی می‌کند؛ دست دیگرش پروژه‌های ملی را به پیش می‌برد؛ دست دیگرش دانش می‌آفریند؛ دست دیگرش امنیت را تقدیم ملت ایران می‌کند؛ آن دستش، امت اسلام را تقویت می‌کند؛ و همه این دست‌ها خار می‌شوند و در چشم آمریکا فرو می‌روند و عصبانیش می‌کنند. برای حسن ختام، یک بار دیگر متحد می‌شویم و یکدل و یک‌صدا از شهید بهشتی عزیز جمله غرض می‌گیریم و می‌گوییم: «آمریکا از دست سپاه عصبانی باش، و از این عصبانیت بمیر» که مرگ بر تو باد ای اول تروریست عالم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۴۶
علی

به نظرم خیر بود..

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۵۹ ب.ظ

در مورد حوادث اجتماعی نظر دادن سخت است؛ این مورد وقتی سخت‌تر می‌شود که حادثه اجتماعی، رنگ‌وبوی سیاسی هم به خود بگیرد. در این صورت است که با «قدرت» گره خورده و حساسیت بازیگران اجتماعی-سیاسی را بیشتر به خود جلب می‌کند. حال اگر در مورد مهم‌ترین سطوح قدرت صحبت کنیم کار باز هم سخت‌تر می‌شود. حال شما فکر کنید می‌خواهیم در مورد ریاست‌جمهوری کشوری به نام ایران که در منطقه ناآرام غرب آسیا واقع شده و پرچم‌داری مبارزه با نظم فعلی جهانی را هم در دست دارد صحبت کنیم. کار بسیار سخت‌تر از قبل خواهد شد. اینجا شاید حادثه‌ای که در کوتاه‌مدت از نظر من بد باشد، در یک بازه زمانی قابل توجه، تاثیرات کاملا متفاوتی از خود بر جای بگذارد. بگذارید کمی بیایم روی زمین. می‌خواهم در مورد نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری سال 96 صحبت کنم.

سال 96 آقای روحانی پیروز شد. اما بیاید بررسی کنیم اگر این اتفاق رخ نمی‌داد چه می‌شد؟ پیروزی آقای روحانی در بلندمدت به نفع کشور بود یا شکست ایشان؟ برای ادامه بحث نیازمند بررسی چند موضوع هستیم.

1- برجام اگر به صورت انحصاری هویت دولت روحانی نباشد، حداقل مهم‌ترین و بزرگ‌ترین سازه هویتی آن است. غیر از این است؟

2- از اواسط سال 95 و بالاخص اواخر پاییز همان سال به وضوح مشخص بود که برجام به هیچ‌جا نخواهد رسید و همان نیمچه‌تحریم‌های رفع شده نیز به سرعت پس از انتخابات دوباره برقرار خواهند شد.

3- بانک مرکزی وقت با وجود علم به مورد فوق، پیروزی در انتخابات را برگزید و به جای آنکه با اقدامات پیش‌گیرانه ضریب امنیت اقتصادی کشور در قبال بازگشت تحریم‌ها را افزایش دهد، سعی در سرکوب نرخ ارز داشت که نتیجه آن هدررفت منابع مالی کشور و صد البته، پایین ماندن نرخ ارز تا زمان انتخابات در کانال 3000 و پیروزی آقای روحانی در انتخابات 96 بود.

4- متاسفانه دانش اقتصادی مردم در سطح پایینی است و به همین خاطر تشخیص ندادند که با سرکوب نرخ ارز در پاییز 95، چه بلایی سر اقتصاد کشور نازل خواهد شد. در واقع مردم تصور می‌کردند این نرخ پایین نتیجه رفع تحریم‌ها حاصل از امضای برجام است. در صورتی که واقعیت چیزی جدای از تصورات القا شده به مردم بود.

حال با هم همراه شویم و ببینیم که اگر جناب روحانی در انتخابات سال گذشته پیروز نمی‌شد برای کشور چه اتفاقی رخ می‌داد. قطعا تحریم‌ها برمی‌گشت؛ در این زمینه هیچ تفاوتی میان روسای جمهور نیست. همین که طرف حسابِ دشمن، نظام جمهوری اسلامی باشد، کافی است که با تمام توان بخواهد به آن ضربه بزند. دیگر آنکه با توجه به توجه تمام و کمال دولت به خارج، و بی‌توجهی به ظرفیت‌های داخلی تولید همانطور که اتفاق افتاد رو به محاق می‌رفت. قطعا فرد پیروز-هر کس که بود- نمی‌توانست در چند ماه و یکسال کاملا اوضاع را درست کند. سوم آنکه شاید تحریم‌ها زودتر از آنچه که تجربه شد دوباره برمی‌گشت.

خلاصه آنچه گفته شد این است که در صورت پیروزی فردی به جز جناب روحانی، اوضاع اقتصادی به وخامت همین امروز بود؛ حال شاید کمی، و فقط کمی بهتر! ولی اتفاقی که رخ می‌داد قطعا اینگونه بود که چون مردم تصور می‌کردند عدم افزایش آنچنانی نرخ دلار نتیجه امضای برجام است و حال که فرد پیروز انتخابات نتوانسته برجام را حفظ کند تحریم‌ها برگشته است، پس تنها راهکار کشور برای حل مشکلات معیشتی نگاه به بیرون و برقراری دوباره برجام‌هاست.

خب یک لحظه تصور کنید؛ فرد دیگری که آنچنان هم نگاه به بیرون ندارد انتخاب شده، مردم تصور می‌کنند تنها راهکار کشور عقد برجام‌هاست، و از آن سو امضاکنندگان برجام هم این فرصت را پیدا کرده‌اند تا با فرار از زیر بار مسئولیت سیاست‌های غلط‌شان به رئیس‌جمهور منتخب نقدهای بنیان‌افکن وارد کنند. یک لحظه چشمانتان را ببندید و این شرایط را تصور کنید. واقعا جا برای کار می‌ماند؟ باور کنید کشور در شرایط وصف شده کاملا قفل می‌شد و هیچ اقدامی امکان وقوع نداشت.

اما امروز چه؟ مردم دیده‌اند نگاه به خارج چه بلایی سر کشور می‌آورد؛ بدعهدی یانکی‌ها را دیده‌اند؛ بی‌توجهی به ظرفیت‌های عظیم داخلی را دیده‌اند؛ چشم بستن بر اصول اقتصاد مقاومتی را دیده‌اند؛ و می‌دانند برای «آقایی» باید دست روی زانوهای خود بگذاریم. اتفاقا امروز کشور دچار هیچ بن‌بستی نیست، چون ذهنیت مردم برای هر نوع اقدام انقلابی و ناظر بر ظرفیت‌های داخلی باز شده است.

کلام را کوتاه کنم. باید روزی هزاران مرتبه شکر کنیم که سال گذشته جناب روحانی پیروز انتخابات شدند. پیروزی ایشان می‌تواند مقدمه پیروزی‌های بزرگ در گام دوم انقلاب باشد...

از سری یادداشت‌هایم برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۹
علی

انقلاب امی و جمهوری ملی

جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۴ ب.ظ

اجازه بدید با یک مثال شروع کنم. رابطه جسم و روح چگونه است؟ همه می‌دانیم که اصالت انسان با وجود نفسانی و روح اوست. اما این روح در ابتدا بسیار ضعیف است. برای تاثیر گذاشتن نیازمند جسم است. برای حرکت، برای ارتباط، نیازمند جسم است. اما در گذر زمان و با انجام خیر و دوری از گناه، روح نیز قوی و قوی‌تر می‌شود تا آنجا که می‌تواند جسم را هم با خود به حرکت درآورد. همان که ما با نام «طی‌الارض» می‌شناسیم. آدمی که روی خودش کار کند، و شروط عبودیت را به جای آورد؛ روحش را چنان قوی می‌کند که بر جسم غالب شده و بدون نیاز به آن هر کار که بخواهد می‌تواند انجام دهد.

رابطه انقلاب و جمهوری نیز از زاویه‌ای شبیه رابطه روح و جسم است. انقلاب روح است و جمهوری جسم. انقلاب برای جهانی شدن، در مراحل اولیه نیازمند جمهوری است. باید حکومت تشکیل می‌دادیم تا بتوانیم به انقلاب و آرمان‌هایش عینیت ببخشیم. اما روح انقلاب از اول هم قرار نبود برای همیشه در بند جسم جمهوری گیر کند. انقلاب فرای مرزهای جغرافیایی تعریف میشد. انقلاب جهانی می‌اندیشید؛ پس بعد از مدت زمانی حرکت جهانی مستضعفین را آغاز کرد.

بگذارید بهتر توضیح دهم. وقتی از «جمهوری» سخن می‌گوییم در واقع بحث‌مان حول مفهومی به نام «دولت» می‌چرخد. اما دولت چیست؟ دولت را «زورِ مشروعِ انحصاریِ قلمرومند» تعریف کرده‌اند. هر کدام از این واژگان در دل خودش دنیایی از حرف دارد:

  1. زور: مهمترین ابزار دولت برای اجرای برنامه‌هایش اجبار و اقتدار است. اگر کسی در برابر دولت بایستد، دولت با استفاده از ابزار اجبار، اراده خود را بر وی غالب می‌کند.
  2. مشروع: یعنی مردمان و دیگر نهادهای اجتماعی این زور را خاضعانه می‌پذیرند (البته به صورت مشروط و رعایت عدالت و منفعت عامه).
  3. انحصاری: زور دولت انحصاری است. دولت تحمل نمی‌کند موجودیت دیگری بخواهد با زور کاری انجام دهد.
  4. قلمرومند: یعنی زور دولت در داخل یک مرز جغرافیایی کاربرد دارد. خارج از آن، کسی به دستورات دولت، وقعی نمی‌نهد.

جمهوری همیشه در قالب یک دولت شکل می‌گیرد. پس قلمرومند است. مهم‌ترین مشکل انقلاب هم با قلمرومندی دولت است. انقلاب امری امی است. ذاتی ایمانی و هدفی بین‌المللی دارد. ولی هدف جمهوری ملی است و می‌خواهد امورات داخل یک محیط جغرافیایی را نظم و نسق دهد. مخاطب جمهوری، ملت است؛ و مخاطب انقلاب امت. افراد داخل یک مرز جغرافیایی که تحت حکومت یک جمهوری (یا دولت) هموطن محسوب می‌شوند ولی ممکن است هیچ ارتباط عقلی، عاطفی یا روحی با یکدیگر نداشته باشند؛ اما همه آنانی که ذیل آرمان‌های یک انقلاب تعریف می‌شوند حتما با یکدیگر رابطه ایمانی و برادرگونه دارند؛ که فرمود: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10). حال فرق نمی‌کند افراد ذیل یک کدام انقلاب تعریف شوند؛ ذیل انقلاب سرخ حسینی، انقلاب خمینی، یا انقلاب سبز مهدوی؛ انقلاب پرولتاریاهای دنیا علیه بورژواها، یا حتی انقلاب لیبرالیسم علیه انسانیت. همه افرادی که به آرمان‌های یک انقلاب پای‌بندند با یکدیگر برادرند حتی اگر هم‌عصر نباشند، یا حتی اگر ذیل جمهوری‌های متفاوتی تعریف شوند.

البته نمی‌خواهم بگویم باید به جمهوری بی‌اعتنا بود. جمهوری مهم است؛ همانطور که جسم مهم است. اما باید دانست که در نهایت اصالت با روح است. در ایران نیز، جمهوری اسلامی برپا شد تا گهواره‌ای باشد برای رشد انقلاب. می‌خواستیم صدای انقلاب را فریاد بزنیم. وگرنه جمهوری در برابر انقلاب هیچ اصالتی ندارد که به خاطر منافع جمهوری، بخواهیم از انقلاب بزنیم و برایش کم بگذاریم. هر کجا میان تمنای روح و خواسته‌های جسم تضادی ایجاد شود، انتخاب درست، حرکت بر مدار انقلاب است. و از همین روی است که گاهی می‌بینیم بعضی از ما مسیر را اشتباهی رفته و خلاف عقلانیت انقلابی قدم بر می‌دارند. جمهوری محکوم به بوروکراسی است و بوروکراسی محکوم به احتیاط؛ احتیاطی متضاد با عقلانیت انقلابی.

انقلاب به افق می‌نگرد و جمهوری به مرزهای خویش؛ انقلاب به نظم در بی‌نظمی چشم دوخته، و جمهوری به بی‌نظمی‌های که نظمش را تهدید می‌کنند؛ انقلاب آرمان‌پرداز است و جمهوری در اندیشه راحتی. جسم در فکر شکم است و روح در تمنای پرواز. و به قول استاد بزرگوار، شهید مرتضی مطهری، روح که بزرگ شد، جسم باید زجر بکشد. اگر جسم مطهر امام حسین (ع) در ظهر عاشورا زیر سم اسبان کوفته شد، در واقع آن جسم، هزینه یک روح بزرگ را پرداخت کرد. مشکل مسئولین جمهوری زده ما هم همین است که توانایی پرداخت هزینه یک روح بزرگ را ندارند. روح انقلاب ما امروز به مرزهای اسرائیل رسیده و تا اهتزاز پرچم اسلام در افق چند قدمی بیشتر باقی نگذاشته است؛ اما مع‌الاسف مسئولان جمهوری زده ما از ترقه‌بازی‌هایی که چند دقیقه خواب جمهوری را بر هم می‌زند می‌ترسند. باید به این عزیزان گفت، مشکل از انقلاب نیست، روح درون جسم شما کوچک است که نمی‌توانید پرواز روح انقلاب ورای جسم جمهوری را بنگرید. روح‌تان را بزرگ کنید، و چاره آن هم تنها اقتدا به شهدا و مبارزه با دشمن‌ترین دشمنِ ما، یعنی نفس درون ماست.

انقلاب ما چیزی نیست جز امتداد انقلاب حسینی و هموارکننده مسیر برای شروع طوفان انقلاب مهدوی. آری انقلاب خمینی، پلی است میان انقلاب دو معصوم و از همین روی است که خواب تمام دولت‌های مستکبر را برآشفته و دیوانه‌شان کرده؛ طوری که درک نمی‌کنند این انقلاب بزرگتر از آن است که با فشار روی جمهوری بشود با آن مبارزه کرد. جمهوری ما امروز، هزینه یک روح بزرگ را می‌دهد. اما آینده از آنِ ماست. آینده را انقلاب ما رقم خواهد زد، ان‌شاءالله.

از سری یادداشت‌های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۴
علی

نگاه بدبینانه

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۴۹ ب.ظ

قبل از انتخابات و حین بحثهای سیاسی که با دوستان و مخصوصا دوستان حامی جناح راست داشتم زیاد روی این نکته تاکید میکردم که قطعا آقای روحانی، خائن به نظام و انقلاب نیست. البته همزمان با دفاعیه من، ایشان داشتند به سپاه و نظام فحش میدادند و این از عجایب روزگار است. البته ذکر این نکته حتما لازم است که من به هیچوجه طرفدار آقای روحانی نیستم. اما جایی که حس کردم دوستان در حق ایشان بی انصافی میکنند لازم دانستم که مطالبی را عرض کنم. از نکات جالب آن روزگار، یکی هم این بود که بنده از سوی طرفداران همه آقایان مورد لطف قرار گرفته و چند فحشی را به جان میخریدم. البته از حق نگذریم، فحشهای طرفداران آقای روحانی هم کیفی تر بود و هم کمی تر! و این نیز از عجایب روزگار است که همین افراد ادعای آزادی بیان و این قسم خزعبلات داشتند!! خلاصه که دنیای عجیبی است؛ خیلی عجیب!

نکته جالب اما این است که آقای روحانی؛

  1. به رای ضد انقلاب دل خوش کرده بود
  2. به نظام حمله میکرد
  3. امثال من، به دلایلی بر خود لازم میدانستیم که از سوابق انقلابی آقای روحانی دفاع کنیم
  4. آقای روحانی، یا حداقل اطرافیان آقای روحانی، در طول زمان، بسیار سعی کرده اند با کنشهای سیاسی خودشان مردم را تحقیر کرده و این کنش سیاسی خود را به نام انقلاب بنویسند و انقلاب را بد نام کنند
  5. این اطرافیان، تقریبا هیچ سابقه انقلابی و دلبستگی به آرمانهای امام گذشته و امروز ندارند؛ خدایشان لعنت کناد!

در مورد گزاره شماره 4 باید عرض کنم که؛ این روزها مدتی است که از واریز قبلی سود سهام عدالت میگذرد، و امروز و فردا باقی مانده سود سهام عدالت را نیز واریز میکنند: به مبلغ 26 هزار تومن! کمی بیشتر یا کمتر!

آنها با این حرکت خودشان، عدالت را میزنند، مردم را از عدالت زده میکنند؛ و اگر بدانیم که عدالت از بنیانهای اسلام و انقلاب است...

بیشتر ادامه ندهم؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

پی نوشت: از احمدی نژاد هم زده شده ایم؛ اما عکسهایی که دیروز از استقبال مردم کرمانشاه از احمدی نژاد منتشر شد، نشان داد که هنوز هم عدالت (حتی در سطح کاریکاتوری آن) چه جایگاهی میان مردم دارد؛ و این بازیهای سطح پایین روحانی و اطرافیان با مبانی انقلاب، چقدر بچه گانه و بی اثر است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۴۹
علی

کسب محبوبیت خوار کننده!

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۴ ب.ظ

اگر به تاریخ انقلابمان نگاه کنیم، از همان سال 42 رد پای حسن روحانی وجود دارد. اولین کسی هم که به امام خمینی (ره) لقب امام داد، همین حاج حسن روحانی خودمان بود. اما قبل از انقلاب که تقریبا اثری از آقای خاتمی نمیبینیم. در واقع ایشان به معنای واقعی کلمه یک انقلابی نیستند و برای انقلاب هیچ هزینه ای پرداخت نکرده اند

در تاریخ جمهوری اسلامی هم که نگاه کنیم به جز یک دوره هشت ساله که آقای خاتمی رییس جمهور بوده است، همیشه حسن روحانی جایگاه بالاتر، مهمتر و موثرتری داشته است.

اما اینکه امروز حسن روحانی از نام محمد خاتمی برای کسب محبوبیت استفاده می کند هم برای خودش و هم برای نظام اصلا معنای خوبی ندارد.

برای خودش که معلوم است. او یک پیرو مکتب نیاوران و کارگزاران است. این قشر به شدت آدمهای مغروری بوده اند. آنها خود را برتر از دیگران میدانند. مطمئنا بیشترین کسی که از بردن نام خاتمی برای کسب محبوبیت رنج میبرد خود حسن روحانی است.

اما برای نظام از دو جهت ایراد دارد. اول آنکه رئیس جمهور همین نظام به میزانی در کسب محبوبیت ناموفق است که مجبور است به دیگران پناه ببرد. دوم آنکه این سرپناه یکی از سران فتنه 88 است که نظام او را طرد کرده!

وا حسرتا...!

یک بازی دو سر باخت برای نظام...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۴
علی

اول این پست را مطالعه بفرمایید

خب حال باید دید که آیا واقعا آقای روحانی مانع جنگ بوده است یا خیر؟ آیا مخالفان آقای روحانی مدافع جنگ هستند؟ آیا آنها عاشق جنگیدن و درافتادن با دنیا هستند؟ یا آنکه این حرفها فقط انگهایی که است که طرفداران دولت، به مخالفان آن می چسبانند؟ اینها سوالات مهمی است که پاسخگویی به آنها نتایجی فراتر از انتخابات ریاست جمهوری دارد.

یادمان هست که دولت یازدهم از روز اول، مخالفان خود را با برچسب «کاسبان تحریم» به گوشه رینگ میبرد. اما متاسفانه در همین مدت و به مرور متوجه شدیم که به طور مثال برادر رییس جمهور در اوج بحران پولی سال 1391، صرافی غیر قانونی باز کرده بودند. متوجه شدیم که فاطمه حسینی نماینده لیست امید که مورد حمایت رییس جمهور بود در همان بحران 1391 با تاسیس یک صرافی مشغول پارو کردن پول از دل تحریمها بودند. خب این دو مورد بعلاوه موارد بسیار دیگری از جمله بحث حمایت بابک زنجانی از ستاد انتخاباتی آقای روحانی در سال 92، به مردم این آگاهی را داد که برای پیدا کردن مصادیق کاسب تحریم باید در اردوگاهی جز اردوگاه مخالفین دولت جستجو کنند. این را گفتم که در ابتدا کذاب بودن دولت یازدهم را یادآوری کرده باشم و سپس به بحث حول جنگ طلبی مخالفین دولت بپردازم.

آیا ما با دنیا سر جنگ داریم؟ قطعا خیر. آیا ما میگوییم با دنیا وارد تعامل نشویم؟ باز هم جواب منفی است. حرف ما صریح و روشن است. ما میگوییم اول برنامه پیشرفت کشور، باید متکی بر توانمندی داخلی باشد به حدی که در هر عرصه ای سعی کنیم به بهترین شکل از توانمندی های داخل مرزهای خودمان استفاده کنیم. دوم آنکه سعی کنیم ظرفیت داخلی را افزایش دهیم. استفاده از خارج مرزها هم باید حول همین محور باشد. یعنی ما آنجایی باید از خارج مرزها کمک بگیریم که یا توانایی نداریم و یا آنکه این استمداد از خارج به شکلی باشد که در نهایت منجر به افزایش ظرفیت داخلی شود. وضعیت الان کشور به گونه ای است که ما مثلا مربا وارد میکنیم!! خب واقعا در این کشور ما نمیتوانیم مربا تولید کنیم؟ یکی از اقلام وارداتی ما غذای سگ است. خب واقعا چه نیازی است که اولا غذای سگ وارد کنیم، و آن هم در این حجم وسیع؟ (مراجعه شود به آمار گمرک). ما واقعا به قدری ضعیف هستیم که حتی نمیتوانیم «دسته بیل» مورد نیاز خود را بسازیم؟ ما حتی نمیتوانیم چرخ فرغون تولید کنیم؟ یعنی ما قادر نیستیم که شامپو تولید کنیم؟

عزیزان؛ ما مخالفان دولت به هیچوجه با دنیا سر جنگ نداریم ولی معتقدیم که باید بر اساس منافع خودمان با دنیا وارد معامله بشویم. حرف ما این است که وزیر خارجه مان به جای اینکه پشت اتاق خواب وزیر خارجه آمریکا تشک پهن کند، بهتر است گاهی به عراق و افغانستان و کشورهای خلیج همیشه فارس، ترکیه، روسیه، ترکمنستان و دیگر کشورهای همسایه سفر کند و برای کالاهای تولید داخل بازاریابی کند. حرف ما این است که بر اساس نیازهایمان با دنیا وارد معامله شویم و این معامله از سر عزت باشد. نه آنکه انرژی هسته ای را بدهیم تا در ازای آن غذای سگ وارد کنیم. نه آنکه نفت را، این سرمایه عظیم الهی که متعلق به نسلهای آتی است بفروشیم و دسته بیل وارد کنیم.

شما احتمالا بدانید که ما همچنان از نظر بانکی در تحریم هستیم. یعنی پول را وارد کشور نمیتوانیم بکنیم. البته شرایط به گونه ای است که میتوانیم پول خود را از حسابهای خارج کشور برداریم، ولی جز از طریق مکانیسم فوق پیشرفته «چمدان» نمیتوانیم این پول را وارد کنیم. به همین دلیل است که دولت پول را از حساب خارج میکند، ولی چون نمیتواند این حجم عظیم از پول را در قالب مکانیسم چمدان وارد کشور کند، میرود و با آن غذای سگ و مربا وارد میکند. خب چه کاری است؟ ما میتوانیم همین پول را به طلا تبدیل کنیم و آن را وارد کشور کنیم. واقعا بهتر نیست؟ اینکه ما میگوییم سیستم اقتصادی پسابرجام کاملا رکودی است، یعنی همین! و این یعنی تعامل با دنیا از روی بدبختی. یعنی آنکه طرفهای مذاکره، نیازهای خود را به عنوان امتیاز به ما میفروشند. ما فکر میکنیم امتیاز گرفتیم ولی در واقع نیازهای آنان را رفع کردیم. بعضی از این شرکتهایی که ما از آنها آب معدنی 60 هزار تومنی، غذای سگ، مربا و دسته بیل وارد کردیم، در شرف ورشکستگی بودند یا حداقل اوضاع آنها تعریفی نداشت. لیکن ما رفتیم و محصولاتشان را خریدیم، وضع آنها خوب شد، کارگرانشان به خط تولید برگشتند، ولی در عوض سرمایه نسلهای ما سوخت و کارگران ما خانه نشین شدند و متاسفانه اسم این را گذاشته ایم «تعامل با دنیا»؛ زهی خیال باطل!

مخالفین دولت هم طرفدار تعامل با دنیایند، اما تعامل بر اساس نیاز و از سر عزت. نه آنکه پول ما را آزاد کنند و سپس به ما بگویند چه بخریم که نتیجه آن میشود شکوفایی اقتصادی آنها و سخت ترین رکود اقتصادی بعد از انقلاب در کشور. این صحبتی که دولتی ها در قبال مخالفین خود کرده و آنان را (ما را) متهم به عدم تمایل به تعامل با دنیا میکنند تهمتی بیش نیست.

سوال این است؟ آیا در انزوا میتوان انقلاب را، یک تفکر فرهنگی را صادر کرد؟ قطعا خیر. ما برای صدور انقلاب نیازمند تعامل هستیم. اما تعامل بر اساس مبانی خودمان، نیاز خودمان، و تشخیص خودمان...

باشد که رستگار شویم...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۰۰
علی

در باب دانشگاه انقلابی

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ

یکی از مباحث ریشه‌ای در علوم اجتماعی، رابطه فرد وجامعه است؛ از این منظر که فرد اصالت دارد یا جامعه؟ شهید مطهری نظریات مختلف در این زمینه را به ۴ دسته تقسیم می‌کند. عده‌ای که فقط به فرد اصالت می‌دهند؛ عده‌ای که فقط به جامعه اصالت می‌دهند؛ عده‌ای دیگر که به هر دو اصالت داده و عده دیگری نیز به هیچکدام اصالت نمی‌دهند.خود شهید مطهری به تبعیت از مشی علامه طباطبایی در دسته‌ای قرار می‌گیرند که هم به فرد و هم به جامعه اصالت می‌دهند. می‌توانیم آیت الله جوادی آملی را هم در همین دسته قرار بدهیم. ولی به طور مثلا علامه مصباح یزدی اصالت را به فرد می‌دهد. و مارکسیست‌ها اصالت را به جامعه داده و لیبرالها نیز به فرد اصالت می‌دهند.

به نظر نگارنده نیز اگر درست نگاه کنیم، در نهایت این فرد است که اصالت دارد. چون با پایان یافتن دنیا، و ورود به جهان باقی، دیگر جامعه وجود نخواهد داشت. خداوند هم در روز واپسین از افراد سوال خواهد کرد و نه از جوامع. البته به شرایطی که جامعه برای فرد ایجاد می‌کند توجه خواهد شد اما از خود جامعه سوالی نمی‌شود. یعنی این‌گونه نیست که جامعه ایرانی به صورت یک انسان مجسم شده و مورد سوال واقع شود. پس در نهایت انسان است که مورد سوال واقع خواهد شد. پس انسان اصالت ذاتی دارد و اصالت جامعه به نسبت قدرت نفسانی انسان تعریف خواهد شد. اما این یعنی چه؟

اصالت جامعه با توجه به فرهنگ، نهادها، و اعتباری که فرد از جامعه دریافت می‌کند تعریف می‌شود. فرد چه زمانی اعتبار خود را از جامعه دریافت می‌کند؟ زمانی که ضعیف باشد. بسیاری از انسانها ضعیف هستند و به همین دلیل از جامعه خود اعتبار می‌گیرند. و این در حالی است که اعتبار جامعه از قِبَل افراد قوی حاصل می‌شود. به طور مثال هویت من با توجه به ایرانی بودنم تعریف می‌شود. در حالیکه فردی مثل امام خمینی (ره) هویت جامعه ایرانی است. یعنی جامعه ایران با امام خمینی تعریف می‌شود. در یونان مثلا، اعتبار جامعه از امثال سقراط و افلاطون و ارسطو حاصل می‌شود ولی در عین حال میلیون‌ها یونانی در گذر زمان اعتبار خودشان را از هویت یونان و جامعه یونان به دست می‌آورند. در هر جامعه‌ای همین است. جوامعی که تاریخ دارند، اعتبار خود را از انسان‌های بزرگ (خوب یا بد) کسب می‌کنند در حالیکه انسان‌های دیگر که ضعیفند اعتبار خود را از جامعه کسب می‌کنند. بر همین اساس ما می‌توانیم بگوییم در نهایت اصالت با انسان است چون این انسان که باقی می‌ماند و حتی به جامعه اعتبار می‌دهد.

اما بحث فوق که مقدمه‌ای برای بحث بعدی است. بحثی حول کارکرد دانشگاه انقلابی! دانشگاه انقلابی چگونه انسانی می‌سازد؟ دانشگاه انقلابی افرادی می‌سازد هویت‌ساز، یعنی افرادی که آبروی جامعه خویش باشند، هویت تاریخی جامعه را بسازند، اثر گذار باشند و نامشان بر تارک آن جامعه نقش ببندد و در وسعت تاریخ بنام شوند. جامعه انقلابی ایدئولوژیست می‌سازد و نه افرادی ایدئولوژی زده. جامعه انقلابی مردانی می‌سازد که هر روز انقلابی برپا کنند و جامعه را هر روز با روحی تازه، طراوت ببخشند. اما امروز می‌بینیم که اساتید ما هم، حتی قدرت اندیشیدن به تغییر را ندارند. البته در نوشته‌هایشان آن چیزی که موج می‌زند مجموعه‌ای است از «غر»ها به شرایط موجود؛ اما دریغ از اندکی حرکت. آنچنان غرق در نگارش مقاله و دغدغه پذیرش از ژورنا‌ل‌هایی که خود داور همان‌ها هستند شده‌اند که شرایط آرمانی‌شان چیزی بیشتر از «پروفسور شدن» نیست. دانشجویان هر چه بیشتر درس می‌خوانند بیشتر قدرت تفکر نقادانه را از دست می‌دهند و کمتر به چیزی جز نظریاتی که در کتاب‌های چند دهه پیش آمده است می‌اندیشند. دانشگاه مبدا تحولات است؛ اما کدام دانشگاه؟ دانشگاه انقلابی و نه دانشگاهی که تمام دغدغه‌اش ISI باشد! خب کمتر غر بزنیم! بیشتر به این بپردازیم که مختصات چنین دانشگاهی چگونه تعریف می‌شود؟ در همین ابتدا بگویم که درست نمی‌دانم. ولی می‌دانم که نبود دغدغه مالی و مهم‌تر از آن نبود حرص مالی از اولیات چنین دانشگاهی است. اگر انقلاب به خاطر نبود پول باشد، با رسیدن به پول هم تمام می‌شود. پس هم باید پول باشد و هم حرص نسبت به آن نباشد تا از سطح اول نیازها کمی بالاتر برویم. دوم آنکه دانشگاه برای خود مسئولیت اجتماعی قائل باشد. یعنی هم نقاد وضع موجود باشد و هم مسئولیت وضع موجود را تا حدی متوجه خود سازد. اگر دانشگاه نقاد وضع موجود نباشد که هیچ؛ ول معطل است! اما اگر نقاد باشد اما همه را مقصر بداند جز ساختار دانشگاه را، به فکر تغییر درونی هم نخواهد افتاد. مورد بعدی آنکه دانشگاه باید اثر اجتماعی سیستماتیک داشته باشد. یعنی نه یک فرد خاص بدرخشد و ماه مجلس شود، بلکه تولید افراد دارای اثر اجتماعی فعالیت روزمره دانشگاه باشد. دیگر آنکه دانشگاه یک سیستم بسته نباشد. البته که هیچ دانشگاهی سیستمی بسته نیست. حداقلش آن است که دانشگاه مستعدین را جذب می‌کند و افراد دارای مدرک تحویل جامعه می‌دهد. اما دانشگاه بسته آن است که خروجی‌هایش هیچ ربطی به نیاز جامعه نداشته باشد. خروجی دانشگاه بعد از فارغ التحصیلی نباید با جامعه احساس غریبی کند. دانشجوی دانشگاه انقلابی و همچنین استاد چنین دانشگاهی در جهانِ زیسته‌ی خود را در متن جامعه تعریف می‌کند.

البته می‌توان به این لیست موارد دیگری را نیز اضافه کرد، اما سردبیر محترم امر کرده‌اند در حدود 900 کلمه فقط مطلب بنویسم. خلاصه آنکه دانشگاهی انقلابی است که به طور سیستماتیک افراد هویت‌ساز تربیت کند و نه هویت‌‌گیر!

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۱
علی

شعارهای جریان های سیاسی و مشکلات داخلی کشور

پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۵ ب.ظ

دو جریان مهم سیاسی در کشور ما حضور دارند: اصولگرایان و اصلاح طلبان. در ظاهر که نگاه کنیم گویی که اصولگرایان همه جوره پای آرمانهای نظام و انقلاب ایستاده اند، ولی اصلاح طلبان همیشه با مبانی اسلام و دین و قرآن و انقلاب و نظام مشکلات اساسی دارند. خب در وهله اول درست هم هست. نوع روابط و رفتارهای دو جریان سیاسی این حرف رو تایید میکند. شعارهایی که میدهند، مواضعی که اتخاذ میکنند و کلا مصنوعات دو جریان انگاره فوق را به شدت مورد تایید قرار میدهد.

ولی من همیشه در این رابطه سوالی داشتم. رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنه ای روحی فداه، با رفتارهای حکیمانه خود همیشه سعی کرده اند که هر دو جریان در داخل کشور باقی بمانند. در حالیکه اگر انگاره ای که عرض شد، صحیح باشد طبیعی است که فرد اول نظام باید تمام تلاشش این باشد که اصلاح طلبان از فضای سیاسی کشور به کلی حذف شوند. خب این یک تناقض بزرگ هست. چرا رهبر نظام اینگونه رفتار می کند؟

از منظر روانشناسی سیاسی شاید اگر به موضوع بنگریم بتوان تا حدودی برای تناقض فوق توضیحی ارائه کرد.

اصولگرایان همیشه دچار یک مشکل بزرگ بوده اند و آن اینکه هیچوقت برنامه درستی برای اداره کشور نداشته اند. همیشه حرف هایشان در حد شعارهای زیبا باقی مانده است و در صحنه عمل معمولا حرف خاصی برای گفتن ندارند. چرا؟ البته همین سوال را میتوان از زوایای مختلف بررسی کرد که خب در این مجال نمی گنجد.

اگر به شعارها، آرمان ها و اهداف کلی اصولگرایان نگاهی بیاندازیم متوجه خواهیم شد که هیچ تفاوتی مابین این شعارها، آرمانها و اهداف با شعارها، آرمانها و اهداف انقلاب و نظام نمیبینیم. البته منظورم از تفاوت، تناقض نیست، بلکه همان «تفاوت» را طلب کردم. یعنی چه؟ یعنی اینکه این جریان سیاسی به عنوان بخشی از کل نظام، دقیقا همان حرفهای کلی و زیبایی را میزند که اصل نظام و رهبر کشور بیان میکند. و این اصلا خوب نیست. وظیفه جریان های سیاسی این است که آن شعار و آرمان و هدف را در صحنه عمل اجرایی کنند. یعنی باید برنامه عملی برای اداره کشور داشته باشند. وظیفه جریان سیاسی بیان مطالب فلسفی و نظری نیست. وظیفه اش ارائه راهکار برای مشکلات مختلف کشور در عرصه های مختلف است. اینکه یک جریان سیاسی فقط حرف های کل نظام را بیان کند، به معنای آن است که جریان های دیگر سیاسی یا باید در جریان ما حل بشوند، یا آنکه اگر با ما مخالفت کنند پس لزوما باید با اصل انقلاب و نظام نیز مخالفت کنند.

درواقع اینطور بیان کنم که هر نظام سیاسی یک ظرفیتی دارد، جریان های مختلف سیاسی باید خود را درون این ظرف جا بدهند. حال اگر یک جریان سیاسی تمام ظرفیت را به خود اختصاص دهد، دیگر جایی برای دیگران باقی نمی ماند. خب طبیعی است که دیگران هم تمایل به حضور در صحنه دارند، حضور آنها در صحنه نیز منوط به تفاوت شعارها و آرمان ها و اهدافشان با شعارها و آرمان ها و اهداف جریان سیاسی مقابل است.

حال اگر جریان سیاسی مقابل به معنای کلیت نظام باشد، پس لزوما جریان های دیگر برای حفظ حضور خود باید با اصل نظام مخالفت کنند.

الان نیز قضیه به همین معناست. چون اصولگرایی به معنایی یعنی کل نظام؛ اصلاح طلبان اگر بخواهند حضور مستقلی داشته باشند مجبورند که با شعارهای اصولگراها گاهی مخالفت کنند و چون مخالفت با اصولگرایی یعنی مخالفت با کل نظام،  پس اصلاح طلبان مخالف نظام میشوند. البته شاید در ابتدای امر خودشان این مطلب را متوجه نشوند، ولی در بلند مدت از دل آن جریان سیاسی شعارهای ساختارشکنانه ای بروز میکند که هدفش در ابتدا فقط مخالفت با خط مشی های اصولگرایی است، ولی چون اصولگرایی یعنی کل نظام، پس لزوما اصلاح طلبی یعنی مخالفت با نظام.

البته نمیخواهم همه افراد درون جریان اصلاحات را منزه از عیب و ایراد کنم. ولی احساس میکنم اگر اصولگرایان به جای ابراز شعارهای کلی و بیان اصول نظام به شکل فلسفی و نظری، دست به برنامه ریزی های اجرایی میزدند و برای عمل و فعل خود برنامه ریزی میکردند و بیشتر بر روی همین موارد مانور میدادند، هیچگاه جریانات رادیکال اصلاح طلبی توان ابراز وجود پیدا نمی کردند.

فعلا در همین جا مبحث را تمام میکنیم، باشد که رستگار شویم!

بعدها شاید به تفصیل بر روی هر بخش این مطلب بحث کنم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۵
علی