ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

تئوری وابستگی به مسیر و سن ازدواج

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ب.ظ

تئوری «وابستگی به مسیر» در سطح کلان و ملی بیانگر آن است که هر ملتی وابسته به گذشته خودش است، وابسته به ارزش‌ها و تمدن تاریخی و خاطرات اجتماعی که باعث می‌شود به مسائلی حساس باشد و به مسائل دیگری خیر. این حساسیت به میزان زیادی آینده هر کشوری را تعیین می‌کند. وقتی ملتی به ارزش‌هایی پای‌بند شد، مفروضات اعتقادی خاصی را پذیرفت، و بر این اساس تاریخ و هویت خودش را پایه‌گذاری کرد، دیگر به سختی می‌تواند این مسیر را تغییر دهد و آینده‌ای بسازد که ریشه در گذشته نداشته باشد. بلکه می‌توان به جرات گفت که حتی اگر ملتی به جد قصد تغییر هم داشته باشد، این تغییر بر اساس ضعف‌هایی خواهد بود که در گذشته به آن مبتلا بوده است.‌ خلاصه آنکه آینده هر تمدنی در طول گذشته آن تعریف می‌شود و گذشته مهم‌ترین عاملی است که آینده را شکل خواهد داد. در بحث سن ازدواج و طلاق هم به نظر می‌توان از قدرت تبیین این تئوری بهره‌ها برد.

آمارها می گویند که با افزایش سن ازدواج، آمار طلاق هم به طور غامضی زیاد میشود. اگر از پنجره تئوری وابستگی به مسیر به قضیه بنگریم، می‌توان اینطور تبیین کرد که با افزایش سن ازدواج، نقاط مشترک زوجین کاهش می یابد و در واقع تفاوت مسیر گذشته آنها مانعی است برای تشابه مسیر آینده آنان. وقتی یک آقا پسر یا یک دختر خانم دیرتر پا به دوران متاهلی می‌گذارند، به این معناست که دیرتر آینده خود را با فرد دیگری سهیم خواهند شد، دیرتر خواسته‌های یک فرد دیگر را در صورت‌بندی مسیر پیش‌روی خود وارد خواهند کرد؛ و این یعنی تصویرسازی از آینده بر مبنای ‌خواسته‌های فردی. هر چقدر سن ازدواج بالاتر برود و به عبارتی تصویر پرداخته شده از آینده قوام بیشتری به خود بگیرد، طبیعی‌ است که دست کشیدن از آن و انتخاب یک مسیر دیگر سخت‌تر می‌شود؛ چرا که این تصویر فقط یک «تصویر» نیست بلکه هویت فرد را شکل می‌دهد، پس تاخیر در سن ازدواج یعنی شکل‌گیری هویت یک فرد بر مبنای یک گذشته و مبتنی بر خواسته‌های همان فرد و تنگ‌تر شدن جایگاه همسر در پردازش تصویر آینده زندگی.

 زمانی که آقا پسر، همه سختی‌های دوران درس و دانشگاه و سربازی را به تنهایی به دوش می‌کشد، و پس از آنکه از گل و لای دوران بی‌پولی به در می‌آید و مولفه‌های مادی یک زندگی همانند خانه و اثاثیه و خودرو را تهیه می‌کند و دستش به دهانش می‌رسد و تازه فیلش یاد هندوستان می‌کند و تن به ازدواج می‌دهد، جدا دلیلی نمی‌بیند که بر سر دوراهی‌ها، بین گذشته خود و همسرش، همسر را برگزیند. در واقع او با تحمل سختی‌ها مسیر خود را ساخته است و این مسیر را نمی‌خواهد به راحتی از دست بدهد. همین موارد عینا برای دختر خانم هم وجود دارد. دختر خانمی که استرس هزینه بالای خرید جهیزیه سنگین را به تنهایی به دوش کشیده است، مشکلات افزایش سن و نگاه‌های آلوده را تحمل کرده است، با افزایش سن و به دلیل نیاز عاطفی، خانواده را جایگزین همسر کرده و به وسیله اعضای خانواده خود، نیازهای عاطفی که باید توسط همسر تامین می‌شده را رفع کرده است؛ اگر استقلال مالی به دست آورده است و سطح تحصیلات بالاتری را تجربه کرده است دیگر نمی‌تواند همه این شرایط را به یک‌باره کنار بگذارد و فارغ از مسیر گذشته خویش، آینده‌ای را برای خویش تصویر کند که خواسته مردی است که در گذشته او هیچ سهمی نداشته است.

اگر اسلام اینقدر تاکید بر سن پایین ازدواج دارد، یکی از دلایلش همین وابستگی به مسیر در زندگی شخصی است. اسلام می‌خواهد که زندگی دختر و پسر بیشترین نقاط اشتراک را با هم داشته باشد، چرا که هر چه نقاط اشتراک بیشتر باشد، دل کندن از همسر و از زندگی به معنای دل بریدن از هویت خود فرد است پس بسیار سخت‌تر و نامحتمل‌تر خواهد بود. آنگاه که یک دختر و پسر در سنین پایین با هم ازدواج می‌کنند، گرچه سختی‌های فراوانی دارد، ولی این دو با هم به تحصیل می‌پردازند، با هم استقلال مالی پیدا می‌کنند، با هم خانه و کاشانه خویش را می‌سازند، با هم هویت مشترک خویش را می‌سازند و این «با هم» ها آنچنان زیاد می‌شود که خیانت یکی به دیگری و یا جدایی در واقع به معنای خیانت به هویت خویشتن و جدایی از گذشته خویش است و می‌دانیم این‌ کار چقدر سخت و ناشدنی است.

ازدواج در سن پایین مزایای زیادی دارد که رفع نیازهای مختلف روحی و جنسی و عاطفی یکی از آنهاست. ولی در این نوشته که ماحصل مصاحبه با تعدادی از جوانان عزیز ولی مجرد است قصد داشتیم به این مورد بپردازیم که یکی از مزایای ازدواج در سن پایین، سخت شدن اقدام به بسیاری از معضلات اجتماعی همانند خیانت به همسر و فروپاشی زندگی متاهلی است، چرا که اگر ازدواج در سنین پایین رخ بدهد هر دو مشکلی که ذکر شد در واقع خیانت و فروپاشی هویت خود شخص نیز خواهد بود...

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۷
علی

داستان تحول من: چرا؟ چرا من؟

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ق.ظ

ترم هشتم کارشناسی بود و من حدود 50 واحد هنوز داشتم. نتیجه اینکه حتی در ترم نهم نیز نمی‌توانستم دوره کارشناسی را به اتمام برسانم. حدود 20 واحد ترم هشتم، 8 واحد تابستان، 12 واحد ترم نهم و 23 واحد نیز ترم دهم! البته خب این اعداد، تعداد واحدهایی را نشان می‌دهند که برای هر ترم ثبت می‌کردم. مثلا در ترم هشتم حدود 8 واحد را پاس نکردم. از 8 واحد ترم تابستان هم فقط دو واحد را قبول شدم. اما همه واحدهای ترم‌های نه و ده را قبول شدم. البته مشکل اصلی این نبود که درس نمی‌خواندم. مشکل این بود که درس‌های کارشناسی را نمی‌‌‌خواندم چرا که امیدی به افزایش معدل در حد قابل قبولی نداشتم. معدل نهایی کارشناسی من 13.56 شد. قبل از ترم هفتم که معدلم زیر 13 بود. اما در نهایت حدود یک نمره معدلم را بالا کشیدم. تقریبا از اواخر اسفند 91 تصمیم گرفتم فقط برای ارشد درس بخوانم و همین هم باعث شد نتوانم معدل کل کارشناسی را بالای 14 بیاورم. ترم هشتم از حدود 20 فقط 12 واحد را پاس کردم؛یکی به همان دلیلی که گفتم، و دیگری به خاطر اینکه پدر و مادرم دقیقا وسط امتحانات من از مکه برگشتند که همین نکته نیز باعث شد در فصل امتحانات به جای درس و کتاب به امر خانه تکانی مشغول شوم. ترم تابستان هم سه درس داشتم و در مجموع 8 واحد. امتحان دو تا از درس‌ها که هر کدام نیز 3 واحد بودند و در مجموع 6 واحد را خواب ماندم. آخر کسی نیست به مسئولین بگوید ساعت 8 صبح هم امتحان می‌گذارند؟ باور کنید خوانده بودم. یعنی اگر سر جلسه می‌رفتم قطعا قبول می‌شدم. اما خب «خواب نوشین بامداد رحیل...بازدارد پیاده را ز سبیل»!

آن روزها همه فکر و ذکرم شده بود کنکور و کنکور و کنکور. روزی امیدوار بودم و روزی ناامید. و در همه این شرایط فقط و فقط ستاره بود که دردم را دوا و مشکلم را چاره بود. یادم هست خانواده حتی تا روز اعلام نتایج باور نمی‌کردند که من هم می‌توانم موفق بشوم.

تقریبا اواسط تابستان 92 بود که «مهری‌ماه» تعطیل شد. گفتند به دلیل مشکلات فنی چند روزی سایت فعالیت نخواهد داشت. اما این چند روز شد چند ماه و الان هم چند سال است که از آن شبکه دوست داشتنی هیچ خبری نیست. شهریور 92 ستاره و روحان تصمیم گرفتند یک سایت علمی به نام پارک دانش تاسیس کنند. یک شبکه اجتماعی نبود. قرار نبود ارتباط خاصی بین کاربران در فضای مجازی باشد. هر کسی در رشته تخصصی خودش مقاله‌ای می‌نوشت، در سایت می‌گذاشت و احیانا اگر سوالی توسط مخاطبی پرسیده می‌شد پاسخ می‌داد. البته برای سایت خواب‌ها دیده بودند. قصد داشتند فعالیت‌های بسیار گسترده‌ای در فضای واقعی انجام دهند که خب نشد. تقریبا از اواخر مرداد 92 بود که ارتباط من و ستاره کاملا عمیق‌تر از قبل شد. البته تقریبا ارتباطم با نسرین پناهی و مهتا قطع شده بود. از بقیه اعضای ‌شبکه مجازی مهری‌ماه کاملا بی‌خبر بودم. نسرین گاهی پیامی می‌داد. اما تا دو سال دیگر یعنی تیر 94 تقریبا هیچ ارتباط دیگری با مهتا نداشتم. ولی در همه این روزها این ستاره بود که کمکم می‌کرد و به من روحیه می‌داد. البته روحان که جای خود را دارد. باید بگویم ستاره و روحان کمکم می‌کردند. تقریبا هر شب چندین ساعت با ستاره چت می‌کردیم. و هفته‌ای هم یکی دو مرتبه با روحان تلفنی صحبت می‌کردیم. گاهی زمان صحبت‌هایم با روحان بیشتر از دو ساعت طول می‌کشید. اما دو ساعت، کف زمانی بود که هر شب با ستاره چت می‌کردیم. به طور عادی 4 تا 5 ساعت بود ولی گاهی تا 8 ساعت هم کشیده می‌شد. هنوز نمی‌دانم چرا! نمی‌دانم چرا این دو عزیز به من کمک می‌کردند. این «چرا» و پرسش از دلایل این رابطه تقریبا بخش اصلی صحبت‌های من و ستاره را در هر هفت شب هفته تشکیل می‌داد. او هر بار به سوال من به شکلی پاسخ می‌داد. اما خلاصه کلامش این بود که «من برگزیده شدم». خودم هنوز هم نمی‌دانم چه کسی و چرا و بر چه اساسی مرا برگزیده است. حالا فرض کنیم که من برگزیده شده‌ام، ستاره و روحان این وسط چه نقشی دارند؟ هنوز هم این پرسش‌ها ذهنم را به خود مشغول می‌کنند. زمانی بود که تقریبا روزانه چندین ساعت به همین سوالات فکر می‌کردم اما دریغ از جواب! ستاره هر بار پاسخی می‌داد ولی در نهایت و هر شب زمان پاسخ اصلی را به بعد از کنکور موکول می‌کرد. البته هنوز هم پاسخ سوالم را نگرفته‌ام...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۱۴
علی

چقدر اشتباه

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۲۳ ق.ظ

اشتباه البته جزئی از زندگی است. بدون اشتباه آموختن و تجربه اندوختن معنایی ندارد. اما اگر یک اشتباه دو بار تکرار شد دیگر جای ملامت است و سرزنش. و من امروز خودم را سرزنش میکنم. خودم را سرزنش میکنم به خاطر وقتهای زیادی که برای آدمهای اشتباهی و امور اشتباهی گذاشتم. آدمهایی که اشتباهی سر راه زندگی من سبز شدند. به قول مهران مدیری در فیلم مرد هزار چهره: "من اشتباهی ام". بله اشتباهی ام. وقت اشتباه گذاشتم. دوست اشتباه برگزیدم. دشمن اشتباه تراشیدم و اشتباها گاهی اشتباه نکردم.

چثدر اشتباه و چقدر افسوس....

بار خدایا...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۳
علی

داستان تحول من: مهتا و اقتصاد

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۱۶ ق.ظ

قبلا در پارک دانش عضو شده بود اما سخنی نمی‌گفت. ستاره زیاد در موردش با من صحبت می‌کرد. می‌دانستم آینده بسیار درخشانی خواهد داشت ولی نمی‌شناختمش. عضو «مهری‌ماه» که شد حس غریبی نسبت به او پیدا کردم. اسمش مهتا بود. مهتا اللهیاری دختر و تنها فرزند مهین اللهیاری. مادرش یعنی دکتر مهین اللهیاری طبق گفته‌های ستاره و روحان مدتی در دانشگاه هاروارد تدریس کرده بود، مشاور یکی از وزرای اقتصاد کانادا بود و در دنیای علم اقتصاد فردی تقریبا شناخته شده محسوب می‌شد. مادر و دختر به من بسیار لطف داشتند. یادم هست روزی که قرار شد در سایت، کارگروه‌هایی تشکیل شود تا افراد عضو هر یک از آنها شده و به دفاع از عقیده خویش بپردازند، مهتا اللهیاری مرا نیز عضو کارگروه اقتصاد اسلامی کرد. این کارگروه توسط خود او مدیریت می‌شد و ما قرار بود در برابر بقیه گروه‌ها از اقتصاد اسلامی دفاع کنیم. البته او بدون آنکه مرا در جریان بگذارید این کار را کرد. شاید اگر نظر من را می‌پرسید مخالفت می‌کردم. البته شاید که نه؛ قطعا مخالفت می‌کردم. ولی او این کار را کرد و مرا با عمل انجام شده مواجه کرد. البته ته دلم راضی بودم ولی می‌دانستم که کم سوادترین فرد کل سایت هستم و همین موضوع به شدت از وزن گروه کم می‌کرد. راستش را بخواهید، اگر آن زمان به اندازه همین امروز نیز مطالعه داشتم باز هم کم سوادترین فرد سایت تلقی می‌شدم. آن روز که...

خلاصه آنکه مهتا با این کارش اعتماد به نفس عجیبی به من بخشید. از این بابت به شدت از او ممنونم. روش کار به این شکل بود که یکی از اعضای هر کدام از کارگروه‌ها فردی از دیگر گروه‌ها را به مجادله علمی دعوت می‌کرد و اگر کسی قبول نمی‌کرد که یک افتضاح به بار می‌آمد و اگر هم قبول می‌کرد و شکست می‌خورد که خب وجهه خوبی نداشت. به طور مثال یک موضوع را انتخاب می‌کردند و راجع به آن موضوع از دو دیدگاه متفاوت به بحث می‌پرداختند. به طور مثال موضوع مالیات و اثرات اقتصادی آن انتخاب می‌شد و از زاویه دو مکتب متفاوت اقتصادی به بحث پیرامون آن می‌پرداختند و هر فرد به دفاع از نظریات خود و بیان نقاط ضعف نظریه دیگر می‌پرداخت. شاید گروه ما مظلوم‌ترین گروه سایت بود. چرا که تقریبا ما در یک سمت بودیم و بقیه گروه‌ها هر وقت به ما می‌رسیدند متحد شده و در سویی دیگر قرار می‌گرفتند. از قضا نوک پیکان همه حملات هم به سوی شخص شخیص بنده بود! چون از بقیه اعضا ضعیف‌تر بودم دیگران مرا به مبارزه می‌طلبیدند. البته به جز خانم دکتر شکیبا تورانی که خب اصلا من در حدی نبودم که بخواهند با چنین فردی مباحثه کنند. رابطه من و ایشان رابطه پرسش‌گر و استادی تمام عیار بود. ایشان فی‌الواقع در سایت فقط با دو اللهیاری، مهتا و مهین، مباحثه می‌کردند.

فضا، فضای خیلی خوبی بود. در هر مباحثه یکی از اعضای گروه ما به عنوان پشتیبان عمل می‌نمود. در برابر هر سوال مطرح شده، اگر پاسخی داشتم ابتدا با پشتیبان خود مطرح می‌کردم، اگر تایید می‌کرد در فضای عمومی ارسال می‌کردم. اگر هم پاسخی نداشتم که خب به پشتیبان می‌گفتم و پاسخ سوال را می‌گرفتم. همین مباحثات اعتماد به نفس مرا به چندین برابر افزایش می‌داد.

البته مهتا به شکل دیگری نیز به من کمک می‌کرد. او یک استاد تمام عیار در زمینه اقتصاد بود. برای موفقیت در کنکور، من باید حتما در دروس خاصی پیشرفت‌های چشمگیری پیدا می‌کردم. اقتصاد، ریاضی و زبان. به همان اندازه که از ریاضی و زبان می‌ترسیدم از اقتصاد نیز وحشت داشتم. بیان شیرین مهتا و نحوه تدریس او به من کمک کرد تا در اقتصاد واقعا پیشرفت کنم. مباحث سخت را به آسان‌ترین روش و زبان ممکن توضیح می‌داد. انگار که مدیریت منابع انسانی می‌خواندم. خلاصه آنکه مهتا چه از نظر انگیزش و چه از نظر علمی – و البته بیشتر از نظر علمی- بسیار به من کمک کرد و من همیشه خود را مدیون او می‌دانم.

البته ناگفته نماند تا حدود 11 ماه قبل از کنکور، یعنی تقریبا تا اوائل اسفند 91 قصد داشتم که در رشته مدیریت بازرگانی ادامه تحصیل بدهم. تقریبا اوائل بهمن 91 بود که تصمیم قطعی خود برای شرکت در کنکور را گرفتم. قصدم نیز تحصیل در مدیریت بازرگانی بود. اما یکی از بچه‌های آریا به نام «دختر پاییز» پیشنهاد داد تا تغییر رشته بدهم و در گرایش مدیریت دولتی مقطع ارشد را بخوانم. پیشنهاد خوبی بود. شاید در کمتر از ده دقیقه این پیشنهاد را پذیرفتم و الان نه تنها پشیمان نیستم بلکه بسیار خوشحالم که آن را پذیرفتم.

اوائل اردیبهشت سال 92 بود که پدر و مادرم عازم مکه شدند تا عمره مفرده به جا آورند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۱۶
علی

داستان تحول من: نسرین پناهی

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۱۱ ق.ظ

تاریخش را به خاطر نمی‌آورم؛ تاریخ اولین صحبتم با نسرین پناهی را می‌گویم. اما حلاوت مصاحبت با یک فوق تخصص جراحی مغز و اعصاب را نیز هیچگاه فراموش نخواهم کرد. او بمب روحیه بود. هر لحظه سخن با او مرا از زندگی نکبت باری که داشتم رها می‌کرد. او واقعا روح امید را در من زنده کرد. البته حقیقت این است که حتی زمانی که او سخن نمی‌گفت و من صحبت می‌کردم هم امیدبخش بود. این اشخاص آنقدر بزرگ هستند که حتی یادآوری خاطرات مراوده با آنها هم بسیار شیرین است. نمی‌دانم شمای خواننده چنین حسی را تجربه کردید یا نه. اما خود را اندکی جای من بگذارید؛ فقط لحظاتی؛ «یک دانشجوی پیام نورِ واحد مرکز قم با سه ترم مشروطی در حال مراوده دوستانه با دانشمندی چون دکتر نسرین پناهی... ». درک می‌کنید؟ فکر نمی‌کنم. خودم هم هنوز باورم نمی‌شود؛ آنقدر باورم نمی‌شود که گاهی حتی در وجود چنین شخصی شک می‌کنم. گاهی حس می‌کنم شاید خود ستاره بوده و فقط برای انگیزش من با هویتی دیگر دست به چنین کاری می‌زده است. هر طور که باشد، حتی اگر دروغ باشد، به آن میزان حلاوت داشت که بخواهم با تمام وجود باورش کنم. یادش بخیر... اولین باری که با او هم سخن شدم از اهداف من صحبت کردیم و اهداف او؛ از دین من صحبت کردیم و از دین او؛ از تعریف موفقیت نزد او صحبت کردیم؛ از چرایی و چگونگی مهاجرت آنها با کشور آلمان و اینکه چرا پزشکی و تخصص مغز و اعصاب را انتخاب کرد سخن گفتیم؛ خلاصه از هر دری سخنی راندیم و چقدر هم امیدبخش و شور آفرین. فکر نمی‌کردم دیگر با او صحبت کنم اما فردا شبش نیز دوباره همان حلاوت و زیبایی را تجربه کردم.

روزهای زیادی نگذشت که او یک تجربه تلخ را پشت سر گذاشت. پدر و مادری مرزهای مشاجره لفظی را گذارنده و کارشان به دعوای فیزیکی کشیده می‌شود. پدر اتو را به سمت مادر پرتاب می‌کند که از بد حادثه با شدت تمام اتوی پرتاب شده توسط پدر به سوی مادر، به سر پسر خانواده برخورد می‌کند. آن را به بیمارستان می‌برند. پزشک کشیک آن شب همین نسرین خانم پناهی ما بود. متاسفانه اجل به پسرک داستان ما مهلت نداد و او زیر تیغ جراحی از دنیا رفت. نسرین که برای اولین بار مرگ بیمار خود را تجربه می‌کرد با ضربه روحی بدی مواجه شد و البته به دلیل مشکلی که با پروفسور سمیعی پیدا می‌کند ترجیح می‌دهد که موطن خود را عوض کند. او ژاپن را برای ادامه زندگی انتخاب کرد. با نقل مکان او، من دیگر کمتر می‌توانستم با او صحبت کنم. هر چند هیچکس، تاکید می‌کنم هیچکس جای او را برای من پر نمی‌کرد، اما اتفاقاتی افتاد که حداقل جای خالیش را کمتر حس می‌کردم. پاییز سال 91 بود و شب‌های اول محرم. ما با خانواده به پابوسی امام هشتم نائل شده بودیم. یادم هست که برای اولین در همین سفر با خود کتابی را همراه می‌کردم. کتاب اقتصاد کلان بود؛ برای کنکور سال بعد می‌خواندم. البته هنوز مطمئن نبودم که کنکور را شرکت خواهم کرد یا نه. اما با تشویق‌های ستاره و روحان و البته امیدی که نسرین پناهی در من زنده کرده بود قدم‌های اول را هر چند سست و لرزان، اما برداشتم. خانواده حتی به مخیله‌شان هم نمی‌رسید که من در حال پوست عوض کردن هستم. افرادی که تا آن روز و حتی تا به امروز هیچ‌گاه ندیده بودمشان مرا تشویق می‌کردند و نزدیکانم با نگاهی آلوده به تمسخر و استهزاء نگاهم می‌کردند. خودم هم باور نداشتم که می‌توانم. ستاره و نسرین در گذر زمان به من قبولاندند که من هم می‌توانم.

حدود ساعت 11 ظهر بود، روزش را فراموش کرده‌ام. روحان با من تماس گرفت و گفت پارک دانش (آخرین شبکه اجتماعی تحت مدیریت ستاره) به دلایلی موهوم بسته شد. باور نمی‌کردم. مهین اللهیاری، راحله علی‌پناه، پانته‌آ خانم که فامیلی‌شان را به خاطر نمی‌آورم و خانم مقدسی که اسم کوچکشان را فراموش کرده‌ام و بسیاری دیگر که هم‌سخن شدن با آنان واقعا افتخار بزرگی بود را دیگر نمی‌توانستم ببینم. یادم هست که سوالاتم را به بهترین وجه و نرم‌ترین زبان پاسخ می‌دادند. خانم دکتر کدخدایی و خانم میناسیان را یادم هست که چقدر دوست می‌داشتم. اما خب پارک دانش دیگر وجود خارجی نداشت!

شاید دو ماهی طول کشید تا دوست دیگری به نام مهری‌ماه مظفری مجموعه عظیم‌تری را به راه انداخت که نام خودش را نیز بر آن نهاده بود. آنجا با فردی آشنا شدم که شاید از نظر انگیزشی کمتر ولی از زاویه علمی بیشترین کمک را به من کرد. در بخش بعدش قطعا درباره او بیشتر خواهم گفت...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۱
علی

تنها دلیل آرزوی مرگ

شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۲ ق.ظ

تنها به یک دلیل آرزوی مرگ دارم

نه بهشتی ام و نه کارنامه سفیدی

تنها دلیلم کنجکاوی است

کنجکاوی از برای فهم گذشته

میخواهم بدانم چه شد که اینگونه شد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۱۲
علی

فضای مجازی و جو روانی پلاسکو

جمعه, ۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۳۶ ب.ظ

فضای مجازی منافع بسیاری دارد. بسیار شده که رفتار زشت فردی به سرعت در گروه‌ها و کانال‌های تلگرامی دست به دست شده و به مثابه سدی در برابر تکرار آن رفتار عمل کرده است. بسیارشده که حق مظلومی از ظالمی به واسطه همین دست به دست شدن‌ها گرفته شده است. فضای مجازی باعث شد که مردم به صورت آنلاین در هر کجا که هستند از اخبار مملکت آگاه شده و در غفلت و بی خبری به سر نبرند.

اینها همه خوب است. اما فضای مجازی باعث تخلیه روانی جامعه می‌شود. جلوی انقلاب رفتاری را می‌گیرد. فضای مجازی باعث تحکیم ساختارهای قدرت می‌شود. فضای مجازی باعث می‌شود تا افراد به جای اعتراض در کف خیابان، به اعتراض مجازی روی بیاورند. فضای مجازی جماعت را از هم تفکیک کرده، سطح اعتراض را به فرد تقلیل می‌دهد و البته میزان نارضایتی در فرد را افزایش می‌دهد. اما چون اجازه تشکیل اجتماع را نمی‌دهد، از شکل گیری یک جریان اعتراضی واقعی جلوگیری می‌کند. در روز حادثه پلاسکو من معترض بودم اما نمی دانم به کجا؛ به شهرداری؟ شاید؛ به دولت؟ شاید؛ به کلیت سیستم حکومتی؟ شاید؛ به مردم؟ شاید؛ به آتش نشانی؟ شاید؛ واقعا نمی دانم به کجا باید معترض می‌بودم. اما اعتراض داشتم. مطمئن هستم که شما هم چنین حسی را داشتید. بسیاری از مردم چنین حسی را داشتند. عمق اعتراض در هر کدام از ما بسیار بالا بود. اما این اعتراض هیچگاه مجال بروز نخواهد یافت. می دانید چرا؟ چون جماعت نیستیم.

فراتر از پلاسکو نگاه کنیم. سال 95 مملو از شوک‌های مختلفی بود که این سال را منحصر به فرد کردند. از قضیه فیش‌های نجومی بگیریم، افزایش قیمت دلار به سطح 4 هزار تومن، املاک نجومی، دروغ‌های مسئولین که پشت سر هم ذهن ملت را آشفته می کرد، قضیه صندوق فرهنگیان و اختلاس 8 هزار میلیارد تومنی، قضایای دائر مدار حسین فریدون برادر رئیس جمهور و ... . شاید بعد از انقلاب هیچ سال دیگری مثل امسال آبستن قضایای مختلفی که هر کدام می‌توانستند منجر به یک آشوب خیابانی بشوند نبوده است. مردم ما امسال در معرض انواع و اقسام شوکهای مختلف بودند. فساد مرفهین بی درد در کنار گورخوابی مستضعفین، خود عامل مهمی بود که می توانست پایه‌های سیاسی یک حکومت را به لرزه درآورد. اما چه اتفاقی افتاد؟ هیچ! چرا؟

برای این سوال دلایل بسیار زیادی را می‌توان برشمرد. اما یکی از دلایل از نظر نگارنده تخلیه بار هیجانی افراد در فضای مجازی است. اجتماعات و رفتارهای منجر به انقلاب و یا حداقل اعتراضات به فساد دستگاه حاکم، به هر میزان که عقلانی باشد، قطعا نیازمند درجه ای از احساسات، بار روانی و هیجانات منفی است. اگر این بخش دوم نباشد، هر میزان که درجه عقلانیت اعتراض هم فزونی یابد، نتیجه ای جز سکوت نخواهیم داشت. در واقع رابطه این دو متغیر در این فرمول رابطه ضربی است که اگر یکی از متغیرها صفر شود، بدون توجه به میزان متغیرهای دیگر، نتیجه قطعا صفر خواهد بود. فضای مجازی بسیار به این قضیه کمک می کند که بار روانی افراد با «فروارد» کردن مطالب از این گروه به آن گروه، تخلیه شود. افرادی هم که از نظر احساسی تخلیه شده باشند، انگیزه ای برای اعتراض نخواهند داشت و در نتیجه سیکل اشتباهات گذشته باز تکرار خواهد شد.

متخصصین امر معتقدند که اعتراضات سالهای 74 و 75 مردم ایران که در کف خیابان پی گرفته شدند، منجر به تغییرات اساسی در پارادایم ذهنی دولت وقت در عرصه اقتصاد شده بودند. اما اجل به دولت مهلت نداد و اتمام فرصت 8 ساله دولت سازندگی نگذاشت تا اصلاحات مد نظر خود را پی بگیرد. شاید اگر آن روز هم فضای مجازی وجود داشت، هیچگاه مردم وارد صحنه نمی شدند و اعتراض واقعی به سیاست های غلط اقتصادی دولت صورت نمیگرفت و هیچگاه صدای مردم به صورت واقعی به مسئولین نمی‌رسید. هر چند وضع اقتصاد ما همیشه بحرانی است، اما مطمئنا اگر آن اعتراضات «کف خیابان» نبود وضع امروز، از این هم بحرانی‌تر بود.

اما فضای مجازی به صورت جدی مردم را به مبل منازلشان چسبانده است و با «کنش فرواردی» بار روانی اعتراضی آنها را به سمت صفر میل می دهد و اینگونه است که یک نظام سیاسی با این همه شوک فسادی در یک سال، همچنان سر پا مانده است... .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۳۶
علی

حلب و اقتصاد ایران

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ب.ظ

در روزهای پس از آزادی حلب، یکی از مواردی که در شبکه های اجتماعی دست مایه شوخی، طعن و گاهی دلنگرانی بعضی از هموطنان ما میشد، کمکهای حتمی ایران برای بازسازی دو کشور عراق و سوریه بود. این دو کشور علاوه بر آنکه از همسایگان ما هستند، تاریخ مشترکی نیز با ما دارند، متحد منطقه ای ما بوده و دین مشترکی نیز با ما دارند. ضمن آنکه این دو کشور مقصد مسافرتهای زیارتی هموطنان ما خواهند بود و طبق تجربیات بین المللی، آبادانی آنها موجب آبادانی ما نیز خواهد شد.

همه موارد بالا به درستی کمکهای آتی ما به این کشورها صحه میگذارد. اما همچنان این موارد فقط ماهیت هزینه ای دارند که همزمان با ضعفهای اقتصادی ایران و مشکلات معیشتی ملت باعث دل نگرانی بخشی از مردم میشود. مشکل هم از نظر من دقیقا همینجاست. کمکهای ایران به حزب الله لبنان و البته حماس فلسطین، به دلیل ماهیت این دو گروه که در واقع حزب بودند از منظرگاه اقتضادی به نوعی هزینه صرف تبدیل شده بود. اما کمکهای ایران به عراق و سوریه، کمک به یک حزب نیست. کمک به یک کشور است. و اگر یک مدیریت درست در کار باشد، میتوان این تهدید گونه اقتصادی را به یک فرصت عظیم اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تبدیل کرد.

توضیح میدهم. کمکهای یک کشور به یک حزب خارجی کمکهایی کاملا یک طرفه است. البته قطعا در قبال کارکردهای خاص حزب مذکور، ولی این کمکها از نظر اقتصادی ما به ازایی نخواهد داشت.

اما کمکهای اقتصادی به یک کشور در صورتی که تحت مدیریتی باکفایت باشد میتواند ورودی های اقتصادی بالایی داشته باشد. این کمکها قادر هستند در بلند مدت بازارهای صادراتی ما را کاملا تضمین کنند، اشتغال را در کشور ایجاد کرده و موجبات رشد بخش خصوصی و طبقه متوسط را فراهم نمایند. با افزایش صادرات تراز تجاری کشور مثبت شده و ارزش پول ملی فزونی خواهد یافت.

ضمن اینکه فرصتهای نفوذ فرهنگی و اقتصادی فراوانی نیز پیش روی ایران قرار خواهد گرفت.

پس بهتر است دولتی ها به جای تمرکز نشات گرفته از یک ذهن خام بر دستاوردهای نداشته برجام، کمی از فرصتهای واقعی پیش روی کشور استفاده کرده و به جای دل سپردن به کدخدایی که نیست، به بازارهای اقتصادی پیش روی کشور که حلال واقعی مشکلات نیز هستند کمی توجه نمایند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۶
علی

ارزش حرف مردم

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۴ ب.ظ

کاملا به این درک رسیده ام که مردم هیچ ارزشی ندارند. نه باید برای تشویق هایشان خوشحال شد و نه باید به سبب بی حرمتی هایشان ناراحت شد. فقط باید برای آنها دل سوزاند، هم در فکر و نظر و هم در مقام عمل. مردم فقط لایق دل سوزانیدن هستند و نه هیچ چیز دیگر. برای مردم باید کار کرد ولی فقط از روی دل سوزاندن. کسی که برای مردم کار کند تا تشویق آنها را بگیرد خود لایق دل سوزاندن است. 

بعضی ها البته هستند که لایق هستند تا برایشان فدایی باشیم. و چه زیباست اگر هر لحظه حداقل یکی از آنها را داشته باشیم. ولی مابقی افراد آمده اند تا فقط برایشان دل بسوزانیم. دل بسوزانیم چون قدرت ندارند؛ قدرت تعقل، تفکر، تفقه و اندیشه. دل بسوزانیم چون ثروت ندارند؛ ثروت شعور، حکمت، خرد و اعتماد به نفس. مردم کلا چیزی از خود ندارند و خوشا به حال آنانکه این را بفهمند و در عمل پیاده کنند.

من هم توهین مردم را دیده ام و هم تشویق مردم را. هیچکدام ارزشی ندارند. باید به چیزی بالاتر و والاتر دل بست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۸:۴۴
علی

دو اخلاق بد من

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ق.ظ

هر کسی یک سری نکات مثبت داره و یک سری نکات منفی. منم مثل بقیه. اینجا میخوام دو مورد از اخلاقیات بدم رو بنویسم. 

اول اینکه از کسی توضیح نمیخوام. با بعضیا که صحبت میکنیم اگر حرف خاصی زده باشیم که متوجه منظورمون نشدن از ما سوال میپرسند که فلانی منظورت از این حرف چی بود؟ نمیگم هیچوقت این سوال رو نمیپرسم اما در اکثر موارد نمیپرسم. اتفاق خاصی باید بیفته که از کسی منظور پشت حرفش رو سوال کنم. بسته به خیلی از موارد دیگه،  برداشت خودم رو ملاک قضاوتم قرار میدم.

دوم اینکه، صبرم زیاده و اگر از کسی ناراحت بشم بهش نمیگم.میبخشم و هر بار که میبخشم رابطه ام با اون فرد بهتر میشه اما اگر روزی این صبر به سر حد نهایت برسه بازم چیزی به طرف نمیگم خیلی آرام راهم رو کج میکنم و از کنارش رد میشم. این مرحله که دیگه طاقتم طاق میشه لزوما زمانی نیست که فرد مقابلم بدترین حرکت رو کرده باشه. گاهی هم با یک شوخی نامعمول طاقتم طاق میشه.

گفتم که گفته باشم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۳۹
علی