نوشتن...
نوشتن یکی از لذات برتر دنیاست. نمیدانم، شاید یکی از آپشن های بهشت، همین نوشتن باشد. نوشتن را مترادف با خالی شدن مغز از هر آنچه که غیر لازم است می دانم. البته این بخشی از نوشتن است. بخش دیگرش ارائه مکتوب است. نوشتن هم علفهای هرز مغز را از بین می برد و هم پرورش دهنده دانش مفید. نوشتن دانش موجود را نظم می دهد، ساختار بندی می کند، شکیل می کند. بخش های خالی پازل دانش را نشان می دهد و البته نوشتن، نویسنده را عاشق می کند. بله درست نوشتم. نوشتن معجون عشق است. عشق به دانستن، عشق به عاشقی کردن. می دانم؛ آنانی که مرا می شناسند قطعا با خود خواهند اندیشید که مرا چه به این حرفهای رمانتیک! اما خب، قرار نیست همه وجودم را به همه افراد نشان دهم. البته خودم هم می دانم که آدم رمانتیکی نیستم. ولی نوشتن مرا عاشق می کند. عاشق آنچه می نویسم. عاشق آنچه می دانم و عاشق آنچه که باید بدانم. «اقرأ کتابک» فقط برای روز قیامت نیست. برای همین دنیاست؛ حداقل برای همین دنیا هم هست. نوشتن به ما می گوید که چه می دانیم، چه چیز را نمی دانیم و چه چیز را باید بدانیم. شاید حتی بگوید که چه چیز را بهتر است که ندانیم.
نوشتن، معرف آدمی است به خودش. نوشتن باعث خودیابی است و این خودیابی منشا هر آنچه که باید بشویم. پس بنویسید. هر آنچه که را باید بنویسید. و البته بدانید که بایسته های نوشتنی از نبایسته ها بسیار بیشتر است.
نوشتن تاریخی است که آیندگان باید بخوانند.
اوصیکم به نوشتن....