حس الانم
بدبختی یعنی بهترین سالهای زندگیت رو پای کتابهایی که هیچوقت به دردت نمیخورن تلف کنی....
مبانی سازمان و مدیریت
فلسفه تئوری های مدیریت دولتی
جامعه شناسی سازمان
سازمان ها و نهادها
...
بدبختی یعنی بهترین سالهای زندگیت رو پای کتابهایی که هیچوقت به دردت نمیخورن تلف کنی....
مبانی سازمان و مدیریت
فلسفه تئوری های مدیریت دولتی
جامعه شناسی سازمان
سازمان ها و نهادها
...
عقلانیت؛ واژه غریبی است! همه دم از آن میزنند. به قول شخصیت محبوب من، «فامیل دور» تنها چیزی که در دنیا عادلانه تقسیم شده، همانا عقل است چرا که هیچکس اعتراضی به کمبود عقل خویش ندارد. البته من سعی میکنم در شخصیتهای غیر معصوم ذوب نشوم. فامیل دور عزیز و دوست داشتنی هم از این قاعده مستثنا نیست. پس در او نیز ذوب نخواهم شد و این عبارات دُرّ گونهاش را نقد میکنم. بسیاری از انسانها هستند در درون با خود نجوا میکنند که «من چقدر کم عقلم» و این از نظر نگارنده خاصیت انسان مدرن است. اگر محکوم نشوم که سوسیالیست هستم خواهم گفت بشریت آنچنان مادیگرا شده است که حال آدم را بهم میزند. البته ایکاش این مادیگرایی در ثروت دوستی و ثروت پرستی خلاصه میشد. آنگونه حداقل یکی از وجوه آدمی ارضا میشد. اما انسان مدرن، در بعد معرفت شناسی نیز مادی است. او روح خود را فروخته است تا بلکه کمی ثروت به دست آورد؛ کسب ثروت در برابر از دست دادن شخصیت آدمی و خط بطلان کشیدن بر فطرت الهی. چه معامله حقیری!
عقلانیت یعنی تجمیع عقل نظری و عقل عملی و یا به قول شهید مطهری جمع جهان بینی و ایدئولوژی. عقلانیت یعنی ببینم جهان چیست و چگونه کار میکند و سپس طرح ریزی برای کسب نهایت منفعت. عقلانیت یعنی جمع توصیف و هنجار. توصیف به چیستی میپردازد و هنجار به چگونگی. جهان چیست و عمل چگونه باید باشد. آدم عاقل یعنی کسی که قوانین بازی را درست درک کند و رفتار درست را به شکل درست انجام دهد. جامعه عاقل نیز یه همین طریق تعریف میشود.
اما امان از آن روزی چون امروز بشریت که در توهم فهم درست کارکرد هستی است و بر اساس همین همین توهم رفتار درست را نیز متوهمانه پی میریزد. آنگاه که جامعه احمق شد و مادیگرایانه توصیف کرد و مادی گرایانه نسخه نوشت، انسانهای به حقیقت عاقل، دیوانه انگاشته میشوند و این درد دنیای مدرن است. جامعه امروز آنچنان پی ریزی شده است که «جستجوی نفع شخصی» به هر نحو ممکن عاقلانه است و نشان از عقلانیت باطنی دارد. اما آیا پروردگار عالم نیز این نهاد هستی را اینگونه خلق کرده است؟ چرا بشر به این سمت قدم برداشت؟ نمیدانم! اما میدانم که بشریت امروز عاقل نیست، مجمع دیوانگانی است که عاقلان را دیوانه خطاب میکنند. در واقع هنر مدرنیته شاید این بود که جای حماقت و عقلانیت را عوض کرد. احمقها عاقل شدند و عاقلها احمق. و این چنین است که اسلام گرایان با برچسبِ نچسب «رمانتیسم» به همگان معرفی شدند. البته این «انقلاب ما انفجار نور بود» و پرده سیاه شب را شکافت تا چشمان بسته شده بشریت را به حقیقت روشن کند؛ دستی ز غیب آمد و پرده جهل را شکافت. اما دشمنان عقلانیت بیکار ننشستند و با خلق جایگزینهای انحرافی سعی داشتند تا ذهن رو هوشیاری بشر را دوباره به قعر ظلمات و تاریکی بفرستند. اما چون « مردم از مردم زمان رسول الله (ص) هم بهترند» بیکار ننشسته و عاقلانی را به جنگ خصم فرستادند تا هیمنه اهریمنان را در هم شکسته و طرح نویی را که خمینی (ره) درانداخته بود روحی دوباره ببخشایند. این انقلاب دوباره که البته خارج از مرزهای میهن در حال وقوع است باید انقلاب «عقلانیت علیه عقلانیت» نام نهاد. آری عقلانیت الهی علیه عقلانیت مدرن که نه در بخش نظری پاسخگوی نیاز انسان بود و نه در بخش عملی توانست مدعاهای خویش را محقق کند شوریده است. خناسان قصد جانش را کردند ولی سردارهای امروز که سرهنگهای دیروز بودند از حقوق بشریت دفاع کردند و نگذاشتند مسیر عقلانیت الهی مسدود شود. آری باید شورید، باید همگان را شورانید؛ باید ذات بی ذات عقلانیت مدرن را عریان کرد تا همگان درونِ پر از تهی آن را نظاره کنند. باید بشریت را علیه انسان مدرن به حرکت درآورد تا به زودی شاهد آن یگانه حادثه تاریخ باشیم که در امتداد عقلانیت سرخ حسینی به وقوع پیوسته و عقلانیت سبز را به عرصه گیتی بازآورد.
آری امروز جنگ است؛ جنگ عقلانیت علیه عقلانیت! و مطمئن باشیم که در این نبرد ما پیروزیم.
از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه
استاد عزیز شهید مطهری در کتاب «امدادهای غیبی» به بررسی دلایل پیشرفت و انحطاط جوامع می پردازند و دلایلی را ذکر می کنند. یکی از این دلایل به این شرح است که باید دید اگر کسی در یک رشته مطالعاتی و علمی در آن جامعه، درخواست کتاب و منبع کرد، آخرین کتابهای تالیف و تصنیف شده معرفی می شود و یا کتابهایی که چندین سال و چندین دهه و چندین قرن پیش نوشته شده است؟ به طور مثال، اگر امروز کسی در ایران کتابی در زمینه نظریه سازمان میخواست، اندیشمندان مدیریت، مثلا کتاب دکتر پورعزت را معرفی میکنند یا کتاب دکتر الوانی و دکتر رضائیان را؟ اگر کتاب دکتر الوانی را معرفی کردند، یعنی از حدود 35 سال پیش تا به امروز کسی پیدا نشده که کتابی بهتر از آن تالیف کند، یعنی 35 سال است که علم نظریه سازمان در ایران پیشرفتی نداشته است. اما اگر کتاب دکتر پورعزت و دکتر طاهری، یا مثلا کتاب دکتر مقیمی را معرفی کردند، یعنی این دو کتاب که در سالهای اخیر تالیف شده اند عمق بیشتر و بهتری دارند. و این نشانه پیشرفت جامعه در آن زمینه علمی است.
امروز شما اگر از اندیشمندان حوزوی، کتابی در زمینه علم کلام تقاضا کنید، قطعا کتاب «تجرید الاعتقاد» از خواجه نصیرالدین بزرگوار را به شما معرفی خواهند کرد که برای قرن هفتم هجری است. از نگاه شهید مطهری، این اتفاق اصلا خوشایند نیست، چرا که از هفت قرن قبل تا به امروز کسی پیدا نشده است که کتابی بهتر، جامعتر و متقن تر از آنچه خواجه بزرگوار تالیف کرده اند، بنویسد. و این یعنی که جامعه علمی تشیع یا کسی را پرورش نداده و یا آنکه به قدری سرگرم مسائل دیگر شده است که علوم پایه را به طور کامل فراموش کرده است. علت هر چه باشد نتیجه ای جز رکود بدنه علمی تشیع حداقل در علم کلام ندارند. البته با یک دلیل، نمیتوان حکم کلی صادر کرد و من نمیتوانم فقط با اتکاء به همین دلیل حکم دهم که پس جامعه علمی تشیع لزوما در این 7 قرن در اغماء به سر می برده است.
اما نگاه دیگری هم در حوزه است؛ اینکه «به به، ببینید خواجه عجب آدم بزرگ و اندیشمند دانشمندی بوده است که آنچنان کتابی تالیف کرده که پس از سالها کسی روی دستش بلند نشده است». و متاسفانه باید گفت که این دیدگاه دوم، دیدگاه غالب امروز جوامع علمی ما در حوزه های علمیه است.
باشد که رستگار شویم...
یکی از مباحث ریشهای در علوم اجتماعی، رابطه فرد وجامعه است؛ از این منظر که فرد اصالت دارد یا جامعه؟ شهید مطهری نظریات مختلف در این زمینه را به ۴ دسته تقسیم میکند. عدهای که فقط به فرد اصالت میدهند؛ عدهای که فقط به جامعه اصالت میدهند؛ عدهای دیگر که به هر دو اصالت داده و عده دیگری نیز به هیچکدام اصالت نمیدهند.خود شهید مطهری به تبعیت از مشی علامه طباطبایی در دستهای قرار میگیرند که هم به فرد و هم به جامعه اصالت میدهند. میتوانیم آیت الله جوادی آملی را هم در همین دسته قرار بدهیم. ولی به طور مثلا علامه مصباح یزدی اصالت را به فرد میدهد. و مارکسیستها اصالت را به جامعه داده و لیبرالها نیز به فرد اصالت میدهند.
به نظر نگارنده نیز اگر درست نگاه کنیم، در نهایت این فرد است که اصالت دارد. چون با پایان یافتن دنیا، و ورود به جهان باقی، دیگر جامعه وجود نخواهد داشت. خداوند هم در روز واپسین از افراد سوال خواهد کرد و نه از جوامع. البته به شرایطی که جامعه برای فرد ایجاد میکند توجه خواهد شد اما از خود جامعه سوالی نمیشود. یعنی اینگونه نیست که جامعه ایرانی به صورت یک انسان مجسم شده و مورد سوال واقع شود. پس در نهایت انسان است که مورد سوال واقع خواهد شد. پس انسان اصالت ذاتی دارد و اصالت جامعه به نسبت قدرت نفسانی انسان تعریف خواهد شد. اما این یعنی چه؟
اصالت جامعه با توجه به فرهنگ، نهادها، و اعتباری که فرد از جامعه دریافت میکند تعریف میشود. فرد چه زمانی اعتبار خود را از جامعه دریافت میکند؟ زمانی که ضعیف باشد. بسیاری از انسانها ضعیف هستند و به همین دلیل از جامعه خود اعتبار میگیرند. و این در حالی است که اعتبار جامعه از قِبَل افراد قوی حاصل میشود. به طور مثال هویت من با توجه به ایرانی بودنم تعریف میشود. در حالیکه فردی مثل امام خمینی (ره) هویت جامعه ایرانی است. یعنی جامعه ایران با امام خمینی تعریف میشود. در یونان مثلا، اعتبار جامعه از امثال سقراط و افلاطون و ارسطو حاصل میشود ولی در عین حال میلیونها یونانی در گذر زمان اعتبار خودشان را از هویت یونان و جامعه یونان به دست میآورند. در هر جامعهای همین است. جوامعی که تاریخ دارند، اعتبار خود را از انسانهای بزرگ (خوب یا بد) کسب میکنند در حالیکه انسانهای دیگر که ضعیفند اعتبار خود را از جامعه کسب میکنند. بر همین اساس ما میتوانیم بگوییم در نهایت اصالت با انسان است چون این انسان که باقی میماند و حتی به جامعه اعتبار میدهد.
اما بحث فوق که مقدمهای برای بحث بعدی است. بحثی حول کارکرد دانشگاه انقلابی! دانشگاه انقلابی چگونه انسانی میسازد؟ دانشگاه انقلابی افرادی میسازد هویتساز، یعنی افرادی که آبروی جامعه خویش باشند، هویت تاریخی جامعه را بسازند، اثر گذار باشند و نامشان بر تارک آن جامعه نقش ببندد و در وسعت تاریخ بنام شوند. جامعه انقلابی ایدئولوژیست میسازد و نه افرادی ایدئولوژی زده. جامعه انقلابی مردانی میسازد که هر روز انقلابی برپا کنند و جامعه را هر روز با روحی تازه، طراوت ببخشند. اما امروز میبینیم که اساتید ما هم، حتی قدرت اندیشیدن به تغییر را ندارند. البته در نوشتههایشان آن چیزی که موج میزند مجموعهای است از «غر»ها به شرایط موجود؛ اما دریغ از اندکی حرکت. آنچنان غرق در نگارش مقاله و دغدغه پذیرش از ژورنالهایی که خود داور همانها هستند شدهاند که شرایط آرمانیشان چیزی بیشتر از «پروفسور شدن» نیست. دانشجویان هر چه بیشتر درس میخوانند بیشتر قدرت تفکر نقادانه را از دست میدهند و کمتر به چیزی جز نظریاتی که در کتابهای چند دهه پیش آمده است میاندیشند. دانشگاه مبدا تحولات است؛ اما کدام دانشگاه؟ دانشگاه انقلابی و نه دانشگاهی که تمام دغدغهاش ISI باشد! خب کمتر غر بزنیم! بیشتر به این بپردازیم که مختصات چنین دانشگاهی چگونه تعریف میشود؟ در همین ابتدا بگویم که درست نمیدانم. ولی میدانم که نبود دغدغه مالی و مهمتر از آن نبود حرص مالی از اولیات چنین دانشگاهی است. اگر انقلاب به خاطر نبود پول باشد، با رسیدن به پول هم تمام میشود. پس هم باید پول باشد و هم حرص نسبت به آن نباشد تا از سطح اول نیازها کمی بالاتر برویم. دوم آنکه دانشگاه برای خود مسئولیت اجتماعی قائل باشد. یعنی هم نقاد وضع موجود باشد و هم مسئولیت وضع موجود را تا حدی متوجه خود سازد. اگر دانشگاه نقاد وضع موجود نباشد که هیچ؛ ول معطل است! اما اگر نقاد باشد اما همه را مقصر بداند جز ساختار دانشگاه را، به فکر تغییر درونی هم نخواهد افتاد. مورد بعدی آنکه دانشگاه باید اثر اجتماعی سیستماتیک داشته باشد. یعنی نه یک فرد خاص بدرخشد و ماه مجلس شود، بلکه تولید افراد دارای اثر اجتماعی فعالیت روزمره دانشگاه باشد. دیگر آنکه دانشگاه یک سیستم بسته نباشد. البته که هیچ دانشگاهی سیستمی بسته نیست. حداقلش آن است که دانشگاه مستعدین را جذب میکند و افراد دارای مدرک تحویل جامعه میدهد. اما دانشگاه بسته آن است که خروجیهایش هیچ ربطی به نیاز جامعه نداشته باشد. خروجی دانشگاه بعد از فارغ التحصیلی نباید با جامعه احساس غریبی کند. دانشجوی دانشگاه انقلابی و همچنین استاد چنین دانشگاهی در جهانِ زیستهی خود را در متن جامعه تعریف میکند.
البته میتوان به این لیست موارد دیگری را نیز اضافه کرد، اما سردبیر محترم امر کردهاند در حدود 900 کلمه فقط مطلب بنویسم. خلاصه آنکه دانشگاهی انقلابی است که به طور سیستماتیک افراد هویتساز تربیت کند و نه هویتگیر!
از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه
اولش که بنا شد دانشگاه تاسیس شود، هدف ساخت ایران بود. گفتند دانشگاهی بزنیم، بودجهای خرج کنیم، دانشمندانی پرورش دهیم، بلکه کشور پیشرفت کند. برنامه این بود که مشکلات کشور دیده بشوند، ریشهیابی بشوند، نیازسنجی بشوند، بر اساس آن نیازها و آن ریشهها نیرو تربیت بشود؛ این نیرو در پستهای مورد نیاز مشغول به کار بشود، بر اساس تجریه و تخصص و مهارتی که کسب کرده است طرح بدهد، ایده بدهد، برنامه را اجرا کند، تا سودش در جیب همه مردم برود، ایران بشود آن سان که باید و شاید. هدف این نبود که از جیب مردم هزینه بشود، ساختمانی سر به طاق آسمان بساید، وقت جوان دانشجو و استاد دانشمند گرفته شود، نیرو تربیت بشود، ولی به تنها دردی که نتواند برسد درد مملکت باشد، درمان باشد ولی برای ناکجاآباد. گفتند دانشگاه بسازیم که کشور آباد شود، که آبادانی از دل علم شکوفه بزند.
اما زهی خیال باطل! نیروهای تربیت شده فعلی به سه گونهاند؛ گونه اول افرادی هستند با سواد که مشمول فرار مغزها میشوند. گاهی بیش از 20 سال نان مملکت را میخورند ولی زمان باردهی که میشود، بارکش ممالک دیگر میشوند. زمانی که بار بودند، دوش این آب و خاک آنان را تحمل میکرد ولی گاه بار کشیدن که شد، فرار را بر قرار، ترس را بر شجاعت و شور جوانی را بر غرور ملی ترجیح دادند، رهسپار دیار فرنگ شدند و بار از دوش جوامع دیگر برداشتند. البته انصاف نیست همه را به یک چوب برانیم، بعضی از انواع این گونه نیز برای رفتن محق هستند؛ ایراد کار جای دیگری است. گونه دیگری که با عرض پوزش از شما خواننده فرهیخته متاسفانه اکثریت را تشکیل میدهند، مدرک به دستانی هستند بیسواد. نگارنده شرم دارد بیش از این کلمات مجازش برای تحریر این سطور را خرج این گونه کند! گونه سوم اما دانشمندانی هستند با معرفت. گاهی سوختند ولی برای ساختن این خانه؛ هدر رفتند شاید، ولی برای پیشرفت این مرز و بوم. این گونه سومی ماندند، با همه سختیها کنار آمدند ولی جنگیدند تا راه را بیابند یا حتی راه را بسازند. سختی کشیدند ولی به هدف رسیدند، شدند شهریاریها، علیمحمدیها، حاج حسن تهرانیها. بار نبودند، باری از دوش مردم برداشتند و چرخ ارابه میهن را به حرکت درآوردند. اما متاسفانه باید بگوییم که این نوع سوم در اقلیتند. افرادی که هم دانشمندند، هم دلسوز میهن. دیگر دانشمندانی بودند، ولی به حق یا به ناحق رفتند، اکثریت آنانی که ماندند، ماندنشان از روی دلسوزی نبود، بلکه پای رفتن نداشتند و این شد که ما گر چه در بعضی صنایع به لطف شهریاریها و تهرانی مقدمها از سرآمدان جهانیم ولی در سطح زندگی مردم، آن چیزی که مردم باید لمس کنند در زندگی روزمرهشان حرف زیادی برای گفتن نداریم.
خروجی فوق یعنی دانشگاه فعلی برای هر چیزی که هست، برای پیشرفت وآبادانی این کشور طراحی نشده است. به جیب سوراخی میماند که هر چقدر سکه در آن بریزیم از سوراخش به زمین ریخته و نصیب دزدانی میشود که دندان طمع تیز کردهاند برای شکار نخبگان فراری! دانشگاه امروزی فقط محل صرف هزینه است نه محلی برای سرمایه گذاری بلند مدت در راه آبادانی زندگی مردم. دانشگاه نیرو میگیرد، هزینه میکند ولی خروجیاش یا توان تحمل بار ندارد و یا وقت به بار نشستن نصیب دیگرانی میشود که اندک هزینهای برایش نکردهاند.
دانشگاه را درست کنیم، نیرویی تربیت کنیم که به کار این کشور بیاید، قطعا طعم آن را مردم به زودی خواهند چشید... قطعا آینده خوبی برای کشورمان رقم خواهد زد...
از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه
نه، اشتباه نکنیم؛ ایمان با اقتصادِ شکوفا در تضاد نیست. همانگونه که فقر در دنیا لزوما منجر به سعادت اخروی نمیشود. و البته فقر اقتصادی هم لزوما به کفر منجر نمیشود. حدیث نورانی «کاد الفقر ان یکون کفرا» مستعد بد فهمی است. میتوان فقیر بود و مومن، و هم میتوان ثروت داشت و در منجلاب کفر غرقه بود. به زندگی مولایمان علی (ع) نگاه بیاندازیم. هم آن روز که مجبور بود برای دیگران کار کند تا لقمه نانی برای بهترین خانواده عالم تهیه کند و هم آن روز که از ثروتمندان مدینه بود و هم آن روز که خلیفه بزرگترین حکومت گیتی بود، در هر سه حالت بهترین روش بندگی را پیشه کرده بود. خداوند هم در مورد حضرت سلیمان نبی (ع) توصیف «نعم العبد» را به کار میبرد و هم شرمنده کننده صبر را، ایوب (ع) را...!
اما افاضات فوق همه ماجرا نیست. روی دیگر سکه را باید در توصیف خداوند از حکومت انبیاء در قرآن جستجو کرد. قرآن از انبیاء زیادی یاد میکند. اما از بین این همه، فقط حکومت سه تن را توصیف میکند؛ یوسف (ع)، داود (ع) و سلیمان (ع). و چه جالب آنکه فضای هر سه حکومت اقتصادی است. آنگاه که حکومت یوسف (ع) دم میزند، داستان قحطی را روایت میکند وتدابیر یوسف (ع) و دیگر قضایا را که منجر به نجات مردم مصر میشود. حکومت سلیمان نبی (ع) را با ثروت و قدرت فوق العاده خاطر نشان میسازد. و حتی آن زمان که قضاوت داود (ع) را روایت میکند، قضاوتی در عرصه اقتصادی را به نمایش میگذارد.
دو مقدمه گفتیم؛ اول آنکه اقتصاد و ایمان ملازم یکدیگر نیستند. دوم آنکه خداوند در کتاب خویش فضای اقتصادی حکومت انبیاء را مورد تاکید قرار داده است. یک توضیح دیگر هم بدهم و سپس نتیجه را بیان کنم. در حدیثی که بیان شد، منظور از فقر لزوما فقر اقتصادی نیست. هیچکس هم چنین ادعایی نکرده است. فقر دانش، فقر احساس، فقر فرهنگ، فقر سیاست؛ همه اینها میتوانند به کفر منجر شوند. برای تفسیر درست این حدیث باید به همه این زوایا توجه کامل داشت.
در واقع آنطور که به نظر میرسد، برای «فرد» اگر به مقامات و درجاتی نائل شود، یعنی از نظر بصیرت سیاسی، درک فرهنگی و شناخت و معرفت دینی در سطوح بالایی به سر برد، دیگر اقتصاد تعیین کننده درجه ایمان فرد نیست. اوج تبلور این ادعا را میتوان در صحرای نینوا و روز عاشورا جستجو کرد. از ثروتمندی چون زهیر بن قین که فردی تاجر بود در میان یاران عزیز زهرا (س) هست تا غلامی چون جون. متغیر ثروت در کربلا کاملا بی اثر است. اما همگی بهترین 72 یار تاریخ، از نظر بصیرت سیاسی، شناخت مبانی دینی، و درک فرهنگی و البته جوانمردی در اوج به سر میبردند و در «روز واقعه» یاری رسان بهترین خلق خدا شدند.
اما جامعه را نباید با فرد مقایسه کرد چرا که جامعه هم عباس بن علی (ع) دارد و هم آن سیاه بخت کوفی را که به شوق غنیمت لباس سپاه عبیدالله بن زیاد را به تن کرد. جامعه و حکومت در هم پیچیدهاند. حکومت بدون جامعه قابل تصور نیست و جامعه بدون حکومت دوامی ندارد. قرآن حکومت انبیاء را در عرصه اقتصادی روایت میکند. پس اقتصاد رکن رکین نظام سازی و جامعه سازی است. جامعه بدون اقتصاد قطعا مصداق «کاد الفقر أن یکون کفرا» خواهد بود. البته اقتصاد از منظر اسلام هدف نیست، یک ستون است که جامعه ایمانی بر آن استوار میشود. خانه را نمیسازند که ستون داشته باشند. اما بدون ستون هم خانهای وجود نخواهد داشت. اقتصاد برای جامعه ایمانی، همانند ستون است برای خانه. هدف مومن و جامعه مومن، اقتصاد که از مظاهر دنیاست نیست، اما بدون اقتصاد اگر چه افراد مومنی خواهیم داشت که اتفاقا این مومنین از مخلصین بوده و مصداق «والسابقون السابقون» خواهند بود، اما قطعا و یقینا بدون اقتصاد جامعه مومن نخواهیم داشت.
پس بر نظام جمهوری اسلامی فرض است که اگر میخواهد تمدن نوین اسلامی را بنا نهد، قبل از هر چیز اقتصاد ایران را سر و سامان بدهد. چرا که در غیر این صورت خواهد شد آنچه که نباید...!
از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه
در بحث رابطه بین اخلاق و تقوا مطالبی بیان شد که می توانید از اینجا مطالعه کنید.
سوالی که فی الحال به ذهنم خطور کرده، این است که نقش جامعه در نهادینه سازی تقوا در درون فرد چیست؟ به عبارت دیگر و اگر اخلاق را با تقوا مقایسه کنیم سوال این است، آیا جامعه همانگونه که در تعیین اخلاقیات یک فرد نقش دارد، در نهادینه سازی تقوا نیز موثر است؟
گفتیم تقوا مبتنی بر ایمان است. ولی اخلاق میتواند بر منافع مادی، فرهنگ، قراردادهای اجتماعی و قانون نیز ابتناء داشته باشد. جامعه با وضع قانون، خلق فرهنگ، تعیین قراردادهایی اجتماعی میتواند نحوه رفتار یک فرد با دیگران را تعیین کند. با گذر زمان این کیفیت رفتار تبدیل به عادات و خلق و خوی شخص میشود که با ملکه شدن آنها اخلاق فرد شکل میگیرد. اما تقوا چی؟ تقوا مبتنی بر ایمان است. آیا جامعه به طرقی که بیان شد، توانایی نهادینه سازی تقوا را دارد؟ یعنی اگر یک فرد برای نیل به منافع فردی اخلاق را رعایت میکند، میشود این را به تقوا هم تعمیم داد؟
جواب منفی است احتمالا. ولی قطعا جامعه بر روی تقوای فرد بی اثر هم نیست.
جامعه تقوا را چگونه در فرد نهادینه می کند؟ آیا فقط به مباحث اعتقادی قناعت می کند؟ سیستم آموزشی؟ چگونه؟
شاید پاسخ به این سوال به صورت علمی و مستند خیلی دشوار نباشد، ولی جوابش پتانسیل تغییر مقدرات کشور را دارد.
نظر شما چیست؟