ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

فکر کردن را دوست دارم؛ به اشتراک گذاشتن تفکر را بیشتر...!

ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...!

بسم الله الرحمن الرحیم
زیاد حرف میزنم؛ البته با خودم، نه با دیگران!
گاهی، در کوچه، خیابان، اتوبوس، مترو و یا هر جای دیگری که بشود حرف زد با خودم حرف میزنم. گاهی بلند بلند با خودم حرف میزنم. گاهی خودم را جای سرمربی رئال مادرید میگذارم و گاهی جای فلان نماینده مجلس! گاهی استاد دانشگاه میشوم و گاهی یک بچه قرتی سوسول که باباش بهش پول تو جیبی کم داده مثلا جیره روزانه شو کرده 500 هزار تومن! خلاصه که خودم رو جای هر کسی میگذارم. گاهی رئیس جمهور میشوم و گاهی رهبر! گاهی هم البته همانند تماشاگری میشوم که تیمش سوراخ شده! خلاصه آنکه تا الان فکر کنم فقط جبرئیل امین نشدم! حتی خدا هم شدم..یعنی در این حد! با خودم حرف میزنم، مسائل رو از زوایای مختلف بررسی میکنم. خب طبیعیه که با همه کوتاهی قد ذهنمان گاهی خاطراتی به ذهنم می آید و گاهی هم مثل بعضیا خاطره میسازم. گاهی مخاطرات را درک میکنم و گاهی هم مطالب خاصی به ذهنم میرسد که همه آنها را اینجا مینویسم. این گاهی ها خیلی به گردنم حق دارند...!
شما هم گاهی خود را به جای دیگران بگذارید. بهتر درک خواهید کرد و بیشتر از زندگی استفاده میبرید. گاهی هم خود را به جای کسی بگذارید که برای بیان ذهنیاتش جایی بهتر از یک وبلاگ پیدا نکرده است...!
امیدوارم گاهی نه؛ خدا همیشه پشت و پناهتان باشد، که هست..!
اکانت من در توئیتر:
AliHasani1370@
من در تلگرام:
https://t.me/malhsn

آخرین مطالب

۷۰ مطلب با موضوع «ایده ها» ثبت شده است

سازمان و حفظ نظام حاکمیت ملی

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۴۳ ب.ظ

یکی از محل مجادلات میان اندیشمندان علوم سیاسی بالاخص جامعه‌شناسی سیاسی، بحث انقلاب و اصلاح است. عده‌ای معتقد به اصلاح تدریجی هستند و دیگرانی نیز معتقد به انقلاب. البته هر کدام دلایل محکمی برای نظریه خود دارند. اصلاحاتیون معتقدند که انقلاب منجر به هرج و مرج، و بالتبع جوزدگی‌های سیاسی خواهد شد. نتیجه این جوزدگی خروج از صراط مستقیم و پیمودن راه افراط خواهد شد. حتما جمله معروف «انقلاب فرزندان خود را خواهد خورد» را شنیده‌اید؛ ریشه در همین نظریه دارد. در واقع برخی از فرزندان انقلاب، پس از موفقیت انقلاب و روی کار آمدن نظام حاکمیتی جدید چنان افراطی عمل می‌کنند که پس از خوابیدن شور اولیه، به عذاب وجدان دچار شده، تا حد زیادی عوض می‌شوند. در انقلاب خودمان هم از این موارد کم ندیده‌ایم. یکی از آنها همین رئیس جمهور خودمان است. کسانی که اندکی با پیشینه این فرد آشنا باشند متوجه خواهند شد که او از افراطی‌ترین‌ افراد سال‌های اولیه پس از پیروزی انقلاب بوده است. اما در گذر زمان چنان عوض شده است که گذشته خود را کافر شده است. برگردیم به اصل بحث خودمان. دلیل دیگر اصلاحاتیون آن است که چون انقلاب‌ها نهادی عمل کرده و زیرساخت‌های نرم یک جامعه را نشانه می‌روند، بعد از پیروزی و سرنگونی نظام حاکمیتی پیشین، چون ابزار سیاسی و نرمی برای اعمال اراده خود ندارند یا راه خشونت را انتخاب می‌کنند یا در نهایت مجبور هستند که همان مسیر قبلی را با کمی اصلاحات از سر گیرند. بر همین اساس، این اندیشمندان تقریبا مسیر انقلاب را مسیری منسوخ تلقی کرده و آن را تجویز نخواهند کرد.

اما انقلابیون معتقدند هر مسیر اصلاحی، منجر به تثبیت شرایط فعلی خواهد شد. در واقع ساختارهای نهادینه شده اجازه اصلاح واقعی را نخواهند داد و ما مجبوریم که دست به انقلاب بزنیم. آنها تاریخ را نشان می‌دهند که در قریب به اتفاق موارد، انقلابیون خواستار اصلاح بوده‌اند. اما چون نظام حاکمیتی حاضر به پذیرش بسیاری از درخواست‌های آنان نشده است، در نهایت مجبور به اقدام انقلابی شده‌اند. در واقع آنها می‌گویند «خانه از پای‌بست ویران است، خواجه در بند نقش ایوان است». از نظر انقلابیون مادامی که ساختارهای اساسی دچار انحرافند، اقدامات اصلاحی منجر به استحمار مردم خواهد شد و در نهایت امر، سودی واقعی نصیب توده مردم نخواهد کرد.

من حتما در این زمینه بدون نظر نیستم. اما در این پست قصد ندارم مفصل در این زمینه بحث کنم. اینجا می‌خواهم به صورت جزئی در باب رابطه سازمان و حفظ نظام حاکمیت بحث کنم. می‌دانیم که در میان سیستم‌های اجتماعی مختلف سازمان و خانواده قانونی هستند. یعنی برای تشکیل لزوما باید «ثبت» شوند. البته خانواده هم ضرورتا نیازی به ثبت ندارد. ترجیح جوامع کار را به اینجا کشانده است که خانواده نیز قانونی شود. ولی سازمان ربطی به ترجیح ندارد. سازمان ضرورتا یک سیستم اجتماعی قانونی است. دیگر سیستم‌های اجتماعی قانونی نیستند. به طور مثال یک «گروه دوستی» توسط فرد یا افرادی در نهاد خاصی ثبت نمی‌شود. یا نهضت‌های اجتماعی، جنبش‌ها و غیره نیز به همین صورت، در جایی ثبت نمی‌شوند. اما سازمان باید ثبت شود و پروانه قانونی داشته باشد. در غیر این صورت، دیگر سازمان نخواهد بود.

این «قانونی» بودن و نشات گرفتن از قانون چه خصیصه‌ای دارد؟ خصیصه‌اش آن است که سازمان مشروعیت خود را از حکومت و دولت اخذ خواهد کرد. یک سیستم اجتماعی وقتی از دولت مشروعیت گرفت و تبدیل به سازمان شد، دیگر نمی‌تواند آزادانه اقدام به فعالیت کند. در واقع سازمان بخشی از ساختار قدرت خواهد شد. سازمان چه دولتی باشد، چه خصوصی باشد، چه بازرگانی باشد یا خدماتی باشد، صنعتی باشد یا حتی اگر مردم‌نهاد باشد، در نهایت سازمان است، پروانه کار دارد، باید صورت‌های مالی خود را به حکومت ارائه کند و در صورت صلاحدید مدیران دولتی، باید مالیات دهد. خلاصه آنکه سازمان لزوما بخشی از ساختار سیاسی خواهد شد. چرا در کشورهایی که به «تمدن سازمانی» پیوسته‌اند کمتر شاهد انقلاب هستیم؟ به این دلیل که سازمان‌ها افراد را به بند کشیده‌اند. سازمان‌ها آزادی اجتماعی را محدود می‌کنند. سیستم‌های اجتماعی را با سازمان اشتباه نگیرید. هیئت هم یک سیستم اجتماعی است. ولی «قانونی» نیست. البته بدیهی است که منظورم از قانونی نبودن، ضدیت با قانون نیست. بلکه منظورم این است که هیئت در هیچ نهادی ثبت نمی‌شود و مشروعیتش را از دولت نمی‌گیرد. اما حتی مردم‌نهادترین سازمان‌ها هم مشروعیت خود را از دولت می‌گیرند؛ پس چون چاقو دسته خود را نمی‌برد، سازمان‌ها هم نه می‌خواهند و نه می‌توانند که علیه دولت و حکومت مرجع خود اقدام خاصی انجام دهند. البته دولت‌های خوب شاید سازمان‌های منتقد را پر و بالی دهند تا اقدام اصلاحی انجام دهند، اما در بزنگاه‌ها، سازمان جرات عرض اندام علیه حکومت را ندارد.

البته این بحث را می‌توان بسیار مفصل‌تر بیان کرد. اما در این وبلاگ همین میزان تفصیل کافی است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۸:۴۳
علی

معجزات انبیاء و تکامل فهم بشر

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ق.ظ

انبیاء الهی اصولا برای پیشرفت و تکامل فهم بشر آمده‌اند. این ادعا را در تعالیم انبیاء در دشمنان انبیاء و حتی در معجزات انبیا‌ء می‌توان ردگیری کرد. بله حتی در معجزات انبیاء هم این امر کاملا قابل ردیابی و ردگیری است. اجازه بدهید مروری کوتاه بر معجزات و رفتارهای مومنین زمان هر نبی انجام دهیم و سپس نتیجه‌گیری کنیم. البته لازم به تکرار است که در اینجا فقط به رفتارهای مومنین توجه می‌شود و نه کفار و دشمنان انبیاء.

پیامبران اولوالعزم 5 نفرند که به ترتیب عبارتند از: حضرات نوح (ع)، ابراهیم (ع)، موسی (ع)، عیسی (ع) و حضرت محمد (ص). معجزات این پیامبران چه بوده است؟ در قرآن برای حضرت نوح (ع) معجزه‌ای ذکر نشده است. ساخت کشتی که معجزه تلقی نمی‌شود، طوفان و سیل نیز معجزه نبود، بلکه عذاب الهی بود. معجزات الزاما برای هدایت هستند، ولی عذاب زمانی نازل می‌شود که کار از کار گذشته باشد. خلاصه آنکه اولین پیامبر اولوالعزم معجزه‌ای نداشت.

دومین پیامبر از سلسله پیامبران اولوالعزم، حضرت ابراهیم خلیل‌الرحمان (ع) بود. ایشن معجزات زیادی داشتند. اما نکته جالب آن است که هیچکدام از این معجزات توسط مومنین زمان ایشان نبود، بلکه یا از طرف کفار بود یا از طرف شخص حضرت ابراهیم (ع). ایشان برای آرامش قلبی خود، از خداوند تقاضای جلوه‌ای از زنده شدن مردگان را داشتند. خداوند هم البته این درخواست را اجابت کردند.

راستش را بخواهید، زندگی مومنین در عصر حضرت موسی (ع) بیشتر شبیه هتل بود. واقعا آدم در می‌ماند. تشنه می‌شدند درخواست معجزه داشتند. گرسنه می‌شدند درخواست معجزه داشتند. جانشان در خطر بود درخواست معجزه داشتند و عجب آنکه همه این درخواست‌ها مورد قبول حضرت حق تعالی قرار می‌گرفتند. البته در آخر کار آنها درخواست رویت جسمانی خداوند را داشتند که البته در این مورد دیگر دست رد به سینه‌شان زده شد.

اما چهارمین پیامبر صاحب شریعت خداوند حضرت عیسی روح‌الله (ع) بودند. در زمان ایشان، خودشان درخواست معجزه نداشتند. البته نمی‌گویم معجزاتی نبود؛ معجزات زیادی در قرآن برای حضرت عیسی (ع) نقل شده است. ولی درخواست این معجزات از جانب مومنین نبوده است.  یاران بزرگ و خاص ایشان ملقب به حواریون اما یکبار درخواست معجزه‌ داشتند. در آیات آخر سوره مبارکه مائده (آیات 112-115) ماجرای این درخواست و پاسخ خداوند نقل شده است که با هم مروری بر آن داشته باشیم: «إِذْ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ[1] (112) قَالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَکُونَ عَلَیْهَا مِنَ الشَّاهِدِینَ[2] (113) قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِنْکَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ[3] (114) قَالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ[4] (115)». همانطور که در این آیات می‌بینیم، هم نوع درخواست این معجزه از سوی حواریون و هم اصل درخواست به گونه‌ای بوده که گویا جای چنین درخواستی نبوده است. در واقع در آن زمان سطح بشر به میزانی رشد کرده بوده که حداقل مومنین و آن هم سطح اول مومنین نباید چنین درخواستی را مطرح می‌کردند. خداوند با توجه به حکمت و کرم خویش البته به این درخواست پاسخ مثبت داد، ولی در کنار این پاسخ مثبت، تهدید شدیدی هم روانه درخواست آنها کرد که اگر کسی به آن کافر شود به عذابی دچار خواهد شد که هیچکسی از عالمیان به آن دچار نشده‌اند.

در زمان نبی مکرم اسلام (ص) نیز هیچگونه درخواست معجزه‌ای از سوی مومنین ثبت نشده است.

در زمان اولین پیامبر اولوالعزم هیچ درخواستی نیست، در زمان دومین پیامبر، خود آن پیامبر درخواست معجزه برای اطمینان قبلی داشته است. در زمان سومین پیامبر معجزات درخواستی از سوی مومنین با زندگی آنان گره خورده است. در زمان چهارمین پیامبر، فقط یک بار درخواست معجزه توسط مومنین ثبت شده است که گرچه پاسخ مثبت می‌گیرد ولی عذابی سخت هم در صورت کفر به آن گوشزد می‌شود و در زمان آخرین پیامبر هیچ درخواست معجزه‌ای از سوی جامعه ایمانی ثبت نمی‌شود.

این یعنی پیشرفت و تکامل بشر؛ و این یعنی پایان نیاز بشر به ارسال وحی و کتاب جدید! البته بی‌نیازی به ارسال وحی جدید، یعنی همه آنچه که بشر نیازمند آن است نازل شده است و خود مردم باید پاسخ نیازهای خود را از دل آن کتاب استخراج کنند.

 


[1] . و [یاد کن] هنگامى را که حواریون گفتند اى عیسى پسر مریم آیا پروردگارت مى‏ تواند از آسمان خوانى براى ما فرود آورد [عیسى] گفت اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید.

 

[2] . گفتند مى‏ خواهیم از آن بخوریم و دلهاى ما آرامش یابد و بدانیم که به ما راست گفته‏ اى و بر آن از گواهان باشیم

[3] . عیسى پسر مریم گفت بار الها پروردگارا از آسمان خوانى بر ما فرو فرست تا عیدى براى اول و آخر ما باشد و نشانه‏ اى از جانب تو و ما را روزى ده که تو بهترین روزى ‏دهندگانى

[4] . خدا فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد و[لى] هر کس از شما پس از آن انکار ورزد وى را [چنان] عذابى کنم که هیچ یک از جهانیان را [آن چنان] عذاب نکرده باشم.

از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۰
علی

هرمنوتیک و تفسیر قرآن

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ

هرمنوتیک یعنی تفسیر متن؛ و منظور از متن در واقع «هر چیزی»است. یعنی هر چیزی که در این عالم فانی موجود است، نوعی متن است که باید توسط مفسر تفسیر شود. البته تفسیر به یک معنا امری تخصصی است، و در پژوهش های علمی مورد استفاده قرار میگیرد، لیکن فی الواقع هرمنوتیک از نظر «هرمنوتیک پردازان» امری پایدار و لحظه ای است. یعنی هر فردی در هر لحظه ای در حال تفسیر یک متنی است. شما وقتی به صندلی سینما تکیه زده اید و دارید «بادیگارد» میبینید، یا زمانی که در حال خوشحالی یا ناسزا گفتن به بازیکن تیم محبوبتان هستید، یا وقتی سر صبح هنگام عبور از باغچه سر کوچه تان، با پاکبان محترم شهرداری چشم تو چشم شده و از نگاه او حس می فرمایید که باید سلامی بدهید و این کار راهم مرتکب شده و سلامی میکنید در واقع در حال تفسیر کردن هستید. از هوسرل تا گادامر، همه فکر می کنند که در حال تفسیر روش تفسیر کردن من و شما هستند. خب آزادند، بگذارید تفسیر من و شما را تفسیر کنند!

البته همه هرمنوتیکی ها نظر مشابهی راجع به هرمنوتیک و فرآیندهای آن ندارند (و من چقدر سعی دارم تا بیشتر از واژه هرمنوتیک استفاده کنم بلکه باسوادتر به نظر برسم). بعضی هایشان معتقدند که متن در گذر زمان یک متن است و همان متن، افقی دارد که با افق مخاطب امتزاج یافته و افق ثالثی تقویم می یابد که نتیجه پژوهش یا تفسیر لحظه ای خواهد بود. اما دیگرانی وجود دارند که معتقدند متن در گذر زمان افق های مختلفی را به خود خواهد دید. در واقع این دیدگاه دوم بیشتر تاثیر پذیرفته از بازی های زبانی ویتنگشتاین است. ویتگنشتاین (چه اسم سختی برای تایپ کردن داره) در مرحله اول تفلسف، یک پوزیتیویست تمام عیار بود. در واقع ویتگنشتاین اول از موثرین در نحله اندیشه ورزی پوزیتیویسم منطقی است (و آیا اندیشه ورز پوزیتیویسم یک ترکیب درست است؟) اما ویتگنشتاین ثانی با نظریه بازی های زبانی از خوبان «تفهم» و پست مدرنیسم است که تاثیر شگرفی بر هرمنوتیک داشته است. راحت تر بگویم. من امروز یک متن مینویسم؛ هرمنوتیکی های متقدم معتقد بودند که متن من، امروز یک افق پیامی خاصی دارد که در گذر زمان این افق هیچ تغییری نمی کند، ولی هر کسی که سعی در تفسیر متن من داشته باشد، در واقع اقدام به ممزوج کردن افق معنایی خودش با افق معنایی ذهن من که در متن من متجلی شده است دارد. ترکیب این دو افق، افق معنایی ثالثی را شکل خواهد داد که نتیجه پژوهش است. یعنی خواننده در ابتدا با یک شبکه مفهومی حاصل از امتزاجات افقی قبلی با متن من مواجه میشود. پیام متن من بر ذهن او اثری میگذارد و شبکه مفهومی او را تغییر خواهد داد، سپس او با شبکه مفهومی جدید مطالبی از متن من استخراج خواهد کرد که این مطالب استخراجی محصول امتزاج افق متن من و افق متن اوست. اما هرمنوتیکی های متاخر گر چه تقریبا به همان فرآیند باور دارند، لیکن معتقدند که من امروز اگر متنی بنویسم، دیگر آن متن، متن من نخواهد بود. چرا که متن من در گذر زمان و تحول بازی های زبانی، افق معنایی جدیدی پیدا خواهد کرد. به عبارت دیگر، متقدمین معتقدند که خواننده زمانی که متنی را میخواند (میبینید، میشنود و...) دقیقا با افق معنایی نویسنده ارتباط برقرار می کند، اما متاخرین معتقدند که یک متن پس از شکل گرفتن، دیگر متعلق به نویسنده (گوینده، تصویرپرداز و...) نیست، بلکه موجودیت خاصی برای خود پیدا میکند که فارغ از موجودیت خالق خویش است. به طور مثال اگر من امروز در متنم از واژه «بسیجی» استفاده میکنم قطعا یک تصور و یک افق معنایی خاصی را مد نظر دارم. متقدمین هرمنوتیک بر این باورند که چون متن محصول اندیشه من است، پس هزار سال دیگر هم واژه «بسیجی» چون در شبکه زبانی متن من به کار برده شده است، دقیقا همان معنا را افاده خواهد کرد. اما متاخرین می گویند که خیر! متن بعد از شکل گیری در گذر زمان دیگر همان افق معنایی نویسنده را با خود به همراه نخواهد داشت. چرا که به طور مثال همان واژه «بسیجی» چون یک واژه تاریخی است در اعصار مختلف معانی مختلفی را بروز خواهد کرد.

اما تفسیر قرآن با هر دو سیستم هرمنوتیکی که عرض شد متفاوت است. در علم تفسیر فرآیندی برای شکل گیری یک افق ثالث طی نمیشود. بلکه مفسر تمام تلاشش این است که افق ذهنی خود را به افق معنایی قرآن کریم نزدیک کند. در اینجا کاملا صفر و یکی نگاه میکنیم، مفسر یا افق معنایی قرآن را درک کرده، یا درک نکرده؛ اگر درک کرده است به حقیقت نائل آمده است، اگر درک نکند، به خطا رفته است. تمام نقدهایی که یک مفسر به مفسر دیگر دارد هم از همین زاویه است. البته شمای خواننده با خود خواهید گفت که این امر مشکل است و حتی نشدنی؛ من میگویم بلی مشکل است ولی شدنی است. در اینجا ما با Narration مواجه نیستیم که هر کسی هر طور خواست روایت را پردازش کند و هیچکدام هم غلط نباشند، بلکه اینجا ما با یک سری گزاره طرف هستیم که باید به عمق معانی آن نفوذ کنیم. کلید این کار هم پاکی قلب است. چرا که کلا عقل در قلب ریشه دارد و خانه عقل، قلب است. قلب پاکتر میتواند گزاره های بیشتری از قرآن را دریافت کند. ما در اینجا با صحیح و غلط مواجه هستیم. ضمن آنکه قرآن افق های معنایی متفاوتی هم پیدا نمی کند. در واقع یک آیه قرآن امروز همان معنی را افاده میکند که هزار سال پیش افاده میکرد که در زمان نزول وحی افاده میکرد.

پس دو تفاوت میان هرمنوتیک و تفسیر قرآن هست. اول آنکه در تفسیر قرآن متن همان متن است و افق معنایی آن هم همان افقی معنایی هنگام نزول وحی. دوم آنکه در اینجا تفاسیر یا صحیح هستند و یا غلط. برخلاف تفسیر قرآن ما در هرمنوتیک هر تفسیری راست است، در هرمنوتیک اصلا از صحت و غلط بودن بحثی به میان نمی آید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۱
علی

خرده جریان های ما

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۴۲ ب.ظ

حدود دو سال پیش این مطلب رو همینجا نوشتم. چند روز پیش آقایان فضائلی و وکیلی در برنامه ای تلویزیونی مناظره ای داشتند که بخشی از صحبتهای مد نظر را در زیر می آورم. البته با کلیه مطالب جناب وکیلی موافق نیستم لیکن با این بخش از صحبتاشون کاملا هم نظرم.

 

مهدی فضائلی:

گفتمان انقلابی توسط امام و رهبری مشخص شده و اصولگرایان سعی می کنند خود را تطبیق بدهند با این گفتمان، گرچه جاهایی موفق بوده و جاهایی نیز نبوده اند در حالیکه اصلاح طلبان عنایتی ندارند به این موضوع.

 

محمد علی وکیلی:

گفتمان انقلاب اسلامی گفتمان هژمون جامعه ایران است. خرده گفتمان اصول گرایی و اصلاح طلبی ذیل این گفتمان فعالیت می کنند. خلطی که اتفاق افتاده این است که خرده گفتمان اصولگرایی تلاش کرد خود را جای پدر بنشاند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۲
علی

خاطره خوابگاه

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ

وقتی اسم خوابگاه دانشجویی بیاید، معمولا کلماتی همچون شور، نشاط، شادی، دوران خوشی و یا مشکلات سلف، جدال‌های بی نهایت سیاسی، صحبت‌های در ظاهر شاد ولی پر از درد و غم به ذهن متبادر می‌شوند. خب خوابگاه همه اینها هست. اما می‌تواند کمی بیشتر هم باشد. در واقع دوران دانشجویی و بالاخص محیط خوابگاه دوران انسان‌سازی است. دانشگاه محل تربیت نیروهای جوان و زبده هست. خوابگاه نیز می‌تواند این اثر را ضریب ببخشد و اثر این تربیت را چندین برابر کند. اما خوابگاه باز هم می‌تواند بیشتر باشد. چیزی بیشتر از انسان سازی. در واقع خوابگاه می‌تواند حتی محلی برای نظریه‌پردازی هم باشد! خودم هم علامت تعجب در پایان جمله‌ قبلی گذاشتم، پس این حق را به شمای خواننده می‌دهم که هم‌الان چشمانتان از تعجب زیاد به یک دایره کامل تبدیل شده باشد!! ولی خب تجربه‌ای بود که برایم رخ داد. خب الان می‌پرسید دانشجویی که ساعت‌ها در راهروهای دانشگاه از این طبقه به آن طبقه می‌رفته است و سر کلاس درس حاضر می‌شده است و احیانا شاغل هم می‌باشد و باز هم احیانا متاهل، دیگر چه وقتی برای اندیشیدن حول اتفاقات خوابگاه دارد؟ در واقع اینطور به نظر می‌رسد که خوابگاه همانند اسمش فقط محلی است برای خواب و بیرون کردن خستگی روزانه با خواب شبانه! ولی نه، اینگونه هم نیست، می‌شود از اتفاقات کوچک درس‌های بزرگی گرفت. شاید تفکرات چند دقیقه‌ای قبل از خواب شبانگاهان این مجال را در اختیار من و شما قرار دهد.

در دنیا و در رشته مدیریت بسیار مرسوم است که دانشمندی، نظریه‌پردازی، دانشجویی به سراغ شرکت‌های مختلف، کارخانه‌های گوناگون و سازمان‌های دولتی و تجاری و خدماتی و صنعتی برود و با مشاهده رفتار روسا و مرئوسان، مدیران و کارکنان و ثبت رفتار آنها و نیز تفکر عمیق و برداشت از آنها نائل به فهم یک موضوع سازمانی شود و یا با انتزاع بعضی مفاهیم و ساخت‌دهی به آن اقدام به نظریه‌پردازی کند.

خب اگر این در یک کارخانه مثلا ماشین‌سازی و یا یک شرکت دولتی میسور است، چرا در کارخانه انسان‌سازی که منظورم همان خوابگاه دانشجویی است رخ ندهد؟ چه تبعدی دارد؟ چرا نشود؟ حتما می‌شود. برای نگارنده این سطور این اتفاق رخ داده است. شما که باهوش‌تر نیز هستید پس حتما می‌توانید. بیائید با هم این تجربه را مرور کنیم.

طی دوران کارشناسی من در شهر خودمان درس می‌خواندم پس نیازی به خوابگاه نداشتم. ولی برای مقطع کارشناسی ارشد در شهر تهران پذیرفته شدم و خب بالتبع نیازمند خوابگاه بودم. همان روزهای اولی که در خوابگاه کوی مستقر شدم یکی، دو لپ تاپ از بچه‌های خوابگاه گم شد که اینطور اوقات احتمال اول دزدی است. گویا لپ‌تاپ‌‌ها دزدیده شده بودند. خب اتفاق بدی بود و موجی از نگرانی را بین بچه‌های خوابگاه و بالاخص ورودی‌های جدیدی که تجربه زندگی خوابگاهی نداشتند ایجاد کرد. بعضی از مسئولین خوابگاه و یا دانشجویانی که تجربه بیشتری در زندگی خوابگاهی داشتند سعی داشتند با ارائه توصیه‌های لازم برای حفاظت از اموال به ورودی‌های جدید کمک کنند. جلسات رسمی و غیررسمی برگزار شد و تجربیات با بچه‌های جدید به اشتراک گذاشته می‌شد. یکی از این توصیه‌ها این بود که شب‌ها حتما درب اتاق را قفل کنید و بعد بخوابید. دلیلش هم این بود که ممکن است نیمه‌های شب افرادی که زیاد قابل اطمینان نیستند از حالت خواب‌آلودگی شما استفاده کرده وارد اتاق شوند و شما هم با این تصور که یکی از هم اتاقی‌ها وارد اتاق شده است بی‌اهمیت به باز و بسته شدن درب اتاق دوباره چشم بر چشم نهید و بخوابید و بشود آنچه که نباید...

خب توصیه معقولی بود. ولی از آنجایی که من هیچکدام از هم اتاقی‌هایم را نمی‌شناختم این سوال برایم ایجاد شده بود که چرا من باید به این افراد اعتماد کنم؟ البته قبل از ادامه مطلب عرض کنم که الان و بعد از گذشت نزدیک به 2 سال مثل چشمانم به هم اتاقی‌هایم اعتماد دارم ولی آن روزها آنان را نمی‌شناختم. واقعا برایم سوال شده بود. اگر من در اتاقی دیگر و با افرادی دیگر هم‌اتاق بودم، قطعا همین توصیه‌ها را باز هم می‌شنیدم و باید در برابر هم اتاقی‌های فعلی همه موارد ایمنی را رعایت می‌کردم؛ پس چرا الان باید به آنان اعتماد داشته باشم؟ این سوالی بود که هیچگاه کسی پاسخی برای آن نداشت.

در مواقع بیکاری این سوال ذهن مرا به خود مشغول می‌ساخت، تا اینکه در ابتدای ترم دوم یکی از هم‌کلاسی‌هایم از من موضوعی برای ارایه سرکلاس یکی از دروس خواست. از او چند دقیقه‌ای وقت خواستم تا کمی حول موضوعات مختلف فکر کنم. ناگهان موضوعی به ذهنم آمد؛ با قرار گرفتن در یک موقعیت خاص باید یک سری از الزامات را حتما رعایت کنیم، مثلا وقتی در خوابگاه با افرادی هم اتاقی می‌شویم الزاما باید تا حدی از اطمینان را به آنها داشته باشیم و البته برعکس برای اذیت نشدن حتی اگر دستمان کج باشد باید یک سری از الزامات را رعایت کنیم تا زندگی تلخی نداشته باشیم، مثلا از هم اتاقی‌ها چیزی ندزدیم! خب این مسائل را وقتی در ذهنم مرور کردم و سوالات مختلف دیگری به ذهنم آمدند و کمی موضوع را به سازمان تعمیم دادم به مفهومی رسیدم به نام «بصیرت شغلی»! به عنوان دانشجوی مدیریت تا آن روز این عبارت را در کتب مدیریت منابع انسانی ندیده بودم، با تنی چند از اساتید و افراد مطلع این بحث را در میان گذاشتم و اکثرا تائید کردند که در دنیا با این واژه کسی حرف خاصی نزده است یا اگر هم بحثی شده بسیار کم بوده است. همین امر باعث شد مطالعاتم را برای گسترش و تعمیق این مفهوم پیگیری کنم.

من در اینجا قصد توضیح مفهوم بصیرت شغلی را ندارم. هدف فقط این است که بگوئیم در کارخانه انسان‌سازی خوابگاه دانشجویی می‌توان از اتفاقات روزمره‌ای که به سادگی از کنارشان عبور می‌کنیم درس‌های بزرگی بگیریم...همین!

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۰
علی

همیشه و در هر تمدنی شکاف‌هایی میان نخبگان و عامه مردم ایجاد می‌شود که خب البته هم طبیعی است، هم عادی است و هم واجب است. نخبگان پیش‌قراولان هر تمدن هستند پس باید چند قدمی از عامه مردم جلوتر رفته و راه‌هایی که به سوی اهداف اجتماعی منتهی می‌شوند را شناسایی کرده تا بتوانند مردم خویش را بهتر هدایت کنند. اما در تمدن اسلامی دو عامل وجود دارند که این شکاف را بسیار عمیق می‌کنند. عامل اول ریشه در عقل و فلسفه دارد و عامل دوم ریشه در عرفان و قلب.

اما عامل اول که به عقل و فلسفه مربوط است، ریشه در یونان باستان دارد. فلسفه به معنای خاص آن از یونان وارد تمدن اسلامی شد. در یونان باستان و تمدن اسلامی متاسفانه مباحث فلسفی فقط حول مباحث عقل نظری شکل گرفت. عموما در هر دو تمدن، عقل عملی را به تصریح یا تلویح عقل فاسد می‌دانستند. البته این اشتباه خانمان‌سوز در تمدن اسلامی به مراتب بدتر بود. فلاسفه کمتر به بعد تاریخی و فرهنگی عقل نظر داشتند. به مباحث روز اجتماع و به قول خودمان به مباحث کف خیابان نمی‌پرداختند. و اصولا بحث حول این موارد را کاری عبث می‌دانستند. هر کسی که اندکی بضاعت علمی داشت، در اولین قدم به موضوع «وجود» می‌پرداخت و آنچنان در آن و حواشی آن غرق می‌شد که به طور کلی فراموش می‌کرد که ما «چرا سراغ علم می‌رویم». علم به خودی خود ارزشی ندارد. عالم بی‌عمل به چه ماند؟ به زنبور بی ‌عسل! البته فلسفه فلاسفه مسلمان یک پایه اندیشه‌ای قوی و مستحکم ایجاد کرد که تمدن امروزین غرب حتی خواب آن را هم نخواهد دید، ولی چه فایده که این پایه محکم و ساقه تنومند هیچ‌گاه به بار ننشست و در مقام هدایت امر اجتماعی کاری از پیش نبرد. علمای ما آنچنان در مباحث «عقل نظری» غوطه‌ور می‌شدند که «عقل عملی» را بالکل به ورطه فراموشی می‌سپردند. و اینگونه شد که یک قشر نخبگانی ایجاد شد که هیچ‌گاه با بدنه تمدن خویش ارتباط خوبی برقرار نکرد. البته هر فرد دانشمند در مقام یک فرد با بقیه افراد می‌توانست رابطه خوبی برقرار کند، این بستگی به اخلاق شخصی او داشت. اما در مقام یک هادی و هدایت‌گر طبقه‌ اندیشه‌ورز تمدن اسلامی هیچ‌گاه نتوانست وظیفه ذاتی خویش را بشناسد و به آن عمل کند. آنها در آسمان سیر می‌کردند و نه در زمین.

عامل دومی که باعث می‌شد نخبگان تمدن اسلامی از عموم مردم فاصله بگیرند مربوط به حوزه قلب است و عرفان. اندیشمندان ما عموما انسان‌های اهل تهذیب و سلوک بوده‌اند. در واقع آنها علاوه بر تفلسف به پاکی آینه قلب خویش بسیار اهمیت می‌دادند. اهل تهجد بودند و خود را از دنیا و ما فیها جدا می‌کردند. آنها نگاه به ابدیت داشتند و تقوا پیشه می‌کردند. و در این راه عموما بسیار موفق بودند. همین امر باعث می‌شد که درد مردم عادی روزگار خویش را متوجه نشوند. برای آنها تفاوت نداشت که شام «کباب» بخورند یا «نون و پنیر»، ولی برای مردم عادی بسیار متفاوت بود. بسیاری از آنها گر چه درد مردم داشتند اما درد مردم را نمی‌دانستند. در واقع مشکلات مردم از نظر آنها پوچ بود. مردم پی پوچی به خود زجر می‌دادند. از دید آنها مردم به دنیا تمایل داشتند که این اصلا خوب نبود. درد مردم دنیا بود، ولی از نظر نخبگان تمدن ما، این درد، کودکانه می‌نمود. آنها در آسمان‌ها سیر می‌کردند و خبر از دردهای زمینی نداشتند. درد مردم نان شب بود و درد آنها قضا نشدن نماز شب و بلکه بالاتر میزان حضور قلب در نماز. آنها بیشتر از آنکه با خاکیان مانوس باشند، همدم افلاکیان بودند و همین باعث می‌شد نگاه مردم عادی را درک نکنند و بدتر از آن مردم عادی نیز آنها را درک نمی‌کردند. گاهی حتی به دیوانگانی[1] می‌ماندند که مورد تمسخر مردم قرار می‌گرفتند. آنها پاک شده بودند و آینه قلبشان نور خداوند را ساطع می‌کرد. خاکیان آنها را درک نمی‌کردند، افلاکیان نیز درد مردم را «درد» نمی‌دانستند.

قلب و عقل در دست هم دادند تا میان نخبگان تمدن ما و عامه مردم، میان علوم ما و حوادث «کف خیابان» فاصله‌ای پرناشدنی ایجاد شود. پاکانی که به بحث وجود می‌پرداختند و مردمانی که کسی نبود تا درد آنها را بفهمد و چاره کند.

می‌گویند و درست هم می‌‌گویند مهم‌ترین ویژگی عصر خردمندی در غرب نوین، نه استقلال عقل از دین، که تحول درونی عقل بود. عقل در غرب نوین از آسمان تنزل یافت، خاکی شد و به عنصر زمان و مکان آلوده (!) گشت. عقلای امروز غرب هم در بُعد اندیشه با مردم و کف خیابان زندگی می‌کنند و هم اغلب عامل به همان رفتارهایی هستند  که مردم عادی انجام می‌دهند.

البته درست‌تر آن است که بزرگان هر قوم از نظر قلبی پاک باشند، اما در اندیشه‌ورزی به همان میزان که جانب عقل نظری را می‌گیرند هوای عقل عملی و عقل معاش را نیز داشته باشند. اینگونه آنها از مردم دور نخواهند شد، هم سعی در شناخت راه درست خواهند داشت و هم راه درست را، به درستی بازخواهند شناخت. عقلای غرب، سعی در شناخت راه درست دارند، اما راه درست را نمی‌توانند بشناسند چه آنکه اغلب «فیلسوفان بدکردار[2]»ی هستند که قدرت شناخت قلبی را به طور کامل از دست داده‌اند. آنها با مردم‌اند ولی قدرت شناخت ندارند. اما فیلسوفان ما گرچه قدرت شناخت راه درست را دارند اما با مردم نیستند و مردم را نمی‌فهمند.

نیازمند فیلسوفان و متالهان و اندیشمندانی هستیم که هر دو ویژگی را داشته باشند، قلبی پاک به همراه اندیشه‌ورزی در دو سطح عقل نظری و عقل عملی. به اینگونه فاصله طولانی میان نخبگان و عامه کم و کمتر خواهد شد. اما این اتفاق چگونه رخ خواهد داد؟ نمی‌دانم!

 


[1] .برگرفته از خطبه همام نهج‌‌‌البلاغه

[2] .برگرفته از کتاب «فیلسوفان بدکردار» از انتشارات امیرکبیر

 

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
علی

مدیریت اسلامی شدنی است؟

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ب.ظ

در یک کلام؛ قطعا و یقینا خیر!

خب دوستانی که مرا میشناسند قطعا از پاسخ «خیر» متعجب خواهند شد. اما میان این «خیر» و آن «خیر»ی که بسیاری از اندیشمندان عرصه علوم انسانی می گویند تفاوتی است در حد تفاوت «میان ماه من تا ماه گردون»!

چند روزی پیش با عزیزی که در زمینه مدیریت اسلامی و کلا علوم اسلامی حرف هایی برای گفتن دارد صحبت میکردیم. به ایشان گوشزد کردم که مدیریت اسلامی به شکل فعلی به پایان راه خود رسیده. در واقع هنوز شروع نشده تمام شده است. ما چگونه در حال تولید «علم مدیریت اسلامی» هستیم؟ به این طریق که قرآن، نهج البلاغه یا نهایتا صحیفه سجادیه و اندیشه های امام و رهبری را جلوی خود میگذاریم و سعی در تولید نظریه داریم. به یک سری اصول کلی بسنده کرده ایم و از فرط تکرار محتوا، سعی در ایجاد نام گذاری های تازه بر روی همان محتواهای قدیمی داریم. البته نمیخواهم بگویم تا اینجای کار را اشتباه آمده ایم. نه کاملا درست است. مصاحبه ای از دکتر لطیفی میخواندم. ایشان متذکر شده بودند که در اواسط دهه 70 و حتی تا اواسط دهه 80 بحث رو امکان یا امتناع مدیریت اسلامی بود. امروزه دعوا بر روی عملکرد آن است. در واقع دیروز مدعیان میگفتند مدیریت که اسلامی و غیر اسلامی نمیشود، اما امروزه میگویند ثمره عملی این علم چیست؟ خب همین که بخش مهمی از دانشمندان دانشگاهی ما یک قدم از مواضع قبلی خود کوتاه آمده اند نشان از مسیر درست ما دارد. حتی شاید بتوان از دکتر سریع القلم به عنوان یکی از بزرگترین مخالفان علم اسلامی یاد کرد. ولی همین ایشان مطلبی دارند حول اینکه اگر میخواهیم علم اسلامی و تمدن اسلامی را نشر دهیم نیازمند غولهای علمی بزرگی هستیم که مورد قبول جهانیان باشند. یعنی حتی فردی در آن سطح هم دیگر حول امکان یا امتناع این علوم بحثی ندارد. بحث بر سر چگونگی تولید آن و البته کاربردی کردن آن است.

دقیقا همینجاست که پاسخ من به سوالی که در تیتر مطرح کردم منفی میشود. ما نمیتوانیم از مدیریت اسلامی انتظار کاربردی شدن داشته باشیم. همانطوری که نمیتوانیم از مدیریت لیبرالی نتایج کاربردی بخواهیم. اصولا کاربردی شدن محلی است. در حالیکه از اسلام تا لیبرالیسم که در سطح جهان بینی حرف دارند انتظار کاربردی شدن انتظار بیهوده ای است. بر همین اساس هم من مدعی پایان خط مدیریت اسلامی هستم. البته آنچه که تا الان تولید شده است، میتواند عمیق تر شود، ولی قدمی به جلو برنخواهد داشت.

خب باز هم شد تعارض و تضاد. بالاخره من طرفدار چه چیزی هستم؟

بگذارید اینگونه بحث را ادامه دهم. در علم مدیریت، ما با دو سبک مدیریت A و J سر و کار داریم. البته نه اینکه به این دو سبک محدود شودها، برای بحث خودم روی این دو سبک تمرکز کردم. سبک مدیریتی A همان سبک مدیریت آمریکایی است و سبک مدیریت J نیز سبک مدیریت ژاپنی است. ما میدانیم که هر دو کشور از لیبرال ترین کشورهای دنیا هستند، ولی دو سبک مدیریتی کاملا متفاوت را ساخته اند. آیا این دو سبک لیبرال نیستند؟ چرا هستند. پس تفاوت چیست؟ تفاوت در محلی بودن آنهاست. خب یواش یواش داریم به کنه نظریات عمیق اینجانب نزدیک میشویم.

به آن عزیزی که حول این مباحث گفتگو میکردیم عرض کردم که رهبر معظم انقلاب در مورد الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، نکته بسیار کلیدی را مطرح کردند. ابتدا از تفاوت خلاقیت و نوآوری بحث را آغاز می نمایند. میدانیم که خلاقیت یک امر ذهنی است. اما نوآوری کاربردی کردن همان امر ذهنی است. نوآوری عملی است نشات گرفته از خلاقیت (البته در تعریفی ساده شده). ایشان ادامه می دهند که در الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، اسلام نقش خلاقیت را بازی میکند و عنصر ایرانیت هم شبیه نوآوری است. اسلام یک سری اصول کلی و قواعد هنجاری جهانشمول را بیان میکند. اما برای تهیه الگو ما نیازمند نگاهی محلی هستیم تا بتوانیم یک الگوی کاربردی را قوام دهیم. ایرانیت همان عنصر محلی است. در واقع ما الگویی میخواهیم که بر اساس اصول اسلامی، محلی و قابل پیاده شدن در ایران عزیز باشد. الگوی اسلامی صرف نداریم. بالاخره این الگو باید با توجه به فرصتها و محدودیت هایی که در ایران با آنها مواجه هستیم شکل بگیرد. ولی اسلام جهانشمول است. فرض کنید کشوری مثل عراق یا مصر هم بخواهند الگوی پیشرفت خود را از اسلام اقتباس نمایند. خب بدیهی است که الگوی آنها با الگوی ما تفاوت های بسیاری خواهد داشت. این تفاوت ها ناشی از شرایط متفاوت ایران با مصر و عراق است. پس الگوی کاربردی باید حتما شرایط محلی را لحاظ نماید. بله در اصول اساسی و خطوط کلی که از اسلام (کدام قرائت از اسلام؟) بر می آید ما اشتراکات بسیاری خواهیم داشت. ولی تفاوتهایی نیز میان ما و آنها وجود دارد.

بر همین اساس نیز میتوان مدعی شد که مدیریت اسلامی در ایران با عراق و مصر یا هر جای دیگری تفاوهای چشمگیری خواهد داشت. البته درست تر آن است که بگوییم مدیریت مبتنی بر اسلام در ایران با هر جای دیگری تفاوت خواهد داشت. چرا که مدیریت و هر علم معطوف به عملی مبتنی بر محدودیت ها و فرصت های محلی است. اصول مدیریت اسلامی (همان که تا امروز در کتابهای مدیریت میخوانده ایم) کاملا یکسان است (البته با قرائت یکسان از اسلام) ولی مدیریت مبتنی بر این اصول زمانی قوام می یابد که بر اساس شرایط محلی مدلسازی شود. پس ما نه مدیریت اسلامی، بلکه مدیریت اسلامی-ایرانی یا مثلا مدیریت اسلامی-عراقی خواهیم داشت. حتی مدعی هستم میتوان از مدیریت اسلامی-قمی یا مدیریت اسلامی-تهرانی صحبت کرد. حتی ریزتر هم میتوان شد.

امروز ما اگر خوب کار کرده باشیم همان اصول کلی را استخراج کرده ایم. باید سعی کنیم آن اصول را با توجه به شرایط محلی خود قوام داده، مدلسازی و اجرا کنیم.

باشد که رستگار شویم...

از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۰
علی

سینما و مسجد؟

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۳ ق.ظ

خب شاید تیتر کمی تعجب برانگیز باشد. سینما و مسجد؟ مگر میشود؟ چند شب پیش حاجاقای سرلک مهمان برنامه خندوانه بود. پیشنهاد دادند امامان جماعت در مساجد فیلمهای خوب را معرفی کنند. اصلا به نظرم حتی فیلمها را در همان مساجد پخش کنند. چه ایرادی دارد؟ اینطوری ذائقه سازی هم انجام میشود. البته این از آن ایده هایی است که تا عملی شدن سالها فاصله دارد. ولی واقعا فکر خوبی است. البته نمیگویم موسیقی را در مسجد پخش کنند. لیکن میتوان موسیقی خوب را هم معرفی کرد. چرا از تئاتر در مساجد استفاده نمیشود؟ همین مسجد ما تقریبا هر شب یک نفر را می آورد تا 40 تا 50 دقیقه برای ملت سخنرانی کند؛ و اکثر این افراد هم بسیار کسل! خب به جای آن کمی از هنر استفاده کنیم. برد در انتخابات سیاسی نیازمند پیروزی در انتخابات فرهنگی است. 4 سال فرهنگ را میبازیم بعد انتظار داریم در میدان سیاست پیروز شویم. چقدر خوبیم ما!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۵۳
علی

ابعاد آزادی

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ب.ظ

در ایران ما معمولا فکر میکنیم که آزادی فقط در ابراز عقیده معنا پیدا می کند. یعنی هر کسی که صرفا به ابراز عقیده از سوی دیگران احترام بگذارد، یعنی فرد آزادگرایی است. احترام به ابراز عقیده از سوی دیگران قطعا از ابعاد تامین آزادی است اما همه ابعاد آزادی به همین جا ختم نمیشود. قبلا به زبان طنز و طعن گفته ام که آزادگرایان ما معمولا تا جایی به آزادی دیگران و بهتر است بگویم به ابراز عقیده از سوی دیگران احترام می گذارند که آن ابراز عقیده را مخالف منافع و ایدئولوژی خود نبینند. بله من آزادم، البته در ابراز عقیده ام نسبت به طعم فلان غذا، یا بیان سلیقه ام نسبت به رنگ لباس و مسائلی از این قبیل. اما قطعا من آزاد نیستم که نظرات سیاسی خودم را بیان کنم. قطعا من آزاد نیستم که به فرد مورد نظر خودم رای بدهم. البته از سوی حکومت آزادم، از سوی آزادی گرایان و عاشقان آزادی، آزاد نیستم. این را در ایام انتخابات به صورت کامل تجربه کردم. گاهی به قدرت پرستی محکوم شدم، گاهی به عدم بصیرت، گاهی به لیبرال بودن، گاهی به مبانی معرفتی غربی و ...!

غرضم از این پست این است که حتی اگر کسی واقعا به ابراز عقیده دیگران احترام بگذارد و معتقد باشد که هر کسی را عقیده ای است مخصوص، که ما باید آن را محترم بشماریم، گر چه بعدی از ابعاد آزادی را محترم داشته است، اما این همه آزادی نیست. آزادی بسیار وسیع تر است. البته در زمانی که حوصله اش باشد استدلال خواهم کرد که آزادی به آن شکل هم که ما میگوییم خیلی اهمیت ندارد. در واقع از نظر من آزادی هدف نیست، وسیله است برای تامین عدالت. اما خب در اینجا نمیخواهم وارد این مبحث شوم. میخواهم ابعاد آزادی را بگویم.

یکی از مباحث فلسفی انسان شناسی، بحث نظر و عمل است؛ اینکه چه رابطه ای با هم دارند. نظر موجب عمل است، یا به واسطه فرایند انتزاع از عمل، نظر ایجاد می شود؟ خب نمیخواهم به این بحث بپردازم. فقط خواستم زاویه دیدم را مشخص کنم. ابعاد آزادی حداقل به دو بخش نظر و عمل تقسیم میشوند. یک فرد زمانی می تواند مدعی پرستش آزادی شود که هم عملا و هم از لحاظ نظری به آزادی دیگران احترام بگذارد. به طور مثال، اگر کسی نظری بگوید و من با توهین جوابش را دهم، یعنی من از لحاظ نظری آزادی او را محترم نداشته ام. اما گاهی من نظر دیگران را محترم میدارم، اما به گونه ای رفتار میکنم که عمل من موجب سلب آزادی دیگران خواهد شد. فرض بفرمایید به شما قولی میدهم؛ قول میدهم که فلان کار را تا فلان زمان انجام دهم، اما انجام ندهم، این یعنی عمل من موجب سلب آزادی از شما میشود. من با عمل خودم موجب شدم شما آنگونه که تمایل دارید عمل نکنید، برنامه شما را بر هم زده ام. خب این هم بُعدی از ابعاد آزادی است که باید محترمش بداریم. از نظر من اتفاقا این جنبه از آزادی، از جنبه نظری بسیار مهمتر است و این بخش است که با روزمرگی ما سر و کار دارد.

اگر مدعی آزادی هستیم، به همه ابعاد آزادی دیگران احترام بگذاریم.

باشد که رستگار شویم...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۶
علی

طراحی زمین بازی مهمتر از پیروزی در انتخابات

سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ

به چه کسی رای بدهیم؟

سوال سختی است. تا این لحظه خودم هنوز به نتیجه خاصی نرسیده ام. مادرم یک ایده منحصر به فردی در همین زمینه دارد. چون در اولین دوره ریاست جمهوری به بنی صدر رای داده اند و بنی صدر هم آن ماجراها را پیش آورد، از همین منظر مادر محترم علاقه ای ندارند تا به نفر پیروز انتخابات رای دهند. من نیز تا دوره قبل معتقد بودم خب یک رای است دیگر! به یک نفری رای می دهیم. اما این دوره واقعا معتقدم در قبال رای دادن و رای ندادن به صورت کلی، و رای دادن به یک فرد خاص باید در محضر خداوند پاسخگو باشیم.

ایده اولیه دموکراسی «جمع جبری» رای همه آحاد مردم است. یعنی هر شهروند بر اساس منافع خودش به فرد خاصی رای می دهد و خب هر کسی که توانست مجموع جبری بیشتری را به خود اختصاص دهد پیروز انتخابات خواهد بود. اما در جهان واقع همه چیز به همین زیبایی و باکلاسی رقم نمی خورد. مردم اولا در بسیاری مواقع توان فهم منافع خود را ندارند. یعنی نمی دانند چه چیز خوب است و چه چیز بد. دوم آنکه حتی اگر بتوانند منافع خود را به خوبی تشخیص دهند، به سختی یک ارتباط منطقی میان منافع کوتاه و بلند مدت خود برقرار خواهند کرد. سوم آنکه مردم در تشخیص اینکه چه کسی می تواند منافع آنان را تامین کند نیز در اکثر مواقع ناتوانند. و چهارم آنکه لزوما نامزدهای انتخاباتی با منافع مردم هماهنگ نیستند؛ با این توضیح که کاندیداها مدت هاست که در شرایط مردم زندگی نکرده اند و درک آنان از جهان پیرامون با درک مردم فرسنگ ها فاصله دارد.

نتیجه آنکه بازی انتخابات به همان سادگی هایی که دموکراسی فرض می کند نیست. بسیار پیچیده بوده و راهروهای تودرتوی زیادی دارد که فهم آن جدا کار مشکلی است. در ایام تبلیغات هم آن کاندیدایی مطمئنا رای بیشتری را جذب خواهد کرد که بتواند فهم عمومیِ عموم مردم را در این راهروها، به آن سمتی هدایت کند که خود می خواهد. از این رو، هر فرد بنا بر درک خود از وقایعِ در جریان، باید دست به اقداماتی بزند که بتواند در فهم مردم تاثیری هر چند ناچیز داشته باشد. البته هر انتخابات، انتخاب یک مسیر 4 ساله نیست. گاهی یک انتخاب، مسیر چند دهه ای ما را رقم خواهد زد و حتی در شرایط خاصی، مسیری که کشور در چند قرن آتی طی خواهد کرد نیز توسط مجموعه ای از انتخابهای امروز ما تعیین خواهد شد. به طور مثال فرض کنید مردم سال 32 به جای تمکین به دستور مصدق مبنی بر خانه نشینی، به خیابان می ریختند و از وقوع کودتای 28 مرداد جلوگیری می کردند. خب این کمک بسیاری به آینده کشور می کرد. یا فرض کنید آن سربازی که شب کودتای نوژه به دفتر آیت الله خامنه ای رفت و طرح کودتا را لو داد. اگر آن سرباز به موقع اقدام نمی کرد قطعا امروز مسیر کشور غیر از آن چیزی بود که در این نزدیک به 40 سال طی شده است. سال ها پیش کتابی داشتم به نام «خواص در لحظه های تاریخ ساز» که این موارد را به خوبی شرح داده بود. انتخابهای به ظاهر کوچکی که مسیر آینده تاریخ (در وسعت کل عالم بشریت) را رقم میزند. البته برخلاف ادعای آن کتاب، این انتخابها لزوما توسط نخبگان جامعه صورت نمی پذیرد. قبلا هم بیان کرده ام که بهترین تعریف از عوام و خواص را متعلق به رهبر معظم انقلاب میدانم: خواص افرادی هستند که بر اساس تحلیل و فکر دست به اقدامی میزنند، ولو در لباس نانوا یا پاکبان شهرداری باشند. اما ممکن است فردی در مقام استادی، نمایندگی، وکالت ملت، حقوقدانی و ریاست جمهوری باشد اما عوام باشد چرا که نمی فهمد فلان حرکت به چه معناست و چه عواقبی دارد. از این منظر اگر بخواهیم به انتخابات نگاه کنیم، باید کمی دست به عصا باشیم. گاهی انتخاب یک فرد، گر چه بسیار هم دوستش داریم به صلاح نیست. گر چه شاید بهترین هم باشد اما به صلاح نیست. به طور مثال من شخصا در سال 92علاقه بسیاری به آقا سعید عزیز، دکتر جلیلی بزرگ داشتم. به او هم رای دادم. اما واقعیت این است که مناسبترین فرد در آن سال قطعا و یقینا جناب قالیباف بود. مردم مشکلات خود را زیر سر تحریم ها می دیدند و مسئول مذاکراتی ما نیز سعید جلیلی بود. ضمن آنکه در دو سال آخر دولت احمدی نژاد، مردم یکی از بدترین شرایط اقتصادی پس از انقلاب را تجربه می کردند و مسیری غیر از راه احمدی نژاد، از نظر آنها مسیر درست بود. درست یا غلط، سعید جلیلی در اذهان عامه ملت ادامه دهنده راه دولت دهم بود. پس تقریبا انتخاب او به عنوان رییس جمهوری امری محال می نمود. چه بهتر آن بود که جلیلی کنار میرفت تا بخش زیادی از 4 میلیون رای او به نام قالیباف نوشته شود. به این صورت به مصیبت روحانی-ظریف دچار نمی شدیم.

بازی انتخابات به سادگی فروض دموکراسی نیست. پس ساده بازی نکنیم. خب پس چه کار باید می کردیم؟ سوال خوبی است. امروز جامعه به مرحله عبور از برجام نرسیده است. به همین دلیل به مرحله عبور از روحانی هم نرسیده است. ما می توانستیم در زمان مناظرات به گونه ای زمین بازی را طراحی کنیم که اولا مردم از اصل نظام زده نشوند و ثانیا هر کسی که رییس جمهور بعدی کشور شد، مجبور باشد در آن زمینی بازی کند که ما طراحی کرده ایم. جنابان رییسی، میرسلیم و قالیباف به شدت در این مرحله دچار ضعف درک سیاسی شدند و در همان زمینی بازی کردند که روحانی و جریان پشت سر او می خواهد. البته نمیخواهم بگویم روحانی قصد دارد نظام را زمین بزند، اما جریانی پشت سر او قرار داد که دقیقا خواهان همین است. از همین منظر در مناظرات و مخصوصا مناظره سوم بازی فساد را به راه انداختند و هر آنچه از واقعیت و دروغ بود به دیگران نسبت دادند. قطعا نظام عزیز ما در حد زیادی دچار فساد شده است ولی وقتی مسئولین درجه یک نظام اینچنین همدیگر را متهم میکنند، اولین نتیجه آن دلزدگی مردم از حاکمیت است. نکته دوم آنکه وقتی مردم از حاکمیت و اصلاح اوضاع جاری به دست دیگر نامزدها ناامید شوند، ترجیح می دهند هزینه های تغییر را نپردازند و همین وضع موجود را تحمل کنند. در نتیجه اوضاع در انتخابات 29 اردیبهشت به سود روحانی و در بلندمدت به سود جریان پشت سر روحانی رقم خواهد خورد. مسیر درست، بیان ضعفهای دولت یازدهم در عرصه سیاستگذاری و اداره امور بود. به هیچوجه نباید وارد بازی «چه کسی فاسدتر است؟» می شدیم. باید بستر لازم را برای تغییر پارادایم فکری مردم فراهم میکردیم. اگر این تغییر به سرعت رخ می داد که چه بهتر! اگر هم به سرعت رخ نمیداد در دوره آتی، جناب روحانی در زمینی بازی می کرد که خودش طراحی نکرده بود. یعنی با یک سیاست ورزی عاقلانه خواست مردم از قوه مجریه به این شد می شد: «تغییر نگاه سیستم اجرایی از خارج به داخل» که در نتیجه  شرایط برای برجام های 2 و 3 و نابودی کشور از بین میرفت. به این صورت در حالت حداکثری دولت از دست جناب روحانی خارج می شد و در حالت حداقلی روحانی به یک بازیکن بی دردسر تبدیل می شد. امروز مردم ما دیگر آمادگی ذهنی کافی برای پذیرش برجام دوم را ندارند بالاخص اینکه این بار باید بر سر برنامه موشکی معامله کنند، آن هم در میدان جنگ غرب آسیا! خب پس شرایط برای برجام دوم فراهم نیست خدا را شکر. اما برای زدن زیر میز برجام 1 هم شرایط مناسب نیست. در واقع مردم امروز بین «حفظ برجام »1 و «بازگشت تحریم ها» انتخاب میکنند آن هم با نمک فساد و غم زدگی از سیستم حاکمیتی. اما بهتر آن بود که ما زمین بازی را به انتخاب بین «بازگشت تجریمها در عین اجرای ذلیلانه برجام» و یا «بازگشت تحریمها و حفظ عزت و پیشرفت از مسیر تمرکز بر توانمندی داخلی» تبدیل میکردیم. متاسفانه کاندیداهای ما این فهم را نداشتند. البته توانایی این کار را هم نداشتند. در این شرایط جلیلی قدرت این تغییر را داشت، اما هنوز مردم باور ندارند که با حفظ برجام، تحریمها باز خواهد گشت. عصر روز جمعه در همان زمان مناظره، متاسفانه تحریمهایی علیه ما وضع شدند که شرایط را برای دسترسی دولت به دلارهای حاصل از فروش محصولات پتروشیمی سخت و غیر ممکن می کردند. اگر تیم پشت صحنه یکی از سه کاندیدای حاضر سرعت عمل کافی برای فهم این موضوع و انتقال آن به کاندیدای خود را داشتند زمین بازی کاملا به نفع ما عوض میشد. اما خب افسوس بابت فهم اندک و سرعت لاکپشتی تیم های پشت صحنه ما...

امروز حتی اگر یکی از سه کاندیدای ما هم پیروز شود باید در زمین تعیین شده توسط روحانی بازی کند و یعنی کوتاهی دست ما از بعضی ابزارها..

خلاصه آنکه سیاست محل رفتارهای بچه گانه و جاهلانه نیست. سیاست یک بازی است، اما بازی میان بزرگترها. سیاست یک بازی کوتاه مدت نیست که تمام شود. یک بازی در جریان است که گاهی میتوانیم ببازیم ولی آنی اتفاق بیفتد که ما میخواهیم و گاهی میتوانیم ببریم ولی آنی نشود که ما میخواهیم. سیاست یک بازی استراتژیک برای مغزهای استراتژیست است.

القصه ما بیشتر از آنکه روی برد 29 اردیبهشت بیاندیشیم باید به تغییر زمین بازی فکر کنیم. خوشبختانه سعید جلیلی یک استراتژیست بزرگ در زمین بازی سیاسیون است. او نه در سال 92 زیر بیرق پایداری ها رفت و نه امروز زیر علم شکسته «جمنا» سینه میزند. او می فهمد که جمنا یک حرکت از قبل شکست خورده است. پس درست بازی می کند.

برگردیم به سال 2010. یک ماه قبل از شروع جام جهانی؛ نیمه نهایی جام قهرمانان اروپا؛ بازی اینترمیلان در برابر بارسلونا. درصد مالکیت توپ کاملا به نفع بارسلونا بود. یک چیزی حدود 89 درصد زمان بازی توپ توسط بارسلونا می چرخید. اما نتیجه نهایی؟ اینتر برنده شد، به فینال رفت و قهرمان شد. شاید امروز هم بهتر باشد توپ را به حریف بدهیم. اما کاری کنیم که توپ را طوری بچرخاند که ما میخواهیم. این شاید بهتر باشد. البته تخیلی حرف میزنم. از اصولگرایان این سطح از سیاست ورزی بعید است. باید از ذیل چتر اصولگرایی خارج شویم. امروز در این جناح کمتر از انگشتان یک دست، فردی را پیدا می کنیم که بتواند خوب بازی کند. اما خب، چاره چیست؟ فکر نمیکنم بتوانیم توپ را خوب بچرخانیم، بهتر است حریف را به گردش توپ به آن شکلی که ما میخواهیم، وادار کنیم. باید سعی کنیم اگر پیروز نمی شویم، پیروزی رقیب را حتی از دور گذشته کمتر کند. آقای روحانی در یکی از سخنرانی های تبلیغاتی شان اظهار کردند با 51 درصد رای نمی توان بسیاری از کارها را انجام داد. درست می گویند. بالاخره تفاوت است میان رئیس جمهوری با مثلا 70 درصد یا 90 درصد رای و رئیس جمهوری با 51 درصد و به عبارت دقیق تر 50/7 دردص رای. باید رای دور دوم ایشان از این میزان نیز کمتر باشد.

باشد که رستگار شویم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۰۰
علی