دانشجو باید مطالبه گر باشد
از بچههای واقعا باسواد دانشکده است. او را از زمانی میشناختم که دانشجوی کارشناسی بود و امثال بنده که دانشجوی کارشناسی ارشد بودیم، در اکثر مواقع در برابر معلوماتش سر تواضع فرود میآوردیم. ما که هیچ، حتی معتقدم بسیاری از دانشجویان مقطع دکترا هم در برابر او چیزی در چنته نداشتند. میگفت در دوران کارشناسی، علاوه بر کلاسهای رسمی دانشکده مدیریت، به صورت خودجوش به کلاسهای خاص رشته فلسفه هم میرفته است. مکاتب فلسفی را خوب میشناخت و ذهنی به جد ورزیده ترتیب داده بود. به علت آنکه کلاسهایمان در روزهای غیر مشابه برگزار میشد کمتر میدیدمش. شاید 5-6 ماهی بود که با هم صحبت نکرده بودیم. بعد از مدتها روزی در محوطه دانشکده دیدمش در حالی که حیران بود و گویی منتظر. منتظر نتیجه جلسه گروه بود تا ببیند چه آشی برای پایان نامهاش پختهاند. عنوان را خودش تنظیم کرده بود. پروپوزال را هم به تنهایی نوشته بود. حتی روش تحقیق، محیط تحقیق و دیگر مباحث مهم مرتبط با پایان نامه را نیز به تنهایی انجام داده بود. یک پروپوزال کامل و بینقص را به جلسه گروه فرستاده بود. پروپوزالش فقط یک نقص داشت؛ اینکه هنوز استاد راهنما را مشخص نکرده بود. هیچکدام از اساتید گروه را قبول نداشت. درخواستش فقط این بود که «دکتری» را برای راهنمایی او برگزینند که هیچکاری با روند کار نداشته باشد. در واقع استاد راهنما را میخواست تا فقط کارهای اداری را انجام دهد. نمیدانم چقدر حق را به او بدهم. میدانم که به شدت با سواد است و البته میدانم که سطح آقایان و خانمهای دکتر در تراز اسم و نامی که ترتیب دادهاند نیست. شاید حق با دوست من بود. «او اساتید دانشکده را قبول نداشت». البته نه به این شوری، ولی چنین قضیهای منحصر در او نیست. بسیاری دیگر از دانشجویان هم معتقدند که سطح اساتید از آن چیزی که باید باشد، بسی نازلتر است. و البته دانشجویان این ضعف را ناشی از قصور اساتید میدانند. اما من اینطور فکر نمیکنم. این ضعف از قصور اساتید هست، اما تنها از قصور اساتید نیست.
ما دانشجویان اگر بیش از اساتید مقصر نباشیم، قطعا کمتر هم تقصیر نداریم. دانشجو باید مطالبهگر باشد و مطالبهگری نیازمند مطالعه فراوان است به قدری که اساتید هم برای کم نیاوردن سر کلاس به مطالعات عمیقتر روی بیاورند. یادم هست ترم اول کارشناسی ارشد، یکی از اساتید 10 الی 15 دقیقه ابتدایی هر جلسه را به پرسش و پاسخ حول مطالب جلسه قبل اختصاص میداد. جدا به سختی میتوانم مواردی را بیان کنم که استاد گرامی ما سوالی پرسیده باشد و یکی از دانشجویان پاسخی درخور ارائه کرده باشد. معمولا سکوتی همراه با لبخند تلخ نشات گرفته از عدم مطالعه، تنها پاسخ ارائه شده از سوی همکلاسیهای بنده بود. این روال منجر شد به تصمیمی از سوی استاد مربوطه: ارائه هر فصل توسط یک یا چند تن از دانشجویان. در واقع تنها راهی که میتوانست ما را مجاب به اندکی مطالعه کند، همین ارائهها بود. خب از دل این سطح نازل از مطالعه، دانشجوی مطالبهگر در نمیآید. دانشجو که مطالبهگر نشد، استاد هم انگیزه کافی برای پیشرفت نخواهد داشت. یکی از مواهب نقد، پیشرفت کسی است که مورد نقد واقع میشود. وقتی نقدی نباشد حس عالم کل بودن به آدم دست میدهد و این حس یعنی عدم پیشرفت.
دوستی میگفت اساتید، پیشانی پیشرفت علمی کشور هستند. درست میگفت ولی باید اضافه کرد که سوخت این ماشین، دانشجویان هستند. دانشجو که مطالعه کرد، استاد را سر کلاس، سوال پیچ میکند و استاد برای کم نیاوردن اقدام به مطالعه خواهد کرد. استادی که با مطالعه کافی سر کلاس حاضر شود، دانشجویان قویتری ترتیب خواهد داد و دانشجویان قویتر، مطالبهگرتر خواهند شد.
مشکل امروز دانشگاههای ما وجود چرخه بیسوادی است. استاد ضعیف منجر به پرورش دانشجوی ضعیف خواهد شد، و دانشجوی ضعیف انگیزه مطالعه استاد را از بین خواهد برد. نمیدانم چه چیزی این چرخه را ایجاد کرده است. اما میدانم این چرخه باید شکسته شود. حال اساتید این چرخه را باید بشکنند و یا دانشجویان؟ من فکر میکنم دانشجویانی که سرشان به تنشان بیارزد. سوال کلید علم است. دانشجو هم شان سائل دارد و استاد شان پاسخ دهنده و یا راهنمایی برای کشف پاسخ.
برای دانشگاه انقلابی، باید دانشجوی مطالبهگر تربیت کنیم تا چرخهای که گفتیم به چرخش درآید. اما سوال مهمتر این است که چگونه چرخه قبلی شکسته شود؟ دانشجو ضعیف است؛ کدام نهاد باید انگیزه این مطالعه را در دانشجویان ایجاد کند؟ اساتید؟ یا نهادهای دیگری همچو بسیج؟
از سری یادداشت های من برای نشریه چشمه